قد هزارتا پنجره...

«به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان»

وبلاگ ما قبلنا که یه موقعی خيلی سوت و کور شده بود ولی عمق فاجعه اش مثل حالا نبود! اما خب خيلی ها که توش مسئوليت داشتند هم بهش سر نمی زدند يا اگر سر می زدند به صورت نامحسوس بود و برای اون يکی دوتا مطلبی هم که بچه ها مي ذاشتند نظر نمی ذاشتند. کلا وقتی بهشون می گفتيد چرا نيستيد می گفتند: «نه ما هستيم!» و مثلا هر شب سر می زنيم! ولی خودشون هم می دونستند اون جور سر زدند به درد عمه شون هم نمی خوره چه برسه به درد وبلاگ! اما بعدش که بچه های جديدِ مجمع!! اومدند، وبلاگ کمی شلوغ شد، اون دسته هم تازه يادشون اومد که توی وبلاگ مسئوليت دارند و به طور محسوس البته با حساسيت زيادتر از حد معمول به وبلاگ سر می زدند و در مورد وبلاگ فقط با نظر خودشون تصميم گيری می کردند.

اما وبلاگ شلوغ نباشه و کسی نياد بهتره! چون راحت می تونی حرف بزنی و حالا ما هم بلعکس وقتی وبلاگ کسی نيس تازه يادمون ميوفته وبلاگی هم هست آدم راحته، چون هرچيزی به دلش نشست مياد ميگه از طرفی هم مطمئنه تقريبا کسی نيس که حالا نگران باشه چه برداشتی بکنن و ... اگر کسی هم نامحسوس بياد که نمياد! اونم چون متوجه نميشيم اثری توی کليت ماجرا نداره

چقدر حرف زدم! به قول شاعر اين روزا قد هزارتا پنجره حرف دارم!

پ.ن: راستی برای در گذشتگان حادثه ی منا از خداوند طلب آمرزش و برای خانواده هاشون صبری جلی آرزومندم و برای مصدومين شان هم سلامتی...

حالا اگه وبلاگ شلوغ بود با خودم هزار بار کلنجار می رفتم اون پ.ن بالا را بنويسم؟! يا نه؟! چون حالت نمادين داره و ممکنه از روی ريا و ... باشه ولی حالا خيالم راحته با فرض کسی نبودن و نيامدن به وبلاگ ديگه اون نمادين و ... بودنش رد ميشه...

 

سلسله بحث های اجتماعی

 

دانلود فیلم با لینک مستقیم

یه حس ِ خوب


نسیم زلف تو چون بگذرد به تربت حافظ 

زخاک کالبدش صــد هزار لاله برآید


درود به عطر ناب آدمیت


یه مدت بود دلم برای یه آدم هایی تنگ شده بود؛ از همونایی که بدون غل و غش حرفشون را میزنند ولی هیچ توهین و خباثتی توی حرفاشون نیست چه برسه به نگاهشون، همونایی که سر یه سوال کوچیک، سر حرف را باز می کنند و حتی وقتی دارند میرند بات؛با اینکه اسمت را هم نمی دونند؛ خداحافظی می کنند. بعدشم که توی تالار هشت بین اون همه شلوغی می بیننت،با خنده ای از سر صاف و صادقی برات دست تکون میدند. همونایی که ... خیلی آدم ند!

از همونایی که خیلی کم شدند، ماه شدند و رفتند تو آسمون. کاش آسمون به جای این همه ستاره ی چشمک زن؛پر ازماه بود. چه آسمونی میشد؛ماهِ ماه... .


م ن:

صرفا جهت ریا میگم:

خدایا شکرت توی این هفته به دو تا از این آدمای ِماه برخورد کردم.

خدایا شکرت به حرفای این دل گوش میدی!


دارندگی و برازندگی


آبی که خضر حیات ازو یافت

در میکده جو ،که جام دارد


درود بر کُدی که کِدر کننده بعضی جیب ها شده


عجب سافتلن ِ پر آوازه ای بشه در کنار این محسن ِ دبش!

محسن خیلی وقت بود برای خودش خواروباری داشت، چایی و برنج و رب و... کلا جنسش جور بود! نمی دونم از باباش بود یا از بابای مردم!
 محسن ، شیک و تمیز و با جیب پر پول اومد؛ یعنی خودش اینجور می گفت؛ بعدشم برای اینکه نشون بده واقعا سر حرفشه و پا پس نمی کشه؛ کارش را در عرض سه سوت  شبکه سه ای کرد، خیلی کارش سه بود!
دیگه نیاز نبود پدر و مادر دنبال تحقیقات باشند و این در و اون در بزنند که این محسن خان کار و بارش چطوره. تی وی تاییدش می کرد!
کار به جایی رسید که مردم به هم می گفتند محسن داری؟ از کجا؟ ما رفتیم ولی نبود؛ آب شده رفته تو زمین؛ تو نیازمندی ها می نوشتند خواستار محسن هستیم!
بین خودمون بمونه؛ نگید از من شنیدیدا؛ می گفتند که بعضی ها هم داشتند، چندتا؛ توی انباری هاشون پنهونش کردند.

آوازه هم برای خودش طلا نقره ای بود، برای اینکه از رقیب کم نیاره رفت یک کارِ یک کرد، توی شبکه یک برای هر  ایرانی ِ یک!

حالا یکی محسن بگو و یکی آوازه بگو. کل کل بین این دوتا بود که سافتلن نرم و راحت اومد وسط، تمیز و خوشبو!
بدون اینکه توی مسایل خانوادگی اونها دخالت کنه و دنبال کارای خاله خانباجی باشه، اومد روی صحنه از لطافتش گفت و 5 تا سِویچ!
اصلا جنسش خارجکی بود؛یه نموله فرنگی بود! برای همین از اول گفت اگه شما ده قدم بیاید من این سِویچ ها را نشونتون میدم.
 

توی این میدون دبش تازه وارد بود و از این قرطی بازی و سانتال مانتال بازیا خوشش نمی اومد البته توانایی این همه بریز و بپاش را نداشت ولی خب جوون بود و سرش بوی چایی میداد. گفت با کم شروع می کنیم و بعد یا مثل محسن خان میشیم یا الفاتحه...


م ن:

-جدیدا ها چاه نفت پیدا شده ، یا دوباره یک کلاه گشاد سر این ملت کلاه دار رفته و کلاه به سرشون کردند که جیب خالی کنند؟(جمله حشوی!)

-برای بعضی ها که این کار سرگرمیه بد نیست! اینجور آدما سایه هایی از "زمزم"رضا امیرخانی ند.
نابرده رنج ،گنج میسّر نشود...

-لطفا در بین پیام های بازرگانی به وب سر بزنید.

-sede-iut اعلام می دارد از هیچ کدام از نامبرده ها حمایت نکرده؛ حتی اگر ناظر اخری باشد و گاهی هم ساقیِ مطلبی در این میکده باشد@ 


آگهی بزنیم؟

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان

http://sadatmansoori.persiangig.com/image%203/74-maryam-sadatmansoori.jpg

يكي از دوستان قديمي من چند سال پيش توي يك داستان عامه پسند گم شد. يكهو يك شبه بار و بنديلش را برداشت كوچ كرد به لوكيشن يك رمان بازاري. هر چه مي گردم، نيست. تلفنش جواب مي دهد. همراهش زنگ مي خورد. خانه هست. در می زنم باز مي كند. ميوه و شيريني مي آورد ولي پيدايش نيست. اولش می خواستم آگهی بزنم من دوستم را گم کردم و مشخصات بدم ولی بعدش فکر کردم دوباره می رسم به خودش، اِ ببخشید خودش دیگه خودش نیست. اصلا دلم می خواست میشد برای دوست های پایه پیدا کردن هم آگهی زد توی روزنامه، به یک نفر پاکار نیاز داریم به یک نفر که سرش الکی شلوغ نباشه، برای کار توی مجله یا وبلاگ، روزی نیم ساعت بیشتر وقت نمی خواهیم ازش. بیاد اینجا برامون از خودش بگه از خاطره هاش، از دوست داشتنی هاش بنویسه ما هم کلی ذوق کنیم،همین. چیز زیادی که نمی خواهیم ما هم در عوضش باهاش دوست میشیم خوبی هامون را به اشتراک میذاریم اصلا قول میدیم بهش بد نگذره، ولی فقط خواهشا خاکستری نباشه! از نوع خاکستری اطرافم زیادند از همونایی که تکلیف شون با خودشون معلوم نیست زیاد دیدم، انواع و اقسام مختلف. یکی که منظم باشه و کارش را درست انجام بده اصلا خودش دوست داشته باشه بیاد، نه اینکه تا تیکی به تاکی خورد بره و دیگه پیداش نشه، بیاد برامون بنویسه، فعالیت بکنه، ایده های قشنگ با خودش بیاره، از اونایی که اولش نگه هستم ولی بعدش معلوم نیست که آخرش هست یا نه، حضوری هستش ولی هر کاری بخواد انجام بشه نباشه! تا جایی که بشه دنبالش می دویم ولی از یه جایی دیگه پاهامون خسته میشند و نمیشه دنبالشون دوید شاید طرف نخواد، زور که نیست. اصلا تعارف نداشته باشه، همین تعارف ها هستند که این بلا را سرمون آوردند. تا جایی که قراره باشه، باشه و اگه دید نمی تونه بیاد راست و حسینی بگه نیستم! و خدا حافظی کنه بره. این خیلی خوبه اصلا تکلیف بقیه مشخصه. نه اینکه توی لفافه باشه نه کارش را درست انجام بده و نه اصلا انجام نده و بره! خلاصه تکلیف خودشا معین کنه که آخرش هست یا نه. خسته شدیم از بس یه نفر اومد و تا یه جایی بود ولی از یه جایی خودش می دونست که نیست ولی ما فکر می کردیم هست، از یه جایی ما هم فهمیدیم که نیست ولی خودش نخواست بگه نیستم. ما هم نمی تونستیم بگیم نباش حدس می زدیم موقتیه ولی طولانی شد نبودنش، خیلی شد و آخرشم معلوم نشد کی به کی بود...

خلاصه یه دوست می خواهیم پاکار باشه... چیز زیادی نمی خواهیم.

ع.ن:...  هنوز طعم شیرینش زیر پاهامه !

سند


حسب حالی ننوشتی و شد ایامی چند

محرمی کو که فرستم به تو پیغامی چند

ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید

هم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند

 
درود بر این روزهای سرد آفتابی!

غیر از شماره من چیز دیگه ای نمی تونه باشه!

ادامه نوشته

200نویسنده، 30 نهاد فرهنگی...

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان



این قلم دو سالی از عمرش را در مسؤولیتی صنفی -‌انجمن قلم ایران- گذراند و همان جا دریافت که فقط در یک قسمت از فرهنگ به نام ادبیات و فقط در یک شعبه از ادبیات به نام ادبیات داستانی، بیش از 30نهاد حمایتی در دولت وجود دارد. این 30نهاد مجموعا بیش از 200کارمند تمام وقت داشتند و اگر در یک نقطه متمرکز می‌شدند، می‌توانستند یک برج ساختمانی 15طبقه را پر کنند!

به جرات می‌گویم در هیچ کشور پیشرفته‌ای این مقدار نهاد حامی ادبیات داستانی وجود ندارد و جالب‌تر این است که مجموع داستان‌نویسان واقعی‌ای که این نهادها موظف به حمایت از ایشان بودند، از تعداد کارمندان آنها کمتر بودند! یعنی تقریبا به ازای هر نویسنده واقعی دو کارمند در دولت به صورت مستقیم برای حمایت از او حقوق می‌گیرند!

بررسی جدی مسیر بعضی از این نهادها، نکته‌های روشن‌تری را در اختیار هر علاقه‌مندی قرار خواهدداد. موفق‌ترین این نهادها شاید حوزه هنری باشد که ابتدای انقلاب 12-10 شاعر و نویسنده و فیلمساز دور هم جمع شدند و راهش انداختند. در سال اول فعالیت مجبور شدند سه کارمند به مجموعه اضافه کنند؛ یکی برای کار دفتری و دیگری مثلا به عنوان آبدارچی و سومی هم لابد برای نظارت بر نشر کارها در چاپخانه؛ یعنی نسبت‌شان بود چهار به یک. به ازای هر چهار هنرمند، یک کارمند داشتیم. در اواخر دهه 60 با جدایی- بخوانید افتراق سیاسی- نیمی از همان هنرمندان، تعداد هنرمندان اسمی کاهش یافت و نسبت کارمند و هنرمند مساوی شد.

