آبرو

روسیاهی ها را

تمام برف های

نطلبیده هم سفید نخواهد کرد

چرا که عرق شرم پیشانی

آبروی صورت را خواهد برد

-2-

 
درود...
 

آن جا که تویی، آسمان

این جا که منم،

زمین است:

پُر از دقایق تردید، پریشانی، مرگ

پُر از خانه های خاموش، بی ستاره، تحقیر

ذهن شب

خالی از سروده ماه

ذهن روز

خالی از ترانه ی پرواز

این جا زمین است

و من

هرغروبِ بی افق

کبوتران خسته ی نگاهم را

به صید خاطرات پرواز
 
(از خاک سرخ جنوب 

تا آبیِ آسمان کهکشان)

روانه می کنم

تو که هر شب روی ماه راه می روی!

با من بگو

                   تا به کی در حسرت پرواز

                                             بر زمین خواهم ماند؟

سانسور فجر


بدین دو دیده ی حیران من هزار افسوس

 که با دو آینه رویش عیان نمی بینم 


درود بر بینندگانی که برای دیده هایشان تصمیم می گیرند!


هنگام پخش مستقیم مراسم پایانی سی‌و دومین جشنواره بین‌المللی فیلم فجر از شبکه نمایش، هنگامی‌که محسن دارسنج، جایزه دیپلم افتخار بهترین چهره‌پردازی را برای فیلم «همه چیز برای فروش» دریافت کرد، آن‌را به فیلم «آشغال‌های دوست‌داشتنی» ساخته محسن امیریوسفی تقدیم کرد که امسال بنا بر آن‌چه که ازسوی دبیر جشنواره «ملاحظات» عنوان شد، از این جشنواره کنار گذاشته شد.

 در این هنگام زمانی‌که دارسنج در کلام خود به کلمه «آشغال‌ها» رسید، تلویزیون پخش مستقیم مراسم را برای دقایقی قطع کرد. این اتفاق موجب شد وقتی‌که پخش مستقیم مراسم مجددا به آنتن تلویزیون بازگشت، از پوشش اهدای سیمرغ بلورین بهترین چهره‌پردازی به محسن موسوی برای فیلم «رستاخیز» جا بماند.

گفتني اينكه، اين سانسور تابلو با برنامه‌ريزي قبلي و با اختصاص دادن يك دوربين به دو مجري سيما در حاشيه جشنواره توسط رسانه‌ ملي تدارك ديده شده بود و هركدام از برندگان جوايز كه كمترين انتقاد و يا سخن متفاوتي در پشت ميكروفن بر زبان مي‌اوردند، بلافاصله صحنه مراسم قطع و دو مجري حاشيه‌اي و مخصوص سانسور با اظهارات بي ربط و لوس، پخش مي‌شد. اين موضوع براي بسياري از چهره‌ةاي ديگر نيز اتفاق افتاد و به محسن يوسفي، خلاصه نمي‌شد.

براي مثال ساداتيان كه برنده ويژه نامزدهای دریافت سیمرغ بلورین بهترین فیلم (به تهیه‌کننده) به فيلم  آذر، شهدخت، پرویز و دیگران (به تهیه‌کنندگی بهروز افخمی و سیدجمال ساداتیان) رسيد و همچنين اظهارات مهدي عسگرپور مديرعامل خانه سينما و ... اظهاراتشان به مذاق سانسورچيان سيما خوش نيامد و سخنانشان به يكباره قطع شد!(1)

شیوه پخش برنامه که با قطع مدام مراسم زنده، به نام خروج از سالن و سر زدن به محیط بیرونی و پخش یک مصاحبه بیهوده و مسخره انجام می شد، چیزی جز یک رفتار فریبکارانه نبود. رفتاری که به دلیل پخش نکردن حرف های هنرمندان درباره برخی فیلم ها همچون " عصبانی نیستم" و " قصه ها" انجام می گرفت.

اما مدافعان آرمان ها باید بدانند - به فرض بد بودن این دو فیلم که آنان به هزار شیوه ی حذف و توهین و نقد و فحش و فشار ... توانستند این فیلم ها را بکوبند و کنار بگذارند- آنچه منافع ملی ما را هدف قرارداده، این نوع فیلم ها نیستند بلکه رفتارهای غیرحرفه ای و بی اخلاقی های رسانه ملی ماست که باورهای نسل نو به آرمان های آزادی خواهانه انقلاب اسلامی را با خطری جدی روبرو کرده و خواهد کرد.

زشت ترین بخش این پوشش رسانه ای زمانی بود که پخش تصاویر "نرگس آبیار" کارگردان فیلم شیار 143 روی سن را با تصاویر حضور دیگر هنرمندان زن روی سن مقایسه می کردید.

همچنانکه می دانیم تصویربرداران صدا وسیما در تلویزیون موظفند تصاویر زنان را با پوشش دامن نشان ندهند و در برنامه دیشب نیز تصاویر عموم زنان حاضر با پوشش دامن یا سانسور می شد یا روی سن از نمای دور پخش می شد. اما تلویزیون در استفاده ای ابزاری از خانم آبیار، هنگام سخن گفتن او، تصاویری باز و نزدیک از فضای پوشش او را به نمایش گذاشت! چرا؟ چون او درباره دفاع مقدس فیلم ساخته بود؟ چون او حرف های ارزشی می زد؟ چون او مورد توجه و سفارش برخی عناصر خودی بود؟

اگر پخش پوشش دامن در تلویزیون بد است، پس باید برای همه بد باشد و اگر نه، پس چرا ما در برنامه دیشب، تصویر هیچ زنی را از نزدیک با پوشش دامن جز او ندیدیم؟ این استفاده های ابزاری از افراد در تلویزیون - خصوصا در زمان انتخابات یا چنین برنامه هایی- بسیار رایج و شایع بوده و هست و استدلال های نخ نمایشان این است که تصور می کنند با پخش اینها می توان مردم را اقناع کرد که " مردم ببینید یک زن دامن پوشیده مانتویی هم از انقلاب و آرمان های آن دفاع می کند"!


همه این ها زمانی زشت تر و ضد اخلاقی تر جلوه می کند که دقیقا در یکم بهمن ماه، رئیس دستگاه همین رسانه در گفت وگو با ایسنا سخن از آزادی و انعطاف در رسانه ملی و ممنوع التصویر نبودن هنرمندان می گوید!

تاکید ضرغامی بر ممنوع‌التصویر نبودن هنرمندان در صدا و سیما ؛«حسین پاکدل» به‌دلیل «ممنوع‌الکار بودن» از مجری گری جشنواره فیلم  فجرخط خورد!!!(2)


علی مطهری، نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی و عضو کمیسیون فرهنگی مجلس
به نحوه پخش مراسم اختتامیه جشنواره فیلم فجر از شبکه نمایش صدا و سیما انتقاد و بیان کرد: پخش مراسم از تلویزیون خوب بود ولی سانسورهایی که مدیران تلویزیون بر مراسم اعمال کردند اصلا جالب نبود. وی گفت: هرکسی که انتقادی می‌کرد فورا تصویرش محو و برنامه قطع می‌شد و مراسم بریده بریده پخش شد که این برای بیننده دردناک بود. نمی‌دانم چرا دوستان اینقدر از انتقاد می‌ترسند. با این کارهایشان برنامه‌ای اعصاب خردکن را به نمایش گذاشتند.(3)


1 بهار نيوز

2 خبر انلاين

 سلام سینما

یه حس ِ خوب


نسیم زلف تو چون بگذرد به تربت حافظ 

زخاک کالبدش صــد هزار لاله برآید


درود به عطر ناب آدمیت


یه مدت بود دلم برای یه آدم هایی تنگ شده بود؛ از همونایی که بدون غل و غش حرفشون را میزنند ولی هیچ توهین و خباثتی توی حرفاشون نیست چه برسه به نگاهشون، همونایی که سر یه سوال کوچیک، سر حرف را باز می کنند و حتی وقتی دارند میرند بات؛با اینکه اسمت را هم نمی دونند؛ خداحافظی می کنند. بعدشم که توی تالار هشت بین اون همه شلوغی می بیننت،با خنده ای از سر صاف و صادقی برات دست تکون میدند. همونایی که ... خیلی آدم ند!

از همونایی که خیلی کم شدند، ماه شدند و رفتند تو آسمون. کاش آسمون به جای این همه ستاره ی چشمک زن؛پر ازماه بود. چه آسمونی میشد؛ماهِ ماه... .


م ن:

صرفا جهت ریا میگم:

خدایا شکرت توی این هفته به دو تا از این آدمای ِماه برخورد کردم.

خدایا شکرت به حرفای این دل گوش میدی!


حق آموزگار

گر سنگ از این حدیث بنالد عجب مدار

صــاحبدلان حکایـت دل خوش ادا کنند 


درود و سلام خدا بر سیّد السّاجدین

و اما حق پیشوای علمی و معلم و آموزگار تو، بر تو این است که او را بزرگ داری، او را محترم شماری و در محضر او،خوب ب سخنانش گوش فرا دهی و روی دلت را به جانب او کنی و او را یاری نمایی تا آنچه را نیاز داری به تو بیاموزد؛به این معنا که عقل و اندیشه ات را به او سپاری و دل در گِروِ آموزش او  قرار دهی و با ترک لذت ها و کم کردن تمایلات نفسانی، چشم بر لذت تعلیم و تربیت او بدوزی و بدانی که وظیفه داری آنچه را او به تو می آموزد، به عنوان واسطه با کسی که برخورد می نمایی و نادان است بیاموزی و باید این رسالت را بخوبی انجام دهی و در ادای این وظیفه،به او خیانت نورزی و بر تکلیفی که بر عهده داری، اقدام نمایی. هیچ نیرو و توانی جز برای خداوند نیست.


دارندگی و برازندگی


آبی که خضر حیات ازو یافت

در میکده جو ،که جام دارد


درود بر کُدی که کِدر کننده بعضی جیب ها شده


عجب سافتلن ِ پر آوازه ای بشه در کنار این محسن ِ دبش!

محسن خیلی وقت بود برای خودش خواروباری داشت، چایی و برنج و رب و... کلا جنسش جور بود! نمی دونم از باباش بود یا از بابای مردم!
 محسن ، شیک و تمیز و با جیب پر پول اومد؛ یعنی خودش اینجور می گفت؛ بعدشم برای اینکه نشون بده واقعا سر حرفشه و پا پس نمی کشه؛ کارش را در عرض سه سوت  شبکه سه ای کرد، خیلی کارش سه بود!
دیگه نیاز نبود پدر و مادر دنبال تحقیقات باشند و این در و اون در بزنند که این محسن خان کار و بارش چطوره. تی وی تاییدش می کرد!
کار به جایی رسید که مردم به هم می گفتند محسن داری؟ از کجا؟ ما رفتیم ولی نبود؛ آب شده رفته تو زمین؛ تو نیازمندی ها می نوشتند خواستار محسن هستیم!
بین خودمون بمونه؛ نگید از من شنیدیدا؛ می گفتند که بعضی ها هم داشتند، چندتا؛ توی انباری هاشون پنهونش کردند.

آوازه هم برای خودش طلا نقره ای بود، برای اینکه از رقیب کم نیاره رفت یک کارِ یک کرد، توی شبکه یک برای هر  ایرانی ِ یک!

حالا یکی محسن بگو و یکی آوازه بگو. کل کل بین این دوتا بود که سافتلن نرم و راحت اومد وسط، تمیز و خوشبو!
بدون اینکه توی مسایل خانوادگی اونها دخالت کنه و دنبال کارای خاله خانباجی باشه، اومد روی صحنه از لطافتش گفت و 5 تا سِویچ!
اصلا جنسش خارجکی بود؛یه نموله فرنگی بود! برای همین از اول گفت اگه شما ده قدم بیاید من این سِویچ ها را نشونتون میدم.
 

توی این میدون دبش تازه وارد بود و از این قرطی بازی و سانتال مانتال بازیا خوشش نمی اومد البته توانایی این همه بریز و بپاش را نداشت ولی خب جوون بود و سرش بوی چایی میداد. گفت با کم شروع می کنیم و بعد یا مثل محسن خان میشیم یا الفاتحه...


م ن:

-جدیدا ها چاه نفت پیدا شده ، یا دوباره یک کلاه گشاد سر این ملت کلاه دار رفته و کلاه به سرشون کردند که جیب خالی کنند؟(جمله حشوی!)

-برای بعضی ها که این کار سرگرمیه بد نیست! اینجور آدما سایه هایی از "زمزم"رضا امیرخانی ند.
نابرده رنج ،گنج میسّر نشود...

-لطفا در بین پیام های بازرگانی به وب سر بزنید.

-sede-iut اعلام می دارد از هیچ کدام از نامبرده ها حمایت نکرده؛ حتی اگر ناظر اخری باشد و گاهی هم ساقیِ مطلبی در این میکده باشد@ 


غرور


درود بر ملت فهیم پرور


شاید، اگر

پله ای

از نردبان غرورمان

پایین تر می آمدیم

تا  بحال به آسمان هفتم

هم رسیده بودیم



وقتی همه خوابند


...گوییا باور نمی دارند روز داوری ...

...کاین همه قلب و دغل در کار داور می کنند...


درود ...


از ماست که برماست، نگید نه!

روز دوشنبه اخباری در رسانه های ملی ما بر روی آنتن رفت،که واقعا شرمنده کننده است.

 از اینکه سر خودمون را کلاه های گشاد میذاریم و ادعای تمدن و فرهیختگی و ...اینجور چیزها را داریم، باید خجالت بکشیم؛ در این شکی نیست که ما دارای نیاکانی ارزشمند و دارای سابقه فرهنگی، علمی و دین فوق العاده ای هستیم؛ولی 

گیرم پدر تو بود فاضل... از فضل پدر تو را چه حاصل ؟؟؟


*اولی مربوط به آتش گرفتن یک مجتمع تجاری در تهران و کشته شدن دو زن بر اثر افتادن از ارتفاع؛

**دومی مربوط به باغ پرندگان شیراز و تلف شدن چندین پرنده به علت برف و سرما و نبود گاز و وسایل گرمایشی؛

***سومی  کشته شدن یک گوزن نادر، در نزدیکی پارک پردیسان تهران.

*

در آتش‌سوزی در یک ساختمان تجاریِ خیابان جمهوری تهران، دو زن کارگر که به دلیل شدت آتش‌سوزی از پنجره‌های طبقه پنجم ساختمان آویزان شده بودند، سقوط کردند و جان باختند.

 سخنگوی آتش نشانی تهران گفته بود که این دو زن به دلیل "عجله و استرس به پایین پرت شدند"، اما شاهدان می‌گویند که "نردبان‌ها باز نشد و شدت آتش به حدی بود که تعدادی از کارگران از ساختمان آویزان شدند، اما این دو زن نتوانستند بیش از آن آویزان بمانند به پائین پرت شدند."

معاونت عملیات آتش نشانی تهران امروز گفت که هنوز نمی‌توان در مورد اینکه نردبان‌ها باز نشده یا مشکل فنی وجود داشته اظهار نظر قطعی کرد و تمامی این مسائل در دست بررسی است. او گفت که در آینده گزارش این حادثه منتشر خواهد شد.

سخنگوی سازمان آتش نشانی گفت: "یکی از نردبان‌های هیدرولیکی در پایین ساختمان مستقر و جک نردبان زده شد، اما متاسفانه به دلیل اشکال فنی در قطعات کامپیوتری دستگاه، پله‌های نردبان باز نشد. باز شدن پله‌ها و استقرار نردبان یک یا دو دقیقه طول می‌کشد که در همین زمان کوتاه یکی از خانم‌ها به علت عجله خود را به پایین پرتاب و نفر دوم نیز تا باز شدن نردبان هیدرولیکی دوم خود را به پایین انداخت!"

خانومه عجله داشته ، شما راست میگید، عجله و دلهره ی بچه ی تو خونه اش را داشته، عجله ی اینو داشته که نکنه مادرش دلش شور بزنه که دیر برسه خونه ...!

سخنگو میگه آره مشکل فنی داشتیم معاونت میگه باید بررسی بشه، حالا بررسی هم بشه مگه کسی کاری می کنه، مگه اون مادر، اون همسر، اون خواهر به خونه بر می گرده؟؟

مگه کسی پیگیری قدرتمندانه ،برای اتوبوس های اسکانیا که به درده چهارشنبه سوری می خوره، انجام داده ؟ فقط بهشون زمان میدهند. تا کی؟ تا وقتی که دوباره خدای ناکرده مثل اول ترم امسال...

