فال حافظ عیدانه (فال n+1 أم )

سلام!

زیاده عرضی نیست. جز آرزوی سلامتی تن و جان برای همه ی دوستان..

توی دوره ی آموزشی سربازی ، روزای آخر، اکثر بچه ها واسه هم یادگار مینوشتند. بعضی ها که از قبل تدارک دیده بودند یک دفتر یا سررسید میدادند واسه نوشتن و اونایی هم که چیزی نداشتند توی همون دفترچه های کوچک سربازی از بقیه "یادگارنوشت" میگرفتند..

بهرحال بعید میدونم جایی و فرصتی جز این گیر بیاد که 100تا جوون هم سن وسال بمدت دوماه شبو روز کنار هم باشند،حتی بچه هایی که تجربه ی خوابگاه داشتند اعتراف میکردند که چنین جو و فضایی هرگز اونجا حاکم نیست..

همین نزدیکی و صمیمیت باعث میشه که خاطرات و یادهای فراوونی به بار بیاد و یادگارنوشت میتونه تثبیتی باشه از اینها در ذهن، که انسان، ریشه دارد در نسیان و فراموشی..

حالا ربط این حرفا با فال حافظ:

شاید شعر ها و ترانه های زیادی توی ذهنم آماده داشتم ولی من واسه نوشتن یادگاری برای همه ی دوستام هیچ شعر و نوشته ای قشنگ تر از این بیت حافظ به ذهنم نمیومد!

اوقات خوش آن بود که با دوست بسر رفت*

                           باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود

و اون روزا گذشت تا لحظه های نزدیک تحویل سال. وقتی دست به دامان لسان الغیب شدم واسه فال سال جدیدم، غزلی از حافظ آمد که همین بیت توش بود..

یکی دیگه از تفائل ( جمع مکسر تفؤل ) بنده به دیوان شیخ توی همون لحظات تحویل سال رو میزارم واسه ی فال حافظ عیدانه..

پس با انجام مقدمات لازمه و نیت خالصانه، برید به ادامه مطلب..( فک کنم عرضم کمی زیاده شد.میبخشید )


* در برخی از نسخ این مصرع اینگونه است :

اوقات خوش آن بود که با دوست گذشت...( این هم از افاضه ی فضل ما در این پست! )

ادامه نوشته

اندر احوالات n ا ُُم مـ جـ مـ ـع  !!!

۱- در روايات آمده  پس از مدتهاي مديد، دبيرنا شيخ محسن ( نازنا فداه ِ بچه هاي باب المحکمة ) شيخة الوبلاگ فهيم الزمان را ديد و بدو چنين گفتندي: از براي چه وبلاگ اينگونه خلوت و خالي از سکنه مي نمايد؟

 فهيم الزمان نيز در کمال آرامش  ( در اينجاي روايت بين علما اختلاف نظر است! ) پاسخ همي داد که : شما به شلوغي جلسات مـ جـ مـ ـع ببخشيد...

*****

۲- جمعي پريش را گفتند: کاري بکن.

گفت : چه چيز را چه همي کنم؟!

باز همي گفتندي: انديشه اي در کار وبلاگ.

باز گفت: وبلاگ را چه شده مگر آيا؟

باز باز همي گفتندي: اين اختلافات که اينچنين ظاهر گشته در وبلاگ. مگر همي نبيني که چگونه پرنيان الدوله ( حيات الوبلاگ في بقائه ) و فهيم الزمان ( اواخر المردم سالاري ) { بَ بَئي: The End of Democracy } در جعبه ي گفتمان { بَ بَئي: Chat Box } به جدال همي پدازند؟

پريش اندکي سکوت کرده و همي فرمود: تضارب آرا مستوجب فزوني شتاب پيشرفت وبلاگ بسوي افق 1404 خواهد همي گشت..!!!

 *****

۳- آورده اند که يکي از اعضاي مـ جـ مـ ـع ( حسب حفظ جا ن نگارنده از اشارت به اسم ايشان همي معذوريم! ) از گوشي مـ جـ مـ ـع چنين پيامک کوتاه دريافت همي نمود:

درود! اردوي فلان جا. با اهالي مـ جـ مـ ـع. همي هستي آيا؟

وي در جواب چنين ريپلاي { بَ بَئي: Replay } نمود: درود! اردو پولي هست آيا؟

خط مـ جـ مـ ـع چنين افاضه فرمود: پ ن پ ! بخاطر فعاليت هاي خوب امسالتون مي خوايم مُـفتکي ببريمتون اردو حالشو ببريد.( همي مي بخشيد. اين خط مـ جـ مـ ـع زيادت از اندازه در صورت کتاب { بَ بَئي: Facebook } همي مي گردد. )

****

۴- نگارنده اي ناشناس در تاريخش چنين آورده که در يکي ار جلسات مـ جـ مـ ـع که حضور حداکثري اعضا را تجربه مي کرد، پريش روي به پرنيان الدوله و با کنايه اي به دبيرنا شيخ محسن همي پرسيد: ميان کانديداي مجلس و آنکس که رتبه ي 140 ارشد را همي آورده، کدام يک برترند؟

پرنيان الدوله بسرعت چنين همي فرمود: صد البت کانديداي مجلس! که او لااقل شام همي دهد و بعداً به وعده هايش عمل ننمايد. حال آنکه رتبه 140 ارشد وعده ي شام دهد و عمل ننمايد..!

*****

۵- خواهند آورد که روانشناسي پريش را همي گويد: اينگونه نوشتن " مـ جـ مـ ـع " در پست، ايده ي است بس پست مدرن و به نحو زيرپوستي معضلات مـ جـ مـ ـع را بيان همي دارد. نظرتان چيست در اين باره آيا؟

پريش نيز با دهاني باز از تعجب چنين خواهد همي گفت: اگر آنکس که در حين تاپيدن متن هي کليد فضا { بَ بَئي: space key } را همي ميزد بيابم، دانم با او چه کنم...

*****

پ.ن۱: به يابنده ي عدد n در اسم پست جايزه مي دهند!

پ.ن۲ :آنان که نمي دانند اندراحوالات چيست، از آنان که مي دانند بپرسند..  

فاطمة بضعة منّى ...

شنيده ام كه دلي پر ملال داري تو

مگر چه خاطره اي در خيال ، داري تو ؟

مدينه ! هيچ گلي از تو گلنفس تر نيست

كه بوي احمد و زهرا و آل داري تو

هنوز عطر دعا ، در فضاي تو جاري است

هنوز بوي اذان بلال داري تو

مدينه ! بوسه به خاك تو مي زند افلاك

زبس كه فرّ و شكوه و جلال داري تو !

دوام دولت تو ، در حضور حضرت اوست

بمان ! كه منزلتي لا يزال داري تو

مگر كه منحني قامت كه را ديدي

كه شب اشاره به نقش هلال داري تو ؟ !

به ياد خاطره تلخ آن در و ديوار

درون سينه ، دلي پرملال داري تو

بيا كه نوبت كوچ كبوتر حرم است

براي بال گشودن ، مجال داري تو

ولي چگونه پر خويش ، واتواني كرد ؟

كه زخم تير ملامت به بال داري تو

نسيم از آن گل پرپر هميشه مي پرسد :

مگر بهارترين ! چند سال داري تو ؟ !

محمّدعلي مجاهدي ( پروانه )

مجلس حافظ ( 4 )

سلام!

امیدوارم شب یلدا بهتون خوش گذشته باشه..

ب همین مناسبت دیشب ی فال گرفتم ک میتونید با نیت تو ادامه مطلب بخونیدش..

ورود ب فصل دوست داشتنی زمستون رو ب همه تبریک میگم!

ادامه نوشته

دومین نشست دانشجویی

کانون فرهنگی قرآنی هیئت مکتب الرضا (علیه السلام) برگزار می کند:

دومین نشست دانشجویی ( پرسش و پاسخ )

باحضور :

استاد حوزه و دانشگاه حجت الاسلام والمسلمین سیدمحمدعلی ابوالبرکات

موضوع:

حسین در آیینه ی قرآن و روایات نبوی

زمان: جمعه ۱۱ آذرماه ( مصادف با ششم محرم الحرام ) ساعت ۹:۳۰ صبح

مکان: بلوار توحید - خیمه ی هیئت مکتب الرضا (علیه السلام )

آرزو..

رقصی چنین

میانه ی میدانم

آزوست...

ادامه نوشته

آغاز ماه مبارک ذی الحجه..

سلام

روز پیوند آسمانی

 گل خوشبوی یاس حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها)

و مرد دلیرستان حضرت علی مرتضی (علیه السلام)

رو به همتون شادباااااش میگم..

توی ادامه ی مطلب میتونید فال حافظی ک گرفته ام رو ببینید." مجلس حافظ (۳) " با ۸ ماه فاصله! از قبلیش..پس نیت کنید و لذت ببرید..

ادامه نوشته

زادروز سهراب سپهری..

هنوز در سفرم..

خیال میکنم..

در آبهای جهان قایقی است..

و من - مسافر قایق - هزارها سال است..

سرود زنده ی دریانوردهای کهن را..

به گوش روزنه های فصول می خوانم..

و پیش می روم..

*******

هیچ اثری آنقدر تمام نیست که نتوان در آن دست برد.

*******

... و من سال ها مذهبی ماندم، بی آنکه خدایی داشته باشم.

*******

سال ها پیش در بیابانهای شهر خودمان زیر درختی ایستاده بودم، ناگهان خدا چنان نزدیک آمد که من قدری عقب رفتم.

*******

۱۵ مهرماه  زادروز سهراب است..تولدشا شاااااااااااااااادباااااااااااااش میگم به همتون..

پ.ن : هه .. اگه سهراب چهاردهم بدنیا میومد، عدد روز تولدش ۳ برابر ماه تولدش میشد..نه! ۲ برابر!

یه خواننده ی همشهری..

سلام

امروز براتون یه ترانه ی خوب گذاشتم. ویژگی مهم این ترانه اینه که خواننده اش - جناب آقای رسول هارونی - همشهریمونه. این کار اولشه که اجرا کرده.. صدای خوب و زیبایی داره. اگه بتونه برای خودش یه صدای مستقل داشته باشه و انتخاب شعر و آهنگش خوب باشه بنظرم موفق میشه.

ترانه ی " محال " رو میتونید از لینک زیر دانلود کنید. وا۳ کار اول نمره قبولی داره..

http://mixbaran.com/article1039.html

 ! : دانلود کاران عزیز میدونید ک پس از ورود ب سایت باید روی گزینه دانلود کلیک راست فرموده و Save Target As.. رو بزنید..

پسرا عاشق سربازی اند..

آره.. قبول دارم وقتی حرف سربازی میشه، همه ی پسرا اول قیافه ی دپ گرفته و بعد میرن تو فکر که وا3 چی باید 18-19 ماه از زندگی شون رو حروم کنن.. مادراشون فکر جدایی و بستن ساک و خرید تخمه-پسته و بیسکویت برای پسری ک قراره بره به یه شکنجه گاه، می افتن و...

اما اگه یه کم به سربازی رفته های دوروبرتون – پدر، برادر، دوست و.. - خوب دقت کنین شاید یه کم با تیتر پست همراه بشین.

چجوریه که با این همه نفرت و جبهه ای که علیه سربازی هست و پسرا و خونواده هاشون حاضرند دست به متحیرالعقول ترین روشهای ممکنه و غیرممکنه برای کاهش 24 ساعت از سربازی بزنن، بعدها همین دوران میشه یکی از خاطره انگیز ترین و بهترین دوران زندگی یه پسر؟!!!