اما در همین نهاد، در انتهای دهه 80- یعنی 30سال بعد از تاسیس- نسبت هنرمند به کارمند حتی از یک به ده هم کمتر است، این یعنی بزرگ‌تر شدن نسبت کارمند به هنرمند از 25/0 نفر به ده نفر؛ یعنی 40 برابر شدن! حالا به ازای هر هنرمند یک اندیکاتورنویس داریم و یک دفتردار و یک کارمند کارگزینی و یک کارمند امور مالی و یک کارمند روابط عمومی و یک... البته با ارزیابی آثار این دو دوره می‌شود حدیث مفصل خواند از این مجمل.

این تازه بهترین نهاد فرهنگی انقلاب اسلامی بود، وای به نهادهای فرهنگی دیگری مثل آن نهاد شهری‌ای که 20میلیارد بودجه سالانه دارد و از این مقدار باید 17میلیارد تومان حقوق بدهد به کارمندان دفتری که عمدتا از عموزاده‌ها و خاله پس انداخته‌های مدیریت‌های پرشمار هستند و با 3میلیارد باقیمانده هم حکما چراغانی کنند اعیاد رسمی و نیمه رسمی را! منابر و مجالس فراوان خواهیم داشت با سخنرانانی آماده و وعاظی پا به رکاب اما دریغ از یک مستمع و یک پامنبری... .

در گوشی های یونی2

 

خوشتر زعیش وصحبت باغ و بهار چیست؟

ساقی کجاست؟گو سبب انتظار چیست

هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار

کس را وقوف نیست که انجام کار چیست

درود بر گذشته های نزدیک

 

+در لنز دوربین! 

ادامه نوشته

بهانه را به دست شعری می دهم

گاهی نمی دانم

در نقاحتی ملالت بار

روزانه

در آغوش چند ذهن خسته آوارگی می کنم
گوش تا گوش هم
از حرف هایی پرم
حرف هایی که در دلی مچاله ریخته ام
دلم را بیهوده به بهانه ای خوش می کنم
و کمی بعد
بهانه را به دست شعری می دهم
دست آخر
دهان حوصله را
رو به کلمات دیگری باز می کنم
من کلمه ای باد آورده ام
که در عصری خسته و جمعی دلگیر
دور خودم جمع می شوم
تا به دروغ

تنهاییم را معنی کنم

 

پ.ن: 

۱- نمدونم شاعرش کیه

۲- در ادامه فقط یه سری شعر بی ربط دارم.... اگه حوصله اشو دارید بخونید

 

ادامه نوشته

هولیسم...



کتاب بیداری اسلامی، ضمیمه ی کتاب تاریخ معاصر ایران، سال سوم کلیه رشته ها (به جز رشته ی ادبیات و علوم انسانی)

فقط خواستم دلتونو بسوزونم.... ببینید چه کتابهایی را شما نخوندید و بقیه به عنوان کتاب درسی می خونن... دل همه آب... 

فهرست مطالب:

بیداری اسلامی در جهان اسلام  

بیداری اسلامی در ایران        

امواج نوین بیداری اسلامی در جهان اسلام 


هولی نوشت: خوب نبود اول صبر می کردیم نتایجو ببینیم بعد این حرکات را به خودمون بچسبونیم... 

یعنی نتیجه ی مصر برامون بس نبود.....


بخشی از کتاب: 


"فساد سیاسی و اقتصادی حسنی مبارک و حکومتش باعث رشد فعالیتها و جنبشهای اسلامی، به ویژه جمعیت اخوان المسلمین شد که در نهایت موجب سرنگونی رژیم دیکتاتوری مصر و سقوط مبارک گردید.


بیداری اسالمی در مصر ریشه دار بود و به همین دلیل شعله های انقلاب مردم مصر با یک تظاهرات زبانه کشید و به سرعت به مناطق دیگر هم سرایت کرد. امواج سهمگین انقلاب مردم حسنی مبارک را مجبور به تسلیم و شکست کرد. "


برای مطالعه ی کتاب به این لینک مراجعه کنید: 

http://porsyar.com/m-1427046-1-7.html

پایان مشخص میکند راه را، بیراه را ...

553968_495671573857826_1392201037_n.jpg

می شه این نقش را بدین یکی دیگه؟

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان



نمایشی که بازیگرش توی حس نرفته، غمگین است. بازیگری که مدام حواسش هست دارد بازی می کند دل آدم را هم می زند. می شود راحت او را تنها گذاشت روی صحنه و سالن را ترک کرد. بی عذاب وجدان.
هیچ وقت نفهمیدم چطور از آدمیزاد خواسته ای هم گرم و واقعی این دنیا را بازی کند هم مدام حواسش باشد که بازی است.
مطمئنی عضوی، اندامی ، ارگانی ویژه این موضوع خلق نکرده بودی که یادشان رفته بگذارند. چیزی آن بالا جا نمانده؟ تناقض است ها؟
پ.ن:گاهی این قدر طول می کشد برسی خانه که یک دسته پست وبلاگ توی دستت پرپر می شوند.
بعد گاهی یک پست پژمرده را هیچ جوری نمی‌شود دوباره سرپا کرد.

بازگشتیم!


ازسفرآمده نوشت:

امام رضامثل همیشه سرشان شلوغ بودومثل همیشه دستشان باز!

جایتان خالی هفت روزباامام رضازندگی کردیم!

باران میزد!ما وایشان باهم التماس نگاه آقایمان رامیکردیم!

مشهد!پربودازآدم هایی که ما نمیشناختیمشان!اسم ورسمشان به کنار،باما غریبگی میکردند!

بین خودمان بماندمن مردمی رادیدم که آرزوکردم جایشان نباشم!

جاده پربودازسکوت وتامل!چیزی که بشریت ازآن محروم است!

دریاعجیب ناآرامی میکردوقربانی میگرفت ولی هنوززیباوپرعظمت بود!

یا علی همشهری!


با عرض سلام خدمت دوستان خوبم

امروز توی اتوبوس  خمینی شهر_ اصفهان نشسته بودم که یه اطلاعیه  توجهما به خودش جلب کرد.توی این اطلاعیه نوشته بود که ایستگاه اتوبوس خمینی شهر به زودی از دروازه دولت به صارمیه  منتقل خواهد شد. اولش خیلی معمولی از کنارش گذشتم. ولی بعد یخرده فکر کردم ....

اگه بخوام برم آماده گاه از چه مسیری برم

اگه بخوام برم شمس آبادی دکتر از چه مسیری برم

اگه بخوام برم دانشگاه اصفهان یا مهاجر، خیابون حکیم نظامی یا بیمارستان الزهرا از چه مسیری برم

اگه بخوام یه سر برم میدون امام، سی و سه پل ، چهارباغ و .....چه کار کنم

خلاصه که یه حساب سر انگشتی که کردم دیدم واقعاً اگه این اتفاق بیافته خیلی بد میشه و اجحاف در حق مردم خمینی شهر. با راننده اتوبوسم که صحبت کردم گفت ما هم ناراضیم و چند سال قبلم قرار بود این اتفاق بیافته که با پیگیری مردم و مسئولین وقت شهر جلوگیری شد ازش.

همه این موارد باعث شد به عنوان یه شهروند خمینی شهری در حد توانم این قضیه را پیگیری کنم. حالا هم از شما دوستان خوبم می خوام به هر شکلی که می تونید کمک کنید تا شاید بتونیم جلوی این کارا بگیریم. ساده‌ترینش اطلاع رسانی خبر و توجیه مردم نسبت به نتایج این  اتفاق.به امید حل این مشکل به کمک و همت شما  عزیزان..

مرتضی صادقی (دانشجوی دانشگاه اصفهان)

ماکه رفتیم زیارت!

همیشه قبل هرحرفی برایت شعرمی خوانم

 قبولم کن من آداب زیارت رانمی دانم

 

 نمی دانم چرااینقدربامن مهربانی تو

 نمی دانم کنارت میزبانم یاکه مهمانم

 

 نگاهم روبه روی تو،بلاتکلیف میماند

 که ازلبخندلبریزم،که ازگریه فراوانم

 

 به دریامیزنم دریاضریح توست غرقم کن

 دراین امواج پرشوریکه من یک قطره ازآنم

 

 سکوت هرچه آیینه،نمازم راطمأنینه

 بریزآرامشی دیرینه درسینه پریشانم

 

 تماشامیشوی آیه به آیه درقنوت من

 تویی شرط وشروط من اگرگاهی مسلمانم

 

 اگرسلطان تویی دیگرابایی نیست میگویم:

 که من یک شاعردرباری ام مداح سلطانم

 

سیدحمیدرضابرقعی


سلااااام برهمه دوستان وبلاگی

بااجازه چندروزی ازلمس حضوربنده محرومید

میدونم دلتون برام تنگ میشه ولی خب چاره ای نیست دیگه

دارم میرم پیش امام رضا!بدون التماس هم همه رودعامیکنم.نگران نباشید.

من دیگه حرفی ندارم.

تادرودی دیگربدرود

نظر شما چیه؟

 

دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس

کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا

چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را

سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا


درود بر سخن ، آنکه فرمان از عقل می گیرد و از دل صادر می شود.


از بس ما ایرانی بلدیم تعارف تیکه پاره کنیم و چرب زبونی کنیم ، گاهی اوقات بعضی حرفامون تناقضات داره یا به شک می اندازدمون!


*وقتی میگند غم آخرتون باشه یعنی اینکه نفر بعدی که دار فانی را وداع گفت شما باشی؟ (بلانسبت خواننده این مطلب )

*جواب ابلهان خاموشی ست یا سکوت علامت رضا ست !

*از کوزه همان برون تراود که در اوست یا ظاهر مهم نیس دل مهمه؟

*در ناامیدی بسی امید است... یا آب که از بگذرد چه یک وجب...؟

درسته به موقعیت بستگی داره ولی هر کسی دید مختلفی داره... مگه نه؟

 

زلزله

 

الله تویی و ز دلم آگاه تویی 

درمانده منم دلیل هرراه تویی

گرمورچه ای دم زند اندر ته چاه 

آگه زِ دَمِ مورچه و چاه تویی

 

درود به هنگاميکه بدون ترس براي خدايت ذکر بر دلت جاري مي شود.

 اذا زلزلت الارض زلزالها

وقتي يادش مي کني که تخت خوابت کمي لرزيده و کاغذي از لبه آينه به زمين افتاد با خودت ميگي زمين لرزيد مثل روح تو که کمي جابجا شده ، ولي انقدر گرم خواب و منگ هستي که همونطور که نشستي به عقب مي افتي و بقيه خوابت را ميري .

ساعت 3:15 بامداد دوستت بهت زنگ ميزنه ، حالا خوبه گوشيت روي سايلنته ، با خودت ميگي" اين دوباره بلند شده داره خرميزنه ! اشتباهي داره زنگ ميزنه!" ريجکت مي کني يه لحظه يکي از چشمات که بازه مي افته به بالاي صفحه گوشيت ، انگار يه پيام هم اومده ، ولي تو هنوزخوابت مياد.

 5دقيقه بعد دوباره دوستت تماس ميگيره ، انگار يه کاري داره ، از بس تو فکر کارهاي مجله و مجمع و وبلاگي  فکر مي کني براي اونهاست ، در حاليکه دوستت با مجمع رابطه اي نداره!

گوشي را بر ميداري و با وضعي خواب آلود مي شيني ، ريحانه چقدر مهربون شده ! آروم آروم باهات حرف ميزنه در حاليکه صداش با نگراني همراهه ، بهت ميگه  " زلزله شده ؛ مردم اومدند توي پارک ، با خانوادت بياييد بيرون ." بعد از هر جمله کوتاهي که ميگه يکبار مي پرسه فهميدي مطهره!

تو هم ميگي" آره منم يه چيزي فهميدم لرزيد !" تشکر مي کني وگوشي را قطع مي کني. چند لحظه درنگ مي کني تا واقعا بيدار بشي ، دوباره يک نگاه  به همراهت و مي بيني اسمسي که اومده از خاص ترين دوستته !

" سلام عزيزم .ازم راضي باش .شب بخير"

ديگه الانه که سکته را بزني ! درحاليکه بالشت را برداشتي  وپتو را روي زمين کشان کشان مي بري به پدر و مادرت فکر مي کني .