دیگر به هر آسمان شفافی شک دارد؛ گنجشکی که با سر به پنجره خورد...

**

از سال 88 این باغ پرندگان ایجاد شد و قرار شد در نوع خودش فوق العاده باشه، واقعا هم از لحاظ مدیریت فوق افتضاح بود! اینجور که در پایگاه خبری ایرنا اعلام شده شرکت گاز به این مرکز فرهنگی انشعاب نداده، پس در نتیجه باید به علت برف و سرما و نبود وسایل گرمایشی و قطع برق، پرندگان بمیرند! لطفا این همکاری بین نهادهای کشور ما را در گنیس ثبت کنید.

با بارش برف یکی دو روز اخیر سقف توری دو مورد از قفسهای باغ نیز فروریخت و بسیاری از پرندگان نیز فرار کردند. پرندگانی که هرکدام گونه های ارزشمندی از پرندگان محسوب می شدند که در این سرما و بارش برف هیچکس صدای یخ زدنشان را نشنید،حتی معاونِ ...!

امیدوارم بین نهادهای دولتی کشور توافق نامه هایی در جهت همکاری با هم امضا بشه!

***

گوزن زرد ایرانی در نزدیکی یکی از محیط های حفاظت شده دو گلوله به گردنش می خوره وتلف میشه! محیط بانان هم میگند ما چیزی نشنیدیم! 

قابل توجه؛اتحادیه بین‌المللی حفاظت از طبیعت گوزن زرد ایرانی را برای مدت‌ها در وضعیت «در معرض خطر»(۱۹۹۶)، «آسیب‌پذیر» (۲۰۰۶)، و «در معرض خطر» (۲۰۱۰) طبقه‌بندی کرده است.


م ن:

به هر کسی که می پرستید؛ یکم رشد کنید، قرار نیست این روح و عقل و درک و فهم همچنان آکبند بمونه که بِتُرشه!

واقعا ما می توانیم!


مسیج


...هرگز حضور حاضر و غایب شنیده ای؟...

...من در میان جمع و دلم جای دیگر است...


درود بر پایه گذار SMS، که نمی دانست چقدر همه منتظر نشنیدن صدای هم هستیم


-ذکر "یا کریم و یا رحیم" را برای 5 نفر بفرس تا 5 روز دیگه به حاجتت می رسی شک نکن، هزینه ای هم نداره ؛ یکم خرج کن تا به چیزی که می خوای برسی!


-به نظرت من شبیه چه میوه ایم؟ 

1.سیب2. هلو3.انار 4.گلابی5....


-چه چیزی باعث میشه به یاد من بیفتی؟ اول جواب منو بده، بعد برای دیگران بفرس جوابای جالبی دریافت می کنی! 

-...

ادامه نوشته

انما بعثت لاتمم مکارم الاخلاق

بلغ العلی بکماله

کشف الدجی بجماله

حسنت جمیع خصاله

صلوا علیه و آله


اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم


انحراف مردم از مسیر توحید، به مرور زمان موجب شد که آنان در نام خداوند نیز تصرفاتی کرده، بت هایی را به عنوان واسطه و شفیع به درگاه او پرستش کنند. مثلا نام بت "لات" را از "الله"، "عزی" را از "عزیز" و "منات" را از "منان" برگرفته بودند. 

پاره ای از این بت ها را "انصاب" می گفتند. این ها قطعاتی صاف و بی شکل بودند که گاه به چوب و طلا و نقره... ساخته شده بودند و مردم آنها را از حرم بر می داشتند و برای پرستش به همراه می بردند.
اما "اوثان"، سنگ های پرنقش و نگاری بودند که مورد پرستش قرار می گرفتند که "انما اتخذتم من دون الله اوثانا موده بینکم فی الحیاه الدنیا" ؛ تنها شما بتها را به عنوان اوثان به غیر خدای تعالی به پرستش گرفتید تا که موجب مودت بین شما در زندگی دنیا شود.
آری، آنان به اشتباه بت ها را موجب محبت و مودت بین خود قرار می داده اند. "لات" سنگ سفیدی بود که آن را مادر خدایان دانسته، می پنداشتند که از جنس زن خداست. این بت ها را قریش پرستش می کردند، ومعبدش نزدیک طائف بود. 
"منات"دیگر دختر خدای بود، آن را خدای سرنوشت و پروردگار اجل و مرگ می پنداشتند. معبدش بین مکه و مدینه قرار داشته است.

"عزی"بت دیگر قریش و دختر دیگر خدای ومورد پرستش خاص بود.
"هبل" پروردگار رسیدگی به مسافران وکاروانیان بود. در یک کلام، "جزیره العرب" آکنده از خرافات، الهه ها، بت ها، اصنام و اوثان شده بود و تنها قدرت الهی می توانست زنگارهای چندین و چند ساله را از دل و جان آن بت پرستان خرافه جوی بزداید.  

اولین بهار ماه


درود و صلوات خاص خداوند برختم المرسلین و اهل بیت پاکش


ربیعِ قمری در زمستانِ شمسی رقم خورد؛ در بین سوز و سرمای برفی که به همه جا بارید از مهران تا سیستان!

نبی گفته بود که وقتی صفر از سیزده گذشت، بشارت آمدن ربیع را به من بدهید.

بعد از دو ماه سیاه ِسرخ، ماه نورِ سبز نبوی آمد.

از غم و ماتم حسین در کرب و بلا این بزم شروع شد و به جگرِ پاره ی مجتبی و فقدان ختم المرسلین و غربت سلطان طوس رسید. ولی اصل از جای دیگر شروع می شد، از در سوخته و شکستن بیعت غدیر خم. اولین دهه ی ربیع را از غم ام ابیها گفتیم و در آخر به عزای امام بیست هشت ساله، ابامحمد، نشستیم.

از امروز شیعه حال و هوایش دگرگونه است؛ حالش، هوای ِدل ِ یوسف ِزهرا را دارد. از امشب جشن می گیریم که سرور و تاج سرمان شده مهدی آلِ محمد(عج)،شادی می کنیم از اینکه مولای ما جدش نبی ست و پدرش علی ست و مادرش خیر النسا، دست می زنیم و کِل می کشیم که ای اهل عالم ما آقایی داریم که هر سال جشن میگیریم که یک سال دیگر به امامتش اضافه شد و هنوز غایب از نظر ماست.

در واقع راستش را بخواهید، ما هنوز پیش نیاز حضور در این کلاس را پاس نکرده ایم، هنوز این واحدِ نیاز را نتوانسته ایم بگیریم که برای حضور در این کلاس آخر، نیاز ِ پیشین است. البته بین خودمان بماند؛ یکبار سعی کردیم حضور یابیم ولی حال تلاش نداشتیم برای همین مجبور به حذف شدیم یا با شرمندگی این درس را افتادیم.

نه اینکه پیش نیاز ِظهور سخت باشد؛نه! ما حالِ آن هوای خاص نداریم، حال و هوای مان در هوس است، حال عــشــق نداریم!

مثل همه ی کارهایمان که از راه دور است؛ حالو احوال میس کالی، دید و بازدید چتی و...، با ولی نعمتمان هم از راه دور و با تکنولوژی روز راحتتریم. می دانیم بیاید، دورمان را خط می کشد اگر دور خیلی چیزها را خط نکشیم. شما که غریبه نیستید، ما هم جوان زود بهمان بر می خورد! ولی برای سالم و صالح بودن، پیشگیری نیاز است.

همه که سر تا پا یک کرباس نیستیم، یه عده هستند شبیه بدر، ماه تمام. رتبه شان کمتر از سیصد و سیزده است، قصه ی ما و آنها قصه ی قابیل و هابیل است!

آقا جان، شما از همه ی پدر و مادرها و دکترها دلسوزترید، ولی ما ناخلف یم؛ اگر گوشمان را می گیری با محبت اولیایی خودت بگیر... اصلا مگه شما محبینتان را تنبیه می کنید؟!


ارمیا


درود 


دکتر پرونده را بست. به ارمیا نگاه کرد.

- آقای ارمیا، درست گفتم؟ حال تان چه طور است؟

- این وظیفه ی شماست که بفرمایید حالم چه طور است وگرنه من همان جا هم گفتم، نه بد، نه خوب.

- خوب شما دوستی را از دست دادید. خیلی به تان نزدیک بود، نه؟

-مصطفا! نه! اصلا به من نزدیک نبود. اگر نزدیک بود که من الان این جا نبودم. من هم شهید شده بودم. مصطفا کجا و من کجا؟! او یک مرد بود. بزرگ بود. البته من هم بزرگ می شوم...

-ببخشید وسط حرف تان می آیم، اما خود این بزرگ شدن خیلی امیدوار کننده است. یعنی شما می توانید مثل مصطفا باشید. ما به این حالت امیدوار کننده می گوییم...

- شما هم ببخشید وسط حرف تان می آیم. من بزرگ می شدم،اما مثل ناخن. من را کَند و رفت.
دکتر بغضش را نیمه کاره خورد.

- پس بنویسم شهید خیلی به شما هم نزدیک نبود.

- نه، ننویسید! بنویسید نزدیک بود. خیلی هم نزدیک بود. یک متر بیشتر فاصله نداشت. بنویسید سعادت نداشته. بنویسید شانس نبوده. مسأله یک مسأله ی ساده احتمال نیست وگرنه هم او باید می رفت، هم من. یک متر که فاصله ای نیست. بنویسید ارمیا معمر آدم نیست، ناخن است. باید گرفتش، کوتاهش کرد. بنویسید هنوز هم آدم نشده، وگرنه من که تازه نمازم تمام شده بود. بنویسید...

-می نویسم، همه اش را می نویسم.


 م ن:
این متن را همون لحظه که خوندم یاد یه نفر افتادم، می شناسیدش؛ شاید به نظر شما هیچ ارتباطی به هم نداشته باشند،  ولی من ناخودآگاه یاد ایشون افتادم!

انتقال حرارت هولمن


باز گویم نه درین واقعه حافظ تنهاست

غرقه گشتند در این بادیه بسیار دگر


درود بر هرکی خواند وفهمید هرکی هم نخواند نگران نباشه، این دور و ور خبری نیست!


از اونجایی که هر چی علم کاربردی تر بهتر، و از اینجایی که خارجی ها دوره رنسانس داشتند و ما نداشتیم پس درنتیجه اونا زودتر به فکر افتادند؛
 دو تا مثال از کتاب "انتقال حرارت فلیپ هولمن" ما را با مثال های کاربردی از نوع خارجکیش، آشنا می کنه!


م ن:
اینم از درس خوندن ما! همون بهتر که به جزوه ی غلط وغلوط و ناقص العلم خود اکتفا کنم.



ادامه نوشته

و آغاز می شود



اَلْسَّلامُ عَلَیْکَ یا نَجیبَ اللهِ اَلْسَّلامُ عَلَیْکَ یا خاتَمَ النَّبِیّینَ
 اَلْسَّلامُ عَلَیْکَ یا سَیَّدَ الْمُرْسَلینَ

درود بر تو نجیب خدا. درود بر تو ای خاتم پیغمبران درود بر تو ای آقای رسولان

اَلْسَّلامُ عَلَیْکَ یا رَسُولَ اللهِ اَلْسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیلَ الله ...

درود بر تو ای رسول خدا. درود بر تو ای خلیل خدا 



اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْبَرُّ الْوَفِىُّ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْقاَّئِمُ الاْمینُ

درود بر تو اى نیکوکردار وفادار، درود بر تو اى قیام کننده (به امر خدا) و امین


اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ بْنَ عَلِی وَ رَحْمَهُ اللّهِ وَ بَرَکاتُهُ 
درود بر تو اى ابا محمد حسن بن على و رحمت خدا و برکات او



ادامه نوشته

زمستان


درود بر شما که به فکر آبروی "گلستان " خویشید!


اگر زمستان بگوید: بهار در قلب من است، چه کسی زمستان را باور می کند؟


در هر نقطه ای عـ ـشـ ـقـ ـی نهفته است.



برای برف!


دوش آگهی زیار سفر کرده داد باد

من نیز دل به باد دهم هر چه باد باد

درود بر برفی که هوسم شده جای پا گذاشتن بر آن

این چند روز سرویس دیرتر به ایستگاه می رسید. درختانِ کنار خیابان همه از برگ برهنه شده بودند، برای همین خیلی راحت می شد در پیاده رو، به انتهای خیابان نگاه کرد و منتظر قطار صنعتی ماند.

هوا سرد و لرزون بود. دلم می خواست جای گنجشک ها بودم و باد می کردم تا بر اثر ایزولاسیون خوب هوا! گرم می شدم ولی برعکس اونا، خودم را سفت گرفته بودم و مثل تنه ی خشک و سفتِ درختِ کنارم، چماله شده بودم.

یک پسر بچه دبستانی با یک کیف دو رنگ آبی و یک کلاه بافتنی طوسی، هر روز به آب یخ بسته ی ناهمواری ِ وسط ِ پیاده رو با پاش ور می رفت. قصد شکستنش را نداشت فقط کفِ کفش اسپرتش را به اون لایه نازک یخ می کشید؛ حس لیز خوردن!

بابام ازم پرسید:" شما تابحال برف دیدی؟"

از قشنگی پاییز و زمستون، سرمای برفش به ما رسید. می ترسم ایندگان از ما بپرسند: برف واقعا سفیده؟ و ما به جای اینکه از ارزونی دوران جوونیمون و دوستی های اون دوران بگیم، از آدم برفی بگیم که هویجش را دور از چشم همه، هر دفعه می رفتیم یه گاز می زدیم و در آخر یک سوراخ توی صورتش می موند... اول یکی بگه برف چی بود که آدمش باشه!

همین ام دیگر


درود به ... (هیچی ولش کنید)


 همین ام دیگر

  چه تکانی؟

  چه مژه بر هم زدنی؟

  این پا و آن پا کردنی؟

  دست روی دست گذاشته ام

  صدا از صدایم در نمی آید

  نگاهم خیره به پایین، کمی به چپ

  لبخندی محو به گوشه ی لب

  نشسته ام روی این سکو

  پیراهن بلند رنگی، صندل های تابستانه

  کلاهِ گلدارِ لبه پهن

  حتی در زمستان و برف و بوران...



ادامه نوشته

جاناتان لیوینگستون

دوستان عیب من بی دل حیران مکنید

گوهری دارم وصاحب نظری می جویم

حافظم گفت که خاک درمیخانه مبوی

گو مکن عیب که من مشک ختن می بویم



درود به هر آنچه که برای داشتنش، از همه ی داشته هایم گذشتم


« جاناتان لیوینگستون، مرغ دریایی! در وسط بایست!»

کلام مرغان سالخورده لحنی بسیار تشریفاتی داشت. در وسط ایستادن تنها به معنای ننگی بزرگ و یا افتخاری بزرگ بود. ایستادن در وسط به عنوان افتخار، روشی برای معرفی بهترین و پیشروترین مرغان بود. او اندیشید:«حتما فوج در حال خوردن صبحانه امروز صبح پیشرفت غیر منتظره اش را شاهد بوده است... ولی من افتخار نمی خواهم. آرزوی رهبری هم ندارم. فقط می خواهم آنچه را یافته ام با آنان در میان بگذارم و افق های آینده را که به همه ما تعلق دارد به آنان نشان دهم.» او جلو رفت.

مرغ سالخورده گفت : «مرغ دریایی،جاناتان لیوینگستون! بخاطر این ننگ در مقابل فوج مرغان دروسط بایست!»


ادامه نوشته

سند


حسب حالی ننوشتی و شد ایامی چند

محرمی کو که فرستم به تو پیغامی چند

ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید

هم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند

 
درود بر این روزهای سرد آفتابی!

غیر از شماره من چیز دیگه ای نمی تونه باشه!

ادامه نوشته

اندیشه

درود ...


