مجمع نویسی ...
به نام خداوند بخشنده ی مهربان
... سال 90 بعد از برگزاری نمایشگاه کتاب، داوود به عنوان پیشنهاد بهم گفت برای همایش امسال شما دبیر بشوید، یادمه شب بود و فردا قرار بود جشن میلاد حضرت زهرا (س) بگیریم، دنبال چاپ کردن و آماده کردن پک های جشن و سوالات مسابقه بودیم و داشتیم می رفتیم درِ خونه ی خانم عشقی که سوالات چاپ شده ی مسابقه را بهشون بدیم و توی ماشین محسن بودیم که داوود این پیشنهاد را بهم داد.
اون شب برای چاپ سوالات با داوود به بازارچه قدیم رفتیم و توی راه بنرِ جشن و نمايشگاه کتاب را دیدیم که توی پیچ يادمان زده بودند و آب پاش چمن ها داشت خيسش می کرد، داوود پول به اندازه کافی همراهش نبود و زنگ زدیم به محسن و ازش گرفتیم و یادمه توی مغازه ی زيراکسی بودیم که داوود می گفت امشب مهربرون دایی ام هست و باید زود برم خونه.
سال 90 آخرای ارديبهشت چهار روز نمایشگاه کتاب و روز چهارم جشن میلاد داشتیم که قبل از نماز ظهر شربت دادیم و بعد از نماز هم کیک و بستنی و یه نفر هم مولودی خواند، مسئولیت برگزاری نمایشگاه به عهده من بود، چون اولین بار بود و تجربه نداشتیم خیلی سخت بود از پیدا کردن کتاب سرا و آوردن کتاب گرفته تا فروختن شون و حساب کتابای آخرش و کتاب های مرجوعیش فقط توی فروختن دست تنها نبودم وگرنه باقیش را باید به تنهایی انجام می دادم ...
یادمه جلسه ی بعد از نمایشگاه (کلاس 2 دانشکده صنایع) بعضی از اعضای مجمع سوال کرده بودند که پول های نمایشگاه را پرنیان چیکار می کنه؟! و بعد از اینکه توضیح داده بودیم که کتاب ها امانت بوده و ما فروختیم حالا باید حساب کتاب کنیم و بدیم به کتاب سراهایی که ازشون کتاب آوردیم و بعدش می گفتند این نمایشگاه از لحاظ مالی برای مجمع ضرر داشته و هیچ سود مالی برای مجمع نداشته و خوب نبوده و همین اعضا یادمه حتی یه بارهم توی نمایشگاه نیامده بودند چه رسد به کمک کردن. و همان سال کل خرج نمایشگاه 50 هزار تومان شد که 35 هزار تومانش را نهاد رهبری دانشگاه داد و باقیش را خودم دادم و همه ی رفت و آمدها برای کتاب ها را با پدرم رفتم و دوبارش راهم با ماشین آقای پیمانی که یه بار وانت شون و بار دیگر پیکان شون و با رانندگی آقای خسروی رفتیم که بازم يادمه داوود می گفت گواهی نامه دارم ولی زیاد سوار ماشین نشدم! بذار به سعید بگیم بیاد و باهاش بریم.(حتی یادمه توی ماشین چی گوش دادیم! و توی راه برگشت سعید یه دونه لامپ خرید ...)
اینکه اصلا نمایشگاه کتاب خرجی برای مجمع نداشت ولی اون پانصد هزار و خورده ای که کتاب فروختیم خیلی ارزش معنوی و فرهنگی برامون داشت ...