منم!منتظر...
گاهی غبار جاده ی لیلا، کنی مرا
کوچک همیشه دور ز لطف بزرگ نیست
قطره شدم که راهی دریا کنی مرا
پیش طبیب آمدهام، درد میکشم
شاید قرار نیست مداوا کنی مرا
من آمدم که این گره ها وا شود همین!
اصلا بنا نبود ز سر وا کنی مرا
حالا که فکر آخرتم را نمی کنم
حق میدهم که بنده دنیا کنی مرا
من، سالهاست میوه ی خوبی ندادهام
وقتش نیامده که شکوفا کنی مرا
آقا برای تو نه ! برای خودم بد است
هر هفته در گناه، تماشا کنی مرا
من گم شدم ؛ تو آینهای گم نمیشوی
وقتش شده بیائی و پیدا کنی مرا
این بار با نگاه کریمانهات ببین
شاید غلام خانه زهرا کنی مرا
اندر حکمت اختلاس...!
هشتمین جلسه رسیدگی به پرونده فساد بزرگ مالی (اختلاس) به ریاست قاضی 'ناصر سراج' فردا - یكشنبه - دهم اردیبهشت در دادگاه انقلاب تهران برگزار می شود .
... و اختلاس بر وزن اسکناس اندر لغت سرقت را گویند و اخص آن سرقت دیوانیان است از خزانه و در تسمیه ی این کلمه عقاید متفاوت است; زمره ای که کتابت آن با (صاد) کرده و ریشه ی آن را "خلوص" دانسته اند و حجت ایشان این که مامور مختلس را ارادت و اخلاص چنان است که کیسه ی خویش را از خزانه ی دیوان فرق ننهد و جدایی در میانه نبیند. گروهی دیگر اختلاس را از "اختلال حواس" گرفته و به همین علت مختلسین را از سیاست و مجازات معاف دانسته اند.
خواجه علی طفیلی در رساله ی "مصباح المختلسین " اختلاس اندک را تحریم فرموده و ...
در سومین جلسه ی دادگاه، وکیل مدافع متهم درباره بدون وصول گذاشتن بیست تریلیون السی گفت: گشایش اعتبارات اسنادی توسط متهم، قانونی بوده و او خلافکار نیست؛ هرچند سقف گشایشها را رعایت نکرده است.
حجتی که آورده این است که چنین مختلس را یارای ارضای فراتران خود نیست و گاه باشد که مغرضین بر وی حسد برند و به زندانش اندازند.
و بر مختلس است که در امر اختلاس، همت بلند دارد و از مسروقات خویش بخشی گران نثار فراتران کند و...
در ادامه وکیل متهم برای دفاع در جایگاه قرار گرفت و مدعی شد: هیچ مقام استانی در مورد صوری بودن اسناد پس از دو سال اعتراض نكرد.
مدیرعامل بانك ملی نیز از ایران به کانادا گریخت و تا کنون تلاش برای بازگرداندن وی به نتیجه ای نرسیده است.
متن طنز از : فریدون توللی
اخبار: به نقل از ایرنا
مرگ پایان کبوتر نیست ...
- غروب اول اردیبهشت ماه 59، بیمارستان پارس تهران
- صحن امامزاده سلطانعلیبن محمد باقر، مشهد اردهال کاشان
- آرامگاه ابدی شاعر آب و آیینه
- به سراغ من اگر می آیید ...
آفتاب پشت پنجره ها
صبح خيال داد ز كف آفتاب را رويا شكست شيشه شيرين خواب را
با چشمه زلال بگو رفت آن كه داشت قدر صدای زمزمه پای آب را
از او بهشت هشت كتابست يادگار گل رفت و ما زكف ندهيم اين گلاب را
سهراب سايه بود ولی در بهار عشق می كاشت پشت پنجره ها آفتاب را
سهراب نور بود ولی در تمام عمر از چهره بر نداشت حرير حجاب را
در خلوت سكوت به خورشيد راه يافت افراشت بر فراز سحر شعر ناب را
با رنگ گونه، گل را شكوه داد بر لوح جان سپرد گل انتخاب را
گاهی به روی صفحه آب روان جوی تصوير می نمود گذشت شباب را
گاهی به گوش كوچك گلبرك می سپرد
نجوای دلخراش شب اضطراب را
محمد روحانی
و...
شاعران، وارث آب و خرد و روشنی اند
باران که می بارد ...
تقدیم به همه ی همشهریای خودم! به مناسبت این شب بارانی و پربرکت :
آه ، باران
ريشه در اعماق اقيانوس دارد - شايد -
اين گيسو پريشان كرده
بيد وحشي باران .
يا ، نه ، دريايي است گويي ، واژگونه ، بر فراز شهر ،
شهر سوگواران .
هر زماني كه فرو مي بارد از حد بيش
ريشه در من مي دواند پرسشي پيگير ، با تشويش :
رنگ اين شب هاي وحشت را
تواند شست آيا از دل ياران ؟
چشم ها و چشمه ها خشك اند .
روشني ها محو در تاريكي دلتنگ ،
همچنان كه نام ها در ننگ !
هرچه پيرامون ما غرق تباهي شد .
آه ، باران ،
اي اميد جان بيداران !
بر پليدي ها - كه ما عمري است در گرداب آن غرقيم -
آيا، چيره خواهي شد ؟
فریدون مشیری
پ ن : 29 بهمن روز "سپندار مذگان" یا "اسفندار مذگان" ، روزجشن زمین و گرامی داشت عشق مبارک !
اندکی درنگ ...
مردم اغلب بی انصاف، بی منطق و خود محورند، ولی آن ها را ببخش.
اگر مهربان باشی تو را به داشتن انگیزه های پنهان متهم می کنند، ولی مهربان باش.
اگر موفق باشی دوستان دروغین و دشمنان حقیقی خواهی یافت، ولی موفق باش.
اگر شریف و درستکار باشی فریبت می دهند، ولی شریف و درستکار باش.
آنچه را در طول سالیان بنا نهاده ای شاید یک شبه ویران کنند، ولی سازنده باش.
اگر به شادمانی و آرامش دست یابی، حسادت می کنند، ولی شادمان باش.
بهترین های خود را به دنیا ببخش حتی اگر هیچ گاه کافی نباشد.
و در نهایت می بینی هر آنچه هست همواره میان « تو و خداوند» است نه میان تو و مردم.
دکترشریعتی
تولدت مبارک !
تولد تکرار امیدواری خداوندی است
برخاستن از عدم و در آمدن بر سیرت انسانی ، باشکوه ترین پدیده ی هستی است .این باشکوه ترین ، بر شما مبارک باد .
