بشارت باد

آفرین باد بر خدا که بهترین آفرینندگان است...قرآن کریم/سوره مومنون/آیه ۱۴

بشارت باد بر اهالی زمین که «سیب سرخ بهشت»، جوانه زده است!نام تو، ریشه شر را خشکاند و آتش دوزخ را سرد کرد بر پیروان طریقه رستگاری.خانه وحی، با درخشش نام تو، روشن تر شد، تا نشانه ای باشد بر حرمت زن، تا دیگر رنگ چهره ها با شنیدن صدای تولد دختران، کبود نشود؛ تا دیگر سنت های جاهلانه میان دختر و پسر، خطی نکشد به نشانه سعد و نحس.«عاص بن وائل سهمی»بداند که سهمی از میراث حقیقت و ماندگاری نخواهد برد.هرچه بهره ای از نور نداشته باشد،تا صبح بیشتر نخواهد پایید.پنجه های عداوت و گمراهی،به زودی بریده و دریچه های هدایت،یکی پس از دیگری گشوده خواهد شد.

شاهنامه را آخر فصل می شمرند

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان

محمد رویانیان، مدیر عامل پرسپولیس که خیلی ببخشید! بچه های وبلاگ خیلی باید بخیل باشند که پتانسیل های وی را محدود به صفحات و مطالب خودشان کنند و تازه به نظر ما در صفحات شان به نامبرده ( علی رغم این همه استعداد و معادن شکوفه ) کم توجهی و کم محلی هم می کنند، در پاسخی ادبی ، تاریخی ، فلسفی به سوال گزارشگر تلویزیون که پرسید:" شما بازیکن ها و کادر فنی را جریمه هم می کنید؟" گفت:" بله که جریمه می کنیم! شاهنامه را آخر فصل می شمارند!" بعد خبرنگار همین طور خیره شد به دوربین و فکر کنم شاکی شدند و " کات " دادند چون بلافاصله اخبار ورزشی قطع شد و به جایش اخبار هنری پخش شد! ( خودم از تلویزیون دیدم که می گم! )

فلذا ما اینجا یکسری از این ضرب المثل های ادبی، فلسفی آماده کردیم که فکس کنیم باشگاه، سردار داشته باشد جهت بهره برداری های مقتضی!

خُب دوستان زود جمع کنیم بریم ادامه مطلب تا منکرات وبلاگ نیومده بگه چرا دیر رفتید ادامه مطلب!  

ادامه نوشته

اويس من از تو غريب ترم!

بسم الله الرحمن الرحيم
خواجه ی انبیا گفت:«در امت من مردی است که به عدد موی گوسفندان ربیعه و مضر كه او را در قیامت شفاعت خواهد بود.» صحابه گفتند:آن که باشد؟ فرمود: بنده ای از بندگان خدای. گفتند: ما همه بندگان خدای-تعالی ایم.نامش چیست؟ فرمود:اویس!
قبول! تو از من خیلی عاشق تری، خیلی پاک تر، با صفا تر. اصلا همه ی «خیلی ها» مال توست و فقط یکی سهم من: اویس من از تو خیلی غریب ترم!
گفتند:او کجا باشد؟ گفت: به قرن. گفتند که: او تو را دیده است؟ گفت:نه به دیده ی ظاهر. گفتند: عجب! چنین عاشق تو و به خدمت تو نشتافته؟
در چیزی شبیه هستیم:فاصله.درد مشترک.از قَرَن تو تا او. از قَرن من تا او. فاصله! مگر فرقی می کند؟ برای تو از جنس مکان. برای من از جنس زمان. راه دور بود. خیلی. چندین بادیه. پُر از عشق شده بودی. پُر. گفتی بروم شاید از دورها بشود او را ببینم.
چون به مدینه رسید خواجه ی انبیا به سفری بیرون رفته بود.صحابه گفتند:بمان. گفت:مادرم مرا فرموده نیمی از روز بیش تر نمانم. پس بسیار گریست و آن گاه بازگشت.
تو رسیدی.رفته بود سفر.من رسیدم،رفته بود سفر.تو ندیدیش.من ندیدمش و ما فقط تا همین جا همسفر بودیم.
تو رسیدی،رویش نبود،بویش بود.او را نفس کشیدی.نفس کشیدی.من رسیدم. نه رویش بود نه بویش. نه هیچ چیز دیگری برای قناعت!
تو رسیدی.حنانه بود برای سر در هم گذاشتن. بر فقدان شانه هایش گریستن.من رسیدم، حنانه سنگ شده بود.نامی فقط و صدای ناله حتی از اعماقش نمی آمد.
 
ادامه نوشته

زنگ انشا

سلام علیکم
فقط همین یک روز مختص تو شد...
روزت مبارک (پیشکشی به مادرم )
 
صبح یک روز سرد پائیزی روزی از روز های اول سال
بچه ها در کلاس جنگل سبز جمع بودند دور هم خوشحال
بچه ها غرق گفتگو بودند بازهم در کلاس غوغا بود
هریکی برگ کوچکی در دست! باز انگار زنگ انشاءبود

تا معلم ز گرد راه رسید گفت با چهره ای پر از خنده
باز موضوع تازه ای داریم آرزوی شما در آینده
شبنم از روی برگ گل برخواست گفت میخواهم آفتاب شوم
ذره ذره به آسمان بروم ابر باشم دوباره آب شوم

دانه آرام بر زمین غلتید رفت و انشای کوچکش را خواند
گفت باغی بزرگ خواهم شد تا ابد سبز سبز خواهم ماند
غنچه هم گفت گرچه دل تنگم مثل لبخند باز خواهم شد
با نسیم بهار و بلبل باغ گرم راز و نیاز خواهم شد

جوجه گنجشک گفت میخواهم فارغ از سنگ بچه ها باشم
روی هر شاخه جیک جیک کنم در دل آسمان رها باشم
جوجه کوچک پرستو گفت: کاش با باد رهسپار شوم
تا افق های دور کوچ کنم باز پیغمبر بهار شوم

جوجه های کبوتران گفتند: کاش میشد کنار هم باشیم
زنگ تفریح را که پنجره زد باز هم در کلاس غوغا شد
هریک از بچه ها بسویی رفت و معلم  دوباره تنها شد
با خودش زیر لب چنین میگفت: آرزوهایتان چه رنگین است

کاش روزی به کام خود برسید! بچه ها آرزوی من این ست
 
"زنده یاد قیصرامین پور"

اندر حکمت اختلاس...!

