در گریز از صدای " ب "

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان

راهش را یاد گرفته ام همین که صدای "ب" می آید سرم را می کنم توی لجن .خیلی سخت نیست جوری سرم گرم می شود که بو و گندش را اصلا نمی فهمم.بقیه آنها که سرشان را مثل من کرده اند تو. کم که نیستیم. اهالی مانداب! خیلی زیادیم تا چشم کار می کند و گوش می بیند ... اهالی مانداب!

خودت که بهتر می دانی از همه آن چه آفریده ای عاقل ترم زرنگ تر! تا حس می کنم که نزدیک است که بگویی بخوان، نزدیک است که صدا برسد، که نسیم بوزد، که باد بر شانه های من فرود آید، سرم را می کنم آن تو! زرنگی را سیر می کنی؟ می دانم که صدا به آنجا نمیرسد وگرنه کرم ها کرم نمی شدند و این همه وزغ!؟

می خواهی بگویی "بخوان" و من پیش از ان که واژه را تمام کنی در آغاز کلمه ات میگریزم . پی ام می گردی که مبعوثم کنی و همه غارهای تنهایی از حضورم خالی اند .حرایی نیست که بشود مرا در آن برانگیخت عنکبوت هیاهو برسر در همه تنهایی های من تار تنیده است و من روزهاست ،سالهاست به نام آن که مرا آفرید هیچ نمی خوانم

ادامه نوشته

اندر احوالات n ا ُُم مـ جـ مـ ـع  !!!

۱- در روايات آمده  پس از مدتهاي مديد، دبيرنا شيخ محسن ( نازنا فداه ِ بچه هاي باب المحکمة ) شيخة الوبلاگ فهيم الزمان را ديد و بدو چنين گفتندي: از براي چه وبلاگ اينگونه خلوت و خالي از سکنه مي نمايد؟

 فهيم الزمان نيز در کمال آرامش  ( در اينجاي روايت بين علما اختلاف نظر است! ) پاسخ همي داد که : شما به شلوغي جلسات مـ جـ مـ ـع ببخشيد...

*****

۲- جمعي پريش را گفتند: کاري بکن.

گفت : چه چيز را چه همي کنم؟!

باز همي گفتندي: انديشه اي در کار وبلاگ.

باز گفت: وبلاگ را چه شده مگر آيا؟

باز باز همي گفتندي: اين اختلافات که اينچنين ظاهر گشته در وبلاگ. مگر همي نبيني که چگونه پرنيان الدوله ( حيات الوبلاگ في بقائه ) و فهيم الزمان ( اواخر المردم سالاري ) { بَ بَئي: The End of Democracy } در جعبه ي گفتمان { بَ بَئي: Chat Box } به جدال همي پدازند؟

پريش اندکي سکوت کرده و همي فرمود: تضارب آرا مستوجب فزوني شتاب پيشرفت وبلاگ بسوي افق 1404 خواهد همي گشت..!!!

 *****

۳- آورده اند که يکي از اعضاي مـ جـ مـ ـع ( حسب حفظ جا ن نگارنده از اشارت به اسم ايشان همي معذوريم! ) از گوشي مـ جـ مـ ـع چنين پيامک کوتاه دريافت همي نمود:

درود! اردوي فلان جا. با اهالي مـ جـ مـ ـع. همي هستي آيا؟

وي در جواب چنين ريپلاي { بَ بَئي: Replay } نمود: درود! اردو پولي هست آيا؟

خط مـ جـ مـ ـع چنين افاضه فرمود: پ ن پ ! بخاطر فعاليت هاي خوب امسالتون مي خوايم مُـفتکي ببريمتون اردو حالشو ببريد.( همي مي بخشيد. اين خط مـ جـ مـ ـع زيادت از اندازه در صورت کتاب { بَ بَئي: Facebook } همي مي گردد. )

****

۴- نگارنده اي ناشناس در تاريخش چنين آورده که در يکي ار جلسات مـ جـ مـ ـع که حضور حداکثري اعضا را تجربه مي کرد، پريش روي به پرنيان الدوله و با کنايه اي به دبيرنا شيخ محسن همي پرسيد: ميان کانديداي مجلس و آنکس که رتبه ي 140 ارشد را همي آورده، کدام يک برترند؟

پرنيان الدوله بسرعت چنين همي فرمود: صد البت کانديداي مجلس! که او لااقل شام همي دهد و بعداً به وعده هايش عمل ننمايد. حال آنکه رتبه 140 ارشد وعده ي شام دهد و عمل ننمايد..!

