امیرِ مؤمنان

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان

این روزها روایت مردی ست که پادشاه بود. روایتش حسرت دارد، در قرن ما از عدالت بسیار شنیده ایم ولی ندیده ایم!! حسرت دارد نه؟ نسل گریزپا؛ بارها گفته ام ما فقط شنیده ایم و ندیدنش قسمت ما شد...

شمشیرش را روی دست گرفته بود و صدا می‌زد: «کسی هست این را از من بخرد؟ به خدا قسم با همین شمشیر، بارها غم و غصه را از چهره‌ی رسول خدا زدوده‌ام. به خدا اگر بهایِ خریدن جامه‌ای داشتم، هرگز نمی‌فروختمش».

امیرالمؤمنین بود؛ علیّ ابن ابیطالب؛ خلیفه‌ی مسلمین. همه‌ی ثروت دنیای اسلام از شام و حجاز و عراق تا مصر و یمن تا ایران، در دستانِ او بود. حالا محتاجِ خریدنِ جامه‌ای، شمشیرش را برای فروش به بازار کوفه آورده بود؛ همان شمشیرِ رویایی را...

باورتان می‌شود؟!...

راستیخوش به حالِ مؤمن‌ها که امیرشان شمایی.


قد افلح المؤمنونَ بوِلایتِکَ یا اَمیرَالمؤمِنین


تکلیف

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان

صحنه، مطب یک پزشک است.

زنی حدودا پنجاه ساله با پسر ده ساله خود در

جایگاه بیمار نشسته اند و دکتر نه پشت میز خود که

بر صندلی مقابل آنها نشسته است.


مادر: آقای دکتر! دستم به دامنت! این بچه چند روزه احساس تکلیف بهش دست داده.

دکتر: خب این که نگرانی نداره.(به پسر) چند سالته پسرم؟

پسر: ده سال آقای دکتر.

مادر: می بینین آقای دکتر، ده سالشه و احساس تکلیف می کنه.(می زند زیر گریه)

دکتر: این که گریه نداره مادر! اصلا جای نگرانی نیست. خیلی از بچه ها زودتر از سن متعارف تکلیف می شن.

مادر: چطور جای نگرانی نیست آقای دکتر!؟ بچه ده ساله احساس تکلیف کنه جای...؟

دکتر: خب، حالا مگه این احساس تکلیف چه مشکلی به وجود آورده؟

ادامه نوشته

معما

جهان وکار وجهان جمله هیچ بر هیچ است

هزار بار من این نکته کرده ام تحقیق


درود بر معما ، که چو حل گشت آسان شود!

شخصی درون زندانی حبس شده است. اتاقی که این شخص در آن نگاهداری می شود دو در دارد که یکی به سمت چوبه دار راه دارد ولی دیگری به بیرون زندان راه دارد و منجر به آزادی زندانی می شود. هر یک از این درها یک نگهبان دارد که یکی ازآنها همیشه راست می گوید و دیگری همیشه دروغ و هر دو از اینکه کدام در به کجا راه دارد و نیز از راستگویی یا دروغگویی نگهبان دیگر آگاهند.

 

زندانی ما حق دارد تنها یک سوال از یکی از نگهبان ها بپرسد و سپس یکی از درها را انتخاب کند. در ضمن نگهبان ها فقط با "بلی" یا "خیر" پاسخ می دهند. او چطور می تواند با تنها یک سوال دری که به سوی آزادی باز می شود را پیدا کند؟!

به رنگ عشق



در و دیوار دنیا رنگی است .

رنگ عشق ...

خدا جهان را رنگ کرده است .

رنگ عشق ...

 و این رنگ ، همیشه تازه است و هرگز خشک نخواهد شد .

از هر طرف که بگذری لباست به گوشه ای خواهد گرفت و رنگی خواهی شد .

اما کاش ...

چندان هم محتاط نباشی !

 شاد باش و بی پروا بگذر ...

      که خدا کسی را دوست تر دارد ،

                            که لباسش رنگی تر است !