همین پسر خاله جان خودم – بخاطر خدمت سربازی باباش تو زمان جنگ – کسری خدمت گرفت. سر ِ جمع باید 70 روز می رفت سربازی! که با کم کردن مرخصی ها و تعطیلی ها، کل یومش 30 روز تو پادگان نبود. اما باید بیای و ببینی.. ی مثنوی خاطره داره از دوران خدمتش و با 20-30تایی از رفقای سربازیش هنوز رفت و آمد داره!!!

بهرحال هرچی که هست، سربازی موجود بسیار پیچیده و عجیبیه و رفتار ما در برابرش عجیب تر..

اینم 2 تا گزارش از دوران سربازی چند تا از رفقا:

1-  اونوقت بگین پسرا عاشق سربازی نیستن.. این دوتا رفیق ما اونچنان با آب و تاب و شعف پیرامون تمیزکاری سرویس های غیر بهداشتی و تخلیه ی چاه فاضلاب و مشت و لگد خوردن از سرهنگ سخن می راندند که نگو..

اگر بر دیده ی سرباز نشینی .. بغیر از خوبی خدمت نبینی

البت در برخی منابع بجای " خوبی "، " نیکی " هم ذکر شده است.

2-آزارش به یه مورچه نمیرسید. اما نمی دونم این عشق،همون سربازی خودمون، چه جادویی داره!!!

با جزئیات تمام نحوه ی انتخاب صابون، قرار دادن در وسط حوله، قـِـلـِـق پیچیدن حوله و طریقه ی ضربه زدن با اون  - در راستای رسیدن به حداکثر لذت برای کتک زننده و حداقل جای سالم برای خورنده – رو برامون شرح داد. میتونستی کاملاً حس کنی که هنوزم از اعماق تـَـهـِش کیف میکنه وقتی یاد این جشن پتو - که برای یکی از دوستان نارفیق سربایش گرفته بودن – می افته..

نرو..

از فردا شروع مي شود..

                                     شايد هم شروع شده..

صبحانه..

              نان و کره و مربا و ر يا

غل و زنجير است که باز مي شود از دست و پاي شيطان

و سفر  ِ از بالاي سر به گوشه ي غبارآلود قفسه، براي قرآن

ناهار..

         چلوکباب و دوغ و دروغ

شب هاي بي قدر در راه، بي ياد الله

شام سبک - براي خواب راحت تو رويا

و قصه ي دوباره ي طلوع و نماز قضا..

نرو..

پی نوشت: عید سعید فطر رو به همگی شادباش میگم

یا هو مددی..

منّت به سرم نیست بجز منت مولا

یا هو مددی سرور من حضرت والا

یا هو نشود سایه تو کم ز سر من

یا هو نظری کن به دل دربه در من

یا هو به گدایت بکن از لطف نگاهی

یک عمر پریشانی و از چاله به چاهی

جامی که ز دست تو گرفتم شرفم داد

یک دست می و دست دگر تار و دفم داد

من جز تو کسی را نشناسم که ولی بود

حق بود علی و فقط او ذکر علی بود

رخصت که شوم خاک در خانه عشقت

صد جان چو من باد فدای ره عشقت

یا هو مددی از ره حق تو بخوانم

تو صاحب من جز تو من ارباب ندارم

یا هو مددی کن که سزاوار گدایی

باشیم و تو بر ما ز کرم لطف نمایی

***

دل مست و زمین مست و زمان مست ز جامت

عالم همگی شیفته عشق و مرامت

یک تار زمویت ندهم مُلک دو عالم

درویشمو این بس که به نام تو ببالم

نای نی و دف ذکر علی گوید و خواند

بدخواه علی نام به گیتیش نماند

در مسلک ما شرب مدام است طریقت

ما مست می ساغر حقیمو شریعت

پ.ن : التماس دعا خیلی زیاد..

با توأم..

چه ظرفیت کمی دارم

         با یک ببخشید،

                 تکرار نمی شود،

                         و شاید نــَمی بر چشم

باورم می شود گذشتنت را از همه ی کاستی ها و خطاهایم

تو هم بی تقصیر نیستی

        کرَم أت میزان ندارد

                و این حریص ام کرده بر خطا و

امیدوار به اعجاز " یک ببخشید.. "

***

همه جا پر شده از غریبه ای به نام عشق

که به اندک زمانی پوست می اندازد به ع ش ق

و راه جدایی می گیرد و کاش جدایی پایان ع ش ق بود.. نیست..

جدایی آغاز راه نفرت می شود

اگر ناپخته به این آغاز پا نهادم

یاری ام کن تا نفرت را با " تای " محبت بنویسم..

دادو
( همان پریشان شده ی داوود است )

آزادي رأس ساعت 10 ..

كنكور سراسري امسال هم گذشت. با چندتا از بچه ها مراقب آزمون بوديم.. چند صحنه جالب كه ديدم اينا بود:

تي شرت ، شلوار ورزشي! ، صندل ِ بي جوراب.. ايول طرف با چه آمادگي ذهني اومده بود سر كنكور.. نیم ساعت نگذشته بود که رفت تو چُرت..

مثه زندانيا لحظه شماري ميكردند واسه اتمام حبسشون.. آزادي رأس ساعت 10

گز ، شيريني ، ميكا ، هاي باي ، چيتوز موتوري! ،سنيچ ، تكدانه ، نوشابه رژيمي.. پسره ها ولي مامانش واسش يه پلاستيك پر از اينا گذاشته! " آخي.. بچه ام يه وخ ضعف ميكنه سر جلسه.."

8 تا !!! از 240 تا تست فقط 8 تا رو زده بود. با اين گسترش علم و دانش تو مملکتمون ( همون افزايش ظرفيت خودشون ) فك كنم پيام نور يارقوزآباد رو بياره..

اگه حال داشتي با يه خاطره ي جذاب از كنكور خودت ما رو مهمون كن..

مسابقه ی تشخیص هویت..!!

خُب بروبچ همگی سلام

بعد از تلاشهای فراوان بالاخره مسابقه ی " تشخیص هویت..!! " بچه های مجمع آماده شد. بخاطر تأخیر زیاد از همه ی دوستان بخصوص خانم فاتحی عذرخواهی میکنم.

مسابقه نوشت ۱ : رمز مطلب چهار شماره ی آخر موبایل منه..

م.ن ۲ : از خانم مدیر خیلی ممنون که موافقت کردند این مطلب با رمز توی وب زده بشه. ی توضیح هم بدم: چون کسی که میخواد تو مسابقه شرکت کنه باید با بروبچ ما آشنا باشه، بنابراین رمز گذاشتم.همین و بس..

م.ن ۳ : این مسابقه جایزه داره خیلی خفن.. باور کنید..

م.ن ۴ : توی نظرات میتونید برای منحرف کردن دوستان دیگر و نزدیک شدنتان به جایزه جوابهای غلط بدین.

م.ن ۵ : جواب صحیح رو بصورت یک کلمه ۱۵ حرفی برام پیامک کنید..

ادامه نوشته

اطلاعیه

جلسه نقد و بررسی فیلم

" جدایی نادر از سیمین "

با حضور استاد گلناری

پنج شنبه ۵ / ۳ / ۱۳۹۰ - ساعت ۱۷ - کتابخانه ی الغدیر

انجمن دانش پژوهان جوان

دعوت

همه با هم

جدایی نادر از سیمین

را میبینیم

سه شنبه ی همین هفته

سینما فرهنگ شهرمون - سانس ۱۸ تا ۲۰ شب

با همکاری مشترک:

 انجمن دانش پژوهان جوان - مجمع خودمون

و مجمع دانشجویان خمینی شهری دانشگاه اصفهان و علوم پزشکی

به دوستان خود اطلاع دهید.. لطفاْ

معلم عزیزم روزت مبارک

یه شاخه گل ِ کنده شده از تو باغچه ی مدرسه

جیغ و داد و سرو صدای سر کلاس

یه جفت جوراب یا یه روسری

تمام ابراز عشق و محبت کودکی مون بود

یه پیامک

چند خط نامه

یا یه پست توی وبلاگ

تمام ابراز عشق و محبت الآن مونه

کدومش میتونه یکی از فداکاری هات رو جبران کنه؟!

با احترام و مهر ،  تقدیم به معلمان عزیز

روزتان مبارک

پ.ن: چون پارسال من روز معلم مطلب زدم گفتم شاید بهتره کس دیگه ای امسال مطلب بزنه.. کسی مطلب نزد.. مدیر اسبق ( خانم حدادیان ) سراغ گرفتند.. من هم دوباره نوشتم.

ترجمه دست نوشته های " گربه سیاه " محله مون

دیشب داشتم رو پشت بوم قدم میزدم که ی سری کاغذ با علائم عجیب غریب پیدا کردم. نوشته ها رو اسکن کردم و با ی نرم افزار قوی! ترجمه اش کردم. درست و غلطش پای نرم افزار..

ترجمه اش این شد:

یادداشت های گربه سیاه:

به من چه!... خــُــب نشونه گیریت بَده. بجا زدن دمپایی به من، می زنی شیشه همسایه رو میاری پایین! فکر کنم داری بهم فحش میدی.. زبونتو نمی فهمم اما هرچی گفتی خودتی- آینه -

لااقل از دمپایی نیکتا استفاده کن که نرم باشه و شیشه همسایه نشکنه ( ی جوری نوشتم که اسپانسر برنامه هم دیده بشه  )

ادامه نوشته

راهنمای تهیه ی سریال ایرانی

سلام

فرض کنید بچه های بالای صدا و سیما پس از گذشت شش ماه از قل قلک شدن، یه ماه مونده به یه مناسبت ( ماه رمضان، دهه فجر، عید و...) خنده شون بگیره و جهت ارشاد خلق خدا و جلوگیری از گرایش اونها به امواج نامبارک دیشی، جهاد فرهنگی رو آغاز کرده و آستین مضاعف خدمت را بالا زده و تولید یه سریال با مواد کاملاً وطنی رو به شما بدهند.. این پست راهنمایی است برای شما جهت انجام هرچه بهتر این خدمت خطیر.

کارگردان :

به قول حاج آقا گیگیلی* راحت ترین کار و بیکارترین فرد همین کارگردانه. اصلاً کاری نداره میتونی یکی از بازیگرا یا همون نویسنده! یا حتی خانواده ی رجبی - که دیگه خسته شدن از بس آخر سریالا ازشون تشکر شده - رو بعنوان کارگردان برگزینید.

* گیگیلی: ایشان از آشنایان دوست داشتنی و چترباز کلاه قرمزی هستند.

ادامه نوشته

تبریـــــــــــــــــــــــــــــــک !!!!

شاید فرشته ی مهربون سوار سُرسُره ات کرد تا بیای اینجا

شایدم یه کــَمَکی هُل ات داده باشه تا زودتر برسی

یا یه لک لک سفید و خوشکل تو رو توی یه بقچه ی کوچولو آورده باشه..

شاید!

زیاد فرقی نداره..