*****

۵- خواهند آورد که روانشناسي پريش را همي گويد: اينگونه نوشتن " مـ جـ مـ ـع " در پست، ايده ي است بس پست مدرن و به نحو زيرپوستي معضلات مـ جـ مـ ـع را بيان همي دارد. نظرتان چيست در اين باره آيا؟

پريش نيز با دهاني باز از تعجب چنين خواهد همي گفت: اگر آنکس که در حين تاپيدن متن هي کليد فضا { بَ بَئي: space key } را همي ميزد بيابم، دانم با او چه کنم...

*****

پ.ن۱: به يابنده ي عدد n در اسم پست جايزه مي دهند!

پ.ن۲ :آنان که نمي دانند اندراحوالات چيست، از آنان که مي دانند بپرسند..  

شبِ سمور

به نام خداوند بخشنده ي مهربان

روايت‌های متفاوت از شب امتحان پايان ترم

(با ما باشيد در شب هاي خاطره انگيز امتحان[نیشخند])

شبِ سمور

هر انسان عاقلي در طول دوران تحصيل، حداكثر سه بار عزم‌اش را جزم مي‌كند كه درس‌ها را از ابتداي ترم به‌تدريج بخواند تا دوره‌ي امتحانات‌اش با كابوس و شب‌بيداري همراه نباشد. عده‌اي هم هستند كه درس عبرت نمي‌گيرند و به شكل حقارت‌باري اين تصميم را ابتداي هر ترم تكرار مي‌كنند. انگار تقدير اين شب‌ها اين‌طور رقم خورده كه با پيش‌بيني و برنامه‌ريزي هم نشود از شرشان خلاص شد. فرقي ندارد اول ترم چه تصميمي گرفته باشيد چون به‌هرحال در طول ترم درس نمي‌خوانيد و غربت شب‌هاي امتحان، سياه‌ترين شب‌هاي سال، گريبان‌تان را مي‌گيرد. در شب‌هاي امتحانِ يك تجربه‌ي اين شماره كه نويسندگان‌اش از رشته‌ها و سن‌هاي گوناگون انتخاب شده‌اند، گاهي سوال‌هاي امتحان از قبل لو رفته است و گاهي بايد به جاي درس خواندن، ماكت ساخت. اما در سياهي اين شب‌ها، چيزي نفرين‌شده نهفته است كه شب تحويل ماكت، شب باز كردن كتابِ دست‌نخورده و شب مرور سوال‌هاي لورفته را مانند هم مي‌كند.

 

ادامه نوشته

خدا باران ببارد....

 ( آقاجان ... بیا که دل دریا هم کویر شد...) 

ميان آن همه لطف آدميان..كاش
كسي ميگفت فردا را ..كه باران ميبارد
فردا كه باران ببارد..
ديگر ريشه گلي نخواهد مرد


من از اينهمه مرگ ريشه
بر اواز خزان خسته ام
چشم هاي پنجره به صبح
فردا باز است..


فردايي كه مرا شوق باران
به شكوه چشمه ميرساند و ماه
و خودت خوب ميداني كه راز
باران چيست...


ابري از دورها بر يادت بوسه اي زد
و چشمانم غبار هزار پنجره را با خود برد
فردا را تبسمي ميكارم در راه باد
شايد گلهاي لبخندم را به نسيمي
بيالايد چشمان سرنوشت


فردا را نيامده خنديدم
امشب از حجم نديدن باران لبريز
سكوت ابرم..بي آواز و بي انگار
بي اوازو بي بهار...
بي آوازو بي چشمه


فردا را تعبير هزار روياي آيينه كردم
در نگاه آسمان...
                             راز باران را فقط خدا ميداند...