ميري وسط حال يه نگاه به لوسر هاي  روي سقف مي کني ، با ديدي مهندسي ، يه جايي را پيدا ميکني تا ادامه خوابت را بري !

ولي فکر مادر و پدرت ، مرگ ، اين همه گناه و جهنم ، اين که دوست نداري تير آهن بيفته روي کمرت و قطع نخاع بشي! و يا بيفته روي شکمت  و خون همه جا رابگيره ؛خواب به چشمات نمياره .

نمي دوني آنها رابيدار کني يانه ، شروع مي کني به صلوات و ياري خواستن از 5 تن آل عبا ، حواست هم اول به سمت پدر و مادرته ؛ خدايا اتفاقي براشون نيفته .

حتي ميگي بلند بشم نماز شب بخونم ، اما تو هنوز در خواب غفلت به سر مي بري .

ميخواهي بري وسط حياط که آوار روي سرت نياد ؛ ولي خانواده ات چي؟

مي بيني انگار توي حال خواب به چشمت نمياد ؛ دوباره به اتاق رجوع مي کني کنار تخت جايي که مي دوني نه لامپ روي سرت مي افته و نه تلويزيون امکان افتادنش هست مي خوابي . بازهم از خدا کمک مي خواهي واستغفار مي کني ولي انگار بايد الان يک کاري انجام بدي... نه نميدوني چيه! 

توبه برلب ، سبحه برکف،دل پر از شوق گناه

 معصيت را خنده مي آيد ز استغفار ما

ساعت5:30 برای نماز بیدار میشی ؛از دیدن بابا ذوق مرگ میشی! بهشون میگی که دیشب چه اتفاقی افتاده . ولی بابا با حالتی جالب و ذوق کرده میگه " واقعا؟ کی ؟ چی شد؟ " از این حالت او می خندی و شرح ماوقعه میکنی .

بعد بلافاصله تلویزیون روشن میشه تا اخبار دست وپا شکسته تو را کامل کنه!

بابا میگه "باید نماز آیات  بخونی !"

تازه می فهمی چیزی که ذهنت را درگیر کرده بود ، نماز آیات بود .


خدا را سپاس که خانواده ام ، خانواده ات ، خانواده هایمان سالم هستند.

نمی دانم چگونه حمد وثنایت را بگویم و با چه رویی انابه و استغفار کنم...


سبحان من لایعتدی علی اهل مملکته

سبحان من لایاخذ اهل الارض به الوان العذاب 

سبحان رئوف الرحیم

کدامین جاده...؟!!! (1)

خاطراتم پر از روزهای بدون توست ... نه بی حضورتو...

لای هر برگ دفترم برگ گلیست... گل من ...

نمی دانم وقتی به پشت در برسی ، کجایم ...

اما بیا... میخواهم دلم را برای همیشه پشت دری جا بگذارم که روزی از آن خواهی گذشت ... با گام های  بلند... ایستاده بر فلق ...

و من... میهمان عاشقان سر گشته ات باشم.

اگر رفتم و روز آمدنت را ندیدم ، از در که گذشتی نگاه کن ...

اینها همه بخاطر آمدن توست... آن گوشه گلدان های یاس ، پر از گل های سفید ، که به استقبال تو برخاستند...

شاعر ... نه ، شاعر نشده ام ...

آن طرف دسته های گل نرگس ، که عطرشان ، روز های بی تو ، همدم و مونس تنهایی ام بود ...

شاعر ... نه ، شاعر نشده ام ...

قبل از  رفتن به اشک و آه زمین را آب و جارو میکنم ... اگر بروم به انتظار میروم ...

 اگر آمدی و نبودم ، از روی طاقچه ، تمام نامه های دلتنگی ام را بردار و بخوان ...

این است شرح قربت ما...


دلی امیدوار اما تنگ و تنگ...


کدامین جاده ... 


کدامین جاده امشب میگذارد سر به پای تو...؟؟!!!

تمیز ، وزین ، منزل


درود بر ننه سرما که داره بقچه اش را جمع می کنه ![بدرود]

 

داریم روزهای آخر زمستان را با سرمایی عجیب وسرزده به پایان می رسونیم.

بوی بهار چه بیاد چه نیاد ، به هر حال بوی خونه تکونی میاد ، بوی خاک وگرد وغبار ، بوی وایتکس!      (بوی عیدی ، بوی توت بوی کاغذ رنگی )

کلاس ها هم که تعطیل شده مطمئنا کسی حاضر نیست هفته دیگه بره سر ریاضی عمومی ساعت هشت تالار هفت !

باید آستین ها را بالا زد و روسری به سر بست ، اگه هم دستاتون حساسه (مامانشینا!) دستکش دستتون کنید که خدای ناکرده خشک وزخم نشه!!!

اخطار :

آقایان محترم شما نیز موظف به انجام این امور هستید ، در آینده ای نه چندان دور باید خودتون را نشون بدید...

از اتاقتون شروع کنید . مادر خانومی تون به حساب آشپزخونه (غول خانه تکانی) و پذیرایی ( معیار نمره دهی در دید و بازدیدهای عیدانه ) می رسه ؛ البته با کمک های آقای پدر!

بسم الله را بگید شروع کنید به تکوندن فرش اگه بشوریدش که عالی میشه ،  مثل دلتون که باید از کینه ها شسته بشه ؛

 برید سراغ پاک کردن دیوارها ، خیلی کار سختیه ، مثل پاک کردن افکاری می مونه که خیلی وقته بر روحتون رسوب کرده ؛

راستی این گرد وغبار بین کتابها ، قفسه ، عکسی که زدید به دیوار با اون شعر پر معنیش باعث کم فروغ بودن حقیقتش شده ، با دستمال تمیز پاکش کنید ، مثل اون واژه های ناکجا آبادی که باید از بین حرفای قشنگتون پاک کنید؛

لباس های پاره شده ، رنگ ورو رفته کفش های داغون شده برا به درون ضایعات هدایت کنید بعد لباس های جدید را مرتب ومنظم با اتو یاتا کرده سر جاشون بذارید ، مثل خاطراتی که ارزششون هم سطل زباله تاریخ نیست چه برسه ذهن خلاق شما بذارید جاش را زُل زدن به اولین شکوفه بهاری بگیرد .

این اتاق قرار پذیرای دوستتون بشه پس آماده اش کنید .

انگار کارهام زیاد شد ! بهتر برم به اتاق خودم یه سری بزنم...

 


پروفایل

درود!!

این مطلب از پروفایل یک آقا ! برداشته شده است ، شاید متنشان از فرایند کپیزاسیون پیروی کند ، ولی نوشته تامل گرانه ایست...

ادامه نوشته

عنوان ندارد!2


درود !

سلامتی نون وپنیر که تو همه جا ایران اسمش خودشه و فرق نمی  کنه...

ادامه نوشته

عنوان ندارد!

درود

دیروز همسایه ام از گرسنگی مرد، در عزایش گوسفندها

 سربریدند. 


دکتر علی شریعتی



ادامه نوشته

هم دردي

سلام ما را با سوزي بدان ، که در دلت جراحت زده ...

اين خواست و اراده خداوند است .

کل نفس ٍ ذائقه الموت...

هر کدام امانتي هستيم بر اين دنياي فاني ... چه دير و يا چه زود رفتني هستيم .


زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست

            هرکسی نغمه خود خواند و از صحنه رود

                                           صحنه پیوسته به جاست 

                                             خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد


سرکار خانم محدثه پيماني

در گذشت پدر بزرگ گراميتان را به شما تسليت گفته و از خداوند قادر علو درجات و نزول رحمت بر ايشان را خواهانيم.


اعضای مجمع دانشجویان دانشگاه صنعتی اصفهان

قطعه ی گم شده

نویسنده: فاطمه شامرادی

سلام

یه متن زیبایی را جایی خوندم گفتم شما هم بخونید شاید خوشتون بیاد.

/**/

آدم همیشه دنبال قطعه ای گم شده است،هیچ آدمی را نمی توان یافت كه قطعه ی خود را جستجو نكند.فقط نوع قطعه هاست كه فرق می كند، یكی به دنبال دوستی است و دیگری در پی عشق؛ یكی مراد می جوید و یكی مرید. یكی همراه می خواهد و دیگری شریك زندگی،یكی هم قطعه ای اسباب بازی.

به هر حال آدم هرگز بدون قطعه ی خود یا دست كم بدون آرزوی یافتن آن نمی تواند زندگی كند.
برخی بیش از اندازه، قطعه گم شده دارند و چنان تهی اند و روحشان چنان گرفتار حفره های خالی است كه تمام روح ما نیز برای آنان کافی نیست.
برخی دیگر نیز بیش از اندازه قطعه دارند و هیچ حفره ای،هیچ خلائی ندارند تا ما برایشان پُركنیم.

( ادامه مطلب )


ادامه نوشته

حکایت

درود بر دانشجویان بیدل درس خوان

آورده اند که اهل قبیله مجنون گرد آمدند و به قوم لیلی گفتند که این مرد از ع ش ق هلاک خواهد شد و چه زیانی دارد یکبار دستوری باشد تا او لیلی را ببیند .

گفتند " که ما را از این معنی هیچ بخل نیست لیکن مجنون خود تاب دیدن او را ندارد .

مجنون را بیاوردند و در گاه خیمه لیلی بردند . هنوز سایه ی لیلی پیدا نگشته بود که مجنون را مجنون شد.

 گفتند " ما گفتیم که او طاقت دیدار ندارد آنجا بود .

 

با خاک سر کوی تو کاری دارم

چون می نهدد  هجر به وصلت بارم

 

وصال مرتبه وکبریای معشوق است و فراق مرتبه وانتظار عاشق

لاجرم ساز وصال معشوق را تواند بود وساز فراق عاشق را

و وجود عاشق یک از ساز های فراق است زیرا که وجودش زحمت بود و ساز فراق بوَد او را ...  ساز وصال کجا آید؟!!

فراق بالای وصال است به درجه ای .  زیرا که تا وصال نبود فراق نبود.

 

 

هویجوری!!

درود

زمستونه وفصل سرما..

می خواهم از چیزهایی که همه می تونند ببینند یا بشنوند یا بفهمند ؛ بگم :

 از اینکه هوا سرده ، پس مواظب باشید سرما نخورید .

از پوست درختان سخت وخشکه و دستانشون ازبرگ های سایه گستر خالیه ، پس بهشون امیدوار نباشید .

از اینکه بارون و برف را این روزها بیشتر زیارتشون می کنیم ، پس ازشون خوب بهره ببریم .

از یخ بستن آب های توی گودال کوچه ها ، پس خودتون را توش نبینید چون شکننده هستند .

 از بادهای سردی که هر روز صبح صورتمون را نوازش میده ...بیچاره هنوز شیوه ابراز محبت را یاد نگرفته... ،  پس ازش دلگیر نشید .

ازدیدن نفس های گرمی که از وجود شعله ورمون به روح منجمد این عالم خاکی تزریق میشه ، پس به توانا یی هاتون مطمئن باشید .

اینا را ، همه می بینیم ..پس شکر و سپاس مخصوص پروردگار جهانیان است .

اما بیایم سر خودمون ..نکنه سرمای زمستون کاری را که با درختان کرد با دلهامون بکنه...

نکنه خوابمون ببره وچشمامون را ببندیم .. روی همه چیز یا یخ بزنیم وخیلی خشک با همه چیز برخورد کنیم .

الان موقع امتحانات  (پ ن پ)  ؛ نکنه مثل تلویزیون که برای یه مدت به استراحت میره وکتابها جلوه گر میشه ؛ وبلاگ دچار خواب زمستونی بشه !؟

این وبلاگ فقط یه بهونه است  ، بهونه ای برای نوشتن وخوندن وخبردارشدن.

 گفتن از هر مطلبی که دوست داری و برات جالبه  ، خوندن مطالبی که برات تازگی داره و خبردارشدن از حال واحوال هم

پس این بهونه را فراموش نکنید حداقل بدونید اینجا کسانی هستند که منتظر خبردارشدن از وجود گرما بخش شما هستند.

اینجا یه پاتوقه برای دانشجویان خمینی شهری دانشگاه صنعتی اصفهان ؛برای کسانی که عقید شون بر اینه :

 صنعتی تنها خوبی اش رفاقت هایی است که با اشک به تداوم می رسند. و اگر روزی رفتن از اینجا دلگیرمان میکند؛ خاطره ی همین رفاقت هاست. وگرنه من و تو خوب میدانستیم صنعتی چیزی نداشت که به آن عادت کنیم.