عرفان نظرآهاری

دقت کنید

برنیاید از تمنای لبت کامم هنوز 

بر امید جام لعلت دردی آشامم هنوز

روز اول رفت دینم در سر زلفین تو

تا چه خواهد شد درین سودا سرانجامم هنوز


درود بر رنو که هنوز حضور فعال در جامعه دارد!

k9582_20131221001.jpg


محل این تصویر کجاست ؟

آیا ارگانی در آن نزدیکی ست؟

این پلاک گویای چه چیزی ست؟

آیا ماشین به خوبی پارک شده است؟

چراغ کنار پلاک چه اتفاق برایش افتاده است؟

آیا مردم ما دارای وضع مالی خوبی هستند که سوار بر پراید می شوند؟

لکه های روغن از آن چه ماشینی ست؟

نام درختان در خیابان چیست؟

تابلو راهنما جز کدام دسته از تابلوهای راهنمایی رانندگی است؟ 

این عکس در چه فصلی گرفته شده است؟

سدژ18


راه زنید راه را هین که نگار می رسد

مژده دهید یار را بوی بهار می رسد


درود بر سدژ مظلومترین شاخه مجمع !


 بالاخره ســدژ 18 با تلاش ها و ممارست های خود سدژی ها به سرانجام رسید .

بازار داغی نمی کنم ولی مطالب این دفعه واقعا خوندنیه !

از افراد روی صحنه (نویسندگان ) و از افراد پشت صحنه ( ویراستاران ، مسئولین چاپ ، تبلیغات و توزیع ) و مشوقان این پروژه عظیم صمیمانه ســــــــــــــــــــــــــپاسگذارم .

زمان و محل توزیع : سه شنبه  و چهارشنبه سلف و صحن مسجد دانشگاه ساعت 13:30-12

 

 

 

اشرح لی صدری

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان


آپلود عکس

وقت‌هایی هم هست که آدم دلش می‌خواهد این کفش تنگِ زندگی را آرام در بیاورد، جفت کند، بگذارد کنار و بدود. دور بشود. دور بشود. همه‌چیز را رها کند و برود. کجا؟ هر جا که این‌جا نیست. دنیای دیگری لابد. دلش می‌خواهد آرام و یواش که کسی نفهمد به قطار زندگی بگوید بایستد. بگوید من دوست دارم پیاده بشوم. بگوید من سعی می‌کنم قدرِ این قطار را، قدرِ نعمتِ هستی و وجود را بفهمم امّا گاهی نمی‌توانم دوام بیاورم. نمی‌شود. بگوید زودتر من را ببر برسان به ایستگاه آخر.

وقت‌هایی هست که زندگی ملال می‌شود. نفس‌کشیدن سخت می‌شود. هزاری هم استدلال و اثبات بیاوری که باید ساخت باید آسان بود باید...اصلا زندگی خیلی خوب است(مثل همون استدلالی که آخرش گفته بود اصلا تو از من پاک تر، تو از من بهتر، تو از عاشق تر همه ی ترین ها از آن تو فقط یکی سهم من، من از تو غریب ترم! یادت آمد اویس؟). نعمت‌ها فراوان‌اند. این منم که خسته‌ام...

و اعلَم یا بُنی اَنّک انَّما خُلقت للآخره لا للدّنیا و لِلفناء لا لِلبقاء وَ للمَوت لا للحیاه...

...ظرفم کوچک شده این روزها،

هی لبریز می شود...

چشم ها را باید شست...

انشا


الا ای طوطی گویای اسرار

مبادا خالیت شکّر زمنقار

سرت سبز و دلت خوش باد جاوید

که خوش نقشی نمودی از خط یار

 

درود بر نویسندگان خسته و قلم شکسته  sede- iut


انشای یک بچه دبستانی که آرزوی مدیریت وبلاگ را داشت ؛ وی خصوصیت نویسنده خوب را این چنین بر می شمرد : تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی


( لطفا به شیوه انشا خوانی دوران بچگی بخوانید ؛ بلند ، شمرده ولی باسرعت مناسب ، وسط هر دو جمله یکبار یک تنفس  بگیرید !

 فضای کلاس را بزرگ با سه ردیف نیمکت مجسم کنید ؛ معلم سمت چپ کلاس پشت به پنجره نشسته ، بچه ها همه آرام هستند.

اگر کلا س دخترانه باشد ، دختری  مقنعه سفید که روبان صورتی  دورتا دور لبه آنرا گرفته و مانتو طوسی بالای زانو ولی گشاد پوشیده است . در حین خواندن چند بار با یک دست خود مقنعه  را به عقب می کشد و همزمان دهانش را باز می کندو با دست دیگر یک سمت دفتر را گرفته در هر بار تکرار این کار یک طرف دفتر ول می شود ؛ مقنعه تنگ است . چونه مقنعه دیگر به نزدیکی گونه هایش رسیده ، زنگ اول است ... هنوز فرصت برای لکه های آبمیوه بر روی مقنعه وجود دارد .