چون مطمئنم اون سال تو بهترین عیدانه ی مامان و بابات بودی

مثل شکوفه های درختان سیب

مثل بچه سبزه های ناز باغچه

مثل طراوت جوانی باد نوروزی

تو هم متولد آغازین ماه سال هستی

تبریکی به قدر لذت خوردن سیب

به قدر لذت رُستن سبزه

و به قدر لذت نوازش باد

تقدیم تو باد

آقایون و خانم های متولد این ماه:

دکتر مجتبی آقایی = 1 فروردین

فهیمه سجادی فر = 9 فروردین

محمد رضا قنبری = 9 فروردین

دکتر امیر هاشمی = 23 فروردین

زهرا شیروی = 25 فروردین

می تونید به مناسبت سال نوی شمسی! مجلس حافظ ( 2 ) رو تو ادامه ی مطلب ملاحظه بفرمایید.

شیرینی نوشت : ما منتظر شیرینی تولدها هستیم

پ.ن : عید همگی همچنان مبارک

مهم نوشت : شیرینی تولد با سوغاتی فرق داره ها

ادامه نوشته

مرغ های آسمان

" کاری می کنم که مرغ های آسمان به حالت گریه کنند! "

بلاشک تاکنون این ضرب المثل را شنیده اید. این گونه اش را هم شاید شنیده باشید:

" کاری می کنم که مرغ های آسمان به حالت تخم بگذارند !!! "

گمان می کنید این جمله مزاح است ؟

من خود شاهد تخمی بودم که از آسمان به زمین افتاد...

روزی در کوچه راه می رفتم – چون همیشه سر به زیر – ناگاه تخم مرغی جلوی پایم زمین خورده و شکست. سرم را بالا نیاورده بودم که تخم دوم نیز از حیاط خانه کناری با یک پرواز بسیار زیبا از راه رسید و فرودی نمود چونان برخی طیاره های وطنی.

کنجکاو شده و پی گشتم تا بیابم قصه چیست؟ بعد از تحقیقات گسترده ی علمی- محلی به نتایج زیر رسیدم:

(خب معلومه ادامه اش کجاست..)

ادامه نوشته

مجلس حافظ

سلام

چندماهي بود ميخواستم يه پست دنباله دار ِ! فال حافظ به مناسبت هاي مختلف توي وبلاگ داشته باشم. حس و مناسبتش الآن دست داد:

ميلاد گرامي پيامبر رحمت (ص) و امام جعفر صادق (ع)

پيوند دوتا از گلهاي تك وبلاگ و مجمع

تولد عزيزم محمدحسين افشاري
 
 "دوغومونوز کوتلو اولسون"

و

دایی شدن علی آقای پیمانی

 

دوست دارم نظر شما رو هم بدونم؛

نظر كلي تون درباره فال حافظ چيه؟ چندوقت ي بار فال ميگيريد؟ بهش اعتقاد داريد و تأثيرش روي تصميمات و كارهاتوت چيه؟

و مهم تر اينكه؛ چرا بين اين همه شاعر و ديوان شعر، ايراني ها حافظ رو انتخاب كردند؟

اولين فال رو هم كسي نگرفته جز...

بهرحال با هر تفسير و عقيده اي كه به فال داريد بريد به ادامه مطلب و بخونيدش... لطفاً

ادامه نوشته

آغـــــاز با پـــــایـــــان

امشب است اولین شب ولایت آخرین امام(عج)

ولایتت مبارک آقاجان.

واقعاً تبریک دارد؟! ولایت و امامت بر مردمانی که بایست برای حفظ جانت به تقدیر غیبت تن دهی؟

غیبتی که هزار سال است پیروانت را شده داغ سینه و جمعه ای نمی گذرد برایشان بی ندبه.

بگذریم از این معرفت که با نمی رسیم بمعنای این غیبت.. تو غایبی از ما یا ما غایبیم از وجودت؟

ذکر هرشب جمعه مان شده.. آقا بیا.. فکر نمی کنیم آماده ایم؟ فکر نمی کنیم که بیایی چه می شود؟

باز محرابی رنگین خون می شود؟..
باز دجالی با کیسه های زر، شبیخون می زند ایمانمان را و باز تنها می شوی؟..
شاید عاشورایی بسازیم از تو و کربلایی بنا کنیم دوباره؟
یا به زهر و شکنجه و زندان، جوان تر از پدرت...
یاری مان کن، قول دهیم اینگونه نشود..

و روزی بگوییم : ظهورت مبارک آقاجان

یادداشت های قدیمی ِ یه پسر بچه..

دُرُس یادم نیس ، شاید لحظه ی اول نور چراغا چـِشام رو اذیت کرده باشه اما از دکترم مچکرم. راحت بدنیا اومدم، خاطره ی بدی از اون لحظه ندارم.

اون پرستاری هم که منو وارونه گرفت و به کمرم مشت زد رو حلال کردم.

اون یکی پرستار رو 10 تا دوسِش دارم که مواظب بود از دستش نیوفتم زمین و ...

خیلی خجالت کشیدم. حتما کلی بهم خندیدن. پسری گفتن، دختری گفتن.نمیشه واسه ما نوزادای پسر بجا دستبند از یه چی دیگه برا شناسایی استفاده کنن؟ مثلاً برامون سیبیل بکشن یا إسممونو رو یه تفنگ بنویسن بذارن کنارمون یا ...

این آقای ثبت احوال خیلی آدم بَدیه. چرا با دستخط زشتش دفترچه مشقمو ( همون شناسنامه  ی شما ) خط خطی کرده.میگم بابام بزنَتِش..

به مامانم هم گفتم.اگه یه بار دیگه دایی با ریشای تیغ تیغیش بوسم کنه یا عمه لُپَمو بکشه ، تو بغلشون ..یش میکنم.

دلم میخواد یه بادبادک باشم تا همه باهام بازی کنن..*

این همه عموپورنگ و خاله شادونه ندارم.
حساب بانکی یه میلیونی ندارم.
دسته کلید اسباب بازی ندارم.
ماشین برقی ندارم.
 My baby  ندارم.
Play Station 1 & 2 & 3, mp3 & 4 , pc و laptop هم ندارم.
همیناس مهمترین دغدغه های من نوزاد دهه 60ی.

باز خوبه بجا چیپس و چی پلت با بیسکوئیت مادر بزرگ شدم.
دوستام رو هرروز میبینم – حنا – بزبز قندی – گالیور – کدوقلقله زن و..

خدا تو رو هم دوس دارم که تو دنیا إسممو نوشتی، فقط قربونت یه کم وقتشا بیشتر کن..

*مهم نوشت: این جمله اقتباسی است از "سینا خسروی"

رندان تشنه لب

 سلام بر حسين (ع) و ياران و اصحاب بي نظيرش

چندتا شعرعاشورايي واستون ميذارم.اميدوارم لذت ببريد. التماس دعا

باز این چه شورش است ...( ۱۲بند محتشم کاشانی )

http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=15287

خوشا از دل نم اشکي فشاندن
به آبي آتش دل را نشاندن  ( نی نامه - قیصر امین پور )
 

http://www.poetry.ir/archives/000900.php

کجائید اى شهیدان خدائى... (اشعار مولوی و چند تن ديگر )

http://hafezasrar.blogfa.com/post-158.aspx

می آیم از رهی که خطرها در او گم است ( 14 بند ناي – عليرضا قزوه )http://hadesehayehamedan.persianblog.ir/post/79/

با اشک‌هاش دفتر خود را نمور کرد
در خود تمام مرثیه‌ها را مرور کرد (حمیدرضا برقعي )

http://www.motalebe.ir/index.php?action=show_news&news_id=4872

 

زان یار دلنوازم شکریست با شکایت  /  گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت

بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم  /  یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت

رندان تشنه لب را آبی نمی‌دهد کس  /  گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت

در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کان جا  /  سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت

چشمت به غمزه ما را خون خورد و می‌پسندی  /  جانا روا نباشد خون ریز را حمایت

در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود  /  از گوشه‌ای برون آی ای کوکب هدایت

از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود  /  زنهار از این بیابان وین راه بی‌نهایت

ای آفتاب خوبان می‌جوشد اندرونم  /  یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت

این راه را نهایت صورت کجا توان بست  /  کش صد هزار منزل بیش است در بدایت

هر چند بردی آبم روی از درت نتابم  /  جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت

عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ  /  قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت

عزاداری دانشجویی

كانون فرهنگي قرآني هيئت مكتب الرضا ( عليه السلام ) برگزار مي كند:

اولين نشست دانشجويي

هم نوا با كاروان حسيني

سخنران:

حجت الاسلام والمسلمين حاج آقا ابوالبركات ( استاد حوزه و دانشگاه )

( با موضوع : امام حسين ( ع ) از منظر بزرگان )

شروع مراسم:

جمعه 19/9/89 از ساعت  9  الي  11  صبح

مكان:

خميني شهر – بلوار توحيد – خيمه گاه هيئت مكتب الرضا ( عليه السلام )

با همكاري: انجمن دانش پژوهان جوان خميني شهر

مجمع دانشجويان خميني شهري دانشگاه صنعتي اصفهان

نـاگهـــان

چشم هاتو ببند..

نه..نه..نه.. چشم هاتو خوب باز کن..

بخون..لطفاً..

 

درست زمانیکه یه روز صبح تازه از خواب بیدار شدی

.

یا وسطای یه روز معمولی مثه روزای دیگه

.

یا شب بعد از یه روز پرکار میخوای بخوابی

.

یا وقتی عزیزترین دوستت ناراحتت کرده

.

یا حتی ممکنه پشت چراغ قرمز همه ی حواست به شمارش معکوس ثانیه هاست

.

ناگهان..

ادامه نوشته

أکمـِـل حَجـَّـنا..

چه شده؟!!!... با این حال شیدا کجا می روی؟

این چه نوایی ست نشسته بر لبت، همجوار اشک چشم هایت؟!

ألحَمدُلله الذّی لَیسَ لِقضائهِ دافِع.. ( سپاس ویژه ی خداوندگاری ست که چیزی یارای مقاومت در برابر خواستش را ندارد.)

عاشقانه که را می خوانی؟ به کجا می شتابی؟

ادامه نوشته

شهـــادت امـــام محمــــد بــــاقر (ع)

و اینک بقیع

        میهمان جگرگوشه ی دیگری از پیامبر (ص)

                    باز میهمانی غریب

                                        هنوز نشناختمش

 

شهادت پنجمین راهبر شیعیان

هفتمین ستاره ی پاکی

یادگار کربلا

فرزند سجده و دعا

امام محمد باقر (ع) را تسلیت عرض میکنیم.

مَرَجَ الْبَحْرَیْنَ یَلْتَقیان

ستاره های چشمک زن، ریسمان بسته اند آسمان کوچه هایی را که قرار است از امشب، مهربانی هایتان را در آنها قدم بزنید. کوچه هایی که هم قدم می شوند از امشب جاده های زندگی را با شما. دیوارهای مدینه کل می کشند پیوند خجسته ابر و باران را، دریا و موج را، رود و آبشار را و عشق و پرواز را که از امشب، پرندگی در نگاه های مهربانانه شما به اوج خواهد رسید.