ساده هستم

-شاید


صادقم من؟

-بی شک


پس چرا سنگ جفا خورد سرم؟


از همین لحظه به بعد

باید اندیشه کنم فردا را


به اسم خدا


قالَ هَل ءامنکم علیهِ إلا کَما أمِنَتکم علی أخیهِ مِن قبلُ

 فاللهُ خیرٌ حافظا و هو أرحمُ الرّاحمین


یعقوب به فرزندانش گفت:آیا جز همانگونه که شما را پیش تر درباره ی یوسف امین شمردم و به شما اطمینان کردم و آن حوادث روی داد، درباره ی او نیز شما را امین بشمارم و به شما اطمینان بکنم؟ 

پس باید به خدا و نگهبانی او دل بست که خدا بهترین نگهبان و مهربان ترین مهربانان است.


"64 سوره یوسف"

در گوشی های یونی2

 

خوشتر زعیش وصحبت باغ و بهار چیست؟

ساقی کجاست؟گو سبب انتظار چیست

هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار

کس را وقوف نیست که انجام کار چیست

درود بر گذشته های نزدیک

 

+در لنز دوربین! 

ادامه نوشته

آزادی بیان5


یارب این "خانه مجاز" *را لطف ازل بدرقه باد

که از او خصم به دام آمد و معشوقه به کام

*(قافله)


درود بر شما در این فضای مجازی مخوف !


Internet

کاربردهای آن در بین اقشار مختلف 

وابستگی به این فضا

فواید و مضرات 

فرهنگ استفاده از آن

وجود و یا عدم وجود فیلترینگ 

تاثیر آن بر روابط اجتماعی و روان فردی 

  ...



5c745402326b96df500b11409bb9507c.jpg

قایم موشک


درود به جدی ترین بازی ای که تو شوخی َش گرفتی!


گم شدی!

بازی را جدی گرفتی؟

قرار بود یک قایم موشک ساده باشد!

قرار نبود میانه بازی بزرگ شوی

گرگ شوی

به ندانم کجاها سربگذاری

قرار نبود من همه جا را بگردم

هی نبینم ات

خسته شوم

بنشینم کنار دیوار

زار زار...

و توآن قدر دور

که صدایم

از این گوشه کنارها

موموی گربه گرسنه ای هم نباشد

به خاموشیِ گوش هات

 

حق داری

گرگ ها و گربه ها را

چه دخلی به هم؟

جز همین دو حرف مشترک

که آن هم گُر می اندازد

به آتش بازی

نه یادآور دو کلام حرف مشترک است!

 

فقط این گرگ ها

گاهی

بد چنگ می کشند به دل گربه ها...


قیدار

صوفی ار باده به اندازه خورد،نوشش باد

ورنه اندیشه ی این کار فراموشش باد

پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت 

آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد


درود بر پاک باختنِ سرمایه ی باقی مانده از یک خطا


-          حرف مردم بافتنی است شهلا جان... یکی زیر، یکی رو... گفتم ت که... نه به زیر و روی بافتنی ِمردم کاری دارم، نه به پشت و روی سجل ت...

-          حالا حرف بافتنی می زنید... دو روز دیگر، خود شما که پشیمان شدید از بودنِ با من، مثلِ لباسِ چروک پاره پاره مرا...

 

قیدار سرش را می گیرد به سمتِ شهلا و به ابروهایش گره می اندازد و اخم می کند. بعد آرام می گوید:

-          زیاد تو زنده گی خطا کرده ام، خیلی بیش تر از تو؛برای همین با آدم خطا کار راحت تر م. آدمی که یک بار خطا کرده باشد و پاش لغزیده باشد و بعد هم پشیمان شده باشد، مطمئن تر از آدمی است که تا بحال پاش نلغزیده... این حرف سنگین است... خودم هم می دانم. خطا نکرده، تازه وقتی خطا کرد و از کارتن ِآک بند در آمد، فلزش معلوم می شود، اما فلز خطا کرده رو است، روشن است... مثلِ این کفِ دست، کج ومعوجِ خط ش پیداست. از آدم بی خطا می ترسم، از آدم دو خطا دوری می کنم، اما پای آدمِ تک خطا می ایستم... با منی؟

شهلا وسط گریه لب خند می زند وسر تکان می دهد:

-          با توام...

نمی گوید با شما ... می گوید، "با تو ".

باغچه


معاشران زحریف شبانه یاد آرید

حقوق بندگی مخلصانه یاد آرید

چو لطف باده کند جلوه در رخ ساقی

زعاشقان به سرود وترانه یاد آرید


درود به مـ ـجـ ـمـ ـع گل منگلی

ادامه نوشته

سرچشمه نور


درود به آنچه که در میخانه ی "او"، سهم آدم شد... 


عطر گل

می وزد از باغ بلور

پشت یک برکه ی نور

     می درخشد مهتاب

                 می شکوفد کوکب

                                  می تراود لبخند...

 

سر زد از دامن خاک

گل شب بوی بهار

بوسه زد بر لب جوی

سبزه ها روئیدند

غنچه ها خندیدند

        نفس عـ ـشـ ـق برید

                    بس که در ساحت گلزار دوید...


لب سرچشمه ی نور

دو قلوپ نوشیدم

و از آن لحظه به بعد

دیده ام باغ و دلم باغ و تمام عالم

همه همرنگ گل مریم شد

من چه می دانستم

آب سر چشمه

             به عـ ـشـ ـق آلوده است؟


بستنی

a22445db7e62c14bb6aa7a9ae593f667.jpg

 

فعلا عنوان ندارد


فعلا حافظ قصد  هنر نمایی ندارد

درود...(ادب حکم می کند!)


 از چند وقت پیش براشون نوبت گرفته بودم. زرد و ضعیف شده بودند. دکتر یه نگاهی بهشون کرد و عینکش را نوک بینی ش گذاشت، ابروی سمت چپش را داد بالا و به پرونده و نتایج جدید نگاه می کرد. بعد با دست چپش پشت گوشش را خاروند و با دندوناش لب پایینش را گاز گرفت. با خودم گفتم: آب زرشک! این همه معطل شدن هیچ فایده ای نداشت، این همه علاف بودن بازم دردی از درد دل این خوشگلای من دوا نمی کنه!

 عینک را برداشت و شروع به چرخیدن اطرافشون کرد و به آسمان نگاهی انداخت و یک باره چشمش به من خورد، دوباره عینک را زد و به سمت من اومد. 

یا خدا! دو قدم عقب رفتم، ولی خودم را از تا ننداختم:" چی شد دکتر؟ جدیدا این طور شدند این مدت حالشون خوب بود نمی دونم چی شد این طور شدند! هیچ چیز بد بهشون ندادم، به چیز خاصی هم آلرژی ندارند، نتایجش را که دیدید..." 

"آلرژی که داره ؛ ولی من فکر می کنم شما هم باید ازمایش بدید بعضی از حساسیت ها اثر خودش را در دراز مدت نشون میده،صراحتا میگم شاید شما موجبه این ضعف شدید" 

من گهگداری در ضمیر خود و ناخود آگاهم این فکر مرور می شد ولی گقتن دکتر مثل این بود که توی یقه ام آب یخ بریزند؛ چاییدم! 

خلاصه یه مدت از یکیشون فاصله گرفتم، ولی مدام برای خوب شدنش دنبال دوا و درمونم و بهش سر میزنم، چون ت ح ر ی م هستیم پیدا کردنش سخته با هر کی هم قرار میذارم که کمک کنه، نمیاد. 

این یکی هم کسی را سراغ نداشتم ازش مواظبت کنه فعلا پیش خودمه، تقریبا تو خونه همش دنبالمه هر چند با کسی غریبی نمی کنه ولی هر جا باشه، من هستم . 

راستی دکتر گفت" نتایج قبلی و کنونی تضادی نشون نمی ده ولی من باز هم طبق داده های علمی جدید، تحقیقاتم را ادامه میدم"


ادامه نوشته

نمایشگاه کتاب 92


500.jpg

بلا


کی کند سوی دل خسته ی حافظ نظری

چشم مستش که به هر گوشه خرابی دارد

 

درود بر آرام جان ترین بلای جان سوز!

 

عـ ـشـ ـق حقیقت بلاست و انس و راحت در او غربت است و عاریت؛ زیرا که فراق به تحقیق در         عـ ـشـ ـق دوای است و در وصال به تحقیق یکی است و باقی همه پندار، و وصال به تحقیق یکی است...

 

بلاست عـ ـشـ ـق و منم کز بلا نپرهیزم          

 چو عـ ـشـ ـق خفته بود و من شوم انگیزم

 

مرا رفیقان گویند از بلا پرهیز                           

بلا دل است و من از دل چگونه پرهیزم

 

درخت عـ ـشـ ـق همی پروردم میانه ی دل       

چو آب بایدش از دیدگان فرو ریزم

 

اگرچه عـ ـشـ ـق عجب ناخوش است و اندوه عـ ـشـ ـق        

مرا خوش است کی هر دو هم بر آمیزم

 

م ن:

الهی عظم البلاء...

 

 

بالا و پایین


درود به حس ِ حساس ِ پر احساسِ من ِ تو...



مثل قرصی که بدون آب بالا بیندازی

تلخ است و گلوگیر

نگاهت

هنگام شانه بالا انداختن...


پایین بینداز ابروها را

و بخند!

روزگار بالا و پایین زیاد دارد

اما سرانجام

یک روز همه چیز

                              روی خط صاف می رود...


10 واقعیت عجیب و شگفت انگیز درباره نجوم


شب وصل است و طی شد نامه ی هجر


سلام فیه حتی مطلع الفجر


درود بر ستاره های پر رمز و راز آسمان


http://www.noojum.com/images/rsgallery/display/nightsky19.jpg.jpg


بکوش عظمت در نگاه تو باشد ؛ نه به آنچه که می نگری..

ادامه نوشته

سفرنامه ناصر خسرو به سبکِ کوتاهِ من!3

گوهر مخزن اسرار همان است که بود

حقه ی مهر بدان مُهر ونشان است که بود

کشته ی غمزه خود را به زیارت دریاب

زآنکه بیچاره همان دل نگران است که بود


الامام علي بن ابي طالب عليه السلام

ادامه نوشته

عالم آل محمد(ص)


خوشا دلی که مدام از پی نظری نرود

به هر درش که بخوانند بی خبر نرود

سیاه نامه تر از خود کسی نمی بینم

چگونه چون قلمم دودِ دل به سر نرود


درود بر زهدِ عارف(«=عاقل +عـ ـا شـ ـق)



عقل و خرد هیچ مسلمانی به کمال نمی رسد مگر اینکه ده ویژگی در او باشد:

مردم به خیر او امیدوار باشند

و از شر او در امان باشند

خیر فراوان خود را اندک شمارد

و خیر اندک دیگران را بسیار داند

در بر آوردن نیاز نیازمندان خسته نشود

و از فراگرفتن دانش در سراسر عمر ملول نگردد

تنگدستی در راه خدا برای او محبوب تر از بی نیازی باشد

و خواری در راه خدا برایش محبوب تر از سربلندی همراه با دشمنان خدا باشد

بر گمنام بودن بیشتر از شهرت تمایل داشته باشد

هیچ کس را نمی بیند مگر اینکه می گوید او از من بهتر و پرهیزکارتر است.

 

همانا مردم دو گروه هستند:

گروهی که در واقع از او بهتر و پرهیزکارترند و گروهی که در واقع از او بدتر و پایین ترند.

اما او هر گاه با کسی ملاقات کند که از او بدتر و پایین تر است، با خود می گوید شاید خوبی این شخص در باطن اوست و همین برای او بهتراست، اما خوبی من در ظاهر است وهمین برای من بدتر است.

و هر گاه کسی را ببیند که از او بهتر و پرهیزکارتر است، به او احترام و تواضع کند تا به مقام او برسد پس هر گاه او چنین کند مجد و عظمت او پاکیزه و نام او نیکو می شود و بر مردم زمان خود آقایی خواهد کرد.


پروین


ثواب روزه و حج قبول آن کس برد


که خاک میکده ی عـ ـشـ ـق را زیارت کرد


مقام اصــلی ما گوشه ی خرابات است


خداش خیر دهاد آنکه این عمارت کرد


درود بر عامل ِعمل ِ صوابِ پر ثواب


واعظي پرسيد از فرزند خويش

 هيچ داني مسلماني به چيست؟

 صدق و بي آزاري و خدمت به خلق،

 هم عبادت، هم کليد زندگيست


 گفت زين معيار اندر شهر ما 

 يک مسلمان هست، آن هم ارمني ست...




در گوشی های یونی


 الا ای طوطی گویای اسرار 

مبادا خالیت شکّر زمنقار

سخن سر بسته گفتی با حریفان

خدا را زین معما پرده بردار


درود بر خبرسازان !


سر یکی از کلاس ها که استادش یک خانم بود یکی از پسرها سوالی داشت. استاد با توجه به اینکه پیشینه پسر را از یکی همکارانش در مقابل خود او شنیده بود، که با یک سوال،یک ربع کلاس یک ساعتی را گرفته بود؛ به او گفت: وقتِ الان کلاس اجازه نمیده

-میشه یه سوال بی ربط بپرسم

-سوال با ربطت یه ربع کلاس را گرفته بی ربط که کلاس تموم میشه!

بعد از کلاس پسر به سمت استاد رفت و گفت: شما یک اصلاح طلب فمنیسم هستید!

 ***

زیراکسی عمران توسط چند دانشجوی مذکر! اشغال شده بود و خانمی در آنجا نبود. چندتا از دخترای صفری از دانشجو سال بالایی پرسیدند: ببخشید این زیراکسی مخصوص برادرانه؟

 ***

روز ثبت نامی صفریا، نزدیک های ظهر سه شنبه، بر روی پله های کتابخانه، پدر و مادرها و صفری ها نشسته بودند. یک خانمی شروع کرد به تعریف کردن درباره دانشجوهای فوت شده در حادثه اتوبان تهران –قم:

- ...بچه های مردم ... دکتر بودند دکترای الکترونیک! جلوی دانشکده الکترونیک براشون بنر زده بودند...


***

وقتی این را دیدم 


2020.jpg

بغض بی گریز


درود به جذر و مد آب به هنگام دیدن روی ماه تو

 

نه!

نمی آید 

بالا نمی آید

بالا نمی آید این نفس

                           بی تو

 

پایین؟

مگر می رود این بغض بی گریز

که گره خورده جایی میان سیب زارها و نی زارها

در ازدحام گلوگیر خار خارها و زار زار ها

حتی این قطره آتش خونرنگ

که مانده است در جراحتگاه بین مژه ها، گل ها و زخم ها

 

نه می افتد

نه می خشکد

همه چیز ساکن است

بی حرکت

 

درست مثل خودت

که نه می روی

                     نه میایی

 

هم شاگردی

 

چون حسن عاقبت نه به رندیّ وزاهدی است

آن به که کار خود به عنایت رها کنند

بگذر به میکده تا زمره ی حضور

اوقات خود ز بهر تو صرف دعا کنند


درود بر ماه مهر، فصل مهر، سال مهر و دل پر مهر!

 

امروز صبح که داشتم از کوچه رد می شدم سه دختر دبستانی با یونیفورم صورتی (سارافون صورتی با آستین های سفید، مقنعه سفید با روبان دور صورتی ) به مدرسه می رفتند. در راه، دو مادر با فاصله ای از هم ایستاده بودند و وقتی که بچه ها از کنار هر کدام رد می شدند هر دو با لحنی دلسوزانه گفتند "بسم الله بگید."

 

کمی جلوتر دختری دیگر به طرف مادرش رفت و او را بغل کرد و بوسید ولی مادر این کار را نکرد دختر با حرص گفت : بوسم کن!!

 

مادری دخترش را به آن طرف خیابان برد. دختر صورت گرد و چشم های روشن داشت. وقتی به آن طرف رسید مسافت کوچه تا مدرسه را می توانست به تنهایی برود.

 

مانتو و مقنعه های تمیز و خط اتودار، کفش های تمیز که تا امروز گرد خاک ندیده بودند و کیف های سالم؛ امروز در خیابان راه می رفت!

 

یاد دویدن برای رسیدن به سرویس مدرسه افتادم، وقتی که کیف را با دو دسته اش به دوش انداخته بودم و در حال دویدن دستانم جلو وعقب می رفت و کیف بالا و پایین می پرید. هر چند ثانیه هم با یک دستم مقنعه را به عقب می کشیدم در حالیکه آن یکی همچنان جلو وعقب می رفت ؛ مقنعه تنگ بود جلوی چشمانم را می گرفت...