پ.ن (1):این مطلب به هیچ عنوان مربوط به تغییر مدیریت نیست .

پ.ن (2): همچنین این مطلب کلیه اعضا چه حقوقی یا حقیقی ؛ کاتب یا خوننده ؛ صاحب نظر یا بازدید کننده ؛ قدیمی یا جدیدی ، دبیر یا ناظر ؛ معدل برتر یا مشروطی ؛ این ور آبی یا اون ور آبی  و.. که نسبت به  three village احساس خاصی دارند را شامل می شود .

 

مردم چه می گویند؟!

نویسنده : یوسف جعفری پور


تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

می خواستم به دنیا بیایم، در زایشگاه عمومی، پدر بزرگم به مادرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی. مادرم گفت: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...


می خواستم به مدرسه بروم، مدرسه ی سر کوچه ی مان. مادرم گفت: فقط مدرسه ی غیر انتفاعی! پدرم گفت: چرا؟...مادرم گفت: مردم چه می گویند؟!...

به رشته ی انسانی علاقه داشتم. پدرم گفت: ...

فقط ریاضی! گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...

با دختری روستایی می خواستم ازدواج کنم. خواهرم گفت: مگر من بمیرم. گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...

می خواستم پول مراسم عروسی را سرمایه ی زندگی ام کنم. پدر و مادرم گفتند: مگر از روی نعش ما رد شوی. گفتم: چرا؟...گفتند: مردم چه می گویند؟!...

می خواستم به اندازه ی جیبم خانه ای در پایین شهر اجاره کنم. مادرم گفت: وای بر من. گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...

اولین مهمانی بعد از عروسیمان بود. می خواستم ساده باشد و صمیمی. همسرم گفت: شکست، به همین زودی؟!...گفتم: چرا؟... گفت:مردم چه می گویند؟!...

می خواستم یک ماشین مدل پایین بخرم، در حد وسعم، تا عصای دستم باشد. زنم گفت: خدا مرگم دهد. گفتم: چرا؟... گفت: مردم چه می گویند؟!...

بچه ام می خواست به دنیا بیاید، در زایشگاه عمومی. پدرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی. گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...

بچه ام می خواست به مدرسه برود، رشته ی تحصیلی اش را برگزیند، ازدواج کند... می خواستم بمیرم. بر سر قبرم بحث شد. پسرم گفت: پایین قبرستان. زنم جیغ کشید. دخترم گفت: چه شده؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...

مُردم. برادرم برای مراسم ترحیمم مسجد ساده ای در نظر گرفت. خواهرم اشک ریخت و گفت: مردم چه می گویند؟!...

از طرف قبرستان سنگ قبر ساده ای بر سر مزارم گذاشتند. اما برادرم گفت: مردم چه می گویند؟!...

خودش سنگ قبری برایم سفارش داد که عکسم را رویش حک کردند. حالا من در اینجا در حفره ای تنگ خانه کرده ام و تمام سرمایه ام برای ادامه ی زندگی جمله ای بیش نیست: مردم چه می گویند؟!... مردمی که عمری نگران حرفهایشان بودم، لحظه ای نگران من نیستند.

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

درگذشت شاعر گرانقدر آقای اصغر حاج حیدری(خاسته)

با نهايت تاسف و تأثر درگذشت شاعر گران قدر جناب آقاي اصغر حاج حیدری (خاسته) را به اطلاع مي‌رساند. با غم و اندوهي فراوان يادشان را گرامي مي‌داريم و به خانواده آن مرحوم و جامعه ی شعر دوست خمینی شهری تسليت عرض نموده و از ايزد منان براي آن مرحوم علو درجات و براي بازماندگان صبر و شكيبايي آرزومنديم.

مراسم تشييع اين شاعر مردمی فردا 25 آذر ساعت 14 از روبروي مغازه اش در خميني شهر خ. امام شمالي، چهارشنبه بازار به سمت گورستان باولگان انجام مي گيرد.

روحش شاد و یادش گرامی

ادامه نوشته

ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی.....

از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران

رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران

ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی

تو بمان و دگران وای به حال دگران

رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند

هر چه آفاق بجویند کران تا به کران

می روم تا که به صاحب نظری بازرسم

محرم ما نبود دیده کوته نظران

دل چون آینه اهل صفا می شکنند

که ز خود بی خبرند این ز خدا بیخبران

دل من دار که در زلف شکن در شکنت

یادگاریست ز سر حلقه شوریده سران

گل این باغ بجز حسرت و داغم نفزود

لاله رویا تو ببخشای به خونین جگران

ره بیداد گران بخت من آموخت ترا

ورنه دانم تو کجا و ره بیداد گران

سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن

کاین بود عاقبت کار جهان گذران

شهریارا غم آوارگی و دربدری

شورها در دلم انگیخته چون نوسفران

 

به من بگو خدا چه جوريه؟

نویسنده: فاطمه شامرادی


مدت زيادي از تولد برادر تامي كوچولو نگذشته بود. تامي مدام به پدر و مادرش اصرار مي كرد  كه با نوزاد جديد تنهايش بگذارند.

پدر و مادر مي ترسيدند تامي هم مثل بيشتر بچه هاي چهار پنج ساله به برادرش حسودي كند و بخواهد به او آسيبي برساند. اين بود كه جوابشان هميشه نه بود . اما در رفتار تامي هيچ نشاني از حسادت ديده نمي شد، با نوزاد مهربان بود و اصرارش هم براي تنها ماندن با او روز به روز بيشتر مي شد ،‌ بالاخره پدر و مادرش تصميم گرفتند موافقت كنند.

تامي با خوشحالي به اتاق نوزاد رفت و در را پشت سرش بست . اما لاي در باز مانده بود و پدر و مادر كنجكاوش مي توانستند مخفيانه نگاه كنند و بشنوند. آنها تامي كوچولو را ديدند كه آهسته به طرف برادر كوچكترش رفت. صورتش را روي صورت او گذاشت و به آرامي گفت : ني ني كوچولو،


پدر و مادر مي ترسيدند تامي هم مثل بيشتر بچه هاي چهار پنج ساله به برادرش حسودي كند و بخواهد به او آسيبي برساند. اين بود كه جوابشان هميشه نه بود . اما در رفتار تامي هيچ نشاني از حسادت ديده نمي شد، با نوزاد مهربان بود و اصرارش هم براي تنها ماندن با او روز به روز بيشتر مي شد ،‌ بالاخره پدر و مادرش تصميم گرفتند موافقت كنند.

تامي با خوشحالي به اتاق نوزاد رفت و در را پشت سرش بست . اما لاي در باز مانده بود و پدر و مادر كنجكاوش مي توانستند مخفيانه نگاه كنند و بشنوند. آنها تامي كوچولو را ديدند كه آهسته به طرف برادر كوچكترش رفت. صورتش را روي صورت او گذاشت و به آرامي گفت : ني ني كوچولو،
 

/**/ به من بگو خدا چه جوريه ؟ من داره يادم ميره !

/**/

پیامک ادبی

و خدایی که در این نزدیکی ست...

 

دل ساده

کودکی با پای برهنه بر روی برفها  ایستاده بود

و به ویترین فروشگاهی نگاه می کرد...

زنی در حال عبور او را دید، او را

 به داخل فروشگاه برد و برایش لباس و کفش خرید  و گفت:

 مواظب خودت باش!

کودک پرسید: ببخشید خانم شما خدا هستید؟

زن لبخند زد و پاسخ داد: 

نه من فقط یکی از بنده های خدا هستم!

کودک گفت: می دانستم با او نسبتی داری!!!

 

 

 

داستانک

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان

 

خونم که رقیق می‌شود



من يك سارقم. برخلاف اعترافات نادمانه رايج سارقان كه اذعان مي‌كنند عوامل ابتلا به بيماري مفت‌خوري‌شان دوست ناباب، خانواده سست‌بنيان و چيزهايي از اين قبيل بوده، بايد بگويم كه من درگير اين كليشه‌ها نيستم. واقعيتش را بخواهيد من عشقي كار مي‌كنم. خونم رقيق مي‌شود وقتي مي‌توانم چيزي را بلند كنم كه در يك لحظه تبديل مي‌شود به بااهميت‌ترين شی دنيا. معمولا قبل از سرقت، هدفم را مشخص مي‌كنم؛ ريش‌تراش، مسواك، قاشق، چنگال و كلا رويكردم بلند كردن اشيايی‌ست ضروري كه اغلب به چشم نمي‌آيند. چند روز پيش چهارتا ريموت كنترل و سه عدد حوله حمام از يك خانه كش رفتم. يك بار هم بي‌نهايت صبر و حوصله به خرج دادم و همه لامپ‌هاي يك خانه‌ را باز كردم. با خودم كلي مي‌خندم وقتي تصور مي‌كنم چند نفر خودشان را به اين در و آن در مي‌زنند كه بفهمند علت خاموشي چيست و آخر سر بعد از ملامتِ برق‌كاري كه نزديكي‌هاي صبح، راهي‌اش مي‌كنند مي‌فهمند اصلا لامپي نيست كه روشن شود و بعد از خودشان مي‌پرسند: «يعني كار كي بوده؟» يا آدم مي‌خواهد سرش را بكوبد به ديوار وقتي بعد از حمام، تازه متوجه شود كه حوله‌اي در كار نيست و خودش را با لحافي كه زنش آورده خشك كند. يا از خودش بپرسد: «ريش‌تراشم كجاست؟» و فرياد بزند: «مريم مسواك من كدوم گوريه؟» فكر كنيد يكي از اين مال‌باختگان برود كلانتري محل و بگويد حوله‌هاي حمامم را دزديده‌اند! هيچ‌وقت وسوسه نشده‌ام كه بروم سراغ پول و جواهرات، به همين علت، سارق شريفي به حساب مي‌آيم. تنها چيزي كه باعث عذاب وجدانم شده، برداشتن يك عينك ته‌استكاني به همراه يك دست دندان‌مصنوعي‌ست كه صاحبش كلي سير مصرف كرده بود. طرف، نصف‌شبي داشت توي حمام براي خودش آواز مي‌خواند، شايد من فرشته نجات همسايه‌ها از صداي زنگ‌زده مردي بودم كه هر شب ديروقت دوش مي‌گرفت و براي خودش لالايي مي‌خواند. ديگر به سرش نمي‌زند آن موقع شب برود حمام. سواي اين حرف‌ها فقط يك مسئله‌اي هست؛ اين‌كه آدم بدِ هيچ قصه‌اي دوست ندارد خودش يك طعمه باشد.

.

.

.

!!بعضی از آدم‌ها سعی می‌کنند که دزدی را کاری زشت و ناپسند جلوه دهند. البته کاش فقط سعی می‌کردند؛ عده‌ای واقعا باورشان شده که امرار معاش از طریق دزدی کاری ناشایست است.
نگاه این قبیل آدم‌ها به یک دزد یا سارق، شبیه نگاه یک فرد خلافکار است. اینها حتی نسبت به رشوه و اختلاس هم نظر مثبتی ندارند و اگر زمانی در معرض داد و ستد رشوه یا انجام اختلاس قرار بگیرند، به انحای مختلف سعی می‌کنند که اسم دیگری روی آن بگذارند و از زیر بار مسئولیت شانه خالی کنند، از ترس اینکه مبادا مورد سرزنش دیگران واقع شوند یا وجدان درد بگیرند.
البته همه‌ی این افراد هم مقصر نیستند یا الزاما سؤنیت ندارند. جو جامعه و افکار عمومی به قدری مسموم شده که همه‌ی مردم به راحتی نمی‌توانند درست و غلط و ناحق را از هم تشخیص بدهند.!!

دست کج ، زبان راست

رفت! تموم شد...

نویسنده :علی پیمانی

افسوس که دیر فهمیدم زندگی همان لحظه هایی بود که آرزوی رفتنشان را می کردم!

پیام تسلیت

سرکار خانم زهرا شیروی

    با نهايت تاسف وتاثر درگذشت پدرگرامیتان را به شما و خانواده محترم تسليت عرض نموده ، از خداوند متعال براي آن مرحوم رحمت واسعه و غفران الهي و براي جناب عالي و ساير بازماندگان صبر و شكيبايي آرزومنديم.