و اما متولدین ماه مهر :
جلال آقایی : ۶ مهرماه
ندا ماهوش : ۱۵ مهرماه
ابراهیم ستاره : ۲۰ مهرماه
محسن حاجیان : ۲۱ مهرماه
به متولدین این ماه چی کادو بدیم ؟
چندتاپیشنهاد: عقیق ، گل همیشه بهار ، قاب پنجره ، ، کتاب و رمان های جدید
رومیزی ابریشمی ، ، بلیط کنسرت
عطر ، ستِ آبرنگ ، عطرپاش ، لباس ورزشی ، تُستِر ، قفس پرنده
ماساژُر بدن ، لوازم نقاشی
سالهای عمرت را با دوستانت بشمار نه با تعداد شمع های روی کیک تولدت !
برای زاینده رود ...
برای زاینده رود که این روزها گلویش خشک است ...
اي شهر چه شد رود روانت خشكيد ؟
خاكت تب كرد و آسمانت خشكيد ؟
در حنجره ي تاج و گلوي خواجوت
آواز بيات اصفهانت خشكيد ؟
***
تب كرده زمين و غرق تاول شده است
يك عمر عذابمان مسجّل شده است
وقتي تو نجوشي ... همه سرگردانند
انگار كلاس شوق ، منحل شده است
***
حرفي بزن اي رود چه آمد به سرت
كو آن همه زايندگي و شور و شرت؟
تا كي بدنم بلرزد از روزي كه
در دست كلاغ ها بيفتد خبرت ...
***
بايد كه به اصفهان ما برگردي
اي زنده ي مهربان ما ! برگردي!
بايد كه در اين مُردگي هر روزه
روحي شوي و به جان ما برگردي !
شاعر همشهری :خانم مطهره عباسیان
تولدت مبارک
امروز خورشید شادمانه ترین طلوعش را خواهد کرد
و دنیا رنگ دیگری خواهد گرفت ،
قلب ها به مناسبت آمدنت خو ش آمد خواهند گفت .
سال روز زمینی شدنت مبارک .
مهدی رستمی 25 شهریور
حامد شاهین 28 شهریور
این از کادوی بچه های وبلاگ ومجمع
اینم دعای همه مون :
خدای اطلسی ها با تو باشد ، پناه بی کسی ها با تو باشد ، تمام لحظه های خوب
یک عمر ، به جز دلواپسی ها با تو باشد .
می شود آسمانی بود...
چقدر ساده ، و بی آن که متوجه شویم ، جاذبه ی زمین ما را در کام خودکشید .
چقدر زود عادت کردیم زمینی باشیم .انگار اشک های ندامت آدم و حوا غل و
زنجیر شد به پای مان .
کسی چه می داند ؛ شاید میوه ی ممنوعه ، اصلا " رسالت داشت همه ی ما را
زمینی کند .
ولی ...می شود آسمانی شد . می شود آسمانی بود.
شاید به اندازه ی گاز زدن به همان میو ه ...!
و ...
من می گویم به فا صله ی آدم تا خدا.«و خدا از رگ گردن به ما نزدیک تر
است .»
پس آسمانی شدن همین جاست ؛ درون من وتو . به خودت بازگرد .
من ... تو ...
...به یاد داشته باش من نباید چیزى باشم که تو میخواهى، من را خودم از خودم ساختهام . منی که من از خود ساخته ام، آمال من است . تویى که تو از من می سازى ، آرزوها یا کمبودهایت هستند.لیاقت انسانها ، کیفیت زندگى را تعیین میکند نه آرزوهایشان . و من متعهد نیستم چیزى باشم که تو میخواهى .
میتوانى از من متنفر باشى بىهیچ دلیلى و من هم . چرا که ما هر دو انسانیم . این جهان مملو از انسانهاست ، پس این جهان میتواند هر لحظه مالک احساسى جدید باشد. تو نمیتوانى برایم به قضاوت بنشینى و حکمی صادر کنی و من هم . قضاوت و صدور حکم بر عهده نیروى ماورایى خداوندگار است.

بیا با خود بیندیشیم...
بیا وقتی برای عشق هورا می کشد احساس ، به روی اجتماع بغض حسرت گاز اشک آور بیندازیم .
بیا باخود بیندیشیم ؛
اگریک روز تمام جاده های عشق را بستند ،
اگریک سال چندین فصل برف بی کسی آمد ،
اگریک روزنرگس درکنارچشمه غیبش زد ،
اگر یک شب شقایق مرد !
تکلیف دل ما چیست ؟
ومن احساس سرخی می کنم چندی ست .
ومن از چند شبنم پیش ترخوابم نزول عشق رادیدم .
چرا بعضی برای عشق دل هاشان نمی لرزد ؟
چرا بعضی نمی دانند که این دنیا به تارموی یک عاشق نمی ارزد ؟
چرا بعضی تمام فکرشان ذکراست ؟
ودرآن ذکرهم یاد خداخالی ست وگویی میوه ی اخلاصشان کال است .
کاش ، تا دل ، می گرفت و می شکست ، عشق می آمد کنارش می نشست .
کاش باهردل ، دلی پیوند داشت . هر نگاهی ، یک سبد لبخند داشت .
کاش لبخندها پایان نداشت ، سفره ها تشویش آب ونان نداشت .
کاش می شد نازرا دزدید و برد ، بوسه را با غنچه هایش چید و برد .
کاش دیواری میان ما نبود ، بلکه می شد آن طرف تر را سرود .
آی مردم من غریبستانی ام !
امتداد لحظه ای بارانی ام !
شهرمن آن سوتراز پروازهاست ! در حریم آبی افسانه هاست !
شهرمن بوی تغزل می دهد ! هرکه می آید به او گل می دهد !
دشت های سبز ، وسعت های ناب نسترن ، نسرین ، شقایق ، آفتاب
بازاین اطراف ، حالم را گرفت . لحظه ی پرواز ، بالم را گرفت .
می روم آن سو" تو" را پیداکنم . در دل آیینه ، جایی وا کنم .
"دکتر انوشه"
دختر صحرا
خانه ی"قمرگل"،که درکنارجاده ی گرگان ترکمن صحرا روسری می فروشد.پلاک ندارد.امانشانی خانه ی اووبسیاری دیگرازدخترانی که درکناراین جاده،بوته های رنگین گلی راکه روی پارچه نقش بسته اند،می فروشند،می شود به آسانی پیداکرد.آن جایی که روسری هایی دربادمی رقصند وپروازمی کنندوکمترمسافری است که اگرهم ازآن ها خرید نکند،نایستدودستی به نوازش روی روسری های رهادربادنکشد.
زمستون!
بوی عیدی ، بوی توپ، بوی کاغذ رنگی ، بوی تند ماهیدودی وسط سفرهی نو ،
بوی یاس جانماز ترمهی مادربزرگ ،
با اینا زمستونو سر میکنم ، با اینا خستگی مو در میکنم !
شادی شکستن قلک پول ، وحشت کم شدن سکهی عیدی از شمردن زیاد ،
بوی اسکناس تانخوردهی لای کتاب ،
با اینا زمستونو سر میکنم ، با اینا خستگی مو در میکنم!