 

کنارهم نشستن در نیمکت ها نمک خاص خودش را دارد، هر چند که گاهی بریدگی های لبه ی آن، مانتو را نخ کش می کرد و ساز آن روز را ناکوک .

 

تا دیروز بچه ها به وسایل نو و بوی تازه آن دل بسته بودند، ولی امروز دفترها و کتاب های جلد کرده، باید گشوده شود تا قلم، خط علم بر آن بنگارد. باید معلم از اندیشه ی سال ها بگوید و دانش آموز برای آینده نقش رسم کند. از امروز سفیدی کاغذ به سیاهی مداد آغشته می شود و مداد در این راه عمرش کوتاه می شود.

 

حاصل همه این ها آینده است؛ که زیبایی آن را "گذشت، همدلی و با دوست بودن" معنا می کند.

 

م ن ها !:

*چقدر دلم هوس شیطنت های آن روزها را کرده...

*اگه آن قبلا معدل 19.97 باعث اشک می شد این روزها آرزوی دانش جویان فرار از مشروطی ست. 9ترمه تمام کردن که معرکه است

*بیت اول کسی را از راه به در نکنه

* "امروز" نقل قولی از دیروز است!

در مجالي که برايم باقي ست


درود بر روز هایی که قهر و آشتی اش ساده بود


در مجالي که برايم باقي ست

باز همراه شما مدرسه اي مي سازيم

که در آن همواره اول صبـــــــح

به زباني ساده

مهر تدريس کنند

و بگويند خدا

خالق زيبايي

و سراينده ي عـ ـشـ ـق

آفريننده ی ماست
ادامه نوشته

برای اکبر ...برای محمد

 

 

یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش


می‌سـپارم به تو از چشــم حسود چمنش


گرچه از کوی وفا گشت به صد مرحله دور


دور باد آفت دور فلک از جان و تنش

 

شماره آقای اکبری بدون صفر اولش!!!

ادامه نوشته

عاشقانه های خدا *2*


جز دل من کز ازل تا به ابد عـ ا شـ ـق رفت

جاودان کس نشـنیدیم که در کار بمـاند

 

این عادت دیرینه ات بوده است، هرگاه که خوشحالت کردم از من روی گردانیدی و رویت را آن طرفی کردی و هروقت سختی به تو رسید از من ناامید شده‌ای.(اسرا 83)

 

آیا من برنداشتم از دوشت باری که می شکست پشتت؟ (انشراح 2-3)

 

غیر از من خدایی که برایت خدایی کرده است ؟ (اعراف 59)

 

پس کجا می روی؟ (تکویر 26)

 

چه چیز جز بخشندگی ام باعث شد تا مرا که می بینی خودت را بگیری؟ (انفطار 6)

 

مرا به یاد می آوری ؟ من همانم که بادها را می فرستم تا ابرها را در آسمان پهن کنند و ابرها را پاره پاره به هم فشرده می کنم تا قطره ای باران از خلال آن ها بیرون آید و به خواست من به تو اصابت کند تا تو فقط لبخند بزنی، و این در حالی بود که پیش از فرو افتادن آن قطره باران، ناامیدی تو را پوشانده بود. (روم 48)

 

من همانم که می دانم در روز روحت چه جراحت هایی برمی دارد ، و در شب روحت را در خواب به تمامی بازمی ستانم تا به آن آرامش دهم و روز بعد دوباره آن را به زندگی برمی انگیزانم و تا مرگت که به سویم بازگردی به این کار ادامه می دهم. (انعام 60)


من همانم که وقتی می ترسی به تو امنیت می‌دهم. (قریش 3)

 

برگرد، مطمئن برگرد، تا یک بار دیگر با هم باشیم. (فجر 28-29)

 

تا یک بار دیگه دوست داشتن همدیگر را تجربه کنیم. (مائده 54)

 

http://hkhangostar.ir

 

دیدنی اون هم م ج م ع ی!

 

درود درود دروووووود

درود ای رهروان راه مجمع

 

p10108833.jpg

ادامه نوشته

عاشقانه های خدا *1*


هر که شد محرم دل در حرم یار بماند

و آنکه این کار ندانست در انکار بماند


 درود بر معجزه محمد(ص)


سوگند به روز وقتی نور می گیرد و به شب وقتی آرام می گیرد که من نه تو را رها کرده‌ام و نه با تو دشمنی کرده‌ام. (ضحی 1-3)

 

افسوس که هر کس را به تو فرستادم تا به تو بگویم دوستت دارم و راهی پیش پایت بگذارم او را به مسخره گرفتی. (یس 30)

 

و با خشم رفتی و فکر کردی هرگز بر تو قدرتی نداشته ام. (انبیا 87)

 

و مرا به مبارزه طلبیدی و چنان متوهم شدی که گمان بردی خودت بر همه چیز قدرت داری. (یونس 24)

 

و این در حالی بود که حتی مگسی را نمی توانستی و نمی توانی بیافرینی و اگر مگسی از تو چیزی بگیرد نمی توانی از او پس بگیری. (حج 73)

 

پس چون مشکلات از بالا و پایین آمدند و چشمهایت از وحشت فرورفتند و تمام وجودت لرزید چه لرزشی، گفتم کمک هایم در راه است و چشم دوختم ببینم که باورم میکنی اما به من گمان بردی چه گمان هایی.  (احزاب 10)

 

تا زمین با آن فراخی بر تو تنگ آمد پس حتی از خودت هم به تنگ آمدی و یقین کردی که هیچ پناهی جز من نداری، پس من به سوی تو بازگشتم تا تو نیز به سوی من بازگردی ، که من مهربانترینم در بازگشتن. (توبه 118)

 

وقتی در تاریکی ها مرا به زاری خواندی که اگر تو را برهانم با من می‌مانی، تو را از اندوه رهانیدم اما باز مرا با دیگری در عشقت شریک کردی .(انعام 63-64)



ظن  

 

جهانیان همه گر منع کنند ازعـ شـ ـق

 من آن کنم که خداوندگار فرماید 

طمع زفیض کرامت مبر که خلق کریم

 گنه ببخشد و برعـا شـقـان ببخشاید 

 

درود بر فرشتگان؛ آن زمان که به حکم خدا بر آدم سجده کردند.

 

وقتی  بهعده ای از بندگان خدا دستور داده می شود که به دوزخ بروید؛ بعضی ها برمی گردند و دل دل می کنند چند قدم جلو می روند و برمی گردند و پشت سرشان را نگاه می کنند مثل کسانی که منتظرند؛ منتظر اتفاقی، منتظر کسی. وقتی از آنان می پرسند "چه می کنید؟ حکم که صادر شده جهنم آن سو ست!" می گویند" در دنیا به ما می گفتند خدا رحمان و رحیم است، خدا بخشنده ی مهربان است، گناهان را می بخشد، فکر نمی کردیم که عازم جهنم شویم..."

آنجاست که خدا خدایی می کند. می گویند بخاطر ظن خوبتان برگردید، حتی بخاطر همین که گفتید، برگردید هر چند بعضی از شما در دنیا واقعا چنین فکری به ذهنتان خطور نمی کرد!

فقط بخاطر اینکه فکرتان بر این بود که خدا بخشنده است ؛ درک کنید سایه پر آرامش درختان را و بشنوید صدای شُر شُر نهر هایی بهشتی را.


 م ن: ببخشید که بعضی از ظن و گمان هایمان، گناه است، اثم است.

 

اصل و نسب


سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز

مرده آن است که نامش به نکویی نبرد

 

درود بر اصل ، چیزی که ما را از نسب هایِ جدایی افکنمان دور می کند.



20130731_100119.jpg


وقتی آدم هم دکتر باشه و هم حاجی و مهمتر از همه آقا باشه، باید اسمش را قاب کرد و زد به جایی، که هر جوونی رد شد اونو الگوی خودش قرار بده و مهمتر از هرچی آقا بشه! حالا خوش به حال اونی که تعریف و تمجیدات ازش، فقط جلوی روش نباشه، وقتی هم رفت پیش خودِ خودش، هم اونجا و هم اینجا باز هم تحویلش بگیرند.

مهم نیست شجره خانوادگیتون به کدامین شاهزاده قجری میخوره؛ او هر کی بوده برای خودش بوده . شما کی هستید؟ حاجید؟ دکترید؟ یا آقاییـــــــــــــد؟


م ن :سوالات تلنگری آخر را برای خودتون جواب بدید! (خانوم هایِ خوبِ خودمون! این " آقا " مربوط به جنسیت نیست)

م ن0:این مکان کجاست؟ خـــــــــــــــیلی آسونه!

م ن1: انگار نمیشه حافظ را وارد ماجرا نکنم: 

هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عــ شــ ق ... ثبت است درجریده عالم دوام ما 

و به افتخار شاعر عارفان؛ مولوی: 

ما زفلک بوده ایم یار ملک بوده ایم...


میرزاهای ارشدی شده2!


هزار شکر که دیدمت به کام خویشت باز

ز روی صدق و صفا گشته با دلم دمساز


درود بر میــــــرزا های مکتب برو خودمان!


نه اینکه ما یادمون نباشه ! نه! ما کلا یاد و خاطره و همه چیزمون هست!

گفتیم یک تنوعی بشه ودیگران ییهو ذوق نکنند و دشمن به داشته ها و مُهِمّات مجمع پی نبره؛ برای همین طیّ دو پست شاخ شمشادهایِ علمی مجمع را معرفی می کنیم:

جناب آقای علی سبحانی از اعضای قدیمی که هنوز هم از لطفشون بی بهره نیستیم، در رشته دهان پر کن MBA و به طور تخصصی درگرایش مالی در دانشگاه علوم اقتصادی تهران؛

سرکار خانم بهناز شیروی از وبلاگی ها و سدژی های و مجمعی یکمی قدیمی! در رشته آمار زیستی و در مکتب خانه کمی نزدیک و دوستمان! دانشگاه اصفهان؛

جناب اقای مسعود سعیدیان یکی از عضو های مجمع در گذشته، در رشته مهندسی شیمی پیشرفته در دانشگاه ِ فخر دوران، دانشگاه صنعتی اصفهان؛

سرکار خانم مهرنوش برات پور از فعّالان در اصل و شاخه های مجمع، در رشته مهندسی مواد گرایش استخراج در همین مکتب خانه خودمان ، دانشگاه صنعتی اصفهان،

موفق به ادامــــــــــــــــــــــــــــــــــــه تحصیل شدند.

 

××لطفا قطار تـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــبــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــریک های ما را در ایستگاه وجودتان بپذیرید...فقط مشتولوق ما یادتون نره ××

 

دست، حلقه در پنجره ها


السلام علیکم یا اهل البیت النبوه


از صفای ضریح دم نزنید

حرفی از بیرق و علم نزنید


کربلا رفته ها، کنار بقیع

حرفی از صحن و از حرم نزنید


گریه های بلند ممنوع است

روضه که هیچ ، سینه هم نزنید


زائری خسته ام، نگهبانان

به خدا زود می روم، نزنید


اگه می خواید تجربه یک بغض سنگین را داشته باشید، اگه می خواید اشک تا پشت آینه چشمتون بیاد و نتونه سرازیر بشه، اگه تا بحال معنی غربت را تجربه نکردید؛ حرم نبی خدا، روضه النبی، بین الحرمین محمدی و پنجره ها و دیوارهای بقیع - بهشت هایی که ازآسمان برای زمین فرستاده شده است- به طور حتم جایی ست برای رسیدن به آنچه که می خواهید...

م ن : فکر نکنم این روزا دیگه بشه خاک های اطراف قبر مبارک را دید، این بار اشکال از چشمان ما نیست مانع ها نمی گذارند . قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهری


تیله هایی که جا گذاشتی



درود به ناشناخته هایی از جنس رویا


نه تو مرا می شناسی

نه من تو را رد می شویم از کنار هم

نه برق چشمان تو مرا می گیرد

نه اندوه نگاه من تو را

 

اما اگر شبی نیمه شبی

در کوچه ای ؛ پس کوچه ای

زنی را دیدی

که نمی خندد

که لبهایش پر از پچ پچه بود

 

کمی بایست

کمی شک کن

شاید این من باشم

که دارم دوباره و همواره

تیله هایی را می شمرم

که در دست هام جا گذاشته ای

 

از تو چه پنهان

می ترسم گمشان کنم


                                شب ها خشک بخوابند چشمانم



میرزاهای ارشدی شده!

 

بیا که رایت مـنـصور پادشــاه رسید


نوید فنح و بشارت به مهر وماه رسید


عزیز مصـر به رغم برادران غـیـور


زقعر چـاه برآمد و به اوج مـاه رسید


 

درود بر کنکور ارشد را قورت داده

 

شمع و چراغا را روشن کنیم ...امسال ارشد قبولی داریم!

بالاخره جواب کنکور ارشد اعلام شد و عده ای  توانستند از پس این خان نیز برآیند .

خدا را شکر بچه های خمینی شهر هم بی نصیب نبودند ودر این میان نام مجمعی ها خودنمایی می کند. تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی... تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

کاتب فعال مجازی تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی وحقیقی تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی، ناظر دوران با حافظه داخلیn  گیگا بایت، جناب اقای حســین پرنیان. ایشان افتخار دادند رشته ریاضی را در گرایش سیستم های دینامیکی بی بهره نگذارند و دانشگاه صنعتی اصفهان همچنان از حضور وی بر خود ببالد!


 صندلی داغ کن سال های متمادی، مجمعیِ امسال کمی تا کاملا ناپدید تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی، سرکار خانم مهــسا حدادیان. سرکار علیّه کمی از شهر و دیار فاصله گرفته و می خواهند برند به تهرون (تکرار بشه با آهنگ 2 بار) و دانشگاه تربیت مدرس را به وجود خود در رشته فیزیک خاک مزیّن کنند.


معرف همایش، به نظر بچه مثبته++(تاکیدی)، جناب آقای جلال آقایی . وی در پژوهشکده ملی به تحصیل هندسه ی علم مهندسی ژنتیک همت خواهد گماشت . تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی


 تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی


دست و جیغ و هوراااااا !

به امید اینکه سال های بعدی باز هم خبرای خوشی بشنویم؛ ارشد، المپیاد و... .

 م ن : به همه ی ارشدقبول شده ها، قبل ارشدی ها، بعد ارشدی ها، خود ارشدی ها، فارغ از ارشد شدهاش، ارشد رد کرده هاش، حوصله ارشد نداشته هاش و قید ارشد زده هاش، ارشد را خارج خونده هاش،ارشد را در آینده تو فرنگ خوندن هاش، با معدل ارشد قبول شده هاش، شیرینی از ارشدی ها خوردهاش ومنتظر شیرینی ارشد امسالی هاش تبریک میگم!

 

 

 

 

مجمع در دوربین تابستانی!2


هر که این عشرت نخواهد خوش دلی بر وی تباه 

و آنکه این مجلس نجوید زندگی بر وی حرام 


درود بر فعّالین عرصه ی صنعتی -سده ای!

افطاری ؛ مستند بر اساس تصاویر!


p10109800.jpg

ادامه نوشته

سطل آشغال


بوی بهبود ز اوضاع جهان می شنوم


شادی آورد گل و باد صبا شاد آمد


مطرب از گفته ی حافظ غزلی نغز بخوان


تا بگریم، که زعـــــــهـد طربم یاد امد



درود بر طلای کثیفی که محسور کننده نیست جز برای بچه های آسمان


کمی آن طرف تر، درست زیر سایه درخت های توت، در جوی پر از اشغال، که گهگاهی آبی از وسط آن می گذرد؛بر روی چهار تایر ِکوچکِ متحرک، ساکن شده است. سطل اشغال های بزرگی را می گویم که نمیدانم چه حکمتی در کار است که گاهی به وظیفه خودشان عمل نمی کنند، یادشان می رود برای چه اینجا نشسته اند، به جای اینکه این طلای کثیف را در درون جان خود نگاه دارند؛ یا امانت به درخت توت می دهند یا به جوی تشنه.