 

 

جشن دانشجوئی

earth from space

   پنجاه و یک سال پیش در چنین روزی؛ 1 دسامبر 1960؛ نخستین عکسبرداری رنگی فضایی از کره زمین توسط یک ماهواره شوروی انجام گرفت.

   به همین مناسبت چندتا عکس earth from space تو ادامه ی مطلب انتظار شما را میکشن....

   به این عکسا که نگاه میکنم به این  فکر میکنم این همه حرصی که امروز خوردم کجای این کره ی گردالی جا میگیره! یا اصلا بین این همه آدم که عین مورچه هم رو این عکس ها نیستند جای من کجاست؟!!!!!!!

پ.ن:نیست این فکرها ته نداره... این قدرررررر اعصابمو به هم میریزه.....منم حساس....

ادامه نوشته

پریچهر

نویسنده :علی پیمانی

دیشب در خوابیده بودم. معمولا وقتی که خیلی خسته باشم بد خوابم می بره. نمیدونم ساعت چند خوابم برد ولی تا ساعت 1:38 دقیقه بامداد که به ساعتم نگاه کردم را یادمه!!!

حدود 6 صبح بود که گوشیم زنگ خورد.بدون اینکه چشمم را باز کنم و با اون صدای گرفته جوابش را دادم:

-الو

-الو، کجایی؟

-کجام؟! تو تشک

-زود خودتو برسون

  برق سه فاز از سرم پرید

-چی شده؟

-"پریچهر"!

-پریچهر...چی شده؟!

-موقع زایمانشه

-اومدم.هیچ کاری نکن تا بیام.

 

نمیدونم چه نیرویی و از کجا کمکم می کرد. همیشه تا میومدم برسم 40 دقیقه تو راه بودم ولی این بار 15 دقیقه ای رسیدم!

دیدم "پریچهر" بی چاره داره از حال میره. سریع وسایل زایمان را آماده کردم و شروع کردم..

به دنیا اومد...چند دقیقه گذشت ولی چرا هنوز درد داره؟ نکنه دو قلو باشن؟!..

بررسی کردم و دیدم یکی دیگه هنوز به دنیا نیومده. فوری وسایل را ضدعفونی کردم و اون یکی را هم به دنیا آوردم. خیلی اذیت شد و درد کشید. اگه بهش نمیرسیدم شاید هم خودش هم دوقلو هاش تلف می شدند.

 

معمولا وقتی یه "گاو" زایمان میکنه میره بالای سر گوساله ش و با زبونش اونا خشک میکنه. "پریچهر" بیچاره از بس اذیت شده بود و درد کشیده بود؛ نرفت.

دیدم داره میاد سمت من. فکر کردم میخواد من را از بچه هاش دور کنه. ولی نه...اون اومد پوزه اش را به دستای من زد و سرش را روبروی بدنم گرفت. اومد جلو و سرش را انداخت پایین... گاو بیچاره داشت ازم تشکر میکرد...

بعدش هم رفت سراغ گوساله هاش..

کی میگه گاو ها، گاون؟! کی میگه بیشعورن؟!

 

راستی دوقلوها ماده بودن، اسمشون هم "ساقی" و "ساغر" انتخاب شد!!!

سرگرمی1

سلام

شاید بد نباشه یکم ذهن خوانندگان وبلاگ (که البته خودمون هستیم)رادرگیر کنیم...

اگه توفیق بشه یک بخش سرگرمی در وبلاگ ایجاد کنیم و ازاینی که هست مفرح تر وجالب تر بشه ...

آگهی همکاری: ازهمه نویسندگان خوش قلم 3villageدعوت به عمل میاید.

 

1) خر گوش ها وگوش ها!!!

این 6کارت  راچطور باید قرار داد تا تصویر 3خرگوش ایجاد شود ؟؟ البته قابل توجه دانشجویان و فرهیختگان محترم هر خرگوش 2 گوش دارد!!!

 12149688569686777787.jpg

 

2) آیا می دانستید...!!!

می توان آب را در یک لیوان کاغذی به جوش آورد بدون آنکه لیوان بسوزد.

 

3) شيخ نامه

مریدی شیخ را پرسید: یا شیخ

دریاچه ارومیه چیست که بر سر آن چنان بلواست؟

فرمود: دیگرهیچ!! مطلبی بود در جغرافی که به کتاب تاریخ انتقال یافت!

و مریدان بسیار شیون نمودندی. (البته رخصت آقاي پرنيان)

 

بخشش خدا...

نویسنده: مهرنوش برات پور
پیر مرد تهی دست، زندگی را در نهایت فقر و تنگدستی می گذراند و با سائلی برای زن و فرزندانش قوت و غذائی ناچیز فراهم می کرد. از قضا یک روز که به آسیاب رفته بود، دهقان مقداری گندم در دامن لباس اش ریخت و پیرمرد گوشه های آن را به هم گره زد و در… همان حالی که به خانه بر می گشت با پروردگار از مشکلات خود سخن می گفت و برای گشایش آنها فرج می طلبید و تکرار می کرد: ای گشاینده گره های ناگشوده عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای. پیر مرد در حالی که این دعا را با خود زمزمه می کرد و می رفت، یکباره یک گره از گره های دامنش گشوده شد و گندم ها به زمین ریخت او به شدت ناراحت شد و رو به خدا کرد و گفت:

من تو را کی گفتم ای یار عزیز / کاین کره بگشای و گندم را بریز / آن گره را چون نیارستی گشود/ این گره بگشوندنت دیگر چه بود
پیر مرد نشست تا گندم های به زمین ریخته را جمع کند ولی در کمال ناباوری دید دانه های گندم روی همیانی از زر ریخته است. پس متوجه فضل و رحمت خداوندی شد و متواضعانه به سجده افتاد و از خدا طلب بخشش نمود. تو مبین اندر درختی یا به چاه/ تو مرا بین که منم مفتاح راه ( مولانا)

یه خواننده ی همشهری..

سلام

امروز براتون یه ترانه ی خوب گذاشتم. ویژگی مهم این ترانه اینه که خواننده اش - جناب آقای رسول هارونی - همشهریمونه. این کار اولشه که اجرا کرده.. صدای خوب و زیبایی داره. اگه بتونه برای خودش یه صدای مستقل داشته باشه و انتخاب شعر و آهنگش خوب باشه بنظرم موفق میشه.

ترانه ی " محال " رو میتونید از لینک زیر دانلود کنید. وا۳ کار اول نمره قبولی داره..

http://mixbaran.com/article1039.html

 ! : دانلود کاران عزیز میدونید ک پس از ورود ب سایت باید روی گزینه دانلود کلیک راست فرموده و Save Target As.. رو بزنید..

همین حالا !


گاهی اوقات گفتنش خیلی سخته و البته گاهی هم ساده اس  . اما در هرصورت تلخه .

در کنار دوستای خوب بودن همیشه تجربه های شیرین و خاطره انگیزی را در ذهنمون به یادگار میذاره که مرورکردنش دوست داشتنیه.

از آدمای بدقول خیلی خوشم نمیاد بنابراین دست نوشته ومصاحبه ای را که قول داده بودم اگه دوست داشته باشین میتونین بعدا تو وب خودم بخونینش.

از این به بعد هر موقع صحبت از جشنواره و جوایز نفیسش بشه بی تردید به یاد فهیمه جونwww.smilehaa.org خواهم افتاد. هرموقع واسه دیدن تئاتر برم یاد مردادی های جدی میفتم . همين طور بقيه بچه ها؛ آقاي حاجيان و غيبت کبراش،رويا و آتي نوشتناش، آقاي پريشاني و سوتي هاش، بهناز و صبوري هاش، نجمه و شيريني ندادناش، هم چنين صفري هاي وبلاگwww.smilehaa.org؛ مطهره و پريسا خانوم و مهسا ي عزيزم که خواهرانه دوستش دارم. زوج خوشبختمون؛ الهام وسعيدwww.smilehaa.org، مهرانگيز،مهسا،مهرنوشwww.smilehaa.org ، آقاي پرنيان و يادگاري و...

وهرموقع هم گل سرخ ببینم یاد .... خب معلومه دیگه یاد زیبایی های خدا میفتم. 

شما با ديدنwww.smilehaa.org ياد کي ميفتين؟! 

                                     

                                      درد ِ من نیست ، که این درد پریشانی هاست

این جنون لازمۀ کوچ بیابا نی هاست

پشت من پهنۀ زخم است ، ولی شهر هنوز...

اولین دغدغه اش پینۀ پیشا نی هاست

از کجا آمده ام ، آمدنم بهر چه بود ..؟

به کجا میروم این راه پشیمانی هاست

چند وقتی است که بی حوصله ام ، بی شعرم

چشمهای ِ تو ولی رمز غزل خوانی هاست

من به جز شعر به جز آه بساطم خالی است

تو به جز عشق ، دلت صحنه ویرانی هاست

من پریشان به پریشانی چشمان تو ام ..

چشمهای تو پریشان به پریشانی هاست

می توان گفت نمک گیر نگاهم شده ای ..

بی نمک نیست اگر سفره بی نا نی هاست

عمران میری  

 

آخرنوشت ۱: به قول ... چقد خوبه آدم پائیزشو با تئاتر شروع کنه.

آخرنوشت ۲: دختراني که به دنبال برابري با پسرانند آرزوي بسيار کوچکي دارند. 

 

هرچند تلخه ولی ؛ خداحافظ همین حالا

www.smilehaa.org

www.smilehaa.org

اينقد گريه کردين که اشک منم دراومد

 

 

 

 

 

 

یادی از خاطره های کتاب های ابتدایی قدیمی بمناسبت فرا رسیدن مهرماه

نویسنده :مهسا شیروی
ادامه نوشته

مثل هم

سلام

چقد دلم تنگ شده بود واسه همه... واسه وبلاگ! اين مطلب که خب کپيه ولي انشااله  به زودي  يه دست نوشته و شايدم يه مصاحبه ي به نظر خودم! جذاب رو ميذارم اينجا ! اميدوارم خوشتون بياد ديگه. 

 

کوچک باشيم اندازه نخود

یا بزرگ باشیم قد یک غول

اندازه همیم

وقتی خاموش کنیم چراغ ها را .



پولدار باشیم مثل پادشاه

یا آس و پاس باشیم عین گدا

قدر و قیمتمان یکی است

وقتی خاموش کنیم چراغ ها را .



سیاه باشیم یا سفید

سرخ باشیم یا زرد و نارنجی

یک رنگ می بینندمان

وقتی خاموش کنیم چراغ ها را .



پس خداوند اگر یک وقت بخواهد

رو به راه کند کارها را

راهش شاید این باشد

که دست دراز کند و خاموش کند چراغ ها را

 

شل سيلوراستاين

 

نه کلاغم که قار قار کنم

نه قورباغه ام که قور قور

نه گرسنه ام که قار و قور 

آرزویم اما این بود 

به غاری می رفتم و در خود غور می کردم

 

م. جعفري


هي روزگار!

نویسنده: نجمه عشقی


.

.

.

.

.

پس كي ي مطلب قشنگ ميذاريد!!حوصلمون سررفت !:-"


عذر نوشت:خانوم مدير بخدا حوصلمون سررفته بود وگرنه ما بي اجازه كاري نميكنيم؛شايدم كسايي مارا گول زده باشند!(بغض)

.

.

.

التماس نوشت:تو را خداااا يكم مطلب بذاريد چنددوقت ديگه ترم شروع ميشه ها!

.

.

.

راستي... نوشت:نماز روزهاتون قبول!

خلاء امید....

تنهایی های من پایانی ندارد

از دیروز تا فردا بر بوم دل تنهایی را نقش زده ام

تنهایی را ستوده ام

تنهایی را بوییده ام

تنهایی را در کنج دل نهاده ام

و اکنون از تنهاییهای دل می نگارم....

پ.ن:


اولین روز ...... به خاطر داری؟

 

اولین روز بارانی را به خاطر داری؟غافلگیر شدیم چتر نداشتیم خندیدیم دویدیم و به شالاپ شلوپ های گل آلود عشق ورزیدیم دومین روز بارانی چطور؟ پیش بینی اش را کرده بودی چتر آورده بودی و من غافلگیر شدم سعی می کردی من خیس نشوم و شانه سمت چپ تو کاملا خیس بود و سومین روز چطور؟ گفتی سرت درد می کند و حوصله نداری سرما بخوری چتر را کامل بالای سر خودت گرفتی و شانه راست من کاملا خیس شد . و و و و چند روز پیش را چطور؟ به خاطر داری؟ که با یک چتر اضافه آمدی و مجبور بودیم برای اینکه پین های چتر توی چش و چالمان نرود دو قدم از هم دورتر راه برویم . . . فردا دیگر برای قدم زدن نمی آیم تنها برو . .

