در گریز از صدای " ب "
تلفن! حرف میزنم ساعتها با یکی که اصلا برایم مهم نیست چه میگوید حتی مهم نیست چه می گویم حرفهایی که نمیخواهیم بزنیم از هردری .حرفهایی که برای نشنیدن صدای "ب" خوب اند .
پیتزا رستوران کافه سوپر ... تنوع زیاد شده اصلا همین که پای قفسه ها بایستیم وهمه را ببینیم ویکی را انتخاب کنیم خودش کلی از وقت را گرفته .میشود لیس زدن بستنی وگاز زدن بلال را بیشتر طول داد .جوکهای بیشتری گفت .خیلی کارها می شود کرد من که دیگر مثل قدیم ها ساده نیستم که یک جا بنشینم تا آن حزن عمیق مثل مه بیاید وروی دلم را بگیرد و بعد ... من دیگر خیلی کارها بلدم
کنار جوی ها ورودها پی نگاه خیره ی من به زلال آب میگردی تا آن تلنگر بزرگ را به روحم فرود آری؟ من که گفتم زرنگ شده ام کنار رودخانه فقط اجاق میسازم گوشت کباب میکنم و به دندان میکشم زلال آب؟ من واقع گرا شده ام رها از این حس های شاعرانه
منتظری من با حسرت به کوره های بی سرانجام نگاه کنم واز شوق رفتن پر شوم تا بگویی چی گم کرده ام؟ نه! گذشت آن روزها!
من حالا در ابتدای کوره راه می ایستم وبه بنگاهی محل میگویم :چقدر خرج برمی دارد اگر بخواهم سنگها را از این راه باریک بالا ببرم؟ آن بالا میخواهم ویلا بسازم!
منتظری دلم تنگ شود ،بغضم بگیرد،اشکم بریزد ،سرم را بکوبم به دیوار و بنالم :
من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان
قال و مقال عالمی میکشم از برای تو ؟
این کارها قدیمی بود من اصلا نمی گذارم دلم تنگ شود برای چی الکی ناله کنم؟ من خودم شده ام قال و مقال عالم راحت! دیگر لازم نیست چیزی را بکشم .شدم خودش .شیرجه زدم تویش. تا ته ته! زور است ؟ نمیخواهم رنج بکشم .میدانم که شنیدن آغاز رنج است " ای انسان تورنج میکشی به سوی من رنج کشیدنی!" (انشقاق آیه 6)
پس نمیخواهم بشنوم .همین جا مطلب را روشن کنم میخواهم دانه تو ی خاک باشم وهمان جا بگندم در آمدن از خاک سخت است رنج دارد به همین دلیل من هوس آفتاب وعطش نسیم را در خود کشته ام دست از سرم بردارید .
من خودم نگاری شده ام که نگو ونپرس .هی میروم مکتب وهی خط مینویسم به همه میگویم "دنیا یعنی همین! مکتب و خط و غمزه و این چیزها قدیمی شده! حالا اگر سیر نمیشوید و مرتب حس میکنید چیزی کم است لابد کم خط می نویسید بیشتر بروید مکتب! نفس عمیق بکشید دوش آب سرد بگیرید سعی کنید به خرافاتی مثل غمزه و الهام واین حرفها فکر نکنید"
و باز تو مرا مبعوث می خواهی! بر انگیخته! رسول اقلیم کوچک خودم وباز من میگریزم از تمام آنچه مرا به نام تو میخواند من میترسم من از لرزش بعد از فرود واژه میترسم .
از حرا فرود آمد به خانه رفت گفت : "برد بیاورید تا خود را بپوشانم " میلرزید ومی لرزید ،چنان که بید ردر باد . باز صدایش کردی : " ای جامه به خود پیچیده !برخیز !"
من می ترسم از لرزش بعد از فرود واژه میترسم .از این که دیگر نگذاری لای جامه های به خود پیچیده ام بمانم از این که بخواهی برخیزم من میخواهم بخوابم لای لایه هایم .من از برخاستن میترسم
تو مرا مبعوث میخواهی بر انگیخته! رسول اقلیم کوچک خودم ! ومن میگریزم از تمام آن چه مرا به نام تو میخواند