فکر قا شق زد ن یه دختر چادرسیا ، شوق یک خیز بلند از روی بته های نور،
برق کفش جف شده تو گنجهها ،
با اینا زمستونو سر می کنم ، با اینا خستگی مو در میکنم !
عشق یک ستا ره ساختن با دولک ، ترس ناتموم گذاشتن جریمه های عید مدرسه ،
بوی گل محمدی که خشک شده لای کتاب ،
با اینا زمستونو سر میکنم ، با اینا خستگیمو در میکنم !
بوی باغچه ، بوی حوض ، عطر خوب نذری ، شب جمعه پی فانوس توی کوچه گم شدن ،
توی جوی لاجوردی هوس یه آب تنی
با اینا زمستونو سر میکنم ، با اینا خستگی مو در میکنم !
کود کا نه – شهیا ر قنبری
با صدای به یاد ماندنی "فرهاد مهراد"
ای حرمت ملجا درماندگان...
گلدسته های مرقدتان پایه های عرش / فانوس های ساحل بی انتهای عرش
بر ساحت ضریح تو انس و ملک دخیل / آیینه کاری حرمت کار جبرئیل
ای قبله ی نیاز سماواتیان، رضا / پیر مُغان دیر خراباتیان، رضا
صدها ستاره مست شراب نگاهتان / بال فرشته های سما فرش راهتان
امشب دخیل پنجره فولاد می شوم / در بیستون عشق تو فرهاد می شوم
ای نور لایزال،بگو با دلم سخن / شد بقعه ی مطهرتان کوه طور من
شیرین دهن،حدیث تو طعم عسل دهد / زیبا سخن،کلام تو عطر غزل دهد
من کافر نگاه اهورایی توام / مجذوب طرز خنده ی زهرایی توام
در بین پیروان تو ملحد ترین منم / زندیقی رسیده به مرز یقین منم
تا بت پرست کعبه ی خال شما شدم / زاهد ترین خلیفه ملک خدا شدم
از زیر قبه ی تو به معراج می روم / دیوانه وار در پی حلاج می روم
با گوشه چشم فاطمی خود چها کنی! / سنگ سیاه قلب مرا کهربا کنی
من از پل صراط جزا پرت می شوم / دستم اگر به روز قیامت رها کنی
آقا چه می شود که مرا در صف حساب / از لا به لای آن همه آدم سوا کنی
آقا چه می شود که شوم مَحرم و شما / من را برای دیدن زهرا صدا کنی
آقا سعادت دو جهان قسمتم شود
یک بار اگر برای غلامت دعا کنی...
درِگوشی
هیچ وقت به یه مرد نگو موهاش داره می ریزه ، خودش اینو می دونه !
در مورد موضوعی که درست متوجه نشدی ، درست قضاوت نکن !
آخر فیلما و کتابای خوبو برای دیگران تعریف نکن !
از بازار کهنه فروشا وسیله برقی نخر !
وقتی کت وشلوار تیره پوشیدی ، شیرینی شکری نخور!
اون کتاباییو امانت بده که از نداشتن شون ناراحت نمی شی !
ساعتتو پنج دقیقه جلوتر تنظیم کن !
فروتن باش!پیش ازآن که تو به دنیا بیای ، خیلی از کارا انجام شده بود !
وقتی با بچه ها بازی می کنی ، بذار اونا برنده شن !
عجب صبری خدا دارد!
عجب صبری خدا دارد!
اگرمن جای او بودم، همان یک لحظه ی اول، که اول ظلم رامی دیدم ازمخلوقِ بی وجدان ، جهان را با این همه زیبایی وزشتی ، به روی یک دگر، ویرانه می کردم .
اگرمن جای او بودم،که درهمسایه ی صدها گرسنه،چند بزمی گرم عیش ونوش می دیدم ، نخستین نعره ی مستانه راخاموش آن دم ، برلب پیمانه می کردم .
اگرمن جای او بودم، که می دیدم یکی عریان و لرزان، دیگری پوشیده ازصد جامه ی رنگین، زمین وآسمان را واژگون ، مستانه می کردم .
اگرمن جای او بودم، نه طاعت می پذیرفتم ، نه گوش از بهر استغفاراین بیدادگرها تیز کرده،پاره پاره درکف زاهد نمایان،سبحه ی صد دانه می کردم.
اگرمن جای او بودم، برای خاطرتنها، یکی مجنونِ صحراگردِ بی سامان ،هزاران لیلیِ نازآفرین را کوبه کو، آواره و، دیوانه می کردم .
اگرمن جای او بودم، به گرد شمع سوزانِ دلِ عشاقِ سرگردان ،سراپای وجودِ بی وفا معشوق را ، پروانه می کردم .
عجب صبری خدا دارد!
ماهِ دی،ماهِ خوبِ امتحان...
فصل قشنگ!امتحانات نزدیک است.روزهای آخرترم،فیلم درس خواندن را روی دور تندش می گذارند.حضور منظم سر کلاس ،گرفتن رانی برای رفع عطش استاد دراین روزهای سرد زمستانی ،اصراربرای گذاشتن جلسات فوق العاده و...همه وهمه ترفندهای آخرترم دانشجویی است.
نوای نی نوا

!Error 404
واژه را از نو می نویسی،به یک زبان دیگر و دوباره جست وجو می کنی:
The page not found" "
صد دانه یاقوت...
بعد از خوندن این مطلب ، ظرفی از دانه های یاقوتی اَنار بذا ر جلوتو ،معطلش نکن!
دل تنگ
خوب می دانم که روزی دل تنگ می شوم برای آنچه دارم و حتی برای آن چه ندارم. برای آن چه هست و برای آنانی که هستند و آن روز فرا می رسد همان گونه که امروز.
تو امروز دل تنگ توپ چل تیکه،تیله های رنگ و وارنگ و دوچرخه تی.
من امروز دل تنگ عروسک و خاله بازی، جعبه ی آبرنگ و مداد شمعیمم.
دوست من و تو امروز دل تنگ اون قهر و آشتی های هر روز و نیمکت مشترکمونه.
بچه های محله امروز دل تنگ لک لکه، هفت سنگ، گل کوچیک و داد و بیداد همسایه هان.
او هم امروز دل تنگ کوچه های کاهگلی، شمعدونی های لب حوض و چای قند پهلو تو استکان کمرباریکه.
پس، ما امروز همه دل تنگیم.
و ...
دلتنگی سرنوشت" لحظه لحظه" زندگی ست.
یه کم درد دل...