صدای دست ابرها را که بر دف ماه می کوبند، نسیم در ردپایتان می ریزد تا خاک، لبخند بزند آرامش قدم های همراه و صمیمیتان را که زندگی را بر چشم های ناپیدای جاده های بی پایانش هم قدم شدید؛ آرام تر از صدای بال پرندگانی که بر ابرها راه می روند، شیرین تر از رودهایی که به دریا می ریزند. امشب، خانه ای محقر، آغوش گشوده رؤیای شیرین زندگی با ماه و خورشید را بی صبرانه دهان گشوده هلهله شادی فرشتگان را که پایکوبی نخلستان ها را به تماشا نشسته اند. خانه ای که آمدنتان را اسپند دود می کند تا دفع کند هر چه چشم شور را از این همه شور بی پایان برای آغاز؛ آغازی که پر از بوی لبخند پیامبر صلی الله علیه و آله است.

خانه، مشتاق ایستاده تا سلام کند لبخند شکرریز پیامبر صلی الله علیه و آله را که پیشاپیش شما قدم برمی دارد تا در بگشاید آغاز همسفریتان را تا هم شانه هم عشق را به سرانجام برسانید.

"عباس محمدی"

مخصوص نوشت: خیلی گشتم ولی دسته گلی با ۱۴تا شاخه گل پیدا نکردم

دیـــــــروز و امـــــــروز 2 ( درآمد )

- میگفتن دستش چربه! بچه بودم. دُرُس نمی فهمیدم چی میگن. چندباری دستاش رو گرفته بودم. زبر بود ولی چرب نبود.
خدا بیامرزدش پیرمرد بقال سر کوچمون رو. وقتی میخواست جنسی رو وزن کنه همیشه 100-150 گرمی چرب تر میکشید.

-سوار اتوبوسای خصوصی ِ شرکت واحد شدی؟ پولیه، بلیط نمیگیره.
با دوتا از رفقا سوار شدیم.موقع پیاده شدن یه نکته ی جالب ریاضی کشف کردیم.200 = 3×60 !
آره 20 تومن بقیه اش رو نداد، اصلاً خودشو اونجاها نذاشت؟!

- وقتی 25 تومنی نداره، کرایه ی 125 تومن رو 100 تومن میگیره و میگه: برو، حلال کردم. راننده ی تاکسی ِ مشتی ایه.
البته بعضی از راننده های دیگه 150 تومن میگیرن، بدون اینکه بپرسن: حلال کردی؟

قصدم از آوردن این چند تا مثال، زدن این جرقه به ذهنتون بود که :
چرا دیروزیها اینقدر به درآمدی که وارد زندگیشون میشد حساس بودن ولی الآن این قضیه اینقدر کمرنگ شده؟

از روی عمد هم این مثالها رو زدم. هرچند شاید بعضی بگن: این بابا دیگه خیلی رگ اصفهانی داره. آخه 2
۰ تومن دیگه امروزه پولیه؟!!!
والا بنده مثالهای گنده تر بلد نیستم – یعنی نمیخوام بگم – اگه شما از این مثال ها دارید بسم الله.

قلـــــــــــم و پاک کن

نویسنده: قلم

اگه ديدی جمعی از دانشجوها نامه ی بدون امضا واسه رئيس دانشگاه نوشتن، در اعتراض به اخراج يکی از اساتيدشون...
اگه ديدي دانشجوها بخاطر کيفيت مطلوب غذاهای سلف اصرار به دعوت مسئولای دانشگاه به سلف رو دارند...
اگه ديدي دو گروه له و عليه تفکيک کلاس های دانشگاه دوباره تجمع کردند...
يا حتی اگه ديدی صف ملاقات و ديدار رئيس دانشگاه طولانی شده...
می تونی مطمئن بشی که رئيس دانشگاه ع وض  ش ده...

 ***

- ( قلم ): إ إ إ إ ... چیکار می کنی؟! من تازه دارم مطلبم رو شروع می کنم.

- (پاک کن ): ببین قلم جان، شما از خیلی مسائل آگاهی نداری...

ادامه نوشته

یک

بقال، کامیوندار، مسافرکش، بازاری، رفتگر، نظامی

پیر، جوان، زن، مرد، مجرد، متأهل

اهوازی، تهرانی، رشتی، اصفهانی

اخراجی، حاجی، سید

مسلمان، مسیحی، زرتشتی،  کلیمی

فارس، عرب، ترک، لُر، کرد، بلوچ

دانش آموز، معلم، دانشجو، استاد، دکتر، مهندس

همه یک شدند به خاطر پابرجا ماندن یک پرچم سه رنگ. خواهان نبودند هیچ یک جنگ را به یقین، اما دستانی به ستم از آنها می خواست بگیرد، خاک و جان و ناموس و آیین.

و درودهای آسمانی است

بدرقه ی راه آن قافله ی سرافراز سفرکرده از اين قوم

شاید احترام بر جاماندگان از آن هجرت، آنهایی که عهد و پیمان و آرمانشان فراموششان نشده هنوز، تنها سپاس ماست از آنها.

 

حسرت نوشت: گاهی که مستند روایت فتح - شاهکار شهید آوینی - رو می بینم، این حسرت برام زنده میشه که صمیمیت و یکرنگی اون دوران کجاست؟

دیروز و امروز 1 ( موسیقی )

                      

تاکسی نبود. یه پیکان مدل دهه پنجاه داغون. با یه راننده ی میون سال. دو سه تا مسافر دیگه هم زده بود. ضبط ماشین داشت می خوند:

شبا همش به می خونه میرم من            سراغ می و ...

شاید حوصله اش سر رفته بود که راننده یهو ضبطو خاموش کرد. نفر جلویی گفت: مشتی چیکار می کنی؟ داشتیم حال می کردیما.

یه پسره که عقب نشسته بود با موهای بقولی فشن گفت: بهتر که خاموش کردی. این آهنگای جوات دیگه چیه؟ یه ساسی مانکن play کن ...

راننده که انگاری خیلی دلش پر بود گفت: پسر منم مثه توئه. هروقت تو ماشین میشینه حرف این خواننده جدیدا رو میزنه. عاشق این یاروئه...اسمش چی بود؟ تاتا لولو؟

(پسر):پدر جون " تتلو " طرف برا خودش کلی اسم و رسم داره. برا آهنگاش دست و پا میشکونن.
یه مسافر دیگه گفت: خدا وکیلی اگه ترانه های قبل انقلاب اشکال شرعی داره، آهنگای امروزی اشکال عقلی داره. این آهنگا هم به موسیقیمون ضربه زده هم به ادبیات و شعرمون.

ساقی از گوشه ی میخونه نرونم  *  خونه ی  امیدمه  بذار بمونم

چلچراغ  میخونت  روشن بمونه *  زنده باشی من زیر سایه ات بمونم

راننده که بیخیال بحث شده بود و داشت با صدای قشنگی اینا رو زمزمه می کرد دوباره گفت: باشه... این ترانه حروم. ولی حداقل شعرش یه مفهومی چیزی داره. یه ویژگی هم توش هست که این همه سال دَووم آورده، نه مثه آهنگای امروزی که گوش کردنش هم کفاره داره. ایکاش زنده بمونم و ببینم سی چل سال دیگه راننده تاکسی ها چه آهنگی گوش میدن.

پ.ن.1: این مطلب رو به خواست مهدی عزیزم گذاشتم. هرچند مجمع اتوبوسی نیست ولی فضاش شبیه همونه.
پ.ن.2: خیلی دوست دارم به بهونه ی این پست، دوستانی که نظر میذارن بگن که بیشتر چه آهنگایی و از چه خواننده ای گوش میدن؟ چه معیاری باعث میشه یه آهنگ رو بیشتر دوست داشته باشید؟ 

فـــــــــــــــــــقـــــــــــــــط  iut

این متن نوشته ی یکی از رفقاس. ایشون نخواستن نامشون برده بشه. بنابراین با هماهنگی های انجام نشده با مدیر مالی مجمع به  نفر اول که اسم ایشون رو درست حدس بزن یک ربع سکه ی تمام بهار آزادی تقدیم میشه.
توضیح: این متن به صورت فوق عجله ای  نوشته شده و از لحاظ نگارشی مشکلاتی داره. ولی بنده بخاطر امانتداری شدید هیچ گونه تغییری در آن ایجاد ننمودم ( بغیر از اصلاح چندتا غلط املایی ). مهم حرفیه که میخواد بیان کنه. به دستور زبان و این جور چیزا زیاد دقت نکنید.

تا حالا شنیدی « اگه کف دستت بِخاره پول گیرت میاد » ؟ یا « اگه کف پات بِخاره میری مسافرت » ؟!!! حالا میخوام بگم اگه  « مُخت » بخاره چی میشه !!!؟ تعجب نکن اول بگو حدس می زنی اگه مُخت بخاره چی میشه ؟
رتبه ی اول کنکور میشی؟ کمک می کنی علم رو یه پله بالا ببری؟ مخترع یا مبتکر میشی؟ نمی دونم! شاید مثلاً اگه سمت چپ مخت به خارش بیوفته اینطوری بشه و اگه سمت راستش بخاره جوری دیگه!!!
آخرش چی میشه؟ اگه کجای مخت بخاره چه اتفاقی میوفته؟

ادامه نوشته

دیــــــــــــــــــدار دوســــــــــــــــــت

اللّهم إنّی أسئلک مِن جمالِکَ بأَجمَلِه و کُلُّ جمالِکَ جَمیلٌ

می دانم و نمی دانم چرا من سیه کار را دوباره فراخواندی؟ بزرگ ترینِ نافرمانی ها در نامه ام ثبت است، کی اخراجم خواهی کرد؟ تبصره ی اخراج از بندگی ات وجود دارد؟
هرچه خواسته ام کرده ام، هرآنچه تو نخواستی و باز مرا به درگاهت خواستی و گفتی :بخوان مرا...  هیچ قیدی بر این خواندن ننهادی.
همه را به مهمانی خواندی حتی من بیچاره را. اکنون منم و یک رمضان دعا. حیران مانده ام چه بخواهم از میزبان که عاشقانه استجابت می کند ندای میهمان را. چون همیشه مال دنیا بخواهم؟!... سعادت آخرت بخواهم... بخشش کوه گناهانم را... سلامتی را... چه بخواهم؟
آنقدر شنیده ام از تو و از ماه تو که یقین دارم نطلبیده اینان را برآورده می سازی، بی منت.
و پیری چنانم آموخت که کاهلی است اگر از تو جز تو را بخواهم.
چه بسیار امیدوارم به این خواسته، نه از روی امید به خودم که از روی امید بررحمت و مغفرت تو.

منم که دیده به دیدار دوست کردم باز          چه شکر گویمت ای کارساز بنده نواز

ادامه دارد...

ادامه نوشته

تبریــــــــــــــــــــــــــک!!!!

    بله امروز انتظارها به سر رسید و بالاخره سازمان فخیمه ی سنجش نتایج آزمون کارشناسی ارشد را اعلام فرمودند و دوستان و عزیزان را از رشته ی قبولی خود مطلع فرمودند. البته خمینی شهری های زیادی قبول فرموده شدند که به همشان تبریک عرض می فرماییم، ولی تبریک ویژه ی ما مخصوص کسانی است که تو مجمع فعالیت بیش تری فرموده بودند.

 

                              

 

آقای علی حاجی مرادی مهندسی عمران ( آب ) : دانشگاه امیرکبیر

خانم رویا شمشی مهندسی عمران ( آب ) : دانشگاه صنعتی اصفهان

آقای علیرضا مسعودیان مهندسی مواد ( جوش ) : دانشگاه امیرکبیر

آقای حسین محمدیان مهندسی برق ( سیستمهای قدرت ) : دانشگاه صنعتی شریف

آقای علی یاوری مهندسی عمران ( زلزله ) : دانشگاه صنعتی شریف

آقای حامد شاهین مهندسی مکانیک ( سیالات ) : دانشگاه صنعتی اصفهان

آقای مرتضی عموسلطانی مهندسی مکانیک : دانشگاه یزد

و

.