                                                                                                          دکتر شریعتی

آزادي رأس ساعت 10 ..

كنكور سراسري امسال هم گذشت. با چندتا از بچه ها مراقب آزمون بوديم.. چند صحنه جالب كه ديدم اينا بود:

تي شرت ، شلوار ورزشي! ، صندل ِ بي جوراب.. ايول طرف با چه آمادگي ذهني اومده بود سر كنكور.. نیم ساعت نگذشته بود که رفت تو چُرت..

مثه زندانيا لحظه شماري ميكردند واسه اتمام حبسشون.. آزادي رأس ساعت 10

گز ، شيريني ، ميكا ، هاي باي ، چيتوز موتوري! ،سنيچ ، تكدانه ، نوشابه رژيمي.. پسره ها ولي مامانش واسش يه پلاستيك پر از اينا گذاشته! " آخي.. بچه ام يه وخ ضعف ميكنه سر جلسه.."

8 تا !!! از 240 تا تست فقط 8 تا رو زده بود. با اين گسترش علم و دانش تو مملکتمون ( همون افزايش ظرفيت خودشون ) فك كنم پيام نور يارقوزآباد رو بياره..

اگه حال داشتي با يه خاطره ي جذاب از كنكور خودت ما رو مهمون كن..

تفکیک جنسیتی یا حذف جنسیتی؛ مسئله این است....

     اگه امسال کنکور داده باشید یا اطرافتون پر از کنکوری بوده باشه احتمالاً به این نکته واقف شدید که دانشگاه علم و صنعت در دوره ی روزانه ی ارشد دیگه دختر نمیگیره و هر دختری که می خواد ارشد بخونه دندش نرم چشمش کور تشریف ببره شبانه؛ البته بیشتر دند جیب باباش نرم... این طوری هم که بوش میاد قراره دانشگاه های بیشتری سال های آینده از طرح پر محتوای "تفکیک جنسیتی" بهره مند بشه؛ به هر حال

     اصلاً چه معنی میده دختر بره دانشگاه؛ پسر باید بره که نون آوره خانواده است. اصلنم بحث شایستگی هیچ جا مطرح نیست؛ هر که زورش بیش درسش بیشتر...

     تازه آدم از اون دانشجویانی حرصش مییره که این طرح را امضا کردند.... داد میزنه که قصدشون چی بووودهههه. شما را به خوندن ادامه ی مطلب دعوت می کنم....

خدایا آنان را که عقل دادی؛ چه ندادی؟! و آنان را عقل ندادی، چه دادی؟!!!


ادامه نوشته

روز مادر مبارک

نویسنده: افشین گلکار

سلام

چیه تعجب کردید؟!!!

راستش اومدم وبلاگ دیدم انگار وضعیت وبلاگ خیلی دری پیت شده و حتی به مناسبت چنین روز بزرگی کسی پیام و عرض ادبی نذاشته.این بود ک تصمیم  گرفتم ب مناسبت روز مادر وبلاگ را ب روز کنم

تقدیم ب تمام مادران:

عشق یعنی مادر...

صبر یعنی یک زن...

مهر یعنی دختر...

نور یعنی خواهر...

هر چه هستی عشق یا صبر مهر یا نور ...

روزت مبارک

اینم عکس روز مادر از نوع افشوالهی :

 

نگفتن!

شايد براي تو !

 


 حرف هایی هست برای گفتن که اگر گوشی نبود نمی گوییم

 و حرف هایي هست برای نگفتن.

 حرف هایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند و

 سرمایه ی ماورایی هر کس، حرف هایی است که برای نگفتن دارد ؛

حرف هایی که پاره ی بودن آدمی اند و بیان نمی شوند مگر آنکه مخاطب خویش را بیابند .

 

"شاندل"

مقدمه کتاب آفرینش

گــاه و بي گاه

به نام خداونده بخشنده ي مهربان

گاهي

آدم هاي خوب

وقت هاي بدي به هم مي رسند

و گاهي

آدم هاي بد

روز هاي خوبي با هم دوست مي شن!

گاهي آن قدر

به هم ديگه فکر مي کنيم که بي توجه از کنار هم

رد مي شيم!

و گاهي

چشم ديدن هم ديگه را نداريم و با توجه از کنار هم 

رد مي شيم!!

گاهي

ميشه گذشت و فراموش کرد

ولي گاهي

نميشه گذشت و مدام به ياد مياريم

گاهي بدون اينکه بفهميم

تو آرزوهاي دورمون همديگرو پيدا مي کنيم

و گاهي

با اينکه مي فهميم

از آرزوهاي هم فرار!

گاهي بايد

فقط نگاه کرد و لذت برد

ولي گاهي بايد

سري سر به زير داشت و دلي سر بلند 

گاهي که عاشقي،تنهاتريني

وقتي که عاشق تنهايي مي شي

رسواترين!

گاهي ... گاهي ... گاهي

..

.

..

هوای خانه چه دلگیر می شود گاهیاز این زمانه دلم سیر می شود گاهی


تا اطلاع ثانوی قالب همینیه که هست

من تو گریه ام....

دیروز کلی تلاش کردم که یه قالب خوشکل بسازم و بذارم تو وبلاگ.

اماا اممماااااااااااان

امروز که اومدم دیدم بلاگفا سر خود قالب را عوض کرده

اینم هیچیییییییییی.... کلی کد های وبلاگ را خودش پاک کرده

اه./....

بووووووووووووق

انا لله و انّا الیه راجعون

هو الباقی

جناب آقای محمد یادگاری

   با نهايت تأسف و تأثر فراوان مصيبت درگذشت عموی گراميتان را به جنابعالي و خانواده محترم تسليت عرض نموده و براي آن مرحوم آرامش ابدی و براي شما و ساير بازماندگان صبر جزیل از درگاه خداوند منان خواستاريم.


جناب آقای ....

     با نهايت تأسف و تألم فراوان مصيبت درگذشت ... گراميتان را به جنابعالي و خانواده محترم تسليت عرض نموده و براي آن مرحومه غفران و مغفرت الهي و براي شما و ساير بازماندگان صبر جميل از درگاه خداوند بزرگ خواستاريم..

مدارا نکردی....

رگ خواب این دل به دست تو بوده

ترک های قلبم شکست تو بوده

منو با یه لبخند به ابرا کشوندی

با یک قطره اشکت به آتیش نشوندی

مدارا نکردی با دلواپسیم و ندیده گرفتی غم بی کسیمو

با این آرزویی که بی تو محاله یه شب خواب آروم فقط یک خیاله

چقدر حیفه این عشق همینجور هدر شه

یکی از من و تو بره در به در شه بره در به در شه

باید سر کنم با همین جای خالی

حالا تو نبودم بگو در چه حالی

مدارا نکردی با دلواپسیم و ندیده گرفتی غم بی کسیمو با این آرزویی که بی تو محاله یه شب خواب آروم فقط یک خیاله

پ.ن1: این قده بدم میاد اهنگ بذارم تو وبلاگ!!!!!!!!

پ.ن2: گفتم بیشتر دلمون بگیره.....

پ.ن3: دلم گرفته...میدونم که می دونی چرا!!!!...

گلگشتی در سخن بزرگان (1)

نویسنده :علی پیمانی

دنیا به حرف کسی گوش میدهد که دارای اراده ی قوی است و میداند به کدامین سو میرود."گالیله"

نبوغ یعنی یک درصد "الهام گرفتن" و نود درصد "عرق ریختن". "ادیسون"

عاقل کسی است که در نهانی کاری را انجام نمی دهد که در آشکارا از آن خجل شود. "لقمان حکیم"

الماس را جز در قعر زمین نمی توان یافت و حقایق را جز در اعماق اندیشه. "ویکتور هوگو"

بشر ، اندیشه ی محض است. "گاندی"

این قانون طبیعت است که هیچکس به تنهایی نمی تواند خوشبخت باشد؛ خوشبختی و سعادت را باید در سعادت و خوشبختی دیگران جستجو کرد. "شکسپیر"

عذاب وجدان بدتر از مرگ در بیابان سوزان است. "ویکتور هوگو"

در سینه ی خود شراره آسمانی پنهان دارم که نامش "وجدان" است. "شکسپیر"

اوراق کتاب به منزله بال هایی هستند که روح ما را به عالم نور پرواز می دهند. "ولتر"

خوشبخت کسی است که به یکی از دو چیز دسترسی دارد:کتاب های خوب یا دوستانی که اهل کتاب هستند. "ویکتور هوگو"

اين نيز بگذرد...

در گذرگاه زمان، خيمه شب بازي دهـر

بـا هـمـه تلخــــي وشـــــيرينـي خـود مي گــــذرد

عـشـــــق ها مي ميــرند، رنــــگ ها رنــگ دگر مي گــــيـرند

و فقط خاطره هاست که چه شـــيرين و چه تلــــخ

دســت نـاخورده به جــا مي مــــــــاند

 

 صرفا براي احياي سنت حسنه اي  که فهيمه جون تو وبلاگ پايه گذاري کرد!؛

 

-روز افطاري مجمع؛

آقاي مسعوديان خطاب به من: راستي خانم عاطفي....!! ( خب ايشون لطف کردن اسم وفاميل منو درهم ادغام کردن! بالاخره فشار روزه!! و لوزالمعده و....)

 

- : آقاي رستمي شما اردوي مجمعو رفتين؟

آقاي رستمي: نه، شما چي؟ (آقاي رستمي خب اگه رفته بودم که مي دونستم شما بودين يا نه!! )

 

در جريان چاپ يکي از شماره هاي سدژ،آقاي پريشاني با گوشيم تماس گرفتن و بعد از اينکه چند دقيقه اي تند تند با خواهرم! در مورد سدژصحبت کردن، بالاخره خواهرم فرصت پيدا کرده بود بگه: من خواهرشم، گوشيشو جا گذاشته، ميگم باهاتون تماس بگيره!

 

نمايشگاه مطبوعات ؛

خبرنگار: به نظرتون نمايشگاه چطوره؟

آقاي پيماني : راستش من سال اوله که شرکت مي کنم! (خب کلا سال اول بود که نمايشگاه مطبوعات غير حرفه اي ها برگزار ميشد!! )

 

 -روز افطاري ،گفت وگوي دو هم رشته اي؛

 - : سلام ! شمام خميني شهري بودين و ما نمي دونستيم؟!

 - : نه ! خدا نکنه! همراه دوستم اومدم!

 .......

البته طبق آخرين اطلاعات رد ايشون در يکي از عکساي افطاري گرفته شده!!

 راستي اگه کسي از من سوتي شنيده حتما بگه!

 

اصل مطلب تو ادامه مطلب!!

 

 

 

ادامه نوشته

داشتن یا نداشتن

 زهرا شیروی

داشتن یا نداشتن؟

ادامه نوشته

چکیده خون تازه ای به روی دفتر دختر....

17 اسفند 1389

2 ربیع الثانی 1432

2011 March 8 

روز بین المللی زنان


انگار هر چیزی را که کمتر بهش محل میدن و تو دنیا حسابش نمی کنن باید توی تقویم ها یه روزی داشته باشه!

مثلا روز درخت کاری، روز نیکوکاری، ..... روز زن   !!!!!!!!!!!


و

من یک زن مجرد و مستقل.
صدایم می زنند :دختر رشیده .
با کمی احترام : پیر دختر

پارلاق ...
منیره کردستانچی

تاریخ وحشیانه مرا می زند رقم
من هم هنوز دختر ترسوی عاشقم
دلواپسم که نوزدهمین بغض کاغذی
وامانده در گلوی هوس های سابقم
شرقی ترین طلوع مرا غصب کرده اند
از من گرفته اند حسودان دقایقم
حجمی کلاغ دور و ورم را گرفته اند
از من نخواه بی تو بمانم شقایقم
من واژه ی تو را به رخ عشق می کشم
حیفی اگر مچاله شوی در دقایقم
قلبم هنوز می تپد تا می رسی به من
آری ! هنوز دختر ترسوی عاشقم !!!
مهزاد متقی



دختر نرو دختر نپوش دختر نکن دختر نخند دختر نخواه دختر نفهم دختر بمیر (مرجان علیشاهی)

و ما دخترانی هستیم  که این بار عمودی در گور ن نفی ساز زنده به گور شده ایم

... 