...اگر واقعا"به علی، به مکتب او، به مذهب، به اسلام، وبه آن چه که مجموعه ی مقدسات ما و اعتقادات ما را تشکیل می دهد واقعا" معتقدیم، واقعا" عشق می ورزیم و ایمان داریم، باید با شدت، با سرعت، با ایثار و با آمادگی فداکاری و تحمل و صبر و تلاش کاری بکنیم. دست به دست هم بدهیم. این بدبینی ها، شایعه سازی ها، دروغ پردازی ها، حقه های شوم و بدآموزی به نام دین، یا به نام علم، یا به نام روشن فکری، یا به نام ضد دین یا به نام تمدن، تکه تکه مان می کندومیانمان فاصله می اندازد. هم دردها وهم راه ها وهم سرنوشت ها را از هم جدا می کند . کسانی را که باید درکنار هم باشند، رودرروی هم قرار می دهد. از یک مشت، ازیک گروه اندکی که دراین دنیا وجود دارد ومی تواند برای سرنوشت خودش، و نه برای این مکتب و این مذهب ،کاری بکند، مجموعه ای می سازدپراکنده، مضمحل، روبه متلاشی شدن و درحال درگیری دائمی داخلی که در بهترین فرصت ها در حال فحش دادن به هم، دشنام دادن به هم، به روی هم پریدن و مسخ کردن و تکفیر کردن یکدیگرند.تافرصت ها از دست برود و کسانی که باید رو در روی دشمن بایستند، رو در روی هم دیگر بایستند.
ما فقیر زیاد داریم!!؟
فقر ، همان گرد و خاکی است که بر کتابهای فروش نرفته ی یک کتابفروشی می نشیند ……
فقر ، تیغه های برنده ماشین بازیافت است ، که روزنامه های برگشتی را خرد می کند ……
فقر ، کتیبه ی سه هزار ساله ای است که روی آن یادگاری نوشته اند …..
فقر ، پوست موزی است که از پنجره یک اتومبیل به خیابان انداخته میشود …..
دکترشریعتی
"تو"خود حجاب خودی...
این بارش احساس تو ست که سرزمین عشق را بارور می کند .این نگاه زیبای تو ست که جهان را این گونه دل فریب می سازد.لبخند پر مهر تو ست که زنگار کینه را از زمین می زداید واز نفس گرم تو ست که زندگی معنا می یابد.
و...
تو یی وام دار این همه لطف ورحمت.پس به شکرانه اش ،از میان بردار،فاصله ی آن چه هستی وآن چه باید باشی.
پرستش به مستی ست در کیش مهر ...
خداوند دنیایم را با عشق و در کمال زیبایی آفرید.
و...
به من هستی بخشید تا همچون یک عاشق، مهرش را تمنا کنم. در چشمه ی معرفتش وضو سازم. جامه ی بندگی بر تن کنم و بر سجاده ی لطف و رحمتش سر فرود آورم.
شاید دنیا تنها زمان عاشقی باشد و عشقبازی تنها طریق بندگی.
خ ی ا ل...
خیال
زاده ی ذهن من و تو. بی قرار و پرشور و البته بی پروا.گاهی آن چنان تسخیرت می کند که وادار می شوی، گوش به فرمانش، هر چه می خواهد مهیا سازی و گاهی آن قدر سرمستت می کند که آرزو می کنی ای کاش هیچ گاه واقعیتی در بین نبود. گاهی هم، با خلاقیت ذهنت در هم می آمیزد و به تو "ایده"می بخشد، که هر چه روح و ذهن آراسته تر، ایده ناب تر...
و چه خوب، که قراردادهای میان من و تو هرگز نمی توانند سد راهش باشند. ...
حالا حتی اگر روزی دنیا هم بر سرم آوار شود، یقین دارم که"خیال "من به جای جایش سرک کشیده.

انسانم آرزوست...
آسمان باش و ببار. و آن هنگام که لطفت باریدن گرفت ،همه را بی نیاز کن و تبعیض را بی معنا.
خورشید باش و بتاب و پرتوهای زندگی بخشت را هدیه کن تا شاهد لحظه ی شکفتن باشی.
کوه باش و جسور. تا سینه ات لوح عشق فرهاد باشد و گواه زخم تیشه اش.
دریا باش، که تا همیشه ی زمان حرکت در تو جاری باشد. دریایی که پر است ازتکاپو، پر است از زندگی.
یا همچون نسیم پیام آور زندگی باش. که نوازش نسیم، غنچه را به شکفتن وامی دارد.
و یا چون کویر، همیشه سرریز باش از چیزهای بکر .
و حتی یک گل.تا که در ذره ذره ی وجودت" زیبایی" بدرخشد.
...
که تو آفریده شده ای تا "جهان" در تو متبلور شود.
سفر خوش
مدیر وبلاگمون رهسپار فرنگه!!!
آقای رستمی مدیر وبلاگمون امروز بعد از ظهر دارن میرن بلغارستان تادر یک ماراتون نفس گیر (المپیادریاضی دانشجویان) شرکت کنن وحدود ده روز ازمیادین(...) دور(دیر) خواهند بود.
از طرف همه ی بچه های با صفای مجمع براشون آرزوی موفقیت می کنم و امیدوارم دست پر و راضی بر گردن
سفر خوشی داشته باشین!!!
خوش رکابان!
سلام!
حتما تا حالا د یدین پشت بعضی این ماشین سنگینای تو جاده چی می نویسن.شنیدم اینقدر هم اسم ورسم پیدا کرده که بهش میگن ادبیات پشت کامیونی!!!
حالا که فصل،فصل سفره بهتون پیشنهاد می کنم بیشتربهشون دقت کنین وحتی اگه دوست داشتین ازشون یادداشت بردارین.البته بعضیاشون این قدر جالبه که برای مدتها تو ذهنتون میمونه.من چندتا شونو براتون می نویسم ولی مطمئنم از اینا جالبتر به پستتون خورده یا می خوره:
علم بهتر است یا ثروت؟ هیچکدام فقط ذره ای "معرفت”
دا کر سی چنت بی. (یعنی مادر پسر برای چی خواستی؟)
به گنده تر و خرتر از خودت احترام بگذار !
تند رفتن که نشد مردی عشق است که برگردی
نامه ای از چارلی چاپلین به دخترش ژرالدین
ژرالدین، دخترم :
...من پدر تو هستم ژرالدین، من چارلی چاپلین هستم ، وقتی بچه بودی شب های دراز به بالینت نشستم وبرایت قصه ها گفتم .من دلقک پیری بیش نیستم، امروز نوبت توست، برقص، من با آن شلوار گشاد پاره پاره رقصیدم و تودرجامه ی حریر شاهزادگان می رقصی، این رقص ها و بیشتر از آن، صدای کف زدنهای تماشاگران، گاه ترا به آسمانها خواهد برد.
ژرالدین، در آن شبها ی افسانه ای کودکی، که تا با لالایی قصه های من به خواب می رفتی، من باز بیدار می ماندم، در چهره تو "می نگریستم، ضربان قلبت را می شمردم و از خود می پرسیدم : " چارلی آیا این بچه گربه هرگز ترا خواهد شناخت؟
تو مرا نمی شناسی. ژرالدین در آن شبها بس قصه ها با تو گفتم اما قصه خود را هرگز نگفته ام، این هم داستانی شنیدنی است. داستان آن دلقک گرسنه ای که در پست ترین محلات لندن آواز می خواند و می رقصید و صدقه جمع میکرد، این داستان من است. من درد گرسنگی را چشیده ام، من درد بیخانمانی را کشیده ام، و از این بیشترها من درد حقارت آن دلقک دوره گرد را که اقیانوسی از غرور در دلش موج میزداما سکه صدقه رهگذر خودخواهی آنرا می خشکاند، احساس کرده ام با این همه من زنده ام و از زندگان پیش از آنکه بمیرتد نباید حرفی زد.