اگر کلاس پسرانه است پسری با لباس آبی روشن وشلوار پارچه ای طوسی پررنگ ایستاده است ، موهای پسر با ماشین سه تراشیده شده و لپ های گردش نمایان تر شده ، لب های کوچکی دارد . پسر صاف ایستاده است ؛ ترس از معلم دارد. دفترش را تا کرده در دست گرفته است. )


بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع انشا  :آرزوی خود را شرح دهید .


نویسنده خوب نویسنده ایست که نگذارد موهای مدیر هم رنگ دندان هایش شود ؛ چه به صورت طبیعی چه مصنوعی ؛ های لایت ، دکلوره... .

نویسنده خوب نویسنده ایست که حداکثر هر هفته یکبار مطلب در وبلاگ قرار دهد .

نویسنده خوب نویسنده ایست که هر روز به وبلاگ سر بزند ونظر بگذارد .

نویسنده خوب نویسنده ایست که هدفش از نویسنده شدن تنها اسمش در گوشه وبلاگ نباشد ، قصد ریا نداشته باشد ، به منظور تزیین وبلاگ در گوشه آن خاک نخورد .

نویسنده خوب نویسنده ایست که خلاق باشد و بتواند با نوشته های خود آنلاین ها را به ذوق بیاورد .

نویسنده خوب نویسنده ایست که اگر از مطالب گرو ه های اینترنتی و یا منابع دیگر استفاده می کند ، رو به مطالب جدید و جذاب بیاورد .

نویسنده خوب نویسنده ایست که در نوشته خود از اسمبلی ها ، رنگ ، عکس و فونت های چشم نواز استفاده کند .

نویسنده خوب نویسنده ایست که وقتی مدیر گفت چرا مطلب نمی گذاری ، نگوید امتحان داشتم ! در حالیکه مشغول به روز کردن فیس بوک بوده است .

نویسنده خوب نویسنده ایست که از برچسب های قوی استفاده کند وموضوع مورد نظر خود را در دسته بندی مطالب انتخاب کند .

نویسنده خوب نویسنده ایست که اگر شخصی را می شناخت که به وبلاگ آشنایی دارد ویا دارای ذوق ادبی هنری ست ، او را به عنوان نویسنده به مدیر معرفی کند .

نویسنده خوب نویسنده ایست که این گونه نباشد که در ابتدا ، بر نویسند ه بودن اصرار داشته باشد وبعد اصلا به وبلاگ سر نزند!(ویـــــــــــژ)

نویسنده خوب نویسنده ایست که بداند ، می تواند از ثبت در آینده یا ثبت موقت استفاده کند و بهانه ای برای نگذاشتن پست ندارد .


این بود انشای من!

بستگی داره...


توپ بسکتبال توی دست من تقریبا19دلارمی ارزه.

توی دست مایکل جوردن تقریبا33میلیون دلارمی ارزه

بستگی داره توی دست کی باشه

 


راکت تنیس توی دست من بی استفاده است

راکت تنیس توی دست آندره آغاسی میلیون ها می ارزه

بستگی داره توی دست کی باشه

 

عصاتوی دست من شایدبتونه فقط سگ هارو دروکنه

عصاتوی دست موسی دریای بزرگ رو میشکافه

بستگی داره توی دست کی باشه

 

دوتاماهی وپنج تیکه نون توی دست من،دوتاساندویچ ماهی میشه

دوتاماهی وپنج تیکه نون توی دست عیسی هزاران نفرروسیر میکنه

بستگی داره توی دست کی باشه

 

همان طورکه میبینی بستگی داره توی دست کی باشه

پس دلواپسی ها،نگرانی هاةترس ها،امیدها،خانواده ها ونزدیکانت روبه دستان خدابسپار؛چون...

بستگی داره توی دست کی باشه

این پیام توی دستای توست

باهاش چیکارمیکنی؟


بستگی داره توی دست کی باشه!


کتاب "ازاوج تاموج"مسعودلعلی

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز     فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز   فونت زيبا ساز              

 پ.ن:وهرکس که برخداتوکل کند،خداامراوراکفایت میکند...(طلاق آیه3)

لحظه ای3

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان


http://www.ee.psu.edu/pub/ee578/access/img/22542.jpg

میان صفحات تاریخ می گشتم، میان مناسبت های تقویم...هر کدام را نگاه می کردم و می خواندم. چندبار! لحظه ای مکث می کردم به دنبال همان حس زیبا می گشتم می خواستم ببینم با این همه ذلالت و پایین بودن می شود کمی از آن را درک کرد...