.

.

آقای روح الله خسروی زاده مهندسی شیمی ( طراحی واحدهای عملیاتی ) : دانشگاه صنعتی شریف

 

    پیوست 1 : نفر آخر امسال قبول نفرموده شدند ولی در جمع دوستان قول قبولی در سال آینده را فرمودند و دوستان همگی با زبان تازه افطار کرده آمین نثار فرمودند!

    پیوست 2 : همگی ما با روی گشاده آماده ی دریافت "سورِ قبولی" تک تک عزیزان هستیم.

لطفاً عجله فرمایید. ماه رمضان رو به اتمام است. به هر کدام از عزیزان یک شب برای دعوت همگانی به ضیافت افطاری می رسد.

خوب چراغ اول رو چه کسی روشن می فرماید؟

حضور تو

عاشقی در یک نگاه را ، عشق نمی داند کس! تو چه کرده ای که نادیده عالمی مستت شده ست؟

می دانم  خریداران تو  -  ای یوسف فاطمه(س)  بسیارند  ولی  می دانی که جز دینار " أللّهم کُن لِولیِکَ الفرَج " در کیسه ی اعمالم یافت نمی شود. اگر بپذیری و مرا حتی در پاورقی خریدارانت ثبت نام کنی، این آبرویم می شود در آن دنیا نزد مادرت زهره ی زهرا(س)

شود   حضور  تو  را  حس کند دلم آیا؟

                  شود که نیمه شبی بشکند دلم آیا؟

شود که ندبه کنان یک فرج بخوانیمت؟

                  ز  کعبه  بانگ تو را  بشنود  دلم آیا؟

 

مجمع اتوبوسی 3

مواظب باش

سر ایستگاه منتظر اتوبوس بودم. پیرمرد بدون مقدمه اومد جلو و سر صحبت رو باز کرد. حرص می خورد که چقدر این اتوبوسا دیر میکنن. می گفت: تنها چیزی که بهش اهمیت نمیدن وقت مَردمه...
با خودم گفتم: راس میگه بنده خدا. تو این سن و سال وقت ارزش بیشتری پیدا میکنه.
دید دارم به حرفاش گوش میدم رفت رو نوار انتقاد از در و دیوار و دولت! آخرشم گفت: مواظب باش جوون حرف سیاسی رو هر جایی نزنی. یکی رو میشناسم تحصیل کرده بود، حرف بیجا زد. گرفتنش. ولش که کردن انگاری یه تختش کم شده بود... مواظب باش.
با اون سن و سالش چشم و چار عقاب داشت!!! اتوبوس رو از چند ایستگاه جلوتر تشخیص داد و گفت:بالاخره اومد.
بعدِ جریان همایش به یادش افتادم. ایکاش دوباره میدیدمش و بهش میگفتم: کجای کاری پدرجان؟! ما رو به خاطر حرف نزده تهدید به زندان کردند.

****
کمک مردمی

چندتا بچه 10 – 11 ساله سوار اتوبوس شدن. حرفاشون نظرم رو جلب کرد.
- پَ مِگه تیلیویزیون نگُف مدیرا مدرسه نباید پول بیگیرن!
- نه بابا. دروغه. به بابام گفتن این شماره حساب مدرسه اس. برو پول بیمه و کمک مردمی و .. رو بریز به حساب و بیا تا بچه ات رو ثبت نام کنیم.
- تازه میگن مقدار پول کمک مردمی دلخواهه ... منتها اگه کمتر از 10 هزار تومن بریزی، ثبت نام نمی کنیم!

****
چِل ستون

راننده ی خوش مشربیه، با ته لهجه ی اصفهانی. چندوقتی بود تو خط منظریه ندیده بودمش.

رسیدیم به بیمارستانِ! منظریه. اونقدر حرف و حدیث و طنز و کنایه و جدی و ... درباره بیمارستان شنیدم که دیگه حرفش که پیش میاد حالم بد میشه.

اما اونروز راننده چپ چپ به بیمارستان نیگا کرد و حرف جالبی زد:
ـ اِگه اصفَهون چِل ستون دارِد این بیمارستان هزار ستونه اِس...

مشاوره ی فرد به فرد

مجمع دانشجویان خمینی شهری دانشگاه صنعتی اصفهان برگزار می کند"

جلسه گفتگوی فرد به فرد جهت معرفی رشته های ریاضی- فیزیک
و
 آشنایی با برخی از دانشگاه های کشور

زمان:
شنبه ساعت 30/16  الی  30/19

مکان :
مجتمع فرهنگی باقرالعلوم

 

در این جلسه دانشجویان کارشناسی، رشته و دانشگاه خود را بصورت رو در رو برای داوطلبین گرامی توضیح خواهند داد.

نکته: گرچه در این جلسه بطور اخص به رشته های علوم تجربی و علوم انسانی پرداخته نمی شود ولی آشنایی با فضای هر دانشگاه برای این عزیزان نیز مفید خواهد بود.

تبریک

بازگشت غرور آفرین دو تن از سده ای های ناب دانشگاه – آقایان مهدی رستمی و علیرضا صادقپور – را به میهن عزیزمان گرامی داشته و توفیقات روز افزون این بزرگواران را از درگاه ایزد منان مسئلت داریم.

بیب نوشت : مدالش چقدر قشنگه ایشالا مبارکش باد ... دستا شُله ...

توضیح نوشت : این چند وقته این قدر نامه اداری برا مسئولا شهر نوشتم که عادتم شده. خیلی سعی میکنم راحت تر بنویسم ولی همش جملات رسمی به ذهنم میاد.

اعیاد شعبانیه

پیامبر(ص) شعبان را ماه خود نامید،

شاید چون خونین ترین آیه ی هستی را

خدا

در این ماه بر او نازل کرد.

میلاد امام حسین(ع)، جگرگوشه ی جگرگوشه ی پیغمبر(ص)

و

حضرت ابوالفضل عباس(ع)، برادرترین برادر عالم

و

میلاد امام سجاد(ع)، صاحب زیبنده ترین دعاهای آسمانی

بر همه فرخنده و گرامی باد.

پی نوشت: کسوفِ " میلاد آفتاب " دوساله شد.

امشب چه شبی است ...

پیش نوشت: طبق بررسی های انجام شده عشق فوتبالی های وبلاگمون زیاد نیستند، ولی چه کنم که دیگه رسیدیم به آخر جام جهانی و بازیِ فینال و نمیتونم جلو خودما بگیرم.

عذر نوشت: شرمنده که جوهر روان نویسم زود تموم نشد و تا جایی که تونستم به مطالب علمی مفیدم ادامه دادم. اگه تونستید و تا آخر مطلب رو خوندید و سرتون درد گرفت، پیشاپیش بنده رو حلال کنید.

اکنون پس از یک ماه ریاضت و شب زنده داری به شب آخر ماه میهمانی ما و میزبانی آفریقای جنوبی به تدارک فیفا رسیدیم. اکنون شب فینال است . شب مزد و رسیدن به فیض اکمل. البته بدیهی است که در رؤیت هلال توپ شب فینال بین علمای فوتبال بسیار اختلاف نظر پدید آمده است.

و نفرین شده خواهد بود هر آن کس این شب را درک نکند، تا جام جهانی بعد.

بدان شب فینال برترین شبها در نزد فوتبالدوستان است و همان شبی است که هیجان آن برتر و بهتر خواهد بود از هزار بازی پرسپولیس- استقلال. در این شب تقدیر تیم قهرمان رقم خورده و این تیم تا چهارسال سروری کند جهان توپ گرد را. در این شب هر کس به هر کِسوتی، خواه عوام و خواه خواص نزول اجلاس کرده و دیدن مسابقه را ز کف نخواهد داد.

و بالطبع برای این شب فینال یا همان " لیلة الآخِر " اعمالی بر هر عاشق فوتبال فرض گردیده است.

همانگونه که دانی اول عمل غسل است که اکنون بس هوا گرم است و شاید بدین بهانه جسم گناهکار ما بتواند بعد از یک ماه اتراق و همنشینی با جعبه ی جادو، آب را زیارت نماید.
...

ادامه نوشته

ساده

چندی قبل که به وبگردی مشغول بودم به شعرواره های بسیار کوتاه برخورد کردم که نویسنده با نام " هایکو " از آنها یاد کرده بود. این نام شعر های کوتاه ژاپنی است. مرا بسیار جذب کرد. بیشتر از همه سادگی زیاد و بی تکلفی نوشته برایم جالب بود. برای اطلاعات بیشتر می توانید جست و جویی در اینترنت داشته باشید. مطمئن هستم لذت خواهید برد.
به سرم زد و چند سطری را سیاه کردم.به هیچ عنوان ادعایی ندارم. تنها خواستم چیزی ساده نوشته باشم. چون هایکو قواعد خاص و غامضی دارد و من اصلاً نمی توانم آن ها را رعایت کنم.

شادی                                                      *  فال
                                                             *
نویسنده ی تنها می خندید                               * دیوان حافظ، نیّت، فاتحه و فال
می گفت:لااقل یک نفر نوشته هایم را خواهدخواند* دوباره فال گرفت،معنای فال اول رانفهمیده بود
دفتر نوشته هایش را دزد برده بود.                  *
                                                              *
                                                              *
شکست                                                    *    تحسین
                                                              *
پیوندشان زنگ زده بود                                 *     15 سال همه زیباییش را تحسین می کردند
دیگر تحمل هم را نداشتند                               *      در یک جای 20 متری
قاب و دیوار از هم جدا شدند                           *      مُرد
دیوار سرِ جایش ماند                                    *      آهو اکنون خوراک شیرهای باغ وحش است.
قاب شکست.
                                              *
                                                              *
                                                              *

راز                                                          *      سفید  
                                                              *
تمام رازهایش را به او می گفت                       *      تمام پوست کارگر جوان سوخته بود
اما او رازنگهدار خوبی نبود                           *      از آفتاب
قلم                                                           *      تنها یک جای سفید مانده بود در دستش
تمام رازهای نویسنده را به همه گفت.                *      نواری به دور دومین انگشت دست چپش

من مسلمانم!

یا علی (ع)

عیسویان، به این می نازند که مسیح (ع) فرزند خداست.

تو یگانه خلقی هستی که خانه ی خدا پذیرای اولین نگاهت بود.

و افتخار ما این است که تو بنده ی خدایی...

 

دلنوشته ای از دوست عزیزم آرش:

یا رَبِّ یا رَبِّ یا رَبِّ

من مسلمانم؛ به حج می روم. طواف می کنم 7 دور خانه ی حق را. 70 سال دنبال می کنم پست و مقام  ناحق دنیا را.
شیعه ام؛ به عدالت علی (ع) می نازم و برای رسیدن به اهدافم عدالت را می بازم.
حجاب تن را دارم و با چشم و گوش و زبان و دل پرده دری می کنم.

من مسلمانم؛
قرآن می خوانم کم، لیک عمل به این معجزه در رفتارم گم است.
اعجاز « الرحمانَ » ت را خوانده ام " فَبِأیِّ ءالاءِ رَبِّکُما تُکذِّبانِ " ولی کردارم همه تکذیب حضور توست.