داستان من بکار تو نمی آید، از تو حرف بزنیم، به دنبال نام تو نام من است"چاپلین" با این نام چهل سال بیشتر مردم روی زمین را خندانده ام بیشتر از آنچه آنان خندیدند خود گریستم. ژرالدین در دنیایی که تو زندگی می کنی، تنها رقص و موسیقی نیست. نیمه شب هنگامی که از سالن پرشکوه تئاتر بیرون بیایی آن تحسین کنندگان ثروتمند را یکسره فراموش کن، اما حال آن راننده تاکسی را که تو را به منزل میرساند بپرس، حال زنش را هم بپرس .
یادمان مرد اندیشه
بخشی از وصیت نامه ی دکترعلی شریعتی به مناسبت سالگرد درگذشتش:
...وحماسه ام این که کارم "گفتن"و"نوشتن"بود و یک کلمه رادر پای خوکان نریختم.
یک جمله رابرای مصلحتی حرام نکردم وقلمم همیشه میان "من"و"مردم"درکاربود وجزدلم کسی یا چیزی را نمی شناخت.
اندکی درنگ ...
دکتر علی شریعتی:
در جامعه ای که اصالت ،از آن « تولید ومصرف » و « مصرف و تولید » اقتصادی است و عقل نیز جز اقتصاد چیزی نمی فهمد ، زن نه به عنوان موجودی خیال انگیز ، مخاطب احساسات پاک ، معشوق عشقهای بسیار بزرگ ، پیوند تقدس ، مادر ، همدم ،کانون الهام ، آینه صادقی در برابر خویشتن راستین مرد ؛ بلکه به عنوان کالایی اقتصادی است که به میزان جاذبه جنسی اش ، خرید و فروش می شود.
خداحافظ...همین حالا.
اینو خودم نوشتم .امیدوارم خوشتون بیاد
...
دکترا می گن زنده می مونی ولی نمی دونن که برای یه نویسنده اینجا یعنی آخر خط.یه نویسنده وقتی دیگه نتونه قلم بدست بگیره ،می میره.این آخرین لحظاتیه که با قلمم توی یه اتاق تنهام.روی تختم دراز کشیدم وفکر می کنم چی بنویسم که بتونم برای همیشه ازش خداحافظی کنم.
قلم برای نویسنده مقدسه وآدما راحت نمی تونن مقدساتشونو کنار بذارن.من وقلمم سالهاست که با همیم.اون موج ناآرام وجودموروی کاغذ جاری می کنه،به آوای درونم گوش میده وسکوتمو درک می کنه.
جوونی کجایی؟
ما و بزرگترا:
-تا کی می خوای درس بخونی ؟آخرش که چی؟(شما بگین ما چی کار کنیم،ماهمون کارو می کنیم.)
-باباچرا یه ذره جون وجلا ندارین؟(یکی نیست بگه بابا ما مرغ هورمونی می خوریم!!!)
-نمی شه دو کلوم باهاشون حرف زد!به تیریج قباشون بر می خوره!(بگم چی میگین؟)
-فقط قد دراز کرده!(خوب ژنتیکیه،به بابام رفتم)
-از صبح تا شب به این ماسماسکش ورمیره.(این یکیو حق دارن!!!)
-ما همقد تو بودیم،ده خونوارو نون می دادیم.(مگه خبر ندارین یارانه ها رابرداشتن؟)
-چه حرفا!ما تا سر عقد همو نمی دیدیم!(واسه همینه این قدر باهم تفاهم دارین؟)
-وقتی بچه بودیم،پدرسالاری بود،حالاکه بابا شدیم فرزندسالاریه!(تقدیره دیگه!)
-پشت لبش سبز شده،فکرکرده چه خبره.صداشو می بره بالا!(به خدا همش از علائم بلوغه)
-این دانشگاه دیگه چی بود؟پسر ودختر قاطین!(دیگه نگران نباشین !می خوان تفکیکمون کنن!)
جوونی کجایی که یادت بخیر
اندکی درنگ ...
به نظر شما چه لباسی را به زن امروز بپوشانیم ؟
دکتر علی شریعتی در جواب گفتند :
نمی خواهند لباسی بدوزید و بر تن زن امروز نمائید .
فکرزن را اصلاح کنید ،او خود تصمیم می گیرد که چه لباسی برازنده اوست
فاطمه تا ابد فاطمه است.
دکترعلی شریعتی:
خواستم بگويم : فاطمه دخترخديجه ي بزرگ است . ديدم كه فاطمه نيست
خواستم بگويم كه : فاطمه دخترمحمد (ص) است . ديدم كه فاطمه نيست
خواستم بگويم كه : فاطمه همسر علي است . ديدم كه فاطمه نيست
خواستم بگويم كه : فاطمه مادر حسنين است . ديدم كه فاطمه نيست
خواستم بگويم كه : فاطمه مادر زينب است . باز ديدم كه فاطمه نيست
نه ، اين ها همه هست واين همه فاطمه نيست .
فاطمه ، فاطمه است .
25 اردیبهشت؛ روز بزرگداشت فردوسی
درود!
اگه وصله ی تاریخ نگاری بهم نچسبونن می خواستم امروزو
به همه تبریک بگم و ارادت خاص
خودمو به ایشون اعلام کنم.از قشر دانشجو تقاضامندم : به پاسداشت این روز
یه متن بدون غلط
املایی بنویسند و حروف الفبا را یه بار بدون مکث واشتباه بخونند.
روحش شاد باد
بدرود!
اندکی درنگ ...
دکتر شریعتی:
خدایا مگذار که:
آنچه را "حق می دانم "به خاطر آن که "بد می دانند "کتمان کنم.
داستانک
...یک روز کارمند پستی که به نامههایی که آدرس نامعلوم دارند رسیدگی میکرد متوجه نامه ای شد که روی پاکت آن با خطی لرزان نوشته شده بود نامهای به خدا !با خودش فکر کرد بهتر است نامه را باز کرده و بخواند.در نامه این طور نوشته شده بود:
خدای عزیزم بیوه زنی هشتادوسه ساله هستم که زندگی ام با حقوق نا چیز باز نشستگی میگذرد. دیروز یک نفر کیف مرا که صد دلار در آن بود دزدید.این تمام پولی بود که تا پایان ماه باید خرج میکردم. یکشنبه هفته دیگر عید است و من دو نفر از دوستانم را برای شام دعوت کردهام، اما بدون آن پول چیزی نمیتوانم بخرم. هیچ کس را هم ندارم تا از او پول قرض بگیرم . تو ای خدای مهربان تنها امید من هستی به من کمک کن …کارمند اداره پست خیلی تحت تاثیر قرار گرفت و نامه را به سایر همکارانش نشان داد. نتیجه این شد که همه آنها جیب خود را جستجو کردند و هر کدام چند دلاری روی میز گذاشتند. در پایان نودوشش دلار جمع شد و برای پیرزن فرستادند …همه کارمندان اداره پست از اینکه توانسته بودند کار خوبی انجام دهند خوشحال بودند. عید به پایان رسید و چند روزی از این ماجرا گذشت، تا این که نامه دیگری از آن پیرزن به اداره پست رسید که روی آن نوشته شده بود: نامهای به خدا !
