جسارت، عیدی سال نو

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان

ما آدم های شجاعی نیستیم. ترس ها و صعف هایمان را تا جایی که بتوانیم پنهان می کنیم و دوست نداریم درباره شکست ها و اتفاقات تلخ زندگی مان ( حتی آنهایی که در نهایت به سلامت ازشان عبور کرده ایم ) با کسی حرف بزنیم. با رندی و زیرکی، مفاهیم به جا و درستی مثل « حیا و پرده پوشی » را به بازی می گیریم و آن قدر گّل و گشادشان می کنیم که بشود همه چیز را زیر پرده شان قایم کرد. جلوی رسانه حتی بدتریم. رتبه های برتر کنکور و قوی ترین مردان ایران و قهرمانی که حاضران در بانک را حین سرقت مسلحانه نجات داده برای حضور جلوی دوربین ها همیشه آماده اند اما دریغ از یک معتاد ترک اعتیاد کرده یا عاشق شکست خورده یا همسر طلاق گرفته که بیاید و از تجربه های سخت و سنگینش برایمان بگوید. انگار باور نداریم حرف زدن از ناکامی ها و زمین خوردن ها به همان اندازه گفتن از کامیابی ها و بالا رفتن ها ( و حتی بیشتر ) می تواند در عبرت و موفقیت دیگران موثر باشد، پر رنگ تر هم می شود.

ادامه نوشته

مسئله یا موضوع؟!

سلام به همه ی دوستان عزیز....


چند وقت پیش یک ایمیل برام اومده بود خواستم که شما هم بخونید.... خوندنش خالی از لطف نیست....

:دی.....

ادامه نوشته

دزد نــاشی!

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان

وقتی از پشت پنجره ی داروخانه دیدم که یک نفر دارد با قفل ماشینم کلنجار می رود، ابتدا نزدیک بود بی اراده فریاد بزنم: دزد! دزد! ولی بعد فکر کردم با یک خیز خودم را برسانم به ماشین و خفت طرف را بگیرم و حالش را جا بیاورم. نسخه را در جیب فشردم و خودم را از داروخانه بیرون انداختم و پر شتاب به سمت ماشین دویدم. اما هنوز به چند قدمی ماشین نرسیده، تصمیم گرفتم تمام تلاشم را برای حفظ آرامش به کار گیرم بلکه بهتر بتوانم دزد را گیر بیندازم و او را تحویل مقامات مربوطه بدهم.
پس قدم هایم را کند کردم و با خونسردی و آرامش به سمت ماشین و دزد پیش رفتم.
دزد بی آنکه پیشرفتی کرده باشد، همچنان اطراف را می پایید و با قفل کلنجار می رفت.
حالا به یک قدمی آن رسیده بودم، و به راحتی می توانستم روی او بپرم. یا دست دور گردنش بیندازم یا دست هایش را از پشت ببندم، یا مشتی حواله پهلوی او بکنم، یا با ضربه ی محکمی به پشت سرش او را بر زمین بیندازم... اما ترجیح دادم که هیچ کدام از این کار ها را نکنم.
آرام و خونسرد در کنار او قرار گرفتم و پرسیدم:
_مشکلی پیش اومده؟ دزد که سعی می کرد دست پاچگی اش را پنهان کند ، گفت:
_نه... فقط در ماشینم باز نمی شه. قیافه اش به دزد ها نمی مانست. هر چند که دزد ها نباید قیافه مشخصی داشته باشند، اما دستپاچگی و ناشیگری اش نشان می داد که لااقل حرفه ای نیست. قیافه و رفتارش به نحو فوق العاده ای ترحم برانگیز بود. آنقدر که ناچار شدم بگویم:
_کمکی از دست من برمی آد؟

ادامه نوشته