گاهی هم بچه های خیابان، نه! ببخشید؛ بچه های آسمان برای پیدا کردن رزق و روزی از میان رزق های طرد شده مردم، در درون آن وول می خورند تا قوطی های رانی یا سس های چند جزیره یا شیشه دلستری که در خانه های اسلامی بدون الکل است، را برای ایجاد فرهنگ ِ تفکیک، جدا کنند و لباسی که کمی رنگ تیره آن به روشنش تغییر یافته و  سایزشبرای برادرشان چند سالی بزرگ تر است و دفتر 60 برگی را که فقط گوشه جلد آن پاره شده و هنوز بیشتر برگه های آن سفید است را برای نقاشی کشیدن خواهر کوچکشان ببرند تا با ذغال و یا مدادی که از قد کوتاه است، بر روی ان زندگی نقش کند.

آهای بابای شهر! یا به قول مردم شهر، مامور شهرداری؛ لطفا به داد رودل کردن های این سطل برسید. البته هنوز پر نشده دورش شلوغ شده؛ هنوز سرش شلوغ نشده و کثیفی خود را نشان می دهد. ببخشید که مردم ما هنوز نمی دانند مکان هر چیزی کجاست .... . شاید اگه دختر بچه ای که از دبستان برمی گردد پوسته کیک خود را به سبک این آدم های مدعی فرهنگ و مدرنیته به کنار آن بیندازد ... او هنوز بین تقلید و خَلق کردن ،بچه است.


م ن:...و نمی دانند هر حرفی را مکان و زمانی ست.

م ن:قرار بود داستانی روایت بشه ، ولی انقدر از اوی به ظاهر با فرهنگ گله دارم که در قالب اشغال جلوه کرد.


مجمع در دوربین تابستانی!

p1010876.jpg

درود به دانشجویانی از جنس خودمون!



با مدعی مگویید اسرار عشق ومستی 


تا بی خبر بمیرد در درد و خود پرستی


ادامه نوشته

فالگیر


درود بر نقاشِ نقش تو 



در نقش ها تو را ندید فالگیر

تو میان جانی

نه درون فنجان...

 

 ******

 

فالگیر گفت همه چیز تمام شده....


تمام فنجان ها را می شکنم

و بعد از این در

در کاسه ی دلم

قهوه می نوشم...

 

 

چهارراه


باز آی ساقیا که هوا خواه خدمتم


مشتـــــاق بندگی و دعاگوی دولتم


زآنجا که فیض جام سعادت فروغ توست


بیرون شدی نمای زظلمات حیرتم



درود بر دستانی که آسمان را طلب می کنند؛ وقتی بال و پری برای پر کشیدن نیست.

 

سر چهارراه، از صبحی که خروس خون نیست تا نزدیکای ظهر که خورشید عالم تاب میشه، با چادر مشکی که با یک دستش زیر چونه اش را گرفته، بین ماشین ها راه میره و دستش به سمت آدمهای ماشینی دراز میشه. اگه هم کمی سنش بیشتر باشه چادر را به پشت گردنش گره میزنه و اسفندی را برای دود کردن، دود می کنه. حالا که تابستونه شیشه ها اغلب پایینه، ولی زمستون باید فکر دیگه ای بکنه، وقتی که آدم ها از لرز سرما، دست دادنشون هم از بین دستکش های بافتنی میشه.

 از این شیشه ها هم گاهی اسکناس های امامِ صد تومانی یا دویست تومانی و اگر در اوج خواهش دربیاید ، نصفِ خمینی هم گیرش می آید!

دست درازی کار خوبی نیست؛ چه توی بشقاب بغل دستیت، چه به سوی آدم هایِ نگاه مرده.

اگه دلت یکم برای خودت بسوزه، دستات سمت آسمان را می گیره، آن وقت دیگه ترسی از سرمای خشک زمستون و گرمای پرلهیب تابستون نداری؛ هوا اردی بهشتی میشه. حداقل رزقی هم که از شیشه بی حایل آسمونیا بهت میرسه، قوت قلبه.

 اگه این ماشینی ها توانستند چنین چیزی به تو بدهند؛ من هم از فردا سرگردان چهارراه ها میشم.

 

قدرِ اعمال قدر


سال ها پیروی مذهب رندان کردم

تا به فتوی خرد حرص به زندان کردم

من به سر منزل عنقا نه به خود بردم راه

قطع این مرحله با مرغ سلیمان کردم

 

درود بر شب قدر؛ لحظه رقم خوردن اعمال

 

میدونم! ماه رمضان تموم شده و این درود بهتر که به بدرود تغییر پیدا کنه ؛ ولی این مسئله را تا حالا سر به مهر نهادم! تا بعد از گذشت شب قدر و فضای خاص ماه رمضان مطرح کنم.

سه شب نوزدهم، بیست و یکم و بیست وسوم ماه مبارک، به ترتیب لحظه رقم خوردن اعمال، تصویب آن و تنفیذ و به ثبت رسیدن آن توسط امام زمان است.

در این سه شب اعمال سال اینده رقم می خوره، و شاید بهتر است بگوییم سرنوشت؛ به هر حال با هر دستی بدهیم با همان هم پس می گیریم. سرنوشتی که در این سه شب، برای سال اینده ثبت میشه و تغییری در آن وجود نداره.( مگر در روز عرفه)

مسئله جبر و اختیار چه درمحفل فلسفه چینان چه در بین مردم عامه ، همچنان بحثی غیر قابل چشم پوشی ست.

 

شب قدر، ثبت اعمال، جبر یا اختیار؟

آیا من در مسیر مشخصی گام بر میدارم که برای من مشخص شده و حق انتخاب ندارم؟

آیا خدا تصمیم گرفته که من در مسیر ضلالت یا هدایت قدم بردارم؟

آیا حکیم مطلق که ما را آفرید؛ هدف خلقت را با این عمل مخدوش کرده است؟

...

 


يضل من يشاء و يهدى مـن يشاء  93 سوره نحل 

قرآن نوشت:ما اصـابـك من حسنه فمن اللّه و ما اصابك من سيئه فمن نفسك ; آنچه از نيكي ها به تو مى رسد از طرف خداست و آنچه از بدى به تو مى رسد , از سوى خود تو است .79 سـوره نساء

جهت کسب اطلاعات بیشتر نسبت به این آیه و تفسیرات آن :http://www.askdin.com/thread8438.html 



ادامه نوشته

ماجرا


 درود بر پایان مقدمه؛ اول شروع قصه من و تو


تو

ماجراجو نیستی

تو

ماجرایی!

مرا می کشانی در خود و

می پیچانی و

پیش می بری


خدا می داند

به کجا ختم می شویم

به خیر ؟

              یا به بله


 

م ن:... (کاش نقطه چین بیان کند، ناگفته های ِ سخت گفتنم را)

سفرنامه ناصر خسرو به سبکِ کوتاهِ من!2


طیّ مکان ببین و زمان در سلوک شعر 

کاین طفل یک شبه ره صد ساله می رود

درود بر فرهنگ ، متمایز کننده زندگی ها
ادامه نوشته

آزادی بیان4

دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما

چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما

ما مریدان روی سوی کعبه چون آریم ، چون

روی سوی خانه ی خمار دارد پیر ما


درود برمنطقی که تنها عقل صرف نباشد

دانشگاه اسلامی


·         دانشگاه اسلامی چیست؟

·         ملاک و معیار های این مکان چیست؟

·         آبا جوانان و قشر تحصیل کرده جامعه  در کشور جمهوری اسلامی ، تا کنون در فضایی غیر اسلامی تحصیل می کردند؟

·         دانشگاه های ما تا چه حدی اسلامی هستند؟

·         دلیل اسلامی شدن دانشگاه چیست؟

·         آیا در کشور اسلامی دانشگاه اسلامی نوعی انتقاد به فضای کنونی ست؟

·         اساس و ایده این دانشگاه ها در چه فضایی وتوسط چه کسانی مطرح شده است؟

·         آیا گامی در جهت آن انجام شده است؟

·         برای اسلامی شدن، نیاز به آن است؟

·         چگونه فرهنگ  آن در بین دانشجویان واساتید ایجاد شود؟

·         آیا این نوع دانشگاه گامی در جهت ارتقای سطح علمی وفرهنگی جامعه است؟

·         نوع مشابه آن در گذشته یا اکنون وجود دارد؟

·         ...


م ن:این موضوع با توجه یه اینکه افراد حاضر دانشجو یا فارغ التحصیل هستند انتخاب شده ، نظر دهی شما طبیعتا به عنوان قشر تحصیل کرده و البته فعال! قابل انتظار است.

 

 

با چنگ و دندان...


درود ... 


ته نخ را گره می زنم


و با دندان از پیرهن جدایش می کنم


همیشه بعد از گره زدن


باید جدا کرد


همیشه بعد از گره خوردن


باید جدا شد


                                   آن هم با چنگ و دندان...


م .ن: برای منِ شما ...


سدژ19



بلبل از فیض گل آموخت سخن ور نه نبود


این همه قول وغزل تعبیه در منقارش



درود بر نویسندگان و فعالان سدژ


سدژ با خاطراتی از جنس خودمان آمد.


شماره 19 سدژ به حول وقوه الهی  به ثمر رسید.


این شماره به عنوان آخرین تحفه مکتوب مجمع دوره ششم ، در مراسم افطاری در بین دانشجویان


 محترم توزیع می شود.



م.ن :حافظ این بار میخواست تیر خلاص را بزنه ، گفتم صبرکن به زودی انجام میدم.


 

تصادف...


درود به شکسته هایی که ارزشش را با جان باید برابر دانست


من که داشتم مسیر خودم را می رفتم


او ناگهان منحرف شد


و به من برخورد کرد


البته خسارت سنگینی نبود


او آیینه ی دلش شکست


                                         من چراغ قلبم خورد شد...



سفرنامه ناصر خسرو به سبکِ کوتاهِ من


 بسیار سفرباید تا پخته شود خامی

صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی

گر پیر مناجات است،ور رند خراباتی

هر کس قلمی رفته ست بر وی سر انجامی

 

درود بر سفر؛ بهترین راه شناخت ره و همره

به هر حال امام حسین(ع) است ؛ سیدالشهدا ؛ کسی که پیامبر او را بر شانه های خود می نشاند ، کسی که در گهواره هم صحبتش فرشتگان مقرب الهی بودند.

او نیز ابالفضل(ع) است ؛ یل ام البنین ، پسر حیدرکرار.  کسی که نامش برای دشمن ، یاد دستان پرقدرت علی است در خیبر.

ما هم برای خودمان امام رضا(ع) داریم . غریب الغربا داریم ، امام رئوف داریم . امامی که تا دلمان می گیرد ، تا  گرهی بر کارهایمان می افتد،  نذر زیارتی امام رضا می شویم.

 

ادامه نوشته

کمی مردم بینی!

شکر ایزد که میان من و او صلح افتاد  

 صوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند  

آتش آن نیست که از شعله ی او خندد شمع

آتش آن است که در خرمن پروانه زدند


 درود بر لبخند ، ساده ترین رابطه آشنایی

 

بعد از یک پیاده روی نسبتا طولانی درهُرم تابستان به ایستگاه میرسی، چشمت را تیز می کنی ببینی سرویس واقعا آنجا ایستاده یا نه .دوباره اتوبوس دچار تنزل مقام شده است. بعد از معذرت خواهی و رد شدن بی تفاوت از کنار افرادی که مُصر هستند که این اتوبوس قائمیه است، کارت میزنی و سوار میشی راننده از راننده های قبلی نیست ، برای همینه که ناشیانه در اینجا نگه داشته است.

دو خانم به فاصله ای از هم نشستند که علاوه بر بُعد مکانی ، بُعد زمانی هم دارند.

خانم جوان با حایل شیشه ای به افراد درون ایستگاه نگاه می کند ولی خانم مُسن ، گویی منتظرت بوده ، با لبخند ونگاهش تو را از در ورودی تا کنار خودش همراهی میکند .

با توجه به سن و سال واین رابطه ی ساکت چهره ای ؛ سلام واحوالپرسی چیزی از تو کم نمی کند.

بعد چند لحظه می بینی که این احوالپرسی به دوستان می رسد و اوضاع کلاس های تابستانه!

تو هم دل به دلش می دهی و پاسخهای کوتاه ؛ وبه نوعی سخن تمام کن ِ بله ، نه  نمی دهی؛ بلکه جواب هایت را شرح می دهی .

داستان همچنان ادامه دارد وشریعتی شلوغ و پرترافیک !

از خانواده اش می گوید از اینکه پنج ماه شکسته بود دستش و شکسته است دلش .

از اینکه دوبار در این مدت فرزندانش به دیدارش آمدند و بعد از این مدت ، دوباره به دانشگاه می آید.

بعضی از صحبت هایش در سر و صدای ِهمیشگی خیابان گم می شود ، ولی دردش همچنان دردِ بی توجهی و خستگی ست  .

از بازنشستگی می گوید که اگر دولتی بود چهار ، پنج سال پیش باز نشسته می شد و دنبال زیارت می رفت و اگر زیارت نمی رفت ، عبادت می کرد.

از خانواده اش می گوید از اینکه رعیت وکشاورز بودند ؛ صدای هوهوی حرکت اتومبیل ها ، فهمیدن اصلیت او را گرفت .

اتوبوس به استادیوم که میرسد هم صحبتی با او را از دست می دهی و جوان ترها به میدان می آیند ؛

کوی اساتید آخرین ایستگاه است.

 

 

 

آدم و حوا


درود برپدرم که آدم است و بر مادرم که هوادار اوست

مگر می توانستند آدم و حوا

سر از این بازی بپیچند؟

نمایشنامه را

خوب یا بد

خدا نوشته بود

و آنها

مثل بچه ی آدم

باید در آن بازی می کردند

و گرنه آدم هایی نبودند

که بخواهند

این طور با زندگی آدم ها

بازی کنند

فقط ای کاش

شیطان فرشته ی خسته تری بود

و درست

لحظه ی قبل از وسوسه

به سرش می زد از صحنه ماجرا بیرون برود

گوشه ای بشیند

سیگاری بگیراند به دِرازای ابد

و به گونه های گندمگون حوا

فکر کند...

نمایش به هم می خورد

 وپرده ها فرو می افتد

آیا کدویی؟؟


در این شبِ سیـاهم  گم گشته  راهِ مقصود

از گوشه ای  بُرون آی  ای کوکبِ هدایت


درود بر نعمت های پر راز خدا

20130629_123356.jpg

20130629_123405.jpg

20130629_123823.jpg


رفته بودیم سبزی فروشی برای آش رشته سبزی بخریم، دختر خاله ام لیست بلند بالای خاله را باز کرد و دنبال نوع سبزی وخوب و بدش بود ؛ اومده بودیم کارای نکرده انجام بدیم! 

خلاصه انتهای مغازه دیدم یه چیزایی مثل سیب زمینی بین زمین وآسمون معلقه ، رفتم جلو و به طور پنهانی عکس گرفتم!

درآخر هم وقتی برش داشتم دیدم خیلی سبکه ، در واقع توخالی بود!

از مغازه دار که پرسیدم گفت این فقط تزیینی! تزیینی!


کسی میدونه این دقیقا چیه؟و قبلاها ازش چه استفاده ای می شده؟

آدم برفی هاوآدم بارانی ها



درود بر حقیقـتـــــــــــــــــــــــــ  ِ دلِ شما


آدم برفی ها

خیلی زود

می زنند زیر همه چیز وشانه خالی می کنند از خود

وبعد

آب می شوند

 می روند توی زمین

بی هیچ اثری بر هیچ کجا

مگر شاید شال گردن قرمز بی رمقی

در گوشه ی باغچه خشکیده

 

آدم بارانی ها اما

نه آب می شوند نه بخار

نه ترسی از پرخاش نور دارند

نه سَر و سِری با باد

می توانی دلت را

به قطره های گوشه ی چشمشان

قرص کنی

و گوش ات را

به چکه های خنده شان خوش

می توانی یک ابر تمام در آغوششان بمانی

بی آنکه خیس شوی...

 

جبرِ  انتخابی


ما را به جبر هم که شده سر به زیر کن


خیری ندیده ایم از این اختیارها


درود به خورشید ؛ زمانی که انسان را به طلوع امیدوار کرد .


پیچید و پیچید وپیچید تا به بالای نرده چوبی ِکنار در رسید . اینجا پایان راه است.نهایت را ، بلندای نرده تعیین کرد . جبر یا اختیار سرنوشت او را به کس دیگری رقم زد.

