فقط چند لحظه...

                                                   

 

سلام!

جمعه ساعت ۸:۳۰ شب بود که با ماشین بابام رفتم پارک با بچه ها افطاری خوردیم. افطار آش آبادان بود، جاتون خالیزود خوردم و سریع اومدم خونه وسایلمو برداشتم که با چند تا آشناها بریم استخر دانشگاه. سانس ساعت 9:30 بود، سوار اتومبیل که شدم دیدم یه ربع وقت دارمو تازه باید دنبال چندتا برم. این بود که گازشو گرفتم که ای کاش نمی گرفتمخیابونمونو(مقداد)که رد کردم، رسیدم به خیابون پیمان، خیابونش سراشیبه به سمت پایین. آخر خیابون یه پیچ تند داره که میره تو خیابون اصلی.تو سراشیبی داشتم تند میومدم پایین که سر پیچ دیدم ۸۰ تا سرعت دارم تازه با چی؟ با پراید می دونید که این قدر پراید کشته داده که براش جوک ساختن. مثلا: مرگ دست خداست، پراید فقط وسیله ستیا  آمار کشته شدن افراد با پراید بیشتر از کساییه که هیتلر کشته بگذریم؛

 سر پیچ فرمونو خیلی چرخوندم، دیدم داره میره تو جدول که یه دفعه فرمونو برگردوندم یا به اصطلاح تو سر فرمون زدم که اتومبیل همراه چرخش خورد به جدول این طرفی. خلاصه همون طور که می چرخید جدولا را َکند و چون اون جا با خیابون اصلی اختلاف ارتفاع داشت یه دور وارونه شد و تو خیابون اصلی با تایراش اومد رو زمین ماشین داغون شده بود؛ یه گلگیراش که کامل رفته بود تو ، شیشه ی جلو شکسته بود و از جا در اومده بود، لاستیکا ترکیده بود، صندوق صدقاتم از جاش دراومده بودو...

ماشین که داشت می چرخید، اون موقع که رو هوا بود، به خودم گفتم بقیه چه جوری می رن تو کما ، منم الان دارم میرم تو کما! اگه شما ماشینو ببینید که می گید راننده به رحمت خدا رفتههمون طور که بعدا (تقریبا همه) اومدند و گفتند

ولی حالا از خودم بگم وقتی ماشین وایساد من کمر بندمو باز کردم، در ماشینو بازکردمو از ماشین اومدم پایین. چند نفری داشتند میومدند سمتم فهمیدم تصادفه صدا دار بوده بعد رفتم یه دور، دور ماشین زدم به خودم گفتم زیاد چیزی نشده، برم استخر آخه بچه ها منتظرند ماشینا روشن کردم زدم دنده دیدم تکون نمی خورده تازه به عمق فاجعه پی بردم

سه تا انگشتای دست چپم به شدت زخمی شده بود و داشت خون می اومد. یه زنگ زدم به آجیمو ماجرا راگفتم بعد چند دقیقه دو تا از آشناهامون اومدند. یکیشون رفت برام خوراکی خرید، اون یکیم زنگ زد ۱۱۵. آمبولانس خیلی زود اومد.داداشمم همون موقع رسید،اومدپیشم و جویای حالم شدبعد پرستار یه معاینه ی مختصری کرد و ازم پرسید کجاهات دردمی کنه، منم گفتم فقط دستم.

 رفتیم بیمارستان اشرفی چند تا عکس از دستم انداختن که دیدند استخوانا سالمه کلا همشون تعجب کرده بودند، چرا من چیزیم نشده مامانو بابام که اومدند اون جا حالمو پرسیدند و بعدم واسه ماشین می گفتند فدای سرت! خدا را شکر خودت سالمییه دوساعتی اون جا بودیم. بعدم با رضایت خودم مرخص شدم. ماشین یه ۳ میلیونیفکر کنم خرجشه، ولی با کمال پر رویی فدای سرم

نکته ی  مهم:  بستن کمر بند ایمنی بودالبته به قول یه نفر امام علی(ع)بهم نظر کرده

        

TAKE IT EASY

  ماجرای مشتقگیری

یه روز یه e^x و 2x متوجه میشن یه مغازه اعلامیه زده همه اجناس این مغازه رایگان است فقط در ازای هر جنس که می خواهید یک بار از شما مشتق خواهیم گرفت.
2x  ناراحت میگه اینکه خیلی بی انصافیه من اگه دوتا جنس بردارم میشم صفر، e^x دلداریش میده میگه نگران نباش داداش هرچی خواستی بگو خودم برات میخرم برای من که فرقی نداره e^x میره داخل فروشگاه و چند لحظه بعد با عجله و استرس میاد بیرون و میگه زود باش فرار کن نامردا دارن نسبت به y مشتق میگیرن!!!!
 