نه من...نه تو....نه آسمان
آنجا كه خوب ميداند...
باران نيايد...دريا خواهد مرد

قرار داد اتوبوس ها تمدید شد

به نام خداونده بخشنده ی مهربان

اوایل مهرماه بود که موضوع پیگیری اتوبوس های دانشگاه مطرح شد و قرار شد بچه ها ابتدا این روند را از مسئولین دانشگاه آغاز کنند، پس از جلسات متعددی که با معاونت دانشگاه و رئیس امور مالی دانشگاه گذاشته شد به این نتیجه رسیدیم که با توجه به سیاست های ریاست دانشگاه در کم کردن مخارج غیر آموزشی و افزودن به مخارج آموزشی و با توجه به جلسات،دانشگاه امسال خواهان تمدید قرار داد نیست و اگر بخواهد قرار دادی تنظیم کند باید رقم قرار داد کمتر از سال گذشته باشد! و باید پیگیری هایمان را از مسئولین شهر آغاز کنیم، از اتوبوس رانی شروع کردیم و نظر آنها را در خصوص تمدید قرار داد جویا شدیم که این عزیزان هم از به صرفه نبودن درآمد اتوبوس ها و مخارج شان گفتند و همچنین بیان داشتند تعداد کمی اتوبوس در اختیار دارند و همین دو عامل باعث بروز مشکلات تمدید قرار داد شده اند.

پس از بحث هایی که با مسئولین شهر و دانشگاه انجام شد به این نتیجه رسیدیم ابتدا خودمان آماری از تعداد دانشجویانی که توسط اتوبوس های دانشگاه جا به جا می شوند بگیریم و با مخارج یک اتوبوس در ماه مقایسه کنیم و ببینیم اوضاع از چه قرار است و بعد از طریق دیگر ارگان های شهر وارد عمل شویم که ابتدا طومار های امضا شده توسط دانشجویان را به فرمانداری ارائه دادیم که تاییده ای هم از شورای اسلامی شهر ضمیمه ی آن شد تا نامه ای آماده شود و خواهان مساعدت از اتوبوس رانی برای بهبود وضعیت اتوبوس های دانشگاه بشود؛ پس از جواب اتوبوس رانی درخصوص مساعدت، منتظر رسیدن به موعد قرار داد شدیم تا این که 14 اردیبهشت ماه به اتفاق آقای حاجیان به اتوبوس رانی رفتیم و پیگیر تمدید قرار داد شدیم و گفتند هنوز به نتیجه ی قطعی در مورد تعطیلات رسمی نرسیدیم ولی روزهای دیگر مشکلی ندارد و سه شنبه ی هفته ی بعد از دانشگاه پیگیر شدیم گه آقای گرسیورز خبر تمدید قرار داد و افزایش 40 درصدی رقم قرار داد را دادند و در مورد تعطیلات رسمی هم گفتند در ایام تابستان در روز های تعطیل رسمی مثل جمعه ها اتوبوس نداریم( از پایان امتحانات ترم تا روز شروع ثبت نام مقدماتی). ولی با توجه به سیاست های دانشگاه و بی رغبت بودن طرفین قرار داد برای تمدید خبر خوشحال کننده ای بود برای ما، قرار بود این خبر مسرت بخش را در جلسات مجمع بیان کنیم ولی ...!

خدا حافظ 

برای خاطر دل ابوتراب

به نام خداونده بخشنده ی مهربان

حق را بگو

حتی اگر خوش نیست

 به ما می گفتند:«این چیزها برای تو زود است» یا «بعدا خودت می فهمی» یا «حالا عقلت نمی رسد». اینها یعنی باز ما سوالی پرسیده بودیم که بزرگتر ها دوست نداشتند در موردش با ما حرف بزنند. فرقی نمی کرد این یک سوال اخلاقی است یا مفهومی از صفحات رساله احکام یا حتی سوالی در مورد وضعیت سیاسی و اقتصادی روز؛ ما نباید چیزی می پرسیدیم چون بزرگتر ها فکر می کردند ندانستن ما به نفع مان است.