سخت است، خیلی سخت است که دور باشی، قرن ها فاصله داشته باشی و بدون هیچ واسطه ای بخواهی...

همای اوج سعادت! در قرن ما یافت نمی شود این سادگی ها، اما حسرتش فراوان...

رو به روی هم نشسته بودند: عَلی سررٍ مُتقابِلین.
مهمان‌ها رفته بودند، هیاهو و هلهله‌های شب عروسی تمام شده بود و سکوت در فضا جاری بود.
صدای مرد بود که سکوت را شکست: «به چه می‌اندیشی فاطمه‌جان؟»
فاطمه (س) که چشم‌هاش می‌درخشید گفت:
«به این‌که همان‌طور که امشب از خانه پدرم به خانه شما آمدم، یک روز باید از خانه دنیا به خانه آخرت بروم.»

...


گفتند: عشق زمینی حجاب است.
گفتند: هیچ موجودی را، هیچ مرد و زنی را نباید دوست داشت جز خداوند بزرگ.
اما در خانه‌ی کوچکی چسبیده به مسجد پیامبر، مرد و زنی همدیگر را بسیار دوست داشتند و خدایشان را نیز.
و خداوند پیشانی آن‌ها را بوسیده بود.

...

راستی!بعضی دوست‌داشتن‌ها را هر چند وقت یک‌بار باید فریاد کرد؛ بلندِ بلند...

نظر شما چیه؟

 

دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس

کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا

چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را

سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا


درود بر سخن ، آنکه فرمان از عقل می گیرد و از دل صادر می شود.


از بس ما ایرانی بلدیم تعارف تیکه پاره کنیم و چرب زبونی کنیم ، گاهی اوقات بعضی حرفامون تناقضات داره یا به شک می اندازدمون!


*وقتی میگند غم آخرتون باشه یعنی اینکه نفر بعدی که دار فانی را وداع گفت شما باشی؟ (بلانسبت خواننده این مطلب )

*جواب ابلهان خاموشی ست یا سکوت علامت رضا ست !

*از کوزه همان برون تراود که در اوست یا ظاهر مهم نیس دل مهمه؟

*در ناامیدی بسی امید است... یا آب که از بگذرد چه یک وجب...؟

درسته به موقعیت بستگی داره ولی هر کسی دید مختلفی داره... مگه نه؟

 

پایان خوش نوروزی3

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان

      


ده اختلاف در دو تصوير فوق پيدا کنيد

و برنده‌ی خوش‌بخت ما باشيد


ده اختلاف در دو تصویر فوق پیدا کرده‌ام ولی دیگر دیر شده.

1 در عکس سمت راست توی جیب جلوی لباس صیاد تیغ نیست. در عکس سمت چپ توی جیب جلوی لباس صیاد تیغ هست.

2 در عکس سمت راست توی قوریِ دستِ عرشیا چای هست. در عکس سمت چپ توی قوریِ دست عرشیا چای نیست.

3 در عکس سمت راست دکتر تازه آمده. در عکس سمت چپ دکتر کم‌کم باید برود.

ادامه نوشته

سیب


زتند باد حوادث نمی توان دیدن 

درین چمن گلی بوده است یا سمنی

ببین در آینه جام نقش بندی غیب 

که کس بیاد ندارد چنین عجب زمنی


درود به سیبی که بر سر نیوتون افتاد تا به او بفهماند علاوه بر جاذبه تو زمین نیز کشش دارد!


از طبیعت می توان درس های بسیاری گرفت.

تا به حال نگاهی به یک درخت ســـیب انداخته اید؟

شاید با یک حساب سر انگشتی از ظاهر درخت به این نتیجه برسید که پانصد سیب روی درخت قرار دارد که هر کدام حاوی دست کم ده دانه اند.
چند ثانیه تمرکز کنید و یک ضرب ساده انجام دهید، به این نتیجه می رسید که این در درون میوه های یک درخت سیب دانه های زیادی وجود دارد.
حال ممکن است این سوال در ذهن شما خطور کند که «چرا این همه دانه لازم است تا فقط چند درخت دیگر اضافه شود؟»
در این زمان طبیعت به ما نکته ای می آموزد :
«اکثر دانه ها هرگز رشد نمی کنند. پس اگر واقعاً می خواهید چیزی اتفاق بیفتد، بهتر است بیش از یکبار تلاش کنید.»