یک سوال

جامعه اسلامی یعنی چه؟ و چگونه می توان یک جامعه  مسلمان را اسلامی کرد؟؟


پ.ن: دوست دارم که این سوال را جواب بدید... حتی شما دوست عزیز!!!!!


خب سواله دیگه...جواب بدید.

چند تا نکته که نمی دونم کجا بگم!


1- آهای اهالی شهر خبر دارم خبر:

ترین ها تا آخر امسال داغ و تازه می رسه...

هر کسی ترینی... بهترینی... قشنگ ترینی... چه روزی چه شخصی چه اجتماعی چه فعلی چه گفتاری..و چه و چه و چه داره زود ِ زود به من ایمیل بزنه. ایمیلمم که همه بلدند! (fahim_6917@yahoo.com)

هر کی ام اصلا خوشش نمیاد اسمش تو این ترین ها باشه بازم ایمیل بزنه . اگه اسمتون اومد تو ترین ها عواقبش پای  خودتونه.هیپنوتیزم

(بوخودا واسه کسی بد نمی نویسسیم.... من عاشق "ترین" بودنم... تا 80 درصد چه ترینی بودن مهم نیست. مهم تو ذهن بقیه موندنهنیشخند(البته بعضی ترین ها خیلی بده ها خودمم می دونم و خدارا شکر ما از این ترین ها تو جمعمون نداریم.))

2- بچه ها من حاضرم شما نمی دونید چرا جلسات مجمع از من غایب میشه؟؟!!!زبان

3- خانم مهرانگیز شریفیان برای گرفتن جایزه ی خود به این جانب مراجعه فرمایند.

۴- کسی از آقای محسن حاجیان خبر نداره؟!!! پارسال نویسنده بودن تابستون نظر می ذاشتن گویا الان از صفحه وبلاگ حذف شدند!تعجب

بدون شرح از اون بالا بالاها

نویسنده: افشین گلکار

بر و بچ سلام

با صلوات بر محمد و آل محمد و درود بر ارواح ژاک ... (الو الو..!!! انگار ارتباط قطع شد! بیخیال همین جوری ادامه میدیم!!)میخواستم ببینم برداشت شما از این کاریکاتور چیه؟!

به نظر خود من ... بگم؟! بگم؟!بگم؟!

کاریکاتور در قسمت ادامه مطلب

ادامه نوشته

یا مَن لا یُنزّل الغَیثَ الّا انت...

" وَ هُوَ الَّذِي يُنَزِّلُ الْغَيْثَ مِن بَعْدِ مَا قَنَطُوا وَ يَنشُرُ رَحْمَتَهُ وَ هُوَ الْوَلِيُّ الْحَمِيدُ"

و اوست كسي كه باران را ـ پس از آن كه ‹ مردم› نوميد شدند ـ فرو مي‌بارد ، و رحمت خويش را مي‌گستراند و هموست سرپرست ستوده.

سوره ی شوری؛ آیه ی ﴿28

 

 
الهی....
سجاده ام را به وسعت سبز دشت ها پهن کرده ام ...
تا تو را در تک تک شکوفه های بهاری سجده کنم ...
تا تو را در رکوع عارفانه ی بید تسبیح گویم ...
تا تو را در قطرات آسمانی باران بهاری ببینم ...
دستهای خالی لبریز از امیدم را به شاخه های بهاری دعا آویخته ام ...
تا با تو در جاری رود جریان دوباره یابم از خودم تا خودت ...
تو که خدای شکوفه هایی , دعای باران را اجابت کن ...
کاری کن بهارم با تو زیباتر از همیشه باشد ...
الهی ...........................
 
يا مَن لا يُنزّل الغَيثَ الّا انت
(جوشن کبــــــیر)

ادامه نوشته

ماهنامه جوان ایرانی

نویسنده: افشین گلکار

سری یازدهم ماهنامه اینترنتی جوان ایرانی منتشر شد

خیر سرم دارم برای کنکور میخونم ولی از من نشنیده بگیرید: یه مطلب طنز از من هم داخلشه

لینک دانلود

راستی

بر و بچ اگه میبینید برای نوشته های خوشکلتون نظر نمیذارم ازم خرده نگیرید! ۲ماه دیگه کنکوره و معضل ضيغ وقت برای همین فرصت نمیکنم بیام اینترنت و دلنوشته بخونم! 

مسأله یا معضل؟

 روابط دختر و پسر، مساله يا معضل؟

    پرسش این است که آیا روابط دختر و پسر، اصلاً مساله یا مشکل و یا حتي معضل و بحران است يا تنها توهم معضل و بحران است؟ آيا روابط دختر و پسر به معنای اختلاط آنان امری بیرون از چارچوب های اسلامی و قرآنی و آموزه های وحیانی و یا نبوی است؟ یا این که  اصولا این گونه امور نه تنها معضل، مشکل و بحران نیستند بلکه حتی مساله نیز به شمار نمی آیند؟

ادامه نوشته

بدون شرح

نویسنده: افشین گلکار

   چند شبی بود که نه حس و حال درس خوندن داشتم نه دل و دماغ نوشتن! قلم را برداشتم و شروع کردم! شروع کردم به نوشتن ولی با یه زبان دیگه! با ایما و اشاره هایی دیگه! وقتی کارم تموم شد کمی آروم تر شده بودم! خیلی وقت بود رسیدن چنین روزی را پیش بینی میکردم! خشک شدن جوهره نوشتنم و فوران احساسات قلم انگشتانم!من بعد قصد دارم بجای نوشتن احساساتم را در درون طراحی ها و نقاشی هام نشون بدم!

    کلهم یک ساعت وقت بیشتر برای کشیدنش صرف نکردم ! تازه فکرشا بکن حدودا ۶سال پیش آخرین باری بوده که سیاه قلم کار کردم! وای پسر چه شود! اگه بد شده بود به خوبی خودتون ببخشید

ادامه نوشته

دیـــــــروز و امـــــــروز 2 ( درآمد )

- میگفتن دستش چربه! بچه بودم. دُرُس نمی فهمیدم چی میگن. چندباری دستاش رو گرفته بودم. زبر بود ولی چرب نبود.
خدا بیامرزدش پیرمرد بقال سر کوچمون رو. وقتی میخواست جنسی رو وزن کنه همیشه 100-150 گرمی چرب تر میکشید.

-سوار اتوبوسای خصوصی ِ شرکت واحد شدی؟ پولیه، بلیط نمیگیره.
با دوتا از رفقا سوار شدیم.موقع پیاده شدن یه نکته ی جالب ریاضی کشف کردیم.200 = 3×60 !
آره 20 تومن بقیه اش رو نداد، اصلاً خودشو اونجاها نذاشت؟!

- وقتی 25 تومنی نداره، کرایه ی 125 تومن رو 100 تومن میگیره و میگه: برو، حلال کردم. راننده ی تاکسی ِ مشتی ایه.
البته بعضی از راننده های دیگه 150 تومن میگیرن، بدون اینکه بپرسن: حلال کردی؟

قصدم از آوردن این چند تا مثال، زدن این جرقه به ذهنتون بود که :
چرا دیروزیها اینقدر به درآمدی که وارد زندگیشون میشد حساس بودن ولی الآن این قضیه اینقدر کمرنگ شده؟

از روی عمد هم این مثالها رو زدم. هرچند شاید بعضی بگن: این بابا دیگه خیلی رگ اصفهانی داره. آخه 2
۰ تومن دیگه امروزه پولیه؟!!!
والا بنده مثالهای گنده تر بلد نیستم – یعنی نمیخوام بگم – اگه شما از این مثال ها دارید بسم الله.

یه کم درد دل...

...اگر واقعا"به علی، به مکتب او، به مذهب، به اسلام، وبه آن چه که مجموعه ی مقدسات ما و اعتقادات ما را تشکیل می دهد واقعا" معتقدیم، واقعا" عشق می ورزیم و ایمان داریم، باید با شدت، با سرعت، با ایثار و با آمادگی فداکاری و تحمل و صبر و تلاش کاری بکنیم. دست به دست هم بدهیم. این بدبینی ها، شایعه سازی ها، دروغ پردازی ها، حقه های شوم و بدآموزی  به نام دین، یا به نام علم، یا به نام روشن فکری، یا به نام ضد دین یا به نام تمدن، تکه تکه مان می کندومیانمان فاصله می اندازد. هم دردها وهم راه ها وهم سرنوشت ها را از هم جدا می کند . کسانی را که باید درکنار هم باشند، رودرروی هم قرار می دهد. از یک مشت، ازیک گروه اندکی که دراین دنیا وجود دارد ومی تواند برای سرنوشت خودش، و نه برای این مکتب و این مذهب ،کاری بکند، مجموعه ای می سازدپراکنده، مضمحل، روبه متلاشی شدن و درحال درگیری دائمی داخلی که در بهترین فرصت ها  در حال فحش دادن به هم، دشنام دادن به هم، به روی هم پریدن و مسخ کردن و تکفیر کردن یکدیگرند.تافرصت ها از دست برود و کسانی که باید رو در روی دشمن بایستند، رو در روی هم دیگر بایستند.

هیهات من الذلت

نویسنده: افشین گلکار

راستش قصد داشتم به مناسبت روز وبلاگ نویسی یه مطلب با موضوع مذکور برای شما آماده کنم ولی ماجرای قرآن سوزی اخیر که بحث محافل خبری شده بدجوری فکر منا به خودش مشغول کرده! برای همین مطلب مناسبت روز وبلاگ نویسی را در قسمت ادامه مطلب قرار دادم و توجه شما را به خبر زیر جلب میکنم :

"کليسايي در ايالت فلوريدا موسوم به مرکز فراخوان جهاني کبوتر، 11 سپتامبر را به عنوان روز جهاني سوزاندن قرآن اعلام کرده و از طرفداران خود خواسته است در اين روز، کتاب آسماني مسلمانان را در مقابل انظار عمومي به آتش بکشند. کشيش "تري جونز" يک مسيحي صهيونيست و مسوول کليساي "مرکز ارتباطات جهاني اليمامه " در ايالت فلوريداي آمريکا که مروج اسلام ستيزي بوده و نويسنده کتاب "اسلام از شيطان است"، از پيروان خود خواسته است تا با آنچه که بزعم خود آن را " شر اسلام " ناميده، مقابله کنند.
اين درخواست موهن و ضداسلامي با مخالفت گسترده محافل سياسي و اسلامي روبه رو شده است و اين محافل در واکنش به اين درخواست، بر توزيع گسترده قرآن کريم در طول ماه مبارک رمضان تاکيد کرده اند.
از سويي ديگر فراخوان اخير اين کليسا براي به آتش کشيدن قرآن، انعکاس گسترده‌اي در رسانه‌هاي امريکايي يافته و انتقادات بسياري را در پي داشته است.
طبيعي است که سازمان‌ها و انجمن‌هاي مربوط به مسلمانان آمريکا نيز از قافله عقب نمانده و اين تلاش تحريک‌آميز را به شدت محکوم کردند."

اصلا نه قدرت تمرکز دارم نه تحمل تامل! از طرفی قلبم به شدت این عمل را داره محکوم میکنه و 100% حکم ارتداد این کشیش تندرو را صادر کرده و از طرفی عقلم میگه حکم ارتداد بچه بازی نیست! باید 1000تا معیار را در نظر بگیری و حکمی را صادر کنی! حالا به نظر شما کدام یکی درسته؟! باید به عقل رجوع کرد یا افسار احساسات را در دست گرفت؟! ولی هرچی که باشه از یه چیزی مطمئنم! اینکه اینا همش بازیه! یه واقعه ای در حال به وقوع پیوستنه! رویدادی مهم که با منعطف کردن توجه مردم جهان به موضوع قرآن سوزی و با بال و پر دادن به آن از طریق رسانه ها و خبرگزاری ها سعی بر سرپوش گذاشتن و مخفی کردن آن از دید عموم را دارند!

ادامه نوشته

رصد آسمان

    اگر مامور نبودم كه با مردم بياميزم و در ميان خلق زندگي كنم دو چشم را به اين آسمان ميدوختم و چنان به نگاه كردن ادامه ميدادم تا خداوند جانم را بستاند(پيامبر اكرم ص)

    نرمه نرمه قلموي خالق در جوهر سياه شب فرو مي رود و پهناي آسمان را مي پوشاند؛ ماه قد علم ميكند و ستاره ها به حرمت آمدنش جشن مي گيرند!