همه کارمندان جمع شدند تا نامه را باز کرده و بخوانند. مضمون نامه چنین بود :
خدای عزیزم، چگونه میتوانم از کاری که برایم انجام دادی تشکر کنم. با لطف تو توانستم شامی عالی برای دوستانم مهیا کرده و روز خوبی را با هم بگذرانیم. من به آنها گفتم که چه هدیه خوبی برایم فرستادی … البته چهار دلار آن کم بود که مطمئنم کارمندان اداره پست آن را برداشتهاند!!…
اندکی درنگ...
اگر در صحنه حق و باطل نیستی، اگر شاهد عصر خودت و
شهید حق بر باطل نیستی، هر جا كه میخواهی باش. چه به
شراب نشسته و چه به نماز ایستاده، هر دو یكیست.
ای خدای بزرگ به من کمک کن تا وقتی می خواهم درباره ی
راه رفتن کسی قضاوت کنم, کمی با کفش های او راه بروم.
صدای پای ...
…اهل دانشگاهم
روزگارم خوش نیست!
ژتونی دارم ، خرده عقلی ، سر سوزن شوقی !
استادی دارم … ، بهتر از شمر و یزید!!!
دوستانی همه چون من مشروط!!!
و اتاقی که همین نزدیکیست …
پشت آن کوه بلند !!!
***
اهل دانشگاهم…
قبله ام آموزش…
جانمازم جزوه ، مهرم میز!
مشتق از پنجره ها میگیرم!!
همه ذرات مخ من متبلور شده است!!!
درسهایم را وقتی می خوانم كه خروس ، می كشد خمیازه !!!
مرغ و ماهی خواب است !
***
اهل دانشگاهم …
پیشه ام کپ زدن است!!!
گاه گاهی هم ، می نویسم تكلیف ، می سپارم به شما …
تا به یك نمره ناقابل بیست… ، كه در آن زندانیست …
دلتان تازه شود!!!
چه خیالی ، چه خیالی ، میدانم…
کپ زدن بیهوده است!
خوب میدانم ، دانشم کم عمق است !
یادشان بخیر!!!!
چه کسی پنیر مرا به دهن گرفت؟
غروب نزدیک بود.حسنک در حاشیه ی خیابان برای تاکسی دست تکان می داد.خیابان شلوغ بود.برخی مدام برای حسنک اسمس می زدند، یعنی حسنک کجایی؟ برخی مدام میس! می انداختند ینی حسنک کجایی؟ .بالاخره حسنک تاکسی پیدا کرد.از راننده خواست در صندوق عقب را باز کند تا وسایلش را داخل آن بگذارد.بعد سوار شدند.حسنک نوشت: "اومدم رفقا" یعنی حسنـ... نه یعنی اومدم بچه ها!
بی شک کبری یکی از افرادی است که با ارسال اسمس مراتب انتظار خود را به حسنک اعلام کرده است.کبری دختر همسایه ی حسنک اینا می باشد.حسنک قرار است برای کبری کتاب بخرد.کبری حسنک را مانند برادر بزرگتر خود دوست می دارد. برادر بزرگتر کبری مدتی است که نیست.کتاب کبری...مستحضرید که...
کوکب خانم زن با سلیقه ای بود.البته هنوز هم عده ای معتقدند زن با سلیقه است . او از حسنک خواسته است توی راهش 2 کیلو تخم مرغ و مقداری مایه ی ماست بگیرد.مهمان های سرزده ی کوکب خانم همیشه ساعت 8:30 از راه می رسند.البته به تازگی جهت صله رحم 2 یا 3 نصفه شب هم به کوکب خانم سر می زنند.
رابطه گاو و مکاتب!!!
![]() ![]() - سوسیالیسم:دو گاو دارید، یكی را نگه می دارید و دیگری را به همسایه خود می دهید .-- فاشیسم: دو گاو دارید . دولت آنها را از شما می گیرد و شیرها را هم به خودتان می فروشد. شما هم به یك گروه زیرزمینی می پیوندید و اقدام به یك سلسله خرابكاری می كنید.-- نازیسم: دو گاو دارید ، دولت به سوی شما تیراندازی می كند و هر دو گاو را می گیرد.
-.- دیكتاتوری: دو گاو دارید ، دولت گاوها را می گیرد و شما را می كشد.- نظامی گری: دو گاو دارید . دولت آنها را مصادره می كند و شما را هم به جبهه اعزام می كند.- دولت توتالیتر ( تمامیت خواه ):دو گاو دارید . دولت آنها را مصادره می كند و اصلاً انكار می كند گاوی وجود داشته ؛ شیر هم تحریم می شود.- - دولت رفاه:دو گاو دارید، آنها را می دوشید و بعد شیر هر كدام را به آن دیگری می دهید تا بنوشند.- بوروكراسی اداری:دو گاو دارید ، ابتدا دولت تعیین می كند كه به گاوها چه بخورانید و كی می توانید آنها را بدوشید. سپس دولت مبلغی را به شما می پردازد تا دیگر شیر گاوها را ندوشید. اندكی بعد گاوها را می برد و یكی از آنها را به ضرب گلوله می كشد ، شیرها هم به چاه ریخته می شود. بعد دولت از شما می خواهد فرمی رادر 27 برگ پُركنید و وضعیت گاوهای گم شده راگزارش دهید..- سازمان ملل:دو گاو دارید ، فرانسه شما را از دوشیدن آنها وتو می كند ، آمریكا و بریتانیا گاوها را از شیر دادن به شما وتو می كنند ، نیوزیلند رأی ممتنع می دهد.آرمان گراییدو گاو دارید ، ازدواج می كنید و همسر نازنینتان آنها را می دوشد.واقع گراییدو گاو دارید، ازدواج می كنید اما هنوز خودتان آنها را می دوشید.فمینیسم : دو گاو دارید ، آنها با هم ازدواج می كنند و یك گوساله پروار را هم به فرزند خواندگی قبول می كنند.صلح گرایی : دو گاو دارید ، آنها شما را رَم می دهند. طرفداری از محیط زیست: دو گاو دارید ، دولت دوشیدن و كشتار گاوها را قدغن می كند. نیهلیسم: دو گاو دارید اما اصلاً به فكر دوشیدن آنها نمی افتید چون به هر جهت قرار است بمیرند. سادیسم: دو گاو دارید ، آنها را به ضرب گلوله از پا در می آورید و خودتان را در شیرشان غرق می كنید. اگزیستانسیالیسم : دو گاو دارید، اعلام می كنید : "لعنت برگاوها". گیاهخواری : دو گاو دارید ، با هم مسابقه خوردن می دهید. روان پریشی:شما فكر می كنید دو گاو دارید ؛ حالا كه اینطور فكر می كنید ، پس دو گاو دارید. دوآلیسم دكارتی : دو گاو دارید ، پس هستید. حمایت از حیوانات :به یك چوپان حمله می كنید و گاوهایش را آزاد می كنید. گاوها در اتوبان ول می گردند و در این بین آدم ها و گاوهای زیادی بر اثر تصادف می میرند و شما احساس غرور می كنید. اصلاح ژنتیكی : دو گاو دارید ، دست به اصلاح ژنتیكی می زنید : گاوها وقت سحر قوقولی قوقو می كنند، بعد به شما شیر و تخم مرغ می دهند البته می توانید یك پالتوی پشم هم از آنها درست كنید. وقتی گاوها را كشتید و گوشتشان را پختید ، مزه گوشت گوسفند می دهد.