از این مطلب می توان این نتایج را بدست آورد:
- باید در بیست مصاحبه شرکت کنید تا یک شغل بدست آوری!
- باید با چهل نفر مصاحبه کنید تا یک فرد مناسب استخدام را برای کارتان استخدام کنید.
- باید با پنجاه نفر صحبت کنید تا یک ماشین، خانه، جاروبرقی، بیمه و یا حتی ایده ات را بفروش برسانی.
- باید با صد نفر آشنا شوید تا یک رفیق شفیق پیدا کنید.

وقتی که «قانون دانه» را درک کنیم دیگر ناامید نمی شویم و به راحتی احساس شکست نمی کنیم.

قوانین طبیعت را باید درک کرد و از آنها درس گرفت.
در کلام آخر : افراد موفق هر چه بیشتر شکست می خورند، دانه های بیشتری می کارند…

باران

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان


http://tikpix.org/my_unzip/1304660943tabiat33.jpg

رعد و برق، دو نشانه از نشانه های تواند؛ دو نیرو از نیروهای تو. به فرمان تو، یا رحمت سودمند می شوند، یا عقوبت زیان بخش. با این دو نشانه ات، بر ما باران عذاب نبار؛ با آنها لباس بلا تن ما نکن.

خدایا! سود و فایده این ابرها و برکتشان را بر ما سرازیر کن. آفتی از آنها به ما نرسد. به روزی ما آسیب نرسانند. اگر این ابرها را برای عذاب ما برانگیخته ای و از سر خشم، آنها را فرستاده ای، ما از خشمت به خودت پناه می بریم و دست هایمان را به سوی تو دراز می کنیم که ما را ببخشی.

خدایا! با بارش هایت، این خشک سالی را از سرزمین های ما بگیر و با رزقی که می فرستی، وسوسه را از قلب هایمان بیرون کن. کاری کن حواسمان به کسی غیر از تو نباشد. معدن برکتت را از ما دور نکن؛ چون بی نیاز فقط کسی است که تو به او ببخشی و سالم فقط کسی است که تو او را از افت ها نگه داری.

 

صحیفه سجادیه، دعای سی و ششم، .

به مناسبت باران زیبای دیروز و هوای پاک امروز...

توهّم

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان

http://www.bitrin.com/il.php?file=midimages/880807/4434/4434_1.aspx

آب پنداشته بودمت
سراب بودی
یا من هاجرِ هروله‌هایِ اضطرار نبودم؟!
که سعی‌ام بی‌ثمر ماند
و اسماعیلم تشنه جان داد.

....

شب‌،
خوابِ رودهایی را می‌بینم که فرسنگ‌ها می‌روند و به دریا می‌رسند.
روز،
 به شعاعِ یک‌وجب، دورِ خودم می‌چرخم؛
ماهیِ قرمزِ تُنگِ بلورم.

نویسنده: مریم روستا

آزادی بیان 2


دوستان وقت گل آن به که به عشرت کوشیم 

سخن اهل دل است این و به جان بنیوشیم

خوش هوایی است فرح بخش خدایا بفرست 

نازنینی که به رویـش می گلگون نوشیم


درود بر محمد (ص) که سنت زیبایش را  مهر بین دو انسان قرار داد


دومین موضوع با توجه به آمار و زمان ارسال !  "فرهنگ ازدواج " نام گرفت .

ارائه هر گونه نظر و پاسخ برای عموم آزاد است .

 اینجا آزادی بیان است ولی اظهار هر گونه توهین به شخص حقیقی یا حقوقی دارای جزای نقدی و برای موارد خطرناک تر منجر به حبس می شود! (حبس نَفَس ، حبس نَفس ، حبس نظر و... )

سر فصل ها :


* نحوه خواستگاری ( از طرف دختر، پسر یا خانواده)

* سن ازدواج برای طرفین

* آداب و رسوم (در شهر های مختلف و بالخصوص خمینی شهر )

* نقاط اشتراک و تفاهم

* سطح توقعات

* فرهنگ ، وضعیت مالی و تعداد افراد خانواده  

* ازدواج دانشجویی 

...

امیدوارم شاهد بحثی کارساز و جالب باشیم.