معلوم نیست ابوتراب آن روز ها چه حالی داشته. انگار بعد از آن نبرد بدفرجام در صفین(که سپاه پیروز ابوتراب رای به حکمیت دادند و حکمین رای به خلافت معاویه) از این همه کلنجار رفتن با زبان نفهم ترین آدم های روی زمین خسته شده بود که این طور پسرش، پاره وجودش، درد دل می کرد. انگار این نامه را وقتی نوشته باشد که بخواهد حاصل عمرش را برای یکی که زبانش را بفهمد تعریف کند و دنیا را برای او بگذارد و برود. ابوتراب دو سال قبل از شهادتش، این نامه را در مسیر برگشت از صفین برای امام حسن (ع) نوشته. نامه ای که در آن برای پسر بزرگترش قصه تربیت خود او را روایت کرده.

تربیت تو را با تعلیم کتاب خدا و تاویل آیات آن شروع کردم و شرع و احکام اسلام را برایت گفتم و حلال و حرامش را آموختم و نمی خواستم بیش از این چیزی بگویم اما دلم به رحم آمد. ترسیدم آنچه دل ها و نظرات مردم را به اختلاف انداخته، برتو سوار شود. هر چند(تعریف این چیز ها) برایم خوشایند نبود اما آگاه شدن و استوار ماندنت بر اسلام را ترجیح دادم تا از هلاکت در امان بمانی.1

کاش پسر بزرگ تو ما بودیم. ابوتراب! کاش پدران ما و معلم ها و روحانی ها و صاحب منصبان ما مثل تو بودند. کاش دلشان رحم می آمد و در میانه این فتنه های آخرالزمانی ما را با این همه سوال بی جواب رها نمی کردند تا این طور لا به لای موج ها دست و پا بزنیم و خودمان را – شاید – به ساحل برسانیم. کاش تو بودی و چراغ به دستمان می دادی و چراغ داری را یاد بزرگترهایمان می دادی. کاش بودی ابوتراب!

1.نهج البلاغه،نامه 31

هجرت

بسم الله الرحمن الرحیم 

و هر که در راه خدا هجرت کند، در زمین، اقامت‌گاه‌‏هاى فراوان و گشایش‌ها خواهد یافت و هر کس [به قصد] مهاجرت در راه خدا و پیامبر او، از خانه‏‌اش به درآید، سپس مرگش دررسد، پاداش او قطعاً بر خداست، و خدا آمرزنده‌ی مهربان است.

پیام‌بر، به فرمانِ خدا عزم مدینه کرده بود. برای بقیه هم مکّه دیگر جایِ ماندن نبود وقتی قطب و محور، توی مدینه بود. وقتی قرار بود یک بنای نو آن‌جا پا بگیرد. بنایِ یک حکومتِ اسلامی. اهالیِ ایمان، گروه گروه عزم مدینه کردند.. که بازوهای حکومت اسلامی بشوند، سیاهه‌ی لشکرِ اسلام باشند. سختی‌های هجرت و کَندن از دیارشان را به جان خریدند. متموّل‌های مکّه، شدند ندارها و بیچاره‌ها و اصحابِ صفه‌ی مدینه. همه‌ی اموال‌شان به باد رفت. بعضی‌ها حتّی مجبور شدند برای مدتی زن و بچه‌شان را بگذارند و بروند. اسم‌شان شد «مهاجرین». بعد هم خدا تند و تند توی کتابش برایشان آیه فرستاد؛ الّذین هاجَروا... آن‌قدر که دلِ آدم ضعف برود برای مقام و منزلت‌شان.