|
سلام





18اسفندسالروز بزرگداشت سید جمال الدین اسدآبادی

15اسفندروز میثاق سبز با زمین مبارک
شمع شگفت انگیز
حمام شیخ بهایی مربوط به دوره صفویه است که با مهندسی شیخ بهایی ساخته شده است، سیستم گرمایی این حمام از شاهکارهای مهندسی با استفاده از قوانین فیزیک و شیمی محسوب میشود.
آب این حمام با سیستم "دم و گاز" یعنی از گاز متان فاضلاب مسجد جامع و چکیدن روغن عصارخانه شیخ بهایی که در مجاورت حمام قرار دارد روشن میشده است.
این حمام در اصفهان قرار دارد
.
این حمام با استفاده از این سیستم پیچیده مهندسی به مدت طولانی تنها با یک شمع روشن میشده است.
این حمام از نظر معماری مانند سایر حمامهای دوره صفویه دارای ویژگیهای آن دوران است.
متاسفانه تا مدتی پیش این حمام تاریخی به زبالهدانی و محل تجمع افراد معتاد تبدیل شده بود و جالب اینکه این حمام 30 وارث پیدا کرده بود!!
چندی پیش حفاظت از این اثر منحصر به فرد آغاز شد و به زودی مرمت آن آغاز خواهد شد.
حمام شیخ بهایی در شعاع یکصدمتری جنوب گنبد نظام الملک (جنوب مسجد جامع عتیق) در محله «در دست» قرار دارد.
تاریخ ساخت آن را سال 1065 عنوان میکنند و طراحی آن را به شیخ بهایی نسبت میدهند.
در اقوال آمده که این حمام اسرار آمیز خزینهای دارد که آب آن خودکار و بدون مصرف انرژی مستقیم گرم میشده است.
البته بنا برنظر رایجانرژی گرمایی حمام از گاز و انرژی مالی فضولات و فاضلاب تامین میشده که از طریق سفالینههای تهیه شده و مکش گازهایی چون متان و اکسید گوگرد استفاده می کرده است.
حمام شیخ بهایی بنایی عمومی بوده که به مرور در تصرف اشخاص درآمده و گفته میشود زمانی حتی کارگر حمام نیز ادعایی از حمام داشته است.
در حال حاضر تا پیش از تملک نزدیک به 30 نفر ادعای سرقفلی و مالکیت این اثر را داشتند.
و تا اونجائی که بنده میدونم به علت کنجکاوی یک انگلیسی مکانیزم کار این حمام برای همیشه بهم خورد
پیام کوروش
آنگاه كه بدون جنگ و خونريزي وارد بابل شدم، همه مردم گام هاي مرا با شادماني پذيرفتند. در بارگاه پادشاهان بابل بر تخت شهرياري نشستم...ارتش بزرگ من به آرامي وارد بابل شد. نگذاشتم رنج و آزاري به مردم اين شهر و اين سرزمين وارد آيد. وضع داخلي بابل وجايگاه هاي مقدسش قلب مرا تكان داد....من براي صلح كوشيدم؛
من برده داري را برانداختم ، به بدبختي آنان پايان دادم. فرمان دادم تا همه ي مردم در پرستش خداي خويش آزاد باشند وآنان را نيازارند. فرمان دادم كه هيچكس اهالي شهر را از هستي ساقط نكند؛
من همه شهرهايي را كه ويران شده بود از نو ساختم. فرمان دادم تمام نيايشگاه هايي را كه بسته بود، بگشايند؛
همه مردماني را كه پراكنده و آواره شده بودند به جايگاه هاي خود برگرداندم و خانه هاي ويران آنها را آباد كردم...من براي همه مردم جامعه اي آرام مهيا ساختم و صلح و آرامش را به تمامي مردم اعطا كردم..؛


روزت مبارک
یه روزی تو دبستان معلم از بچه ها پرسید
در آینده می خواهید چه کاره شوید؟
اون روزا خیلی ها می خواستن مهندس بشن
حالا از اون خیلی ها تو مهندس شدی
مهندس روزت مبارک
29بهمن مبارك
اين روز در تقویم جدید ایرانی دقیقا مصادف است با 29 بهمن، یعنی تنها 4 روز پس از والنتاین فرنگی! این روز سپندار مذگان یا اسفندار مذگان نام داشته است. فلسفه بزرگداشتن این روز به عنوان روز عشق به این صورت بوده است كه در ایران باستان هر ماه را سی روز حساب می كردند و علاوه بر اینكه ماه ها اسم داشتند، هریك از روزهای ماه نیز یك نام داشتند. بعنوان مثال روز اول "روز اهورا مزدا"، روز دوم، روز بهمن ( سلامت، اندیشه ) كه نخستین صفت خداوند است، روز سوم اردیبهشت یعنی "بهترین راستی و پاكی" كه باز از صفات خداوند است، روز چهارم شهریور یعنی "شاهی و فرمانروایی آرمانی" كه خاص خداوند است و روز پنجم "سپندار مذ" بوده است. سپندار مذ لقب ملی زمین است. یعنی گستراننده، مقدس، فروتن. زمین نماد عشق است چون با فروتنی، تواضع و گذشت به همه عشق می ورزد. زشت و زیبا را به یك چشم می نگرد و همه را چون مادری در دامان پر مهر خود امان می دهد. به همین دلیل در فرهنگ باستان اسپندار مذگان را بعنوان نماد عشق می پنداشتند. در هر ماه، یك بار، نام روز و ماه یكی می شده است كه در همان روز كه نامش با نام ماه مقارن می شد، جشنی ترتیب می دادند متناسب با نام آن روز و ماه. مثلا شانزدهمین روز هر ماه مهر نام داشت و كه در ماه مهر، مهرگان لقب می گرفت. همین طور روز پنجم هر ماه سپندار مذ یا اسفندار مذ نام داشت كه در ماه دوازدهم سال كه آن هم اسفندار مذ نام داشت، جشنی با همین عنوان می گرفتند.