من با انتخاب خودم این جبر را بر می گزینم که در زیر سایه تو به آفتابی برسم که نورش ، نگاه پر سوی توست.

 

 

م . ن : انقدر از هیاهوی و هوس های این زمانه گله دارم ، که صدای فریاد هایم گوش سکوت را کَر کرد.

 

آزادی بیان3

 

بازیگران ایرانی در مراسم اسکار  2012

لیلا حاتمی در مراسم اسکار

 حضور  همسر  فیلمساز فلسطینی «عماد برناط»در مراسم اسکار2013 

زن باحجاب روی فرش قرمز اسکار/عکس

 روی رنگین بهر کس می نماید همچو گل 

 ور بگویم باز پوشان ، باز پوشاند زمن ! 


درود بر حیا ، آنگاه که خداوند آن را برای اشرف مخلوقات خود برگزید.


حجاب  برای  زن و مرد

* حجاب چیست  ؟

* حجاب برای افراد مفید می باشد؟

*  آیا با توجه به شرایط زمانی ومکانی حجاب ، مورد تغییر باید قرار گیرد؟

* آیا مردان نیز دارای حجاب وپوشش می باشند؟

* در غرب  حجاب و  حفظ  نفس  دارای جایگاه است ؟

* رعایت آن تا چه حد ضروری می باشد؟حدود آن

* آیا حجاب به زبان ، اخلاق ، روابط اجتماعی مربوط می باشد؟

* حجاب با چه خصوصیات اخلاقی افراد رابطه دارد؟

...

م ن : اگر عکسی از آقایان برای تفاوت پوشش آنها گذاشته نشده دلیلی بر موافق بودن "پوشش تنها برای زن " از طرف بنده نمی باشد .

ویزیتور


دوش با من گفت پنهان كاردانى تيز هوش


و ز شما پنهان نشايد كرد سر مى فروش


گفت آسان گير بر خود كارها كز روى طبع  


سخت مى گردد جهان بر مردمان سخت كوش


درود به همشهری ، کسی که هم زبان خوبی ست!


قرار نیست که همیشه همرنگ جماعت بود ، این همرنگی ها کسالت بار میشه .

 با فناوری پیش رفتن خوبه ، ولی حال وهوای قدیم برای خودش دنیایی داره .

 دیوارخشت وگلی ،مغازه ای با دری به عرض یک متر که تو از نیم مترش حق ورود داری و یک سکو کنارش برای اینکه از فضای تنگ مغازه به نشیمن گاهی ، پناه ببری.

مغازه نگاه های بی هدف بر روی آسفالت پر از فراز و نشیب را به سمت خودش جلب می کنه، روی شیشه درش ،  انقدر کاغذ و وسایل چسبیده شده که نمی فهمی واقعا چی بفروش می رسه ؛ سیگار برای فکر پریشان اقا ، رشته برای آش پشت پای آقازاده ها ، پفک برای بهونه های تموم نشدنی بچه 6 ساله... .

در ابتدا آقای مغازه دار میخواهد بدونه " قراره چه چیزی را ترویج کنی ؟هدفت چیه ؟ برای کجاست ؟..."

صرفا جالب بودن مغازه و نوعش ،  قانعش نمی کنه ، درآخر هم ازت میخاد که نتایج ونظرات را بهش اطلاع بدی !

خوشبختانه روی در، کارتی با عنوان open"  " "باز است" وجود داره .

بفرمایید تو ! فقط بگید چی میخاید ؛ این آقا یک ویزیتور است .

 

 "...من مغازه را به این فرم درآوردم که با این نوشت و نگارهایی که انجام دادم مغازه شکل تازه و قابل توجهی بگیرد.

این کار باعث کاهش هزینه ها میشه و مشتری متوجه میشه که اینجا چه چیزی می فروشیم .

سبک  و شیوه این عمل  مهم است ؛ عملی که باعث حفظ مغازه وسودمند بودن آن می شود .

من بیشتر به عنوان یک ویزیتور عمل می کنم ؛ به مغازه های مختلف میرم ،جنس وقیمت شرکت را معرفی می کنم  وبراشون جنس می برم. شرکت هم درصدی برای این کار به من میدهد ."

 

 20130606_193633.jpg

م ن 0 : اقتباس شده از سخن یک مجمعی!

م ن 1 : جذابیت نوشته به زبان نوشتاری آقای مغازه دار بود . ولی این بار برخلاف میلم ؛ جملات را مرتب و ازمعادل کلمات استفاده کردم.

 

ادامه نوشته

سخن مگو


غم زمانه که هیچش کران نمی بینم 


دواش جزمی چون ارغوان نمی بینم


به ترک خدمت پیر مغان نخواهم گفت


چرا که مصلحت خود در آن نمی بینم


درود ...


 وقتی که خواب نیست، ز رویا سخن مگو

                                           آنجا که آب نیست، ز دریا سخن مگو

 پاییزها، به دور و  تسلسل رسیده اند

                                           از باغهای سبز شکوفا، سخن مگو

 دیری است دیده، غیر حقارت ندیده است

                                           بیهوده از شکوه تماشا ، سخن مگو

 یاد از شراب ناب مکن! آتشم مزن!

                                           خشکیده بیخ تاک، حریفا ! سخن مگو


 چون نیک بنگری، همه زو بی وفاتریم

                                           با من ز بی وفایی دنیا ، سخن مگو

 آنجا که دست موسی و هارون به خون هم

                                           آغشته گشته، از ید بیضا ، سخن مگو

 وقتی خدا، صلیب به دوش آمد و گذشت

                                           از وعده ی ظهور مسیحا، سخن مگو


 ظلمت صریح با تو سخن گفت. پس تو هم

                                           از شب به استعاره و ایما، سخن مگو

 با آنکه بسته است به نابودی ات، کمر

                                           از مهر و آشتی و مدارا ، سخن مگو

 خورشید ما به چوبه ی اعدام بسته است

                                           از صبح و آفتاب در این جا، سخن مگو

 
                                                                   حسین منزوی

هویج و تخم مرغ نباشید!


کاروان رفت و تو در خواب وبیابان در پیش

وه که بس بی خبر از غلغله چندین جرسی

بال بگشا و صفیر از شجر طوبی زن

حیف باشد چو تو مرغی که اسیر قفسی


درود برتشبیه ! که بدون آن نوشته ها بی خبر از هنری بود.


مادری سه قابلمه به یک اندازه را روی سه شعله‌ی یکسان قرار داد و در هر کدام به مقدار مساوی آب ریخت. در ظرف اول یک هویج، در ظرف دوم یک تخم‌مرغ و در ظرف سوم چند دانه قهوه ریخت و به مدت زمان یکسان محتوای آن سه ظرف را حرارت داد. بعد بچه‌های خود را صدا زد و گفت: از این آزمایش چه نتیجه‌ای می‌گیرید؟ بچه‌ها در مقابل سوال مادر جواب قانع‌کننده‌ و با معنایی نداشتند. مادر توضیح داد: در این عالم آدم‌ها در غبار زندگی، در جوش و خروش‌ها و چالش‌ها و سختی‌های زندگی یکسان نیستند.


برخی از آدم‌ها مثل
هویج هستند تا درون یک مشکل قرار نگرفته‌اند سفت و محکم‌اند ولی به‌محض اینکه در جوش و خروش زندگی قرار می‌گیرند شل می‌شوند و خود را می‌بازند. فرزندان عزیزم لطفا در مسیر زندگی مثل هویج نباشید.

...

برخی از آدم‌ها در زندگی عادی و روتین زندگی شل هستند به‌محض آنکه با مشکل یا مشکلاتی برخورد می‌کنند سفت می‌شوند و حداقل خود را نگه می‌دارند (مثل
تخم‌مرغ). بچه‌ها مثل تخم‌مرغ نباشید.

...

اما برخی آدم‌ها در بلاها و سختی‌ها نه‌تنها خود را نمی‌بازند، بلکه به محیط هم انرژی می‌دهند، آن‌ها از محیط اثر نمی‌گیرند بلکه محیط را عوض می‌کنند. آن‌ها مثل
قهوه عمل می‌کنند.تمام محیط را تحت تاثیر خود قرار می‌دهند، تمام محیط را معطر می‌کنند. به زندگی آب و رنگ و طعم می‌دهند و این‌ها هستند که زنده می‌مانند و زندگی‌ساز هستند. فرزندانم لطفا مثل قهوه باشید.

دلم گرفته برایت

از خم ابروی توام هیچ گشایشی نشد

وه که درین خیال کج، عمر عزیز شد تلف 

درود

به سینه می زندم سر، دلی که کرده هوایت
دلی که کرده هوای کرشمه‌های صدایت

نه یوسفم، نه سیاوش، به نفس کشتن و پرهیز
که آورد دلم ای دوست! تاب وسوسه‌هایت

ترا زجرگه‌ی انبوه خاطرات قدیمی
برون کشیده‌ام و دل نهاده‌ام به صفایت

تو سخت و دیر به دست آمدی مرا و عجب نیست
نمی‌کنم اگر ای دوست، سهل و زود ، رهایت

گره به کار من افتاده است از غم غربت
کجاست چابکی دست‌های عقده‌گشایت؟

به کبر شعر مَبینم که تکیه داده به افلاک
به خاکساری دل بین که سر نهاده به پایت

"
دلم گرفته برایت" زبان ساده‌ی عشق است
سلیس و ساده بگویم: دلم گرفته برایت!
حسین منزوی

صـدای بـاد

شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد
بنده ی طلعت آن باش که آنی دارد
شیوه حور و پری گرچه لطیف است ولی 
خوبی آن است و لطافت که فلانی دارد

درود بر دستان پاکی که سیاهی واکس مهمان آن شده...

صـدای بـاد، خیـابان و جعبـه ای کهنـه


نشسته بود پسر، روی جعبه‌اش با واکس

غریب بود، کسی را نداشت الا واکس

نشسته بود و سکوت از نگاه او می‌ریخت
و گاه بغض صدا می‌شکست : "آقا واکس؟"

درست اول پائیز، هفت سالش بود
و روی جعبه‌ی مشقش نوشت :‌ بابا واکس...

غروب بود، و مرد از خدا نمی‌فهمید
و می‌زد آن پسرک کفش سرد او را واکس

سیاه مشقی از اسمِ خدا خدا بر کفش
نماز محضی از اعجاز فرجه‌ها با واکس

برای خنده لگد زد به زیر قوطی، بعد
صدای خنده‌ی مرد و زنی که : "ها ها واکس

چقدر روی زمین خنده‌دار می‌چرخد!
(چه داستان عجیبی!)‌ بله،‌ در اینجا واکس

پرید توی خیابان، پسر به دنبالش
صدای شیهه‌ی ماشین رسید، اما واکس

یواش قل زد و رد شد، کنار جدول ماند
و خون
سرخ و سیاهی کشیده شد تا واکس

غروب بود، و دنیا هنوز می‌چرخید
و کفش‌های همه خورده بود گویا واکس

و کارخانه به کارش ادامه می‌داد و
هنوز طبق زمان هر دقیقه صدها واکس...

کسی میان خیابان سه بار "مادر!" گفت
و هیچ چیز تکان هم نخورد، حتی واکس

صدای باد، خیابان و جعبه ای کهنه
نشسته بود ولی روی جعبه تنها واکس


 پوریا میررکنی

120 سال زنده باشید


هوا خواه توام جانا و می دانم که می دانی

که هم نادیده می بینی و هم ننوشته می خوانی


درود بر ایران ، چو آن نباشد تن من مباد


آیا می دانستید که گاهی به هم می رسیم و می گوییم 120 سال زنده باشی یعنی چه و از کجا آمده؟

برای چه نمی گوییم 150 یا 100 سال یا ...

در ایران و در زمان ماقبل هجوم اعراب به ایران سال کبیسه را به این صورت محاسبه می کردند که به جای اینکه هر 4 سال یکروز اضافه کنند (که البته اضافه هم میکردند) هر 120 سال یک ماه را جشن می گرفتند و کل ایران این جشن برپا بود و

 برای این که بعضی ها ممکن بود یکبار این جشن را ببینند و عمرشان جواب نمی داد تا این جشن ها را دوباره ببینند به همین دلیل دیدن این جشن را به عنوان بزرگترین آرزو برای یکدیگر خواستار بودند و هر کسی برای طرف مقابل آرزو می کرد تا آنقدر

 زنده باشی که این جشن باشکوه را ببینی و این به صورت یک تعارف و سنتی بی نهایت زیبا درآمد. که وقتی به هم می رسیدند بگویند 120 سال زنده باشی.


( به سلامتی مردمی که آرزویشان شادی همدیگه بود...)

 

صندلی داغ7

اگر آن طایر قدسی ز درم باز آید

عمر بگذشته به پیرانه سرم باز آید

دارم امید بر این اشک چو باران که دگر

برق دولت که برفت از نظرم باز آید

 

درود بر خاطره ، که تنها بهانه ای ست برای یادآوری

 

این صندلی شبیه صندلی قبلی نیست ، صندلی قبلی سنگی بود و در فضای سرد بیرون دانشکده دوطبقه ونصفی ریاضی  در  سیزدهم دی ماه!

 ولی این یکی گرم ونرم است، در هوای گرم دوم خرداد ماه !

شباهت هر دو ، سنگینی حضور امتحانات و ساعت مشابه گفتگو است و مهمتر از همه اینکه مواظب باشم ماهی از دستم نپره !

اگه میخواید بدونید ایشون کی هستند ، شما را به صـندلی داغ در ادامه مطلب دعوت می کنم!

 

 

ادامه نوشته

این المجمعیون ؟

هر نکته ای که گفتم ، اندر وصف آن شمایل

هر کو شنید گفتا  ، لله در قائل

تحصیل عشق و رندی آسان نمود اول

آخر بسوخت جانم در کسب این فضایل

 

درود بر مجمع ؛ آنچه ...

امسال ششمین سالگرد تولدشه ، ولی هنوز شناسنامه نداره . هر جا میریم میگیم شش سالش شده ،  دو روز دیگه باید آستین براش بالا بزنیم ، ستاره دار هم که نیست ، خانواده اش هم  آدمایی با رزومه پاکی هستند ؛ چرا اسمش را ثبت نمی کنید ؟ مطمئنا جز استعدادهای درخشان میشه ، مدال میاره ، اصلا آیکیوش بالاتراز 130 ! ولی کو گوش شنوا !( بزن به تخته)

بخاطر همین پیش دبستانی هم نرفت . ولی هر جور شده کلاس اول باید بره ،قرار نیست وقتش تلف بشه ، یا بخاطر بی توجهی دیگران افسرده بشه .

 اگه هم نشد براش معلم خصوصی می گیریم ؛ نا سلامتی سرپرستاش مهندسند ! با سر وکله زدن با فرمول و اثبات و واکنش به اینجا رسیدند . هر چند این کار آسونتر از روابط دیپلماتیک با مسئولین شهره  ، کسانی که برای توانایی ها و تلاش های جوان های شهرشون ارزشی قائل نیستند (+دستان پشت پرده)

جونم براتون بگه که ما او را از توی جوی آب یا در خونه   نیاوردیم ، بی کس وکار نیست !! کسی نگاه نا مربوطی بهش بندازه ... ( شنیدن آن به بچه های 18+ توصیه نمی شود! )

زحمت ها پاش کشیده شد تا بزرگ شده ،چه شبایی که بالاسرش بیدار موندند ، چه روزایی که براش دوندگی کردند ... . انقدر حفظ و مراقبت از او مهمه که هر سال ، ماه رمضان ، یه عده با امید به خدا ؛ ثابت قدم در این کارمیشند. (جگر شیر نداری سفر عشق مرو ! )

با خون دل بزرگ شده ، نمیذاریم معتاد بشه بره زیر پل و... .

به هر حال تولدش مبارک ، ده ساله دیگه بیایم شیرینی دانشگاه رفتنش را بخوریم! (جهشی میخونه)

بادا بادا بادا تولدت مبارک
            شادا شادا شادا تولدت مبارک
                                  ای دوست تولدت مبارک
                                                           جانا تولدت مبارک
                                                                         خانم تولدت مبارک
   

                                                                                           آ قا تولدت مبارک (1)

مجمع تولدت مبارک


م.ن : متاسفانه مجبور شدم یه دستی توی شعر ببرم که نشون بدم من اصلا فمنیسم نیستم!

