خودم
خودم به خودم زنگ می زنم
پر از حرفهایی هستم که نگفته میفهمم
پر از حرفهایی که حتی یک کلمه اش را ... خودم هم نمیفهمم
بگو دیوانه است
بگو پریشان
بگو افسرده
بگو بی کار
خودخور
هر چه ... اصلا روانی
بگو تنها کسی که این روز ها برایِ خودش وقت دارد
کسی که صادقانه حتی خودش را هم نمیفهمد
هر جا دیدی کسی با خودش حرف میزند ،
دستش را بگیر، ببر به خانه اش ... شاید گم شده باشد
بعدش نوشت:یاشایدهم باخودش حرف میزند ،هم نگاهش مدام خیره میماند
ویاحتی شایددلش دیگرپفکش راهم نمیخواهد....فرقی نمیکند،اوگم شده است...
یک نفرنوشت:"زد وخورد"هاراجدی بگیرید!زدوخوردیعنی یک نفر،یک جایی ازبدنش دردمیکند....
خودم نوشت:هرچیزِ زوری را بلدم جز لبخند زوری...کلاچیزمسخره ای ازآب درمی آید!یعنی چرا؟!!!
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و نهم مهر ۱۳۹۲ ساعت 19:14 توسط فاطمه کمالی
|