همه‌ی حیاتِ آدم بند است به حرکت. آب هم با همه‌ی زلالی‌ش، ساکن که باشد، مرداب می‌شود می‌گندد حتی اگر با جریان مخالف ساکن بودن گل آلود شود بهتر از این است که پس از مدتی بوی بدش همه را آزار دهد! این حرکت، این رفتنِ جهت‌دار، فقط هم طی مسافت فیزیکی نیست. فقط هم رفتن از شهری به شهری نیست. گاهی هم آدم باید از اقلیمِ عادت‌های سخیفِ خودش هجرت کند. از دیارِ روزمرگی‌هاش، تعلّقاتش. از جهل‌های مرکّبش به معرفت، از تاریکی‌هایش به نور. گاهی باید تشخیص داد قطب و محور کجاست. به سمتِ او حرکت کرد. گاهی باید فهمید این حرکت و تلاش، توی آسیابِ چه کسی دارد آب می‌ریزد؟! من را بازوی کجا، سیاهه‌ی لشکرِ کجا می‌کند؟!

«مهاجران»، اسمِ حال است. حالت را می‌رسانَد. باید هر روز از خانه که بیرون می‌آییم، با حالِ «هجرت» بیرون بیاییم. به قصدِ دل‌کندن از دیارِ خودمان. به نیّتِ رفتن به شهرِ او. رسولِ خدا نیست، اما این آیه برای ما هم که هزار و چهارصد سال بعدِ رسول آمده‌ایم نباید بی‌تفسیر باشد:

بِسم الله الرّحمنِ الرّحیم
وَ مَنْ یُهاجِرْ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ یَجِدْ فِی الْأَرْضِ مُراغَماً کَثیراً وَ سَعَةً وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ و کانَ الله غفوراً رحیماً

سوره نساء آیه ۱۰۰

نویسندگی در شکم نهنگ 3

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان

متولدین خرداد ماه:

 ۳ خرداد (خانم نجمه عشقی) 18 خرداد (خانم رویا شمشی) 26 خرداد (آقای رسول مهدی)، 30 خرداد (خانم مهر انگیز شریفیان)و۳۰خرداد (آقای افشین گلکار)

اول از همه تولد همه ی این عزیزان را بهشون تبریک می گوییم و اگر عزیز دیگری این متن را خواند و اسمش بالا نبود به ایشون هم بیشتر تبریک می گوییم.

مرد متولد خرداد

ریموند کارور

به یک چیز معتاد می شوید

این پیش بینی از آن جهت نیست که کارور اولین بار در سال نهنگ برای ترک الکل بستری شد؛ از این بابت است که در یک سالِ نهنگ رسما اعلام کرد به نوشتن داستان کوتاه معتاد است. کارور اولین مجموعه داستانش ( و خیلی از آثار معروف دیگرش ) را در سال نهنگ چاپ کرد. می گویند مرد های خردادی از همه چیز دوتا دارند هم چنین گفته اند در سن پایین ازدواج می کنند و چند ساعت بعدش پشیمان می شوند و نیز گفته اند مرد نیستند، معما هستند. کارور همه این خصوصیات را در حد اعلی و با تمام مخلفاتش داشت. در نوزده سالگی با دختری شانزده ساله ازدواج کرد و در بیست سالگی دوتا بچه داشت ( طبیعتا جدا شدن چون هر جور فکر کنید، این که زندگی نمی شود). کارور هم چنین در سال نهنگ با تس گالاگر ازدواج کرد و شش هفته بعد مرد. ظاهرا آن ها برای این ازدواج و مرگ رمانتیک، منتظر رسیدن سال نهنگ بودند و گرنه از نٌه سال قبل آشنایی جدی داشتند و پشت در خانه شان می نوشتند « نویسندگان مشغول کارند لطفا مزاحم نشوید.» ( البته در این نٌه سال از نظر نویسندگی آن قدرهاهم کاری صورت نگرفت و احتمالا اصل وقت صرف همان آشناییِ جدی شد). این ازدواج اگر به کارور نساخت ولی به گالاگر ساخت چون به خاطر همین شش هفته ی طلایی، مالک معنوی و صاحب عواید تمام کار او شد و هنوز هم هست. از قدیم گفته اند زن ها بیکار نیستند که همسر یک مرد خردادی بشوند- مگر برای پیش برد هدف.