دقت کنید

برنیاید از تمنای لبت کامم هنوز 

بر امید جام لعلت دردی آشامم هنوز

روز اول رفت دینم در سر زلفین تو

تا چه خواهد شد درین سودا سرانجامم هنوز


درود بر رنو که هنوز حضور فعال در جامعه دارد!

k9582_20131221001.jpg


محل این تصویر کجاست ؟

آیا ارگانی در آن نزدیکی ست؟

این پلاک گویای چه چیزی ست؟

آیا ماشین به خوبی پارک شده است؟

چراغ کنار پلاک چه اتفاق برایش افتاده است؟

آیا مردم ما دارای وضع مالی خوبی هستند که سوار بر پراید می شوند؟

لکه های روغن از آن چه ماشینی ست؟

نام درختان در خیابان چیست؟

تابلو راهنما جز کدام دسته از تابلوهای راهنمایی رانندگی است؟ 

این عکس در چه فصلی گرفته شده است؟

سدژ18


راه زنید راه را هین که نگار می رسد

مژده دهید یار را بوی بهار می رسد


درود بر سدژ مظلومترین شاخه مجمع !


 بالاخره ســدژ 18 با تلاش ها و ممارست های خود سدژی ها به سرانجام رسید .

بازار داغی نمی کنم ولی مطالب این دفعه واقعا خوندنیه !

از افراد روی صحنه (نویسندگان ) و از افراد پشت صحنه ( ویراستاران ، مسئولین چاپ ، تبلیغات و توزیع ) و مشوقان این پروژه عظیم صمیمانه ســــــــــــــــــــــــــپاسگذارم .

زمان و محل توزیع : سه شنبه  و چهارشنبه سلف و صحن مسجد دانشگاه ساعت 13:30-12

 

 

 

انشا


الا ای طوطی گویای اسرار

مبادا خالیت شکّر زمنقار

سرت سبز و دلت خوش باد جاوید

که خوش نقشی نمودی از خط یار

 

درود بر نویسندگان خسته و قلم شکسته  sede- iut


انشای یک بچه دبستانی که آرزوی مدیریت وبلاگ را داشت ؛ وی خصوصیت نویسنده خوب را این چنین بر می شمرد : تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی


( لطفا به شیوه انشا خوانی دوران بچگی بخوانید ؛ بلند ، شمرده ولی باسرعت مناسب ، وسط هر دو جمله یکبار یک تنفس  بگیرید !

 فضای کلاس را بزرگ با سه ردیف نیمکت مجسم کنید ؛ معلم سمت چپ کلاس پشت به پنجره نشسته ، بچه ها همه آرام هستند.

اگر کلا س دخترانه باشد ، دختری  مقنعه سفید که روبان صورتی  دورتا دور لبه آنرا گرفته و مانتو طوسی بالای زانو ولی گشاد پوشیده است . در حین خواندن چند بار با یک دست خود مقنعه  را به عقب می کشد و همزمان دهانش را باز می کندو با دست دیگر یک سمت دفتر را گرفته در هر بار تکرار این کار یک طرف دفتر ول می شود ؛ مقنعه تنگ است . چونه مقنعه دیگر به نزدیکی گونه هایش رسیده ، زنگ اول است ... هنوز فرصت برای لکه های آبمیوه بر روی مقنعه وجود دارد .

اگر کلاس پسرانه است پسری با لباس آبی روشن وشلوار پارچه ای طوسی پررنگ ایستاده است ، موهای پسر با ماشین سه تراشیده شده و لپ های گردش نمایان تر شده ، لب های کوچکی دارد . پسر صاف ایستاده است ؛ ترس از معلم دارد. دفترش را تا کرده در دست گرفته است. )


بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع انشا  :آرزوی خود را شرح دهید .


نویسنده خوب نویسنده ایست که نگذارد موهای مدیر هم رنگ دندان هایش شود ؛ چه به صورت طبیعی چه مصنوعی ؛ های لایت ، دکلوره... .

نویسنده خوب نویسنده ایست که حداکثر هر هفته یکبار مطلب در وبلاگ قرار دهد .

نویسنده خوب نویسنده ایست که هر روز به وبلاگ سر بزند ونظر بگذارد .

نویسنده خوب نویسنده ایست که هدفش از نویسنده شدن تنها اسمش در گوشه وبلاگ نباشد ، قصد ریا نداشته باشد ، به منظور تزیین وبلاگ در گوشه آن خاک نخورد .

نویسنده خوب نویسنده ایست که خلاق باشد و بتواند با نوشته های خود آنلاین ها را به ذوق بیاورد .

نویسنده خوب نویسنده ایست که اگر از مطالب گرو ه های اینترنتی و یا منابع دیگر استفاده می کند ، رو به مطالب جدید و جذاب بیاورد .

نویسنده خوب نویسنده ایست که در نوشته خود از اسمبلی ها ، رنگ ، عکس و فونت های چشم نواز استفاده کند .

نویسنده خوب نویسنده ایست که وقتی مدیر گفت چرا مطلب نمی گذاری ، نگوید امتحان داشتم ! در حالیکه مشغول به روز کردن فیس بوک بوده است .

نویسنده خوب نویسنده ایست که از برچسب های قوی استفاده کند وموضوع مورد نظر خود را در دسته بندی مطالب انتخاب کند .

نویسنده خوب نویسنده ایست که اگر شخصی را می شناخت که به وبلاگ آشنایی دارد ویا دارای ذوق ادبی هنری ست ، او را به عنوان نویسنده به مدیر معرفی کند .

نویسنده خوب نویسنده ایست که این گونه نباشد که در ابتدا ، بر نویسند ه بودن اصرار داشته باشد وبعد اصلا به وبلاگ سر نزند!(ویـــــــــــژ)

نویسنده خوب نویسنده ایست که بداند ، می تواند از ثبت در آینده یا ثبت موقت استفاده کند و بهانه ای برای نگذاشتن پست ندارد .


این بود انشای من!

نظر شما چیه؟

 

دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس

کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا

چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را

سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا


درود بر سخن ، آنکه فرمان از عقل می گیرد و از دل صادر می شود.


از بس ما ایرانی بلدیم تعارف تیکه پاره کنیم و چرب زبونی کنیم ، گاهی اوقات بعضی حرفامون تناقضات داره یا به شک می اندازدمون!


*وقتی میگند غم آخرتون باشه یعنی اینکه نفر بعدی که دار فانی را وداع گفت شما باشی؟ (بلانسبت خواننده این مطلب )

*جواب ابلهان خاموشی ست یا سکوت علامت رضا ست !

*از کوزه همان برون تراود که در اوست یا ظاهر مهم نیس دل مهمه؟

*در ناامیدی بسی امید است... یا آب که از بگذرد چه یک وجب...؟

درسته به موقعیت بستگی داره ولی هر کسی دید مختلفی داره... مگه نه؟

 

سیب


زتند باد حوادث نمی توان دیدن 

درین چمن گلی بوده است یا سمنی

ببین در آینه جام نقش بندی غیب 

که کس بیاد ندارد چنین عجب زمنی


درود به سیبی که بر سر نیوتون افتاد تا به او بفهماند علاوه بر جاذبه تو زمین نیز کشش دارد!


از طبیعت می توان درس های بسیاری گرفت.

تا به حال نگاهی به یک درخت ســـیب انداخته اید؟

شاید با یک حساب سر انگشتی از ظاهر درخت به این نتیجه برسید که پانصد سیب روی درخت قرار دارد که هر کدام حاوی دست کم ده دانه اند.
چند ثانیه تمرکز کنید و یک ضرب ساده انجام دهید، به این نتیجه می رسید که این در درون میوه های یک درخت سیب دانه های زیادی وجود دارد.
حال ممکن است این سوال در ذهن شما خطور کند که «چرا این همه دانه لازم است تا فقط چند درخت دیگر اضافه شود؟»
در این زمان طبیعت به ما نکته ای می آموزد :
«اکثر دانه ها هرگز رشد نمی کنند. پس اگر واقعاً می خواهید چیزی اتفاق بیفتد، بهتر است بیش از یکبار تلاش کنید.»


از این مطلب می توان این نتایج را بدست آورد:
- باید در بیست مصاحبه شرکت کنید تا یک شغل بدست آوری!
- باید با چهل نفر مصاحبه کنید تا یک فرد مناسب استخدام را برای کارتان استخدام کنید.
- باید با پنجاه نفر صحبت کنید تا یک ماشین، خانه، جاروبرقی، بیمه و یا حتی ایده ات را بفروش برسانی.
- باید با صد نفر آشنا شوید تا یک رفیق شفیق پیدا کنید.

وقتی که «قانون دانه» را درک کنیم دیگر ناامید نمی شویم و به راحتی احساس شکست نمی کنیم.

قوانین طبیعت را باید درک کرد و از آنها درس گرفت.
در کلام آخر : افراد موفق هر چه بیشتر شکست می خورند، دانه های بیشتری می کارند…

آزادی بیان 2


دوستان وقت گل آن به که به عشرت کوشیم 

سخن اهل دل است این و به جان بنیوشیم

خوش هوایی است فرح بخش خدایا بفرست 

نازنینی که به رویـش می گلگون نوشیم


درود بر محمد (ص) که سنت زیبایش را  مهر بین دو انسان قرار داد


دومین موضوع با توجه به آمار و زمان ارسال !  "فرهنگ ازدواج " نام گرفت .

ارائه هر گونه نظر و پاسخ برای عموم آزاد است .

 اینجا آزادی بیان است ولی اظهار هر گونه توهین به شخص حقیقی یا حقوقی دارای جزای نقدی و برای موارد خطرناک تر منجر به حبس می شود! (حبس نَفَس ، حبس نَفس ، حبس نظر و... )

سر فصل ها :


* نحوه خواستگاری ( از طرف دختر، پسر یا خانواده)

* سن ازدواج برای طرفین

* آداب و رسوم (در شهر های مختلف و بالخصوص خمینی شهر )

* نقاط اشتراک و تفاهم

* سطح توقعات

* فرهنگ ، وضعیت مالی و تعداد افراد خانواده  

* ازدواج دانشجویی 

...

امیدوارم شاهد بحثی کارساز و جالب باشیم.

جشن ميلاد


صلي الله عليک يا فاطمه الزهرا


اين را به عنوان پيشکشي قبول کن ... ناقابل است



http://upload.tehran98.com/img1/wo8f00pm9k2o4q6owzyx.jpg

فطرت

ما بیغمان مست دل از دست داده ایم

همراز عشق و هم نفس جام باده ایم

بر ما بسی کمان ملامت کشیده اند

تا کار خود زابروی جانان گشاده ایم

 

درود بر فطرت ، آنچه خدا در انسان دمید تا بوی او را پیدا کند

 

این روزها نگرانی هایم طعم دار شده ؛ 

 به شیرینی آبنبات ، که ازدست کودکی از بالای سرسره به زمین افتاد ،

                                            به ترش بودن لواشک هایی که دست فروش به هنگام صدای اذان ، در کنار مسجد فروخت 

                                            به شوری آب دریا زمانی که ناخدا با خدا خدا کردن ، آخرین رزقش را از این دنیا صید کرد

دلواپسی هایم ؛

 هوس های فال فروشی شده برای کفش های پشت ویترین ،

                   هراس های نابینایی شده شب هنگام ، در خیابان ، بین رفتن و ماندن ، 

                   هول و اضطراب زنی شده  به هنگام تار تار شدن موهایش زیر پرتوهای درمانی !

 

تصمیم گرفته بودم برای کسی زندگی نکنم  ، سرم به راه باشد و چشمم به زمین جلوی پایم ، که نکند کسی ، روزگاری ؛ برایم چاله ای کنده باشد .

ولی درخت به من آموخت که میوه اش برای خودش نیست ، رودخانه نشان داد آب را برای دریا و باغبان تحفه  می برد و خورشید

نورش را برای روشنایی ؛ روشنایی ِ چشمانی که می خواهند ببینند .

من آن زن ِنابینای ِفال فروشم ؛ که آبنباتی در لحظه رقص موج به دور من ، به هنگام اذان ؛ روزی آخرم بود .




 

سال 1270


شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل 

کجا دانند حال ما سبکباران  ساحل ها 

 

درود بر خطوط روی کف دست که حاصل زحمت یک عمر است


یاد باد آن روزگاران ... یاد باد

تورم به سبک ایرانی !



آپلود عکس


کسی از قیمت های الان چیزی در دسترس داره؟ نوساناتش زیاد بود ، عکس لحظهایش را باید گذاشت!

 

آزادی بیان 1

خیز و در کاسه ی زر آب طربناک انداز 

پیش تر از آنکه شود کاسه ی سر خاک انداز

عاقبت منزل ما وادی خاموشان است 

حالیا غلغله در گنبد افلاک انداز


درود هنگامیکه صدای راستی ، راستگویان را هم محفل کند.


اولین موضوع ، تعیین هدف از این نوع  مطالب و پست و مشخص نمودن نیاز های جامعه از دیدگاه شما؛ در فضای مجازی می باشد و قال ناظرنا :

ضرورت کرسی های آزاد اندیشی چیست؟

 نیازهای اصلی جامعه بنظر شما چیست؟


سرفصل ها :


* واقعا انجام این عمل اهمیتی دارد یانه ؟

* در جامعه به اندازه کافی فرصت و موقعیت برای ایراد سخن ونظرات وجود دارد؟

* چرا در فضای مجازی ؟ در مکان های عمومی و با حضور حداکثری افراد ؛ البته با مجوز !

* آیا نیازی در جامعه وجود دارد که در مورد آن بحثی صورت بگیرد ؟

* نیازهای ما چیست ؟ ازمن جوان ، از گذشته من که امروزه کودک عصر تکنولوژی نام گرفته تا سالخورده ای با موهای سپید ،که این روزها به صندلی های پارک پناه آورده.

* این نیازها لزومی به گفتن و مشورت دارد ؟ با بحث می توان به نتیجه رسید؟

* آیا سکوت و پچ پچ های در گوشی به حل مشکلات کمک می کند ؟

...

از کسانی که موضوعات پیشنهادی خود را ارایه نمودند ، متشکرم و در اولین فرصت پستی مطابق با ایده آنها ایجاد خواهد شد.

زلزله

 

الله تویی و ز دلم آگاه تویی 

درمانده منم دلیل هرراه تویی

گرمورچه ای دم زند اندر ته چاه 

آگه زِ دَمِ مورچه و چاه تویی

 

درود به هنگاميکه بدون ترس براي خدايت ذکر بر دلت جاري مي شود.

 اذا زلزلت الارض زلزالها

وقتي يادش مي کني که تخت خوابت کمي لرزيده و کاغذي از لبه آينه به زمين افتاد با خودت ميگي زمين لرزيد مثل روح تو که کمي جابجا شده ، ولي انقدر گرم خواب و منگ هستي که همونطور که نشستي به عقب مي افتي و بقيه خوابت را ميري .

ساعت 3:15 بامداد دوستت بهت زنگ ميزنه ، حالا خوبه گوشيت روي سايلنته ، با خودت ميگي" اين دوباره بلند شده داره خرميزنه ! اشتباهي داره زنگ ميزنه!" ريجکت مي کني يه لحظه يکي از چشمات که بازه مي افته به بالاي صفحه گوشيت ، انگار يه پيام هم اومده ، ولي تو هنوزخوابت مياد.

 5دقيقه بعد دوباره دوستت تماس ميگيره ، انگار يه کاري داره ، از بس تو فکر کارهاي مجله و مجمع و وبلاگي  فکر مي کني براي اونهاست ، در حاليکه دوستت با مجمع رابطه اي نداره!

گوشي را بر ميداري و با وضعي خواب آلود مي شيني ، ريحانه چقدر مهربون شده ! آروم آروم باهات حرف ميزنه در حاليکه صداش با نگراني همراهه ، بهت ميگه  " زلزله شده ؛ مردم اومدند توي پارک ، با خانوادت بياييد بيرون ." بعد از هر جمله کوتاهي که ميگه يکبار مي پرسه فهميدي مطهره!

تو هم ميگي" آره منم يه چيزي فهميدم لرزيد !" تشکر مي کني وگوشي را قطع مي کني. چند لحظه درنگ مي کني تا واقعا بيدار بشي ، دوباره يک نگاه  به همراهت و مي بيني اسمسي که اومده از خاص ترين دوستته !