جشن ميلاد


صلي الله عليک يا فاطمه الزهرا


اين را به عنوان پيشکشي قبول کن ... ناقابل است



http://upload.tehran98.com/img1/wo8f00pm9k2o4q6owzyx.jpg

سر به هوا...

با سلام

پس از اصرار ها  و تهديد هاي مکرر مدير عزيز!  و حس وظيفه شناسي اينجانب!!!!!!! بالاخره تصميم گرفتم کمي با مدير همکاري کنم و ...يه پست بذارم!

اين تصاوير از بهترين عکاس هاي نجوميه که تعداديش متعلق به بابک امين تفرشي عکاس خوب ايرانيه...

ادامه نوشته

فطرت

ما بیغمان مست دل از دست داده ایم

همراز عشق و هم نفس جام باده ایم

بر ما بسی کمان ملامت کشیده اند

تا کار خود زابروی جانان گشاده ایم

 

درود بر فطرت ، آنچه خدا در انسان دمید تا بوی او را پیدا کند

 

این روزها نگرانی هایم طعم دار شده ؛ 

 به شیرینی آبنبات ، که ازدست کودکی از بالای سرسره به زمین افتاد ،

                                            به ترش بودن لواشک هایی که دست فروش به هنگام صدای اذان ، در کنار مسجد فروخت 

                                            به شوری آب دریا زمانی که ناخدا با خدا خدا کردن ، آخرین رزقش را از این دنیا صید کرد

دلواپسی هایم ؛

 هوس های فال فروشی شده برای کفش های پشت ویترین ،

                   هراس های نابینایی شده شب هنگام ، در خیابان ، بین رفتن و ماندن ، 

                   هول و اضطراب زنی شده  به هنگام تار تار شدن موهایش زیر پرتوهای درمانی !

 

تصمیم گرفته بودم برای کسی زندگی نکنم  ، سرم به راه باشد و چشمم به زمین جلوی پایم ، که نکند کسی ، روزگاری ؛ برایم چاله ای کنده باشد .

ولی درخت به من آموخت که میوه اش برای خودش نیست ، رودخانه نشان داد آب را برای دریا و باغبان تحفه  می برد و خورشید

نورش را برای روشنایی ؛ روشنایی ِ چشمانی که می خواهند ببینند .

من آن زن ِنابینای ِفال فروشم ؛ که آبنباتی در لحظه رقص موج به دور من ، به هنگام اذان ؛ روزی آخرم بود .




 

ماندنی ها...





گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

                                              ادامه مطلب

ادامه نوشته

هم ریشه های من ...

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان

عکس

دلم می‌خواست، اگر می‌شد همین گلدان حسن یوسف توی اتاقم را تكثیر می‌كردم. قلمه‌های انتهای ساقه‌اش را جدا می‌كردم و می‌گذاشتم داخل یك ظرف آب، بعد كه جان می‌گرفت می‌كاشتمش داخل یك گلدان جدید. دورش را فویل می‌گرفتم و با حوصله ربان می‌پیچیدم.

بعد لباس سفید می پوشیدم و ادکلن میزدم، پیاده راه می‌افتادم. گلدان حسن یوسف به دست، مثل یك پیك كه باید امانت مهمی را برساند دست صاحبش، می‌رفتم دم در خانه‌ی آدم‌های عزیزی كه هم ریشه هم هستیم. حسن یوسف را تحویلشان می‌دادم و برمی‌گشتم.


...یك جایی خوانده بودم كه كسی دوستان صمیمی‌اش را هم ریشه‌های خودش می‌دانست. خیلی خوشم آمد از این توصیف.

سال 1270


شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل 

کجا دانند حال ما سبکباران  ساحل ها 

 

درود بر خطوط روی کف دست که حاصل زحمت یک عمر است


یاد باد آن روزگاران ... یاد باد

تورم به سبک ایرانی !



آپلود عکس


کسی از قیمت های الان چیزی در دسترس داره؟ نوساناتش زیاد بود ، عکس لحظهایش را باید گذاشت!

 

ان الانسان لفی خسر

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان


http://uploadtak.com/images/d275_images.gif

و سوگند به روزگار/ که انسان، مدام در حال زیان‌کردن است...

(1) مردیخ‌فروش-که یخ‌هاش کم‌کم داشتند آب می‌شدند- را دیده بود که عاجزانه فریاد می‌زد: اِرحموا من یذوب رأس ماله،‌ أِرحموا من یذوب رأس ماله؛ رحم کنید به کسی که سرمایه‌اش دارد آب می‌شود... منقلب شد. انگار کسی نشانش داده بود معنی واقعیِ‌ انّ ‌الانسان لفی خُسر را.