                              

هشتمین جلسه رسیدگی به پرونده فساد بزرگ مالی (اختلاس) به ریاست قاضی 'ناصر سراج' فردا - یكشنبه - دهم اردیبهشت در دادگاه انقلاب تهران برگزار می شود .

... و اختلاس بر وزن اسکناس اندر لغت سرقت را گویند و اخص آن سرقت دیوانیان است از خزانه و در تسمیه ی این کلمه عقاید متفاوت است; زمره ای که کتابت آن با (صاد) کرده و ریشه ی آن را "خلوص" دانسته اند و حجت ایشان این که مامور مختلس را ارادت و اخلاص چنان است که کیسه ی خویش را از خزانه ی دیوان فرق ننهد و جدایی در میانه نبیند. گروهی دیگر اختلاس را از "اختلال  حواس" گرفته و به همین علت مختلسین را از سیاست و مجازات معاف دانسته اند.                                

 

خواجه علی طفیلی در رساله ی "مصباح المختلسین " اختلاس اندک را تحریم فرموده و ...

در سومین جلسه ی دادگاه، وکیل مدافع متهم درباره بدون وصول گذاشتن بیست تریلیون ال‌سی گفت: گشایش اعتبارات اسنادی توسط متهم، قانونی بوده و او خلافکار نیست؛ هرچند سقف گشایش‌ها را رعایت نکرده است.

 

حجتی که آورده این است که چنین مختلس را یارای ارضای فراتران خود نیست و گاه باشد که مغرضین بر وی حسد برند و به زندانش اندازند.

و بر مختلس است که در امر اختلاس، همت بلند دارد و از مسروقات خویش بخشی گران نثار فراتران کند و... 

در ادامه وکیل متهم برای دفاع در جایگاه قرار گرفت و مدعی شد: هیچ مقام استانی در مورد صوری بودن اسناد پس از دو سال اعتراض نكرد.

 

بقیت آن به نام خویش و پیوند به کار ابتیاع ضیاع زند و عمر در شادکامی به سر آورد.

مدیرعامل بانك ملی نیز از ایران به کانادا گریخت و تا کنون تلاش برای بازگرداندن وی به نتیجه ای نرسیده است.

                                                                              

متن طنز از : فریدون توللی

                                      اخبار: به نقل از ایرنا                                          

فاطمة بضعة منّى ...

شنيده ام كه دلي پر ملال داري تو

مگر چه خاطره اي در خيال ، داري تو ؟

مدينه ! هيچ گلي از تو گلنفس تر نيست

كه بوي احمد و زهرا و آل داري تو

هنوز عطر دعا ، در فضاي تو جاري است

هنوز بوي اذان بلال داري تو

مدينه ! بوسه به خاك تو مي زند افلاك

زبس كه فرّ و شكوه و جلال داري تو !

دوام دولت تو ، در حضور حضرت اوست

بمان ! كه منزلتي لا يزال داري تو

مگر كه منحني قامت كه را ديدي

كه شب اشاره به نقش هلال داري تو ؟ !

به ياد خاطره تلخ آن در و ديوار

درون سينه ، دلي پرملال داري تو

بيا كه نوبت كوچ كبوتر حرم است

براي بال گشودن ، مجال داري تو

ولي چگونه پر خويش ، واتواني كرد ؟

كه زخم تير ملامت به بال داري تو

نسيم از آن گل پرپر هميشه مي پرسد :

مگر بهارترين ! چند سال داري تو ؟ !

محمّدعلي مجاهدي ( پروانه )

مرگ پایان کبوتر نیست ...

- غروب اول اردیبهشت ماه 59، بیمارستان پارس تهران

- صحن امامزاده سلطان‌علی‌بن محمد باقر، مشهد اردهال کاشان

- آرامگاه ابدی شاعر آب و آیینه

-  به سراغ من اگر می آیید ...

                                    آفتاب پشت پنجره ها

                 

صبح خيال داد ز كف آفتاب را            رويا شكست شيشه شيرين خواب را
با چشمه زلال بگو رفت آن كه داشت     قدر صدای زمزمه پای آب را              
از او بهشت هشت كتابست يادگار  گل رفت و ما زكف ندهيم اين گلاب را
سهراب سايه بود ولی در بهار عشق      می كاشت پشت پنجره ها آفتاب را
سهراب نور بود ولی در تمام عمر           از چهره بر نداشت حرير حجاب را
در خلوت سكوت به خورشيد راه يافت     افراشت بر فراز سحر شعر ناب را
با رنگ گونه، گل را شكوه داد                  بر لوح جان سپرد گل انتخاب را
گاهی به روی صفحه آب روان جوی          تصوير می نمود گذشت شباب را
گاهی به گوش كوچك گلبرك می سپرد
نجوای دلخراش شب اضطراب را

                                                                                                                 محمد روحانی

و...

                                 شاعران، وارث آب و خرد  و روشنی اند