" سلام عزيزم .ازم راضي باش .شب بخير"

ديگه الانه که سکته را بزني ! درحاليکه بالشت را برداشتي  وپتو را روي زمين کشان کشان مي بري به پدر و مادرت فکر مي کني .

ميري وسط حال يه نگاه به لوسر هاي  روي سقف مي کني ، با ديدي مهندسي ، يه جايي را پيدا ميکني تا ادامه خوابت را بري !

ولي فکر مادر و پدرت ، مرگ ، اين همه گناه و جهنم ، اين که دوست نداري تير آهن بيفته روي کمرت و قطع نخاع بشي! و يا بيفته روي شکمت  و خون همه جا رابگيره ؛خواب به چشمات نمياره .

نمي دوني آنها رابيدار کني يانه ، شروع مي کني به صلوات و ياري خواستن از 5 تن آل عبا ، حواست هم اول به سمت پدر و مادرته ؛ خدايا اتفاقي براشون نيفته .

حتي ميگي بلند بشم نماز شب بخونم ، اما تو هنوز در خواب غفلت به سر مي بري .

ميخواهي بري وسط حياط که آوار روي سرت نياد ؛ ولي خانواده ات چي؟

مي بيني انگار توي حال خواب به چشمت نمياد ؛ دوباره به اتاق رجوع مي کني کنار تخت جايي که مي دوني نه لامپ روي سرت مي افته و نه تلويزيون امکان افتادنش هست مي خوابي . بازهم از خدا کمک مي خواهي واستغفار مي کني ولي انگار بايد الان يک کاري انجام بدي... نه نميدوني چيه! 

توبه برلب ، سبحه برکف،دل پر از شوق گناه

 معصيت را خنده مي آيد ز استغفار ما

ساعت5:30 برای نماز بیدار میشی ؛از دیدن بابا ذوق مرگ میشی! بهشون میگی که دیشب چه اتفاقی افتاده . ولی بابا با حالتی جالب و ذوق کرده میگه " واقعا؟ کی ؟ چی شد؟ " از این حالت او می خندی و شرح ماوقعه میکنی .

بعد بلافاصله تلویزیون روشن میشه تا اخبار دست وپا شکسته تو را کامل کنه!

بابا میگه "باید نماز آیات  بخونی !"

تازه می فهمی چیزی که ذهنت را درگیر کرده بود ، نماز آیات بود .


خدا را سپاس که خانواده ام ، خانواده ات ، خانواده هایمان سالم هستند.

نمی دانم چگونه حمد وثنایت را بگویم و با چه رویی انابه و استغفار کنم...


سبحان من لایعتدی علی اهل مملکته

سبحان من لایاخذ اهل الارض به الوان العذاب 

سبحان رئوف الرحیم

تاخیر

سینه مالامال درداست ای دریغا مرهمی

دل زتنهایی به جان آمد خدا را مرهمی

چشم آسایش که دارداز سپهر تیز رو

ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دم


درود بر قلم ، زمانی که شکستن را بر سخن باطل ترجیح داد.


سال ها مقصر نیستند هرچه می کشیم از این روز و ساعت هاست . از همین خورده ریزهای به ظاهر معصوم . تاخیر حضورمان در این سرا ، به دوری سال میلادمان بر نمی گردد ، به سکوت وگریه ای ست که هر کدام داشتیم  . به اینکه خواستی از اول به سکوت گل باشی وقتی باد وزید و به صبوری درخت هنگامی که پاییز برگ هایش را گرفت .            

ولی من پر از ترانه ام پر از هو هو و های های ! مملو از صدای گنجشکان به هنگام صبح  ، ولی تو تنها صدای خورد شدن مرا شنیدی در زیر پای گذر روزگار ؛ چیزی که باغبان ، به پای درختان نو پایش ریخت .

 

گاهی اوقات ؛ نه بر روی صندلی های پارک ، نه تکیه بر درخت ، نه در خاموشی آسمان زیر سو سوی ستارگان شب ، نه در تنهایی ؛ گاهی اوقات در کنار همه ؛ بودنت را می خواهم در طنین همه صداها به دنبال آوای سرسبز توام . در کنار همه دست ها نیازمند گرمای لطیف توام ،  من به تو نیازمند شده ام ؛ به اینکه چشمانم شوی در این شهر کور دلان ،  به اینکه نفسم شوی در این وانفسای هوای کینه ، به اینکه فکرم شوی در این آلودگی افکار شاعر ،  و مدافعم  بشوی درگناه نکرده .

جرم  من خود کشی ست . آنها مرا مرده می پندارند ؛ بیا بگو که این نفس ها صدای سکوت تو را دارد.


فراخوان(  آزادی بیان)


گر بدی گفت حسودی و رفیقی رنجید

گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنیم

حافظ ار خصم خطا گفت نگیریم براو

ور به حق گفت جدل با سخن حق نکنیم


درود به سخنی که در دل ماندن را به هنگام نیاز ، جایز نمی داند .



دانشگاهیان محترم  و فارغ التحصیلان گرامی (0)!

همانطور که مستحضرید ؛ مدتی در دانشگاه شاهد کرسی های آزاد اندیشی ( کاملا آزاد اندیشی !) که در مواضع و موضوعات مختلفی طرح و بر صحن علنی تالار8 می رفت (1)، بودیم . به منظور ادامه و زنده نگاه داشتن این فریضه ،  در فضای مجازی ودر Sede-iut  اقدام به حفظ و پایداری بر این امر هستیم .


ü    * در ابتدای امر از خوانندگان محترم  ، تمنا داریم موضوعات مورد علاقه خود را به صورت پیامکی ، ارسال به ایمیل مجمع و یا به صورت نظر خصوصی در پست مربوطه اعلام بدارند .


ü    * موضوعات به صورت دلخواه بوده  و با توجه به نیاز جامعه ، توافق و انتخاب اکثریت افراد می باشد .


ü     *از کلیه نظر گذاران صاحب قلم و نویسندگان صاحب نظر ؛ خواستار شرکت در این پست های آزادی بیان Freedom  هستیم .


·        * نحوه بحث به صورت قرار گرفتن موضوع بحث و زیر شاخه های آن در صفحه اصلی پست ، و تبادل فکر واندیشه ها در نظرات صورت می گیرد.

 

ü     *در پایان باید متذکر شوم که این روند تا زمانیکه اینجانب حضور داشته باشم و فرد ثانی (3) دیگری در این بحث شرکت کند ، ادامه می یابد . و درصورت مفقود شدن بنده (4) الله اعلم ...

 

م ن 0: مفرد ش فعلا برای ما کافیه !

م ن 1: نمیدونم چرا عمرش به اندازه یک ترم بود نه بیشتر!

م ن 3 :دوم ( با تشکر از ستاد بیاد اوری دیرینه زیان فارسی )

م ن4 :احتمالش به صفر میل می کنه!

 م ن 5 : شعر بالا قا نون بلا تغییر است.

ها ! به این وویگولنزجگ ...دروغ

من نه آن رندم که ترک شاهد وساغر کنم 

محتسب داند که من این کارها کمتر کنم

من که عیب توبه کاران کرده باشم بارها 

توبه از می وقت گل دیوانه باشم گر کنم


درود بر راستگویان، آن زمان که دروغ رزق مردم شده ...

 

دروغ ممنوع! , lying_is_forbidden


شماره همراهم که یادتونه ؟ 7 رقم...

ادامه نوشته

هستندیندی!

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

(به علت نبود مسئول فارسی گزینی پست ها دچار هجوم فرهنگی شده!)


 

یکی بود یکی نبود غیر از خدا ... نه یه عده بودند چون داستان من مال خیلی وقت پیش نیست! تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

اما من نبودم ، چون کوچیک بودم تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی . حالا هم که هستم،  کوچیک موندم  ؛ ولی چند تا بودند ، بزرگ بودند ؛ با هم بودند، دوست بودند !

 تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

می گفتند ، می خندیدند ، می خوردند ، می زدند ؛ بیشتر افعال را انجام می دادند ... با شناسه سوم شخص جمع !

من که نبودم ، گفتم ... چون کوچیک بودم ، ولی گفته بودند اونا با حال بودند نه اینکه پولدار بودند ، حال واحوال دار بودند! تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

حالا من هستم ولی اونا خسته اند با من خسته اند... ولی با هم هستند ، میگند هستند ولی دور هستند ،قهر نیستند   غیره هم نیستند.. فقط کنترل مسند ! (1)

من هستم با کوچیکیم هستم ولی خسته نیستم چون با حال هستم .

غیر از اونا هم ، چند نفری هستند ؛ با حال خودشون هستند ، منم با اونا هستم ... چون من با همه هستم .خوابگاه دانشجویان پسر !! (آخر خنده) www.taknaz.ir

هر کی هست می فهمه کی نیست ... من هستم ولی با منیّت نیستم ؛ چون منی نیست ، همش اوست که هست !


م ن( مطهر نوشت ) 1 :Control mass ( عجایب معنی گشته در این سطر ! )

م ن2: هر چند، که چند نفر آن on هستند ، ولی خیلیا آف  offهستند ؛ آنا که هستند به آفا که نیستند خبر بدند که با هستمشون هست بشند! تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

م ن3 : هر کی هست و نیست ، بدونه من قاطی نیستم ، فقط کمی ، جمعی هستم اگه ... مجمعی نیستم !


 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

سیزده بدرمون در به دره!

درود به غرور آریایی !

شبی با پادشاه

One night with king

کارگردان : Mich  O. Sajble

محصول 2006امریکا

سال 90-89 از طرف دانشکده معدن (امیدوارم درست گفته باشم ) این فیلم اکران شد . من هم یک صِفری شنگول ! و به دنبال کارهای فوق برنامه ای !

این فیلم توسط خود دانشجویان ترجمه و زیر نویس شده بود . در پایان به تماشاگران کتابچه ای درباره حقیقت فیلم داده شد .(1)

خلاصه ؛ داستان در مورد خشایار شاه و همسر یهودی او " استر " بود  که به کمک  "مردخای " ، از بزرگان یهود و از نوادگان یعقوب (ع ) ، "وشتی " همسر زرتشتی شاه را ، با نیرنگ ومکر را عزل  و وزیر او " هامان " ویازده پسر او را به قتل می رسانند ؛ است ! (این جمله از لحاظ زبان فارسی مردود است)

کتاب مقدس که دارای دو بخش عهد عتیق Old Testament  و عهد جدید New Testament  است  که یهودیان فقط به عهد عتیق معتقدند و دارای سه بخش عمده است : تورات ، مکتوبیم (مکتوبات ) ، نِبودیم ( انبیا )

که در مکتوبیم از استر یاد شده و مورد تایید یهودیان است.

استر ومردخای بعد از رسیدن به قدرت دستور کشتار ایرانیان را در دو روز صادر می کنند. تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

استر کتاب مقدس اینگونه روایت می کند :

(...روز یازدهم ودوازدهم ادار ، یهودیان بر دشمنان خود پیروز شدند . در سراسر مملکت ، یهودیان در شهر های خود جمع شدند تا به کسانی که قصد آزارشان را داشتند حمله کنند...این کار در سیزدهم  ماه ادار انجام گرفت وآنها روز بعد ، یعنی چهاردهم ادار پیروزی خود را با شادی فراوان جشن گرفت .اما یهودیان شوش ، روز پانزدهم ادار را جشن رفتند ، زیرا در روزهای 13 و 14دشمنان خود را می کشتند . یهودیان به مناسبت روز 14هم ادار را با شادی جشن می گیرند و به هم هدیه می دهند.)

وقوع این قتل عام در روز 11 و 12 ادار ( ماه یهودی ) مصادف با 13 فروردین موجب پراکنده شدن وفرار مردم ایران به دشت ها و کوه های اطراف گشت و مردم فرار کرده در روز 13فروردین جان خویش را از خطر کشتار به در بردند که بعدها به سیزده بدر معروف شد .

یهودیان بویژه صهیونیست ها سالروز این واقعه را جشن می گیرند که به عید پوریم معروف است . در واقع این روز هولوکاست دهها هزار ایرانی ست که صحت آن مورد تایید عهد عتیق است و یهودیان نه به عنوان یک واقعه تاریخی بلکه به عنوان روایتی مقدس به آن ایمان دارند و هر ساله ، سالروز " هولوکاست ایرانی "را جشن می گیرند .  تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

به روایت کتاب مقدس  75800  ایرانی را به قتل رسانیدند.. تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

 

م .ن1: این متن از همان کتابچه به صورت اختصار برداشته شده است.

م.ن2: من خودم تحقیقی در حقیقت این موضوع نکردم .

 

    

کوچه سپیدار

درود بر هر آن کس که به پاتوق ما قدمی از سر مهر می گذارد


ادامه نوشته

!

سادگي


درود گل گلی!!

به همان سادگی
که کلاغ سالخورده
با نخستین سوت قطار

                         سقف واگن متروک را
                                       ترک می گوید
دل ،
         دیگر
                                در جای خود نیست
                                            به همین سادگی !

 

 

 

هفت سین فاطمی

السلام علیکِ  یا فاطمه الزهرا یا بنت محمد  یا  قره عین الرسول

 

رسیده عید و دلها شاد و خرم

همه در فکر دیدارند با هم

همه آماده اند سفره بچینند

به فکر سفره های هفت سینـند

 

منم در سفره دارم هفت سین را

ولی توام شده با داغ زهــرا

بود سین نخستین سیلی کین

به روی مادرم با دست سنگین

 

ببین در سفره سین دومم را

که سویی نیست در چشمان زهــرا

بگویم سین سوم تا بسوزی

که مادر سوخت بین کینه توزی

 

از این ماتم دل حیــدر غمین است

که سین چهارمم سقط جنین است

به روی سفره سین پنجم این است

سر سجاده اش زینب حزین است

 

شده سفره پر از اشک شبانه

ششم سین مانده سوت وکور خانه

چه گویم ای عزیز از سین آخر

بود آن سینه مجروح مـــــــــــادر


وهر سال ، سال توست ؛ حتی اگر نگذارند...

 

روزی پژویی پرایدی دید...

"پژو" یکروز طعنه زد به "پراید"
که تو مسکین چقدر یابویی!

با چنین شکل ضایعی بالله
بی‌جهت توی برزن و کویی

رنگ لیمویی مرا بنگر
ای که تیره، شبیه هندویی

من تمیزم ولی تو ماه به ماه
مطلقاً دست و رو نمی‌شویی

بچه می‌ترسد؛ آن‌طرفتر رو!
که به هیئت شبیه لولویی

من نه خودرو، گُلم، سَمن‌بویم
تو نه خودرو، گیاه خودرویی!

من به پاریس بوده‌ام چندی
زیر پای "چهاردهم لویی"(!)

روی "باسکول" بیا، بپر، بینم(!)
روی‌هم‌رفته چند کیلویی؟!

در تو آهن به کار رفته ولی
نازکی عین برگ کاهویی!

صاحبت با تو گر به جایی خورد
سهم الارث ورثّه‌ی اویی!


از "پژو" چون چنین شنید "پراید"

گفت: ای دوست!چرت می‌گویی

بنده گیرم به قول تو یابو،
تو گمان کرده‌ای که آهویی؟!

خویشتن، بی سبب بزرگ مکن
تو هم از ساکنان این کویی!

انتقادی اگر ز من داری
مطرحش کن، ولی به نیکویی

زیر این آسمان مینایی
ای خوشا فکر و ذکر مینویی

برو خود را بسوز و راحت کن
بی‌علاج است آتشین‌خویی

بخت باید تو را نه آپشن و تیپ
ای که در بند چشم و ابرویی

بخت ماشین اگر سپید بُوَد
خواه بژ باش، خواه لیمویی!

ارج و قربم کنون ز تو بیش است
زانجهت در پی هیاهویی

خوار بودم ولی عزیز شدم
کرد دوران ز بنده دلجویی

قیمت من کنون رسیده به بیست
این منم من، "پراید" جادویی!

توی بنگاه پیش هم بودیم
غرّه بودی به خوش بر و رویی

بنده رفتم فروش و یکماه است
توی دپرس، هنوز آن تویی

 

# تولد عید شما مبارک #

گروه اینترنتی پرشیـن استـار | www.Persian-Star.org
ادامه نوشته