دوباره آمده ام تاکبوترت باشم!
به بهانه میلادت؟!
نه آقا جان! میلادت که تنها روزی از این روزهای کمرنگ سال است،بهانه برای
چه؟!
اصلا مگر برای نوشتن ازدوست باید دنبال بهانه بود؟!
فقط کافیست یاد مهربانی هایش
کنی تا دلت به اندازه وجب به وجب فاصله ها برایش تنگ شود.
از همان قدیم ترها که بچه بودم زیارتت
برنامه ی هرسالمان بود،
و همان قدیم ترها که شما را کم نداشتم، گلایه از سفر مشهد هم برنامه
هر ساله ی من بود،
آن روزهـــــــا به شما میگفتند "غریب الغربا"،
آن روزهـــــــا دلشان که
میگرفت زندگیشان را بار میکردند و به پا بوست می آمدند،
آن روزهـــــــا شما بیشتر به آچار فرانسه
شبیه بودی که به هرکاری می آید،
آن روزهـــــــا در سفرت کمسیونی داشتیم تحت عنوان:
چگونه هم زیارت کنیم و هم سیاحت؟!
آن روزهـــــــا برنامه ای هم داشتیم تحت عنوان "حرم گردی" ! یا همان
متر کردن حرم!!!!
میدانی چرا به خانه ات که میرسیدیم مهربان میشدیدم،دلسوز میشدیم،آدم
میشدیم
و حواسمان به خودمان،رفتارهامان و نگاهمان بود؟!
دلیلش این بودکه مامیدانستیم
شما بزرگی و به همه چیز و همه جا و همه کس احاطه داری
اما راستش را بخواهی نه در این حد بزرگ
که ما را در بازار و پاساژ و خیابان هم ببینی!!!
شهر خودمان را که محال فرض میکردیم!!!!
ولی شما میدانی و من وهم میدانم که برای من قدیم ترها گذشته!
این جدیدترها که شناختمت، تنهامنتظر نشسته ام که تو اذن پریدنم بدهی
این روزهــــــا فهمیده ام که درست میگفتند، توغریب الغربایی!
اما نه ! چون اهل
مدینه ای و اینجا ایران است،نه!
چون انگشت شمارند زائرانی که مریض آمده
اند اما شفا نمی خواهند
قسم به جان شما جز شما نمی خواهند...
این روزهــــــا دلم که برایت تنگ می شود رو به روی عکس گنبد طلایت زانو میزنم
و قبل هر حرفی برایت شعر میخوانم و تو به قطره ای اشک و یک"زیارت قبول" مهمانم
میکنی
و همین به کیلومترها راه آمدن و نشستن در صحن انقلاب،روبه روی گنبد طلا،
همان وعده
گاه همیشگی می ارزد
این روزهــــــا میدانم که اجازه داده ای کنارت همانی باشم که هستم
و این لطف
شماست که یادم دادی تمام عالم محضرخاندان شماست!
این روزهــــــا دیگر سیاحت و زیارت و پاساژ و شهر ما و شهر شما نداریم،
این روزهــــــا حالم
خوب است که حال قدیم ترها را ندارم
حالم خوش است که میدانم منظور از "الهه ی ناز" غزل تویی
آوای سوزناک "بنان" بیقرار توست
در بیکران فاصله ها هم کنار توست
هرکس که روز و شب نفسش بیقرار توست
و شما هم خوب میدانی که من یک گدای پاپتی ام که دلش خوشست
مثل کبوتران حرم جیره خوار توست
جای شراب جرعه ای از آسمان بریز
در چشم های شب زده ام که خمار توست
بادست روحبخش تو این حال و روز هم...
دارد غروب میشود و من هنوز هم...
برای آقایش نوشت:تولدتان مبارک:)
پ.ن:با تشکر از شاعران خوبی که ما ازسروده هاشون بهره بریدم:)
برای دانستن نظرتان نوشت:چشنواره بازی های ورزشی ارامنه