بی جهت تلاش نکن نکته ی اخلاقی و مدیریتی از این داستان استخراج کنی!  توی این شرایط حساس کنونی لبخند از همه چیز مهمتره!






چشم ها را باید شست...

چگونه باید گفت از عشق…

بسم رب الحسین(ع)

ازبدرود اشکبارکاروان چهل غروب غمگین گذشته است.

چهل روز پیش، حوالی اندوه، نیزه زارها ضجه می زدند و مثنوی ها با گل های شیون، سرتاسر نینوا را پوشانده اند. هرگز نمی‌توان به اربعین نگاه کرد و آن همه نغمه‌های خاکستری را به یاد نیاورد. امروز به جای همه ی یتیمان قافله، اربعین سخن می‌گوید. اربعین، با بوی خون در مشام و آبله در پا، رسیده است تا بگوید همه  اتفاقات سرخ، در راستای شکیبایی زینب(س) بود. اربعین، شعرهایی با کلماتی خون رنگ در سوگ لاله‌ها آورده است تا بگوید دل بستگی‌های زینب (س) در آن دشت بلاخیز، یکی پس از دیگری پرپر شد.

و حال من، با پیراهنی از گریه در فرات اشک، غسل کرده‌ام ولی نمی‌دانم…

چگونه باید گفت از عشق …

چه باید گفت از درد …

 ولی حسین حسین گفتن رو به سوی عاشقانه‌ترین لحظه‌ها

 یعنی که تنها تو را دوست دارم.

 

شما چی می خونین؟...

GODISNOWHERE

برداشتمون از هرچیزی تو این دنیا بستگی به نگاهمون داره.

تقریباً هر چیزی که ما می بینیم یا می شنویم یا حتی انجام می دیم

می تونه دارای دو منظر خوب یا بد باشه، یعنی بستگی به نگاه ما به اون

چیز داره  که چه جوری اونو می بینیم یا بهتربگم چه جوری اونو درک  

می کنیم.  عبارت بالا یک جلوه ی ساده ازاین موضوعه، ما می تونیم

بخونیمش :   god  is no where     (خدا هیچ جا نیست) یا میشه

یه جور دیگه هم خوندش:          

  god  is now  here       (خدا الآن این جاست)  

سعی کنیم تا برامون امکان داره درمواجهه با اطرافمون و

هر چی برامون پیش میاد از نگاه دوم استفاده کنیم.

شماچی می خونین؟... 

 

و خدایی که در این نزدیکی ست...

 

دل ساده

کودکی با پای برهنه بر روی برفها  ایستاده بود

و به ویترین فروشگاهی نگاه می کرد...

زنی در حال عبور او را دید، او را

 به داخل فروشگاه برد و برایش لباس و کفش خرید  و گفت:

 مواظب خودت باش!

کودک پرسید: ببخشید خانم شما خدا هستید؟

زن لبخند زد و پاسخ داد: 

نه من فقط یکی از بنده های خدا هستم!

کودک گفت: می دانستم با او نسبتی داری!!!

 

 

 

حسین (ع) از نگاه علی

السلام علیک یا ابا عبدالله  

 

·        اگر در جامعه ای فقط یک حسین و یا چند ابوذر داشته باشیم هم زندگی

 خواهیم داشت هم آزادی هم فکر  هم علم ، هم محبت و هم قدرت و

 سرسختی خواهیم داشت و هم دشمن شکنی و هم عشق به خدا.

 

 

·        از کودک حسین (ع) گرفته تا برادرش، و از خودش تا غلامش، و از آن قاری قرآن تا

 آن معلم اطفال کوفه، تا آن مؤذن، تا آن مرد خویشاوند یا بیگانه، و تا آن مرد

 اشرافی و بزرگ و باحیثیت در جامعه ی خود و تا آن مرد عاری از همه ی فخرهای

 اجتماعی، همه برادرانه در برابر شهادت ایستادند تا به همه ی مردان، زنان،

کودکان و همه ی پیران و جوانان همیشه ی تاریخ بیاموزند که باید چگونه

زندگی کنند. 

 

 

·        در عجبم از مردمی که خود زیر شلاق ظلم و ستم زندگی می‌کنند، اما برای

 حسینی که آزاده زندگی کرد٬می‌گریند!

ادامه نوشته