(2) حالِ لحظه لحظه من حال آن مرد یخ‌فروش است. سرمایه‌ام،‌ عمرم، ‌جوانی‌م،‌ ذره ذره مقابل چشم‌هام دارد آب می‌شود و نمی فهمم. همه اش ضرر. همه‌اش باخت. سرمایه‌ام را به چیزهایی می‌دهم که نمی‌ارزند؛ به مدرک، به علم‌های همین دنیایی، به دانسته‌هایی که مرا راه نمی‌برند، به مقام، به پول، به خانه، به ماشین، به عزّت‌های همین دنیایی، به عزیز شدن‌های گذرا،... آآآه، بهای جان من فقط بهشت بود. امیرم حجّت را بر من تمام کرده بود؛‌ فلا تبیعوها الّا بها.

(3) رهایی از این ضرر کردن‌های مدام، رهایی از این باختن‌های بی‌وقفه، فقط، عمل به یک تبصره چهار ماده‌ای‌ست؛ ایمان، عمل شایسته، سفارش به حق، سفارش به صبر. اللهمّ‌ وفّقنا.

(4) به هم که می رسیدند، بعدِ‌ سلام و مصافحه، پیش از خداحافظی، همین سه آیه را برای هم می‌خواندند؛ مسلمانان صدر اسلام.

بسم الله الرّحمن الرّحیم
والعصر.
انّ الِانسان لَفی خُسر.
الّا الّذین آمنوا و عَمِلوا الصّالحاتِ وَ تَواصوا بِالحقِّ‌ وَ تَواصَوا بِالصَّبرِ

پ.ن: من همان مردِ‌ یخ‌فروشم؛ اِرحم من رأس ماله الرّجاء.


سبحانک یا نور

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان


tumblr_l4om0mrkwp1qzs7k9o1_500.jpg


ساقه‌های شمعدانی‌ بلند شده؛ برگ‌هاش تُنُک. یعنی دارد از بی‌نوری می‌میرد. اما خسته نمی‌شود از تلاش. هی خودش را می‌کشاند بالا، می‌کشاند بالا، نور گدایی می‌کند. بی‌قواره شده، عوضش شاید هر روز از بی‌کرانه‌ی آفتاب، به قدرِ جرعه‌ای سهمش بشود ... من ولی به قدر همین شمعدانی هم عزم ندارم. که خودم را بکشانم بالا. که نور، گدایی کنم. که  دلم از بی‌نوری نمیرد.

در ظلمتِ من پنجره‌ای باز کن از نور


آزادی بیان 1

خیز و در کاسه ی زر آب طربناک انداز 

پیش تر از آنکه شود کاسه ی سر خاک انداز

عاقبت منزل ما وادی خاموشان است 

حالیا غلغله در گنبد افلاک انداز


درود هنگامیکه صدای راستی ، راستگویان را هم محفل کند.


اولین موضوع ، تعیین هدف از این نوع  مطالب و پست و مشخص نمودن نیاز های جامعه از دیدگاه شما؛ در فضای مجازی می باشد و قال ناظرنا :

ضرورت کرسی های آزاد اندیشی چیست؟

 نیازهای اصلی جامعه بنظر شما چیست؟


سرفصل ها :


* واقعا انجام این عمل اهمیتی دارد یانه ؟

* در جامعه به اندازه کافی فرصت و موقعیت برای ایراد سخن ونظرات وجود دارد؟

* چرا در فضای مجازی ؟ در مکان های عمومی و با حضور حداکثری افراد ؛ البته با مجوز !

* آیا نیازی در جامعه وجود دارد که در مورد آن بحثی صورت بگیرد ؟

* نیازهای ما چیست ؟ ازمن جوان ، از گذشته من که امروزه کودک عصر تکنولوژی نام گرفته تا سالخورده ای با موهای سپید ،که این روزها به صندلی های پارک پناه آورده.

* این نیازها لزومی به گفتن و مشورت دارد ؟ با بحث می توان به نتیجه رسید؟

* آیا سکوت و پچ پچ های در گوشی به حل مشکلات کمک می کند ؟

...

از کسانی که موضوعات پیشنهادی خود را ارایه نمودند ، متشکرم و در اولین فرصت پستی مطابق با ایده آنها ایجاد خواهد شد.