من مسلمانم؛
نماز می خوانم هرروز، شاید چون از کودکی عادتم شده یا از ترس عذاب و طمع پاداشت.
گشنگی و تشنگیِ رمضان را بی درک و فهم می کشم.

من شیعه ام؛
محرم ها سیاه می پوشم که همرنگ جماعت باشم.
از اقیانوس کربلا تنها قطره ی مظلومیت حسین(ع) بر گونه هایم نشسته.

همچون شمار گناهانم،شمار توبه هایم را از کف داده ام.
یا علی(ع) یاری کن مرا تا توبه کنم این مسلمانی را.

این روزها خیلی بیشتر مراقب خودتان باشید.

این حکم توقیف کاملاً خیلی نامحرمانه از طرق خاصی بدست من رسیده و از اونجایی که من بسیار به فکر دوستان هستم گفتم اعلام عمومی کنم تا هرکی هرکاری به ذهنش میرسه بکنه.

البته بر هیچکس پوشیده نیست که فرار از دست  ساددسا ( سازمان دستگیری دانشجویان سده ای اردورفته ) امکان پذیر نمی باشد. پس پیشنهاد میکنم از آخرین روزهای پیش از باز داشت به شدت لذت ببرید. 

 

هو القاضی

خیلی نامحرمانه

 

از : ساددسا ( سازمان دستگیری دانشجویان سده ای اردو رفته )                         شماره : 21320-0913

به : ع غ ف ق ( خودمم نفهمیدم این مخفف چیه! )                                            تاریخ : 7/3/89

موضوع : گروهک دانشجویان سده ای اردورفته                                               ساعت : 13:14:15

 

سلامٌ علیکم

بنا بر گزارشات رسیده توسط برخی از عوامل نفوذی ما در این گروهک، آنها پس مبادرت به رفتن به اردوی مختلط، در حین این اردو مرتکب انواع گناهان کبیره و صغیره و ... بسیار شده اند که شرح آن در این نامه نمی گنجد.

بر  اساس  گزارشات عوامل ما ، طراحان اصلی این  اردو کاملاً شناسایی شده اند . عکس دو تن از آنها به این نامه  پیوست شده است.

گرچه قرار بازداشت آنها صادر شده است ، دستگیری آنها برای مدتی به تعویق می افتد . این گروه چند وقتی است تحت نظر می باشند تا هم به امتحانات پایان ترم خود رسیده و هم ما از ارتباط آنها با گروه ها و جریانهای خارج نشین مطلع شویم.

پس از پایان امتحانات تمام این گروه به صورت ضربتی بازداشت خواهند شد.

و من الله توفیق

                                                                                              گیر دادیان

                                                                                            مدیر کل ساددسا 

پیوست :

؟

چه سود قلم فرسایی؟!

این همه مهر را از کجا آورده ای؟

                                            مگر تو خدایی

بهشت با بوسه بر قدم های تو

                                            یافت بهایی

واژه ها کجا قدرت ثنایت را دارند؟

پس در وصف زیبایی هایت مادر

                                           چه سود قلم فرسایی؟!

 

میلاد با سعادت مادر بی همتای عالم حضرت فاطمه زهرا(س) و فرزند عزیزشان امام خمینی(ره) رو به همه شادباش میگم.

پ.ن: میخواستم شعر زیبای حضرت امام(ره) رو بزنم که خانم فاتحی متبحرانه پیش دستی کردند.

ادامه نوشته

یه روز صبح...

يه زندگي ساده

يه روز اول صبح گريون از خواب بيدار شد. فقط مادرش بود كه اونو تو بغل ميگرفت و بهش محبت مي كرد. شيرش رو كه ميخورد دوباره آروم ميخوابيد. هيچ غم و غصه ي دنيا تو دلش نبود. همه ي دوروبرياش منظر بزرگ شدنش بودن.

.

.

.

يه روز صبح، اولين باري بود كه به مدرسه مي رفت. خوندن و نوشتن پايه ي اصلي آشنايي بيشتر و سريعترش با دنيا شد. كم كم بقيه بهش مسئوليت ميدادن. هيچ تصور درستي از بزرگ شدن نداشت ولي خيلي دلش ميخواست زودتر بزرگ بشه.

.

.

.

ادامه نوشته

نمایشنامه ی " پریش و عمل چشم "

سلام به همه ی دوستان

پ.ن 1: اگه حوصله دارید لطف کنید و وقت بذارید نمایشنامه ی " پریش و عمل چشم " را بخوانید. می بخشید که کمی طولانی شد.

پ.ن 2: این نمایشنامه در زمانهای بسیار دیر رخ داده است! بنابراین هرگونه تشابه اسمی، رفتاری، صنفی، اجتماعیِ  شخصیت های داستان با جامعه ی امروز ما کاملاً تکذیب و تأیید می گردد.

پ.ن 3: از تمام شخصیت های نمایشنامه اجازه ی بردن نامشان ( که امیدوارم به بردن آبرویشان نینجامد ) گرفته شده است.

پ.ن 4: حرف اضافی. نمایشنامه در ادامه ی مطلب است.

ادامه نوشته

مردان بزرگ

کوروش کبیر، داریوش بزرگ، سلمان فارسی، حکیم فردوسی، سعدی شیرین سخن، حافظ لسان الغیب و خیلی دیگر، همه فرزندان بزرگ تاریخ ایرانند.
اما همیشه افسوس و حسرت این را میخوریم که چرا قدر این بزرگان را نه در زمان خودشان دانستند و نه در زمان حال میدانند. هروقت سخن از امیرکبیر و قائم مقام میشود برخی طعنه می گویند:
«از حال بگویید. حالا چه کسانی را داریم؟»
و اگر برایشان سخن از دلاوری ها و رشادت ها و غیورمردی های جوانان دو سه دهه ی قبل بگوییم، ابرو در هم کشیده و ناراحت می شوند که این چه قیاسی ست؟!

جوانانی که ثابت کردند رستم و سهراب فردوسی افسانه نبوده و نیستند. مردان و زنانی که با خون خود رودخانه ها جاری ساختند برای شستشوی شهر و دیاری از آلودگی و ننگ حضور بیگانگان. شهری خرم، خونین شد و باز خرم شد به دست خدا و همت سربازان روح خدا.

***

"جنگ جنگ جنگ، چقدر جنگ، جنگ تموم شده. بذارید مردم یه کم زندگی! کنن."
این حرف بعضی شده، مستقیم یا غیر مستقیم. شاید امیر کبیر هم چنین حرفی شنیده باشد:
" عدالت، برابری، رفع امتیازات دربار. بابا ولمون کن تا یه کم زندگی کنیم."

به نظر شما فرقی میان امثال امیر کبیر ( که در جبهه ی سیاست و اداره ی کشور تنها سعی در عزت ایران داشتند ) با جوانانی که سینه سپر گلوله کردند تا رخ ناموس وطن را هیچ دشمن نامحرم نبیند، تفاوتی وجود دارد؟

پس ایکاش ما هم کاری نکنیم که آیندگان بگویند:

«چرا گذشتگان ما قدر مردان بزرگ شان را درست نمی دانستند؟»

سدژ 89  "متفاوت و جامع"


شماره ی خرداد نشریه ی سدژ به چاپ رسید.

 فروش :
از امروز عصر در سرویس ها ( احتمالاْ یکی از سرویسها )
(متاسفانه تنها اقای کبیری با ما همکاری میکردند که ایشون رو ندیدم.هنوز دنبال فروش مجله تو سرویسها هستم.)
دوشنبه و سه شنبه در سلف ها

در این شماره بیشترین تعداد نویسنده ی مطلب رو داریم . خبرهای داغ شهر - تاریخی - علمی - ادبی - طنز - انتقادی و ...

با تشکر از همه دوستان که صمیمانه در این شماره با ما همکاری داشتند.

" معلم عزیزم روزت مبارک "

"هرکس یک کلمه به من بیاموزد تا آخر عمر مرا بنده ی خویش نموده است"  مولا علی (ع)

هنوز عشق مشق نویسی های دبستان یادمان هست؟
هنوز شوق تجربه های تازه ی راهنمایی را در ذهن داریم؟
هنوز احساس بزرگ شدن و رشدِ دبیرستان را به یاد داریم؟
هنوز شور جوانی و موفقیتِ دانشگاه را در وجودمان حس میکنیم؟

آری، اینها را در یاد داشته باشیم یا نه، در تمام این دوران انسانهایی صمیمانه و خالصانه همراهمان بودند.کسانیکه نه یک کلمه، که کتابها به ما آموختند و برخی شان درس زندگی میدادند.
انسانهایی که تنها سپاس ما از آنها تبریک روزشان و گرامیداشت مقام شان است. پس به یاد قدیم ها:

" معلم عزیزم روزت مبارک " 

ادامه نوشته

    مجمع اتوبوسی 2

آره صبح همون یکشنبه بود. یکشنبه 29/1/89. یکشنبه ی معروف سلف.
گفته بودم مجمع اتوبوسی 2 رو میزنم.خیلی تو فکرش بودم که چی بنویسم.

سوار اتوبوس ارغوان داشتم می اومدم استادیوم تا برم دانشگاه. اتوبوس خلوت بود و ساکت که یهو صدایی از پشت سرم شنیدم. درواقع اونقدر صدا بلند بود که همه شنیدن. طبق خیلی معمولِ اتوبوسهای شهر، یکی از خانمهایی که به صندلیهای قسمت مردونه تجاوز کرده بود داشت با صدای خیلی بلند با موبایل حرف میزد:( تقریباً داد میزد! )
-20 دِیقه دیگه بیا در خونه خاله صِدیقه.....هاااااان.......

جاتون خالی خنده ی راننده و چندتا مرد دیگه که تو اتوبوس بودن رو ببینین. به فکر افتادم که درباره ی اینکه "چرا خانم ها تو اتوبوسا خیلی راحت بلند بلند حرف میزنن و اختلات میکنن و..." بنویسم. اما ...

ادامه نوشته

فقط iut ...

اول از همه باید بگم کی گفته دانشگاه ما بَده یا مسئولینش اینجورین و اونجورین؟! اونايي كه اعتقاد ندارن دانشگاهمون تو دنيا تكه دستا بالا. 
 آخر اين مطلب ميفهمين درست فكر ميكنيد يا نه.

برای کساییکه اهل سلف نیستن بگم که روز یکشنبه 29 فروردین 1389 غذای سلف قیمه پلو بود. منم طبق معمول ساعت 13:25 رسیدم سلف و با کمال تعجب دیدم صف عریضی! از دانشجویان توی سلف تشکیل شده. بله غذا تموم شده بود و مسئولین سلف مونده بودن با کلی دانشجوی گشنه. بعد از چند دقیقه نمیدونم از کجا!!! سه نوع غذای مختلف آوردن تا بتونن این دانشجوها که چندتاشون بد جوری غُرولُند میکردند رو آروم کنن. در این بین مسئولین توانا و مبتکر سلف با ترکیب مواد مختلف تونستن غذای جدیدی اختراع کنن. والا خودمم نمیدونم اسمش رو چی باید بگذاشت؟!



 ۱. قیمه کباب .

 ۲. کباب خورشتی .

 ۳. خورشت کبابی .