ادامه نوشته

 به این میگند نتیجه گیری!!!

 

مامان و بابا داشتند تلویزیون تماشا می کردند که مامان گفت:"من خسته ام و دیگه دیروقته ، میرم که بخوابم " مامان بلند شد ، به آشپزخانه رفت و مشغول تهیه ساندویچ های ناهار فردا شد ، سپس ظرف ها را شست ، برای شام فردا از فریزر گوشت بیرون آورد ، قفسه ها رامرتب کرد ، شکرپاش را پرکرد ، ظرف ها را خشک

 کرد و در کابینت قرار داد و کتری را برای صبحانه فردا از آب پرکرد .  پیراهنی را اتو کرد و دکمه لباسی را دوخت . اسباب بازی های روی زمین را جمع کرد و دفترچه تلفن را سرجایش در کشوی میز برگرداند. گلدان ها را آب داد ، سطل آشغال اتاق را خالی کرد و حوله خیسی را روی بند انداخت . بعد ایستاد و خمیازه ای کشید . کش و قوسی به بدنش داد و به طرف اتاق خواب به حرکت درآمد ، کنار میز ایستاد و

یادداشتی برای معلم نوشت ، مقداری پول را برای سفر شمرد و کنارگذاشت و کتابی را که زیر صندلی افتاده بود برداشت . بعد کارت تبریکی را برای تولد یکی از دوستان امضا کرد و در پاکتی گذاشت ، آدرس را روی آن نوشت و تمبرچسباند ؛ مایحتاج را نیز روی کاغذ نوشت و هردو را درنزدیکی کیف خودقرارداد.


سپس دندان هایش رامسواک زد.
باباگفت: "فکرکردم ، گفتی داری می ری بخوابی" و مامان گفت:" درست شنیدی دارم میرم."

سپس چراغ حیاط راروشن کرد و درها را بست.
پس ازآن به تک تک بچه ها سرزد ، چراغ ها راخاموش کرد ، لباس های به هم ریخته را به چوب رختی آویخت ، جوراب های کثیف را درسبد انداخت ، با یکی از بچه ها که هنوز بیداربود و تکالیفش را انجام می داد گپی زد ، ساعت را برای صبح کوک کرد ، لباس های شسته شده در ماشین لباسشویی را پهن کرد ، جاکفشی را مرتب کرد و شش چیز دیگر را به فهرست کارهای مهمی که باید فردا انجام دهد ، اضافه کرد . سپس به دعا و نیایش نشست.


درهمان موقع بابا تلویزیون راخاموش کرد و بدون اینکه شخص خاصی مورد نظرش باشد گفت: " من میرم بخوابم" و بدون توجه به هیچ چیز دیگری ، دقیقاً همین کار را انجام داد!

نتیجه گیری:
۱- مردها همیشه كارهایشان را درست و به موقع انجام می دهند و وقتی تلویزیون نگاه می كنند قبلا كارهای دیگرشان را انجام داده اند. ولی زنها بسیار بی برنامه و نامرتب هستند. در صورتیكه كلی كار نكرده دارند نشسته اند و تلویزیون نگاه می كنند.

 
۲-  مردها بسیار راستگو هستند. ولی زنها دورغگو هستند و بجای اینكه بگویند من می روم كارهای نكرده ام را انجام بدهم الكی می گویند من میروم بخوابم.

 

 

سدژ 14 و تبریک به ...!

به نام خدا

فصل نامه ی فرهنگی و دانشجویی سدژ منتشر شد

مکان و زمان فروش: سه شنبه و چهارشنبه ۲و۳ خرداد، از ساعت ۱۲ تا ۱۳ ظهر

ورودی سلف خواهران

اگه می بینید چرا فقط سلف خواهران می فروشیم چون هنوز کسی از آقایون پیدا نشده برای فروش کمکمون کنه!

با تشکر و قدر دانی خیلی زیاد از همه ی کسانی که ما را در این شماره یاری کردند

ادامه نوشته