قصه های باغچه ی ما

به نام خداوند بخشنده ی مهربان


http://upload.tehran98.com/img1/tfqxb6iep25uvhylj1qf.jpg

حالا نه این‌که این افرایِ ما، آقای سر به هوایی باشد و اهل شیطنت و این حرف‌ها، نه ابداً. باغچه‌ی ما پر از یاس و رازقی و نرگس و رُز‌های رنگارنگ است. تو بگو یک‌بار افرا به یکی از این‌ها چشمِ ناپاک دوخته باشد، محال است! خیلی متین و موقّر و سربه‌زیر. با آن‌که میوه ندارد، خیلی هم مهمان‌نواز و سخاوتمند. تا حالا مأمن یک‌ عالمه زوجِ گنجشک و یاکریم بوده، هزارتا جوجه روی شاخه‌هایش متولد شده‌اند. تابستان‌ها همچین سایه‌اش را برای صبحانه‌خوردنِ ما پهن می‌کند که بیا و ببین. توی اوج گرما، با آن چتر سبزش، حتّی سرِ ظهر، نمی‌گذارد یک شعاع داغ به ما برسد. خیلی آقاست. اما امان از دلبری‌های این نسترن‌مان. هی بهارها قبای سفیدش را پوشید و آن عطر بی‌نظیرش را زد و با ناز و کرشمه آمد کنارِ افرا نشست. افرایمان البته اولش قدری خودش را جمع و جور کرد. «استغفرالله»ی گفت و چشم غره‌ای رفت. اما بی‌فایده بود. از آن لطافت و سفیدی و ناز هم اگر می‌شد گذشت، از آن عطر و بویِ ناب مگر می‌شد چشم پوشید؟! درختِ بیچاره با آن قد و قامتش، یک‌عمر زهد و سربه‌زیری و وقار را گذاشت کنار و مست و مدهوش و مستأصل افتاد به پای نسترن. اصلاً شاید هم تقصیر بهار بود با آن حال و هوای مستانه‌اش. چه کسی را که مدهوش نمی‌کند؟! حالا البته سال‌هاست این همسایگی، به خیر و عافیت تمام شده؛ رسماً به هم پیوند خورده‌اند و مالِ هم شده‌اند. بهارها دیگر نمی‌شود شاخه‌های نسترن پیچیده‌شده توی افرا را تشخیص داد. هر کس پا می‌گذارد توی حیاط‌مان می‌پرسد این گل‌های سفیدِ نسترن روی شاخه‌های افرا چه می‌کنند؟! من فقط لبخند می‌زنم. به نسترن و افرا قول داده‌ام راز عشق‌شان را برملا نکنم. شما که غریبه نیستید. عشق، چه کارها که نمی‌کند.


http://upload.tehran98.com/img1/nh97vy3lnwruz55p0tu9.jpg


حالا اگه گفتید نسترن کدومه؟ افرا کدومه؟

حال خوبت را چند می فروشی پیرمرد؟!

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان


‌پیرمرد گل‌فروش صبح به صبح گاریِ کوچک‌اش را می‌کارد سرِ کوچه‌مان، گلدان‌ها را یکی‌یکی می‌چیند کنارِ پیاده‌رو، آرام آن گوشه، می‌نشیند. گل‌ها را خوب می‌شناسد. گلدان‌هایش همیشه تر و تازه است. ظهرها همان گوشه، لقمه‌ای نان می‌خورد. بعدازظهرها یک کارتن مقوایی پهن می‌کند روی سکوی کوچک جلوی سوپرمارکت، بقچه‌اش را می‌گذارد زیر سرش و همان‌جا دراز می‌کشد. یک‌ساعتی بعد غروب هم بساطش را جمع می‌کند و می‌رود. پیرمردِ گل‌فروش، یک حالِ درویشی و خرسندیِ* خوبی دارد که غبطه‌‌اش را می‌خورم.
پیرمرد با بهار می‌آید، اردیبهشت که تمام بشود رفته است... امسال هم طاقت نمی‌آورم و این استدلال اسباب‌کشیِ زودهنگام و رخت‌بربستن از این‌جا، مانع خریدم از پیرمرد نمی‌شود، می‌دانم. کاش می‌شد به جای گلدان، آن حالِ خوبش را می‌خریدم. 

 

* در این بازار اگر سودیست با درویشِ خرسند است/ خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی

پ.ن: بوی اردیبهشت
بوی جوی مولیان
یادِ یار مهربان