۴. ؟= ( کباب) + ( برنج) - ( قیمه پلو)  

۵. ماست با خورشت کباب شده

۶. یااصلاً ميخوام به افتخار اين اختراع تاريخي نام این غذا! رو بذارم " خورشتِ iut "

تازه یه غذای جالب دیگه هم بود " استامبلی با خورشت قیمه! "

پس حالا اونايي كه دستاشونو برده بودند بالا، دستا پايين. اعترف کنید که فقط iut ...

( راستی یه خبر داغ و دسته اول و غیرمرتبط بگم که: رئیس دانشکده ی ما آقای دکتر محب(تنها رئیس دانشکده ی سده ای دانشگاه) بر کنار شدند )

كَل كَل آقاها و خانم ها !!!

مهمترين چيز بعد از حل کردن يک مسئله يافتن اندکي طنز در آن است . فرنک آکلارک  

تا حالا شده فکر کنی كَل كَل مردها و زنها از کجا شروع شده؟! چرا هر کدومشون خودشونو برتر و بالاتر میبینن و دیگری رو بدبخت و وابسته به خودشون؟!
آیا این مسئله حل شدنی هست که بعدش بخوایم اندکی طنز در آن بیابیم؟ یا اصلاْ اساس این مطلب طنز و شوخیه؟
هدف من از این پست آوردن چند نمونه ی کوچک از این كَل كَل و كُري خونی بوده و هیچگونه جبهه گیری خاصی در این رابطه ندارم.(هیچ کدوم از مطالب مال من نیست)
امیدوارم بعد از خوندن این پست یه تبسم  کوچیک نصیبتون بشه.(ادامه ی مطلب رو از دست ندید)

*****
ده دليلي که خدا زن را آفريد.

1- خدا نگران بود که آدم در باغ عدن گم بشه چون اهل پرسيدن آدرس نبود.
2 -خدا ميدونست يه روزي آدم نياز داره يک کسي کنترل تلويزيون رو بهش بده.
3 -خدا ميدونست که آدم هيچ وقت خودش وقت دکتر نميگيره!
4 - خدا ميدونست اگه بییییییییییییییییب(سانسورش کردم )
-5 خدا ميدونست كه آدم يادش ميره آشغالا رو بيرون ببره.
- 6 خدا مي دونست آدم،آدم بشو نيست!!!
- 7 خدا ميدونست كه مانند يك باغبون ، آدم براي پيدا كردن ابزارهاش نياز به كمك داره.
-8 خدا ميدونست كه آدم به كسي براي مقصر دونستش براي موضوع سيب يا هر چيز ديگري نياز داره.
-9 همونطور كه در انجيل آمده است : براي يك مرد خوب نيست تنها بماند.
و به عنوان دليل شماره يك
-10 خدا به آدم نگاه كرد و گفت : من بهتر از اين هم مي تونم خلق كنم ....  

ادامه نوشته

جدی نگیریم ... ( اندر احوالات مجمع 2 )

تق تق تق.... آری منم اشتباه نَهَمی کردید !!!
چون نگارنده خویشتن را  اقيانوسي از اطلاعات آگاهي ها دانسته، به عمق يك بند انگشت، و دوستان و همصحبتان دانند که وی تاب سخن نراندن در هیچ بحث و موضوع و علمي را ندارد، پس بر خود واجب ديده در مقوله ي حكايات " اندر احوالات مجمع " نيز ورود كرده و چند حكايتي مرقوم دارد. ( البته با اجازه ي صاحب امتیاز مطلب  ) اميد است مطلبي باشد درخور كه آبروي اين بخش را نبرد.
                                                              
                                                                 ***

حكايت اول: هنر

ياد دارمي  يومي من الايام نوروز ،  با  جمعي از  هم سرانِ*  شفيق  اندر بوستاني خوشي  همي مي گذرانديم. نوشيدني و نيوشيدني بسيار رفت، مجاز و لامجاز، آنگونه كه پيچش كمرگاه برخي دوستان طاق خويش از نواي مطربان ايراني غرب مآب از كف دادستي و سماعي كردند بس  نيكو . يكي از ايشان از  قِر بسيار  گيج زدندي  و افتادندي  بر زمين  و  سخني بر زبان همي راندي عجيب!
همي گفت: خواهم رختِ الهي بر تن كردمي و مبلغ شوم مذهبِ خداوندگاری را...
دهان خلق از اين سخن شگرف چند ساعتي باز همي ماند. پيري از ميانه بر همي خاست و وي را چنين ندا همی داد: با اين هنر كه بنده از جنابعالي مشاهده همي نمودم، تو را پندی دادمي. ثوابِ کارِ تو در این است که جاي رخت الهي، بليط طياره ي سه بي** خَريّ و به شاگردي مُرداديان  - سالك وشيخ اين هنر - همي درآيي.

* = دوستان و رفقا
** = بلادي است بس تاريخي - باقدمتي 20-30ساله - در سمت جنوب خليج هميشه پارس كه با دارايي همين ملت پارس آباداني يافته در حد تيم ملي.

                                                                 
***
حکایت دویّم: گاوِ نگون بخت

یومی اندر محضر شیخ الکبیر دائم الاستعفا دبیر دویّمنا ( روحم فداش و روحش فدام ) به کسب فضایل و صفات گاوی مشغولیده بودمی، که شیخ شاگردان را همی گفت: این از صفات مهم گاو است که پلکان مکتب کده* را بالا همی رود، سهل و بی اجبار. لیک همان پلکان را به ضربِ چوب و چماق پایین همی نیاید!!!
کلام شیخ به تمامت منعقد نگشته بودی که " شوخ بچه " از آخِر مکتب فریاد بر همی آورد: استادا ! مگر بالاورِ** مکتب کده ی شما معیوب بودستی که گاو نگون بخت را از پلکان بالا و پایین همی کشیدندی ؟

*=دانشکده ی قدیم      **= آسانسور قدیم

                                                           ***
حکایت سیّم: پریش سده ای ( سدهی )

آورده اند در زمانهای بسیار دور، ماربین را مجنونی بود بهلول گون به نام پریش سدهی. خَلق جملگی بر دیوانگی وی نظر داشتی و وی به تنهایی بر دیوانگی جمله خَلق. حکیمی بر پریش وارد آمد و بدو گفت: ای پریش به چه کاری؟ گفت: نگاریدن " اندر احوالات 2 " در کف دارم!
حکیم پرسید: زِ چه روی تو را پریش خوانند؟ گفت: از زیادتِ شهرت بر آن شدم تفقدی زنم به دیوان شعرخواجه دِیوید شیرازی، از برای یافت تخلصی درخور خویش. که این بیت آمد مر مرا:
     سهم من از این همه دنیا پریشان حالی است        شایدَم مغزم بسان جیبهایم خالی است

حکیم از ساده دلیِ وی بسیار در عجب ماند وپرسید: از چه در این جهان و آن جهان بیشتر ترسی؟ گفت: آنکه از قلمم یا عملم کسی را به رنجش آورد و من ندانم . و وی در آخرت راهم سد کند که آنجا من دگر هیچ ندارم...
حکیم از پاکی و صفای پریش کف کرد و سر به زیر انداخت و رفت. درحالی که زمزمه میکرد بیت زیر را:
   موی تو در بادِ تنهایی پریشان تر شده است     قلبِ تو چون جیبهایت از محبت پُر شده ست

پریش سدهی

دروغ 13

اول از همه پایان تعطیلات رو به همه دوستان تسلیت و تعزیت عرض میکنم.گفتم  برا  اینکه  کمی از بار این  غم جانسوز کاسته بشه دروغهایی که ممکنه بعنوان " دروغ سینزده ( سیزده ) " بگوشتون برسه را لو بدم، تا کسی نتونه با این دروغها سر کارتون بذاره.

اگه شنیدی من و خیلی دیگه از بچه ها تو تعطیلات یه کلمه درس خوندیم، بشنو و باور نکن.

اگه شنیدی آقای خسروی زاده پس از مجاهدتهای فراوان درس c رو با نمره بالا پاس کرده، بشنو و باور نکن.

اگه شنیدی آقای پیمانی تو تعطیلات از حال دوستان بزرگوارشان ( همون گاو و گوساله های عزیز غیر هورمونی )حتی یه لحظه غافل شدن، بشنو و باور نکن.

مخصوصاً اگه شنیدی دخترای مجمع تو تعطیلات حتی یه بار با همدیگه رفتن اردو، بشنو و اصلاً باور نکن.

اگه شنیدی لنتهای وانت آقای حبیبی از رانندگی عالی ایشون جون سالم بدر برده اند، بشنو و باور نکن.

اگه شنیدی آقای سعید خسروی با ما اومدن بیرون و قبل از ساعت 10 برنگشتن خونه، بشنو و باور نکن.

اگه شنیدی آقای رستمی درباره ی سوتیهای دست اولشون تو اردوها، حتی یه کلمه تو وبلاگ مطلب زده، بشنو و باور نکن.

اگه شنیدی من آن تایم ترین فرد مجمع ام، بشنو و باور نکن.

اگه شنیدی امسال ما میذاریم  پولهای مجمع  صرف  سفرهای زیارتی برخی خسروی زاده ها ( بر وزن آقازاده ها ) بشه، بشنو و باور نکن.

اگه شنیدی سوژه باحالترو بانمکتر از آقای خسروی زاده وجودداره،بشنو و باور نکن

اگه شنیدی آقای پیمانی این بار قاطعانه و جدی از سمت دبیری مجمع استعفا کردن، بشنو و باور نکن.

اگه شنیدی مجله ی سدژ واقعاً دوماهنامه ست، بشنو و باور نکن.


اما اگه شنیدی بچه های سده بهترین بچه های کل جهانن، بشنو و باور کن.
در پایان تشکر میکنم از تمام دوستانی که با کارها و سوتیهاشون زمینه ی شادی جمع زیادی از ملت عزیزمان رو فراهم میکنند. اجر اخروی این عمل خیرخواهانه در نامه ی اعمالتان ثبت و ضبط است...انشاءالله.

به امید سالی پر از سوتی!!!