    صداي سكوت است كه  در فضاي بي كران آسمان شب ياد معبود را دل عابد فرياد مي زند! چه لحظه هاي غريبي...!!!

    امشب 1389/6/5 راس ساعت 8:15 تا 11 وعده نهاده ايم تا در كنار هم به جشن ستاره ها كه به يمن حضور سياره ي زهره در نزديك ماه آسمان را غرق شور كرده اند برويم و آسمان را رصد كنيم.

     وعده گاه ما: چهار راه شريعتي،خيابان هفده شهريور،كتابخانه بعثت

     برنامه ها: ابتدا پخش مستندي از آسمان بي كران و سپس توضيحي مختصر در باره كليات ماه و ستاره و سيارات و...ودر پايان رصد آسمان.

مجري طرح: گروه نجوم همايون به سرپرستي آقاي كريمي

عکس(نمونه گیری از گل های لاله -اردیبهشت ماه-)

 زهرا شیروی

 

به علت زیاد بودن کیفیت عکس ها؛ همه ی عکس ها در ادامه ی مطلب قرار گرفت. امیدوارم که از دیدنشون لذت ببرید.

 

 

 

ادامه نوشته

ورود ممنوع!!!

زهرا شیروی

می خواستم یه مطلب دیگه بنویسم ولی امروز ظهر چیزی رو دیدم که حسابی ناراحتم کرد

دو نفر خانم قصد داشتند وارد کتابخانه مرکزی بشن٬نگهبان  کتابخانه از ورود یکی از اون ها جلوگیری کرد و گفت :"شما باید کارت دانشجویی همراه داشته باشید"!!! بعد از این که نگهبان مطلع شد که کارت دانشجوییش همراهش نیست گفت:" با این رنگ مانتو  نمی تونید برید داخل"!!!!!!! 

اگربلند بلند توضیح نمی داد  من اصلآ نمی فهمیدم به چه دلیلی از ورود اون خانم ممانعت می کنه

 (حجاب هردوی اونها دقیقآ مثل هم بود٬فقط یک نفر اونها مانتوی سبز پوشیده بود).احتمالآ اگه رنگ  مشکی به تن داشت دیگه نگهبان بهش گیر نمی داد٬اخر ما متوجه نشدیم که رنگ مشکی خوبه؟بده؟

 شاید باید دم در ورودی کتابخونه نصب بشه ورود خانم ها(خواهران)با لباس رنگ روشن ممنوع!

     فقط یک شمع.

 

به جاي اينكه به تاريكي لعنت بفرستيد ، برخيزيد و يك شمع روشن كنيد..0

                   اینجا همه چیز تو را کم دارد...

همه چیز تو را فریاد میزند..                           

              پ.ن: برداشت آزاد 0

سلام

سلام.....من اومد.....مسال نوتون مبارکمی خواستم به خاطر غیبت ایام عیدعذرخواهی کنم. از آقای رستمی هم تقاضامندم واسه بچه هااسفند دود کنه،می ترسم فقط این همه استقبال ازوبلاگ و مطلب باحال زدن به تعطیلات ختم بشه.بعدش دیگه شتردیدی ندیدی

اردوی پسرای مجمع در لادر

به عنوان سومین اردوی مجردی در تعطیلات، پسرهای مجمع تصمیم گرفته بودیم روز دوشنبه بریم یه چشمه. ولی به خاطر بارش بارون و تگرگ روز شنبه و پرآب شدن چشمه ها، برنامه این شد که یکشنبه بریم بیرون.اول گفتیم میریم لاوه ولی به دلیل نبود سوخت کافی و وقت برای خر زنی برخی بچه ها رفتیم لادر. نمی دونم.فراموش کاری من و همچنین نفرین ها و زجه های دخترای دل سوخته مجمع (که نمی تونند مجردی این جور جاها برند) دست به دست هم دادند تا اول صبحیه حالمون گرفته بشه.هم دیر برنامه روشروع کردیم،هم ماشین به اندازه کافی  نداشتیم پشت وانت یخ کردیم،هم وسیله هامون جور نبود. اولش کلی تو ذوقمون خورد.ولی بعد با جک گویی ها، تیکه اندازی ها، سوتی گیری ها، تکمیل تعلیم دروس دانشکده کشاورزی و ... تلافی نکبتهایی که صبح کشیده بودیم در اومد و حسابی خوش گذشت. البته محض قرار دادنتون توی خماری، از گفتن جزئیات پرهیز کردم.

اگه بخوام از اتفاقات جالبی که در لادر رخ داده بود بگم ،اولیش اینه که یه رنو به خاطر سیلی که راه افتاده بود زیر سنگهای کوچیک و بزرگ گیر کرده بود. دیگه اینکه حوض کوچیکه لادر پر سنگ شده بود (همونی که روح الله قسم می داد تا اونو نندازیم توش و ... داد می زد می گفت 5000 هزار تومن می دم اگه اونو بندازید تو حوض) . سطلهای زباله هم از این سیل در امان نبوده اند.خلاصه بگم لادر با سنگهای ریز و درشت یکی شده بود.مسئولای شهر هم اونجا بودند تا عمق فاجعه رو از نزدیک ببینند و بر کار کارگران نظارت کنند.جالبیش اینه که تعداد ناظرین از تعداد کارگران بیشتر بود

کلی عکس گرفته ایم.(می تونید در قسمت ادامه مطلب مشاهده کنید)

هنوز هم دیر نشده.چشمه های هورمیده( اربیده) ،لادر ،لادوزخ ،لاوه ،بی نظیر(بی جار) و ... زیباترین صحنه های طبیعت رو این چند روز رقم زده اند.اونایی که مجردی نمی تونند برند بیرون لااقلکند با خانواده هاشون برند این چشمه ها و آبشار ها رو ببینند.و... دیگر هیچ.

این آخرین خاطره اردوی مجردی بود که گذاشتم.البته قرار گذاشته ایم حداقل دو هفته یه بار بریم چشمه های سده .صد در صد عکس می گیرم و تو وبلاگ می گذارم.

امیدوارم از این چندتا خاطره خوشتون اومده باشه و از شوخی هایی که کردم ناراحت نشده باشید. البته اگه شده اید در واقع ما به هدفمون رسیده ایم.

ادامه نوشته

بارش تگرگ روز شنبه 89.1.7

بارون دیروز شنبه رو دیدید.خیلی با حال بود.خیلی کوچیک بودم چنین بارش بارونی رو دیده بودم.حدود 2 دقیقه و 20 ثانیه بارش تگرگ چنین غوغایی راه انداخت.حالا خوبه توی منطقه گرمسیری هستیم اگه نه خدا می دونه چه بلایی سرمون می اومد.

بعد از اتمام بارش با بچه ها عکس هایی گرفتیم که می تونید توی ادامه مطلب ببینیدشون. امیدوارم دوست داشته باشید.

دیگه اینکه همون موقع بارش آقای پیمانی چشمه لادر بودند و لطف کرده اند چندتا فیلم گرفته اند.صحنه های فوق العاده زیبایی ایجاد شده.اگه خواستید بهم ایمیل بزنید تا براتون بفرستم.

    ایمیل من:          M_rostami_2006@yahoo.com

ادامه نوشته

اردوی پسرای مجمع در دره بی نظیر

 بعد از اردوی غیر مختلط قبل عید در چشمه لاوه، که حسابی بچه ها بهشون خوش گذشته بود، همگی تصمیم گرفتیم دوباره بریم بیرون.می خواستیم ساعت 6 صبح راه بیفتیم ولی بدلیل بد قولی آنتایم ترین فرد مجمع در جلسات، ساعت 7 استارتشو زدیم.به پیشنهاد من به چشمه بی نظیر (بی جار) رفتیم.12 نفر بودیم.غیر از بچه های قبلی،جلال حداد و روح الله خسروی زاده و دو تن از دوستای نزدیک داوود هم باهامون بودند.7 کیلو آش خریدیم و15تا هم نون.

آشو خوردیم و چای هم پشت بندش. بعدشم کمی استراحت کردیم و در این حین علی پیمانی چند تا از درسای مهم دانشکده کشاورزی و نحوه برخورد دختر پسرای دانشکدشون رو برامون توضیح داد (شرمنده نمی تونم بگم چی می گفت). کلی خندیدیم.البته بیش از اردوی قبل،چون یه سوژه واسه خنده هم باهامون بود.چاخان های دو تن از بچه ها نیز بی تاثیر نبود.

تصمیم گرفتیم راه بیفتیم بریم چشمه اصلی.همون اول طبق معمول سعید کار داشت رفت و این دفعه احسان رو هم با خودش برد.جاتون خالی ،خیلی قشنگ بود.سرسبز،کمکی آب و دره بسیار زیبا که عرضش در بعضی جاها از یه متر تجاوز نمی کنه و در بعضی جاها بیش از نیم کیلو متره.در برخی جاهاش مثل یک دشت صاف صافه و در جای دیگه صخره های سر به فلک کشیده داره.تا نرید نمی دونید چی می گم.خلاصه خیلی قشنگ بود.

رفتیم و رفتیم تا نزدیکای پادگان نظامی شدیم.به چشمه ابوالفضل رسیدیم. البته از این قسمت خیلی زود گذشتم چون اگه می خواستم بگم روح الله چه بلایی سرمون آورد باید حداقل 20 خط دیگه می نوشتم.خلاصه بگم، این بشر می ترسید خودش تنهایی چار تا قدم برداره. مدام با لهجه پریشونی میگفت:"مِیتی جونی مادرت کمکم کون ".دو قدم به دو قدم مناظر رو می دید چشاش چارتا می شد می خواست عکس بگیره که صد البته اگه خودش تو عکسا نبود،عکسها خیلی قشنگتر می افتاد.

زیر آلاچیقی که برادران سپاهی تهیه کرده اند، بساط لهو و لعب رو پهن کردیم. فقط دو تا از بچه ها بازی نکردند.(البته داوود بازی میکرد و چه حرفه ای هم ورق به زمین می زد.اینو گفتم یه وقت به قیافه مظلومش نیگا نکنینا).ساعت 11:30 راه افتادیم مسیری که اومده بودیم رو برگردیم.

تو راه برگشت هم روح الله دست از سرمون بر نداشت. نزدیکای آخر مسیر یه مار یکی دو متری دیدیم.تازه غذا خورده بود شده بود به کلفتی دسته بیل.جالبیش اینه روح الله می گفت ماره نیاد بخوردمون(منظورش خودش بود).و بالتبع جلال هم جوابشو داد.گفت مارها ...خور نیستند. یه بزمجه(؟!) هم دیدیم. مثل بز از کوه بالا می رفت.

در این اردو، به دلیل وجود بعضی ها پایه خندمون لنگ نبود و حسابی بهمون خوش گذشت.

خلاصه بعد از گذشت حدود 5/1 ساعت پای ماشینها بودیم. من و چندتا از بچه ها پشت وانت محمد رضا حبیبی نشستیم.محمد رضا و علی پیمانی با هم مسابقه گذاشته بودند. نصف وزنمون و نصف لنت ترمز های ماشینش کم شد.ساعت 1:30 هم هممون خونه هامون بودیم.

راستی داشت یادم می رفت .قراره دوشنبه هم یه جا بکر پیدا کنیم بریم. از دوستانی که می خواند باهامون بیان با شماره مجمع تماس بگیرند(only boys).

اینم بگم ،تنها هدفم از نوشتن خاطرات این سفرای مجردی ،سوزوندن دل اونایی که نمی تونن باهامون بیاند بیرون.

 به دلیل مشکلات اینترنتی،نتونستم خود عکسها رو براتون بذارم.به ادامه مطلب برید و روی آدرس ها کلیک کنید.

ادامه نوشته

بهاریه 2

این هم یه عکس دیگه برای دوست داران طبیعت 

 امروز این عکس را گرفتم

          

اردوی چشمه لادر

بدلیل بد قولی بعضی دوستان،چند دقیقه پیش عکسهای اردوی آخر سال ۸۸ در چشمه لادر به دستم رسید. من رو به خاطر تاخیر در گذاشتن عکسها ببخشید.

بقیه عکسها در ادامه مطلب

ادامه نوشته

درخت غنچه براورد و بلبلان مستند    جهان جوان شد و یاران به عیش بنشستند