مجمع اتوبوسی 1

                                           بسم الله الرحمن الرحیم
این اولین مجمع اتوبوسی که براتون مینویسم. با خوندنش میتونید با یه پدربزرگ باصفا آشنا بشین.
من این مرقع رنگین چوگل بخواهم سوخت          که  پیر باده  فروشش  بجرعه ای  نخرید
 بهار       میگذرد       دادگسترا         دریاب           که رفت موسم و حافظ هنوز می بخشید


ساعت حدود 10 ، دهمین روز سال 89 بود. داشتم میرفتم خونه پدربزرگم-طبق معمول با اتوبوس.
سر میدان نماز یه پیرمرد با پلاستیکی در دست سوار شد. تو پلاستیک 3تا مرغ منجمد داشت.معلوم بود از بازار فصلی سر میدون خرید کرده. از همون اول ، بدون مقدمه با چندتا پیرمرد دیگه مشغول بحث شد.میگفت:
- ۲
ساعت تو صف واستادم. به هرکی 3تا مرغ بیشتر نمیدادن. گفتم چهارتا بده تا حداقل دو قسمتش کنم. گفت:نه.گفتم میرم دوباره وامیستم تو صفو میگیرم. ولی چون کسی نبود این مرغا رو بدم دستش، ول کردم و اومدم.یه پیرمرد دیگه گفت:-مگه قیمتش با تو مغازه ها چقدر فرق داره؟ دو سه تومن که ارزش این همه الافی رو نداره!پیرمرد اولی جواب داد:-حتماً دو سه هزار تومن برا شما چیزی نیست. برا ما بازنشسته ها که هنوز عیدی سال نومونو ندادن پول زیادیه.-نه بابا منم یه کارگر صِفرم ... ( راست میگفت، میشناختمش )صندلی بغل پیرمرد که خالی شد نشستم کنارش. شروع کرد به درددل.کلی با هم حرف زدیم.-بعضی مسئولا فکر میکنن ما بازنشسته ها مثه یه درختی هستیم که ریشه مون خشکیده، برای چی باید به ما آب بدن؟! من الآن 77سال و دو روزمه.دو روز پیش تولدم بوده. تازه تونستم تو این سن تمام کارامو انجام بدم و بدهیامو صاف کنم تا بتونم قبل از اینکه یهو شناسنامم باطل بشه یکم استراحت کنم.
-بازنشسته ی کجایید ؟
- دانشگاه. آخر خط همینجاست که من نشستم. بزرگای قوم این مملکت تربیت شده ی منن ولی اینا تُمون برا ...( فلانی ) نشد.( فکر کنم این یه ضرب المثله )هرچی بابام گفت:"پسر تا همینجا هرچی درس خوندی بسه. بیا تو کاسبی و با پول من راحت زندگی کن " گوش ندادم.درس خوندم جوونیم که بهترین سرمایه ام بود رو خرج کردم
و حالا هیچی ندارم. اگه حرف بابامو گوش میکردم الآن کلی سرمایه داشتم...حالا دیگه سرمایه ام رو از دست رفته. مجبورم مرغ هورمونی بخورم، چون چربی گوشت قرمز برام بده.البته فرقی نداره . مرغا رو هورمون میزنن، ماهیا رو غذای فاسد میدن، گاوا رو هم مواد شیمیایی میدن. اینا هم مضره و باعث سرطان.
مردی که صندلی جلو نشسته بود و به حرفامون گوش میداد گفت:
-
حاج آقا میخوان عمرا ( عُمرها )کم بشه!
پیرمرد تو گوش چپش یه سمعک داشت. میگفت:
-زمان جنگ خوزستان بودم، بعد از اینکه یه بمب نزدیکم منفجر شد مجبور شدم سمعک بذارم.-چطور شد از خوزستان اومدین اینجا ؟
-پدرم اهل سده بود. تو خوزستان بهش میگفتن حاج رحیم سده ای و اینجا بهش میگفتن حاج رحیم توتونی. چند وقت پیش با چنتا جوون عرب که میخواستن کیف زنمو بدزدن درگیر شدم. از ترس اینکه بعداَ بیان سراغم و کاردکِشم کنن، شبونه از اونجا فرار کردم. آخه جوونای عرب وقتی به سن بلوغ میرسن و زن میخوان، خونواده هاشون بهشون میگن:برو بیرون و هرجوری شده پول جور کن. اگه عُرضه داری حتی برو دزدی کن تا زنت بدیم وگرنه خَرِت میدیم!!!
کمی دیگه باهاش حرف زدم و پیرمرد ایستگاه پمپ بنزین پیاده شد. کلی به حرفاش فکر کردم. الآن بجای جوونیش یه دنیا تجربه سرمایه داره، اما کسی هست که از این تجربیات استفاده کنه و قدرشو بدونه؟

مجمع اتوبوسی...

از وقتی اومدم تو وبلاگ تصمیم داشتم یه بخش راه بندازم با یه اسم ثابت که شامل مطالب خودمونی با کمی چاشنی اعتراض باشه . نه اونقدر سیاسی و تحلیلگرایانه و نه اونقدر بیخیال و سیب زمینی . یه چیزی باشه خیلی ساده که حرف دوستامون یا آدمای شهرمون باشه ...
اتوبوس !!! یه مکان نسبتاً خوب و راحت که خوشبختانه مردم باصفای شهرمون ( بخصوص مسن ترا ) وقتی سوارش میشن با بقیه مسافرا احساس آشنایی و دوستی زیادی میکنن . با بغل دستیاشون براحتی هر مسآله ی سیاسی ، اقتصادی ، اجتماعی و حتی خانوادگی ( البته در حد مجاز ) رو مطرح میکنن. با زبون خودشون، بدون هیچ ترس و واهمه.
مردمی که صداشون به جایی نمیرسه و برای سرریز نشدن حرفاشون، جایی بهتر از اتوبوس برای پیدا کردن یه سنگ صبور سراغ ندارن. تو میتونی حرفا و سخنایی رو تو اتوبوس بشنوی که شاید هرگز نتونی جای دیگه به این صراحت و صداقت بشنوی. بنظر من اتوبوس میتونه نماد بسیار خوبی از دموکراسی و آزادی بیان تو ایران باشه .
و من خودم ( شاید مثه خیلی از شما ) اونقدر سوار اتوبوس شدم و پول بلیط دادم که به قول فیروز کریمی ( مربی طنز فوتبال ایران –محض اطلاع فوتبال ندوستان ) تا حالا باید حداقل سه چهار دونگ از شرکت واحد به نام من میشد. توی این مدت هم اونقدر با آدمای با صفای بی ریا برخورد کردم و خاطرات و حرف و حدیثای مختلف شنیدم ، که تصمیم گرفتم کمی از این حرفای خودمونی رو براتون بذارم.
پس منتظر بخش " مجمع اتوبوسی " باشید.
مثه آدمای خاص !!! این اسمو از فالی که به دیوان حافظ زدم انتخاب کردم.
      مجمعِ  خوبی و لطفست عذارِ چون مَهَش                       لیکنش مهر و وفا نیست خدایا بدهش

# صداقت #

یه روز صبح میدونم خورشید از کدوم طرف طلوع کرده بود ، رفتم برای خرید شیر . طبق معمول چندتایی مرد و یه صف طولانی از بانوان پرمشغله !!! از ساعاتی پیش، جلوی مغازه ، انتظار آمدن کامیون حمل شیر رو میکشیدند.

کامیون آمد و صفوف فشرده تر شد. بعضی از خانمها به محض آمدن کامیون بچه های ۳-۴ساله ی خودشون رو برای گرفتن پاکت شیر بیشتر به جلوی صف فرستادند.

کم کم داشت نوبت من میشد که یه دختربچه آمد و با لحن شیرینی به صاحب مغازه گفت:" ۲تا شیر بده. "

صاحب مغازه اعتنایی نکرد. بچه دوباره تکرار کرد. صاحب مغازه گفت:" بچه! تو حتماً با مادرت اومدی.برو پیشش. سهم شیرتون رو خودش میاد میگیره. "

بچه کمی ناراحت شد و رفت ته صف. ولی بعد از چند ثانیه برگشت و به مغازه دار گفت:

مامانم میگه به شما بگم که من تنها اومدم !!!

 

سدژ نامه بر وزن عشق نامه ...

سلام

(اول از همه عذر ميخوام که اين پست طولاني شد. خودم هم از پستهاي طولاني خوشم نمياد، بنابراين تا جايي که تونستم خلاصه نوشتم!!!)

تو يکي از نظرات گفته بودم که اونقدر سر چاپ اين شماره ي سدژ سختي و مصيبت دلنشين کشيديم که اگه بخوايم ميتونيم يه شماره مجزا از اين اتفاقات چاپ کنيم.حالا ميخوام کمي از اونها رو بگم.

از تلاقي تهيه تبليغات مراسم اربعين ، دير رسيدن برخي مطالب ، بسته شدن ياهوميل و جي ميل (آخه بچه ها مطالبشون رو ميل ميکردند.)، کم بودن حجم برخي مطالب، ويرايش تمام مطالب و پيچوندن کلاسها (حتي پيچوندن آزمايشگاه ) که بگذريم!!!

مشکل اصلي از اونجا شروع شد که چاپخونه ي کوثر (مسئول صفحه آرايي شماره هاي قبلي) وقتي مطالب آماده رو پيشش برديم گفت : چند روزي تعطيله و فرصت نداره.

به هزار و يک بدبختي تونستيم يه چاپخونه ديگه پيدا کنيم. چون اين چاپخونه تجربه ي چنين کاري نداشت کلي وقت برد تا صفحه آرايي تمام شد.

چهارشنبه 2هفته پيش بود(قبل از تعطيلات 28 صفر و کنکور). همه چيز آماده بود،فقط مونده بود طراحي جلد.

با آقاي کوچکي تو کتابخونه مرکزي شروع کرديم به طراحي جلد. اما چشمتون روز بد نبينه... بيش از 4 ساعت روش کار کرديم ولي آخر کار رايانه هاي فوق پيشرفته ي سايت نتونست يه عکس سالم از جلد ذخيره کنه!!!

سه شنبه با اينکه دانشگاه تعطيل بود اومدم تا آخرين نواقص مطالب رو رفع کنم و يک پرينت از صفحات داخلي و فايل عکس روي جلد رو تحويل چاپخونه بدم تا ديگه بيشتر از اين چاپ مجله عقب نيفته. همه چيز تحويل چاپخونه شد، اما بخاطر کنکور، کارکنان چاپخونه بعنوان ناظر امتحان رفته بودن و دستگاهها خاموش بود.

قول چاپ مجله، حداکثر تا صبح دوشنبه رو از مدير چاپخونه گرفتم. يکشنبه همين هفته که براي اطمينان رفتم پيشش گفت دستگاهشون خرابه و سعي ميکنه مجلات رو تا سه شنبه ظهر آماده کنه.

اما سه شنبه ساعت 10 گفت مسئول چسب زدن مجلاتشون نيومده و تا ظهر فقط ميتونه 50 جلد تحويل بده.

چهارشنبه همه مجله ها آماده شد. ولي مسئول سلف گفت فروش هيچ مجله اي در سلف مجاز نيست

خوشبختانه با همکاري يکي از رانندگان سرويس، حداقل فروش در اتوبوس انجام شد.

آخرين مشکل يعني مشکل هميشگي مالي هم با کمک آقاي خسروي زاده حل شد.

اما ...

همه ي اين مشکلات رو گفتم تا بدونيد خيلي از دلايل تأخير چاپ دست ما نبود. از همه بچه هايي که کمکمون کردن ممنون. اميدواريم شماره هاي بعدي بهتر و سريعتر آماده بشن.

و اما بهترين خاطره ي اين شماره از نظر من :

وقتي با خانواده ي شهيد قديري صحبت ميرديم پدر شهيد با بغض دعا کرد:

الهي کساييکه پسرم رو از من گرفتن به سزاي عملشون برسن.

2 روز قبل که خبر دستگيري ريگي رو شنيدم خيلي خوشحال شدم که آقاي قديري و همه ي ما به آرزومون رسيديم.

درآخر ميگم :

دمِ همه ي بچه هاي سده گرم ...

 

بالاخره ...

بالاخره شماره ی جدید مجله سدژ منتشر شد .

فروش:

روز چهارشنبه در سلف خانمها و آقایان

و

در سرویسهای خمینی شهر - دانشگاه

( سدژ را از رانندگان سرویس خریداری فرمایید )

 

سدژ مي آيد ...

سلام

الآن که اين مطلبو مينويسم، تازه دارم از چاپ خونه ميام.

بله ...

انتظارها به سر رسيد و شماره جديد مجله سدژ به زير چاپ رفت.

فروش مجله، هفنه آينده در سلوف (جمع سلف)

به همه مژده ميدم اين شماره خيلي متنوعه.

بدون حتي يک مطلب کپي شده از اينترنت.