سپندار مذگان جشن زمین و گرامی داشت عشق است كه هر دو در كنار هم معنا پیدا می كردند. در این روز زنان به شوهران خود با محبت هدیه می دادند. مردان نیز زنان و دختران را بر تخت شاهی نشانده، به آنها هدیه داده و از آنها اطاعت می كردند.
ملت ایران از جمله ملت هایی است كه زندگی اش با جشن و شادمانی پیوند فراوانی داشته است، به مناسبت های گوناگون جشن می گرفتند و با سرور و شادمانی روزگار می گذرانده اند. این جشن ها نشان دهنده فرهنگ، نحوه زندگی، خلق و خوی، فلسفه حیات و كلا جهان بینی ایرانیان باستان است. از آنجایی كه ما با فرهنگ باستانی خود ناآشناییم شكوه و زیبایی این فرهنگ با ما بیگانه شده است. نقطه مقابل ملت ما آمریكاییها هستند كه به خود جهان بینی دچار می باشند. آنها دنیا را تنها از دیدگاه و زاویه خاص خود نگاه می كنند. مردمانی كه چنین دیدگاهی دارند، متوجه نمی شوند كه ملت های دیگر شیوه های زندگی و فرهنگ های متفاوتی دارند. آمریكاییها بشدت قوم پرستند و خود را محور جهان می دانند. آنها بر این باورند كه عادات، رسوم و ارزش های فرهنگی شان برتر از سایرین است. این موضوع در بررسی عملكرد آنان بخوبی مشهود است. بعنوان مثال در حالی كه این روزها مردم كشورهای مختلف جهان معمولا به سه، چهار زبان مسلط می باشند، آمریكاییها تقریبا تنها به یك زبان حرف می زنند. همچنین مصرانه در پی اشاعه دادن جشن ها و سنت های خاص فرهنگ خود هستند.
اطلاع داشتن از فرهنگ های سایر ملل و مرعوب شدن در برابر آن فرهنگ ها دو مقوله كاملا جداست. با مرعوب شدن در برابر فرهنگ و آداب و رسوم دیگران، بی اینكه ریشه در خاك، در فرهنگ و تاریخ ما داشته باشد، اگر هم به جایی برسیم، جایی ست كه دیگران پیش از ما رسیده اند و جا خوش كرده اند!
برای اینكه ملتی در تفكر عقیم شود، باید هویت فرهنگی تاریخی را از او گرفت. فرهنگ مهم ترین عامل در حیات، رشد، بالندگی یا نابودی ملت ها است. هویت هر ملتی در تاریخ آن ملت نهاده شده است. اقوامی كه در تاریخ از جایگاه شامخی برخوردارند، كسانی هستند كه توانسته اند به شیوه مؤثرتری خود، فرهنگ و اسطوره های باستانی خود را معرفی كنند و حیات خود را تا ارتفاع یك افسانه بالا برند. آنچه برای معاصرین و ایندگان حائز اهمیت است، عدد افراد یك ملت و تعداد سربازانی كه در جنگ كشته شده اند نیست؛ بلكه ارزشی است كه آن ملت در زرادخانه فرهنگی بشریت دارد.
شاید هنوز دیر نشده باشد كه روز عشق را از 14فوریه ( Valentine ) به 29 بهمن ( سپندار مذگان ایرانیان باستان ) تغییر دهیم
دوم اسفند ماه سالروز بزرگداشت زبان پارسي گرامي باد

قانون جذب
فرق است میان دوست داشتن و داشتن دوست. دوست داشتن امری لحظه ایست اما داشتن دوست استمرار لحظه های دوست داشتن است.
مذهب تلاش انسانیست به( هست آلوده) که خود را از خاک به خدا باز می گرداند.
دکتر علی شریعتی
هنگامی که تصمیم بگیرید،جهان هستی تبانی می کند تا آن تصمیم به وقوع بپیوندد. رالف والد وامرسون
هر آنچه که ما هستیم ، نتیجه هر آنچه که فکر کرده ایم میباشد. بودا
شما خود باید تغییری باشید که می خواهید در جهان ببینید. گاندی
ارزش دعای مداوم این نیست که خداوند صدای ما را می شنود ؛بلکه در این است که ما صدای او را می شنویم. ویلیام مک گیل
ما با ماندن در آنچه که هستیم،نمی توانیم آنچه می خواهیم باشیم ،بشویم. ماکس دپری
مناظره با فردوسی
اونـــا کــه میــمیرن مـیرن تــــو بــرزخ قـاطـی میشـن اهــل بهشت و دوزخ
کـــار همـــــه اونجــــا بخـور بخـــوابــه تــــا روز آخــــر ، کــه حساب کتــابــه
اونجــــــا یـــــــه سـیستم اداری د اره واســــــه خودش ســاعت کاری داره
سیـستِم اونجــــارو میگـــن عــالیــه کـــلِّ لـــــــوازمــــش دیجـیـتــا لـیــــه
فــرشتــه ای هست کـه کارش اینه صُب تـــاشـب اونجـا بگیـــره بشینه
کـارکـه نباشه حــوصله ش سرمیره میشـینه بـا کــــامـپیــوتــــر ور مـیره
مـیخواس تــــوی کـامپـــیوتـر بگــرده رف تـــو پــــروفـــایل یــه پیره مــرده
کــــامپیوتــر یکی دو دفه گف: دینگ پـــرید توی گــزینه ی " دیپورتینگ "
فرشته هه دسپاچه شد کلیک کــــرد کامپیوتر بدجوری جیکّ وجـیک کـــــرد
یهــــو در یـــــــه قــبر کهــنــــه وا شد یـــــه پیــــره مـرد بـــــــا شکـوه پا شد
ازش ســـوال کـــــــردن اسـمت چیـــه گفـت: ابــوالقــــــــــاسم فـــردوسیـــه
یکـی دوروز نشس تـــــوی یــــه میدون دیـد نمیشه پـــا شـد اومــد تـــو تهرون
زمـین نفس کشـــید و بــرفــا آب شــد بهـــــــار اومـد دوبـــــــاره انقــلاب شـد
هـــوای تهــــرون یــه نمه ملــس بــــود مــزّه ی زنـــدگی حســابی گــــس بود
باز شب عــید اومــد و رختــا نـــــو شد فصـــل شلــــوغــی و بـــدو بــدو شــد
شاعر شـــــــاهنــامه خوشحـــال شد دستـای اون رو شـونه هاش بــال شد
بعــد هـــــــزار و چــند ســـــــال دوری اومده بود چهـــــار شنــبه ســــــــوری
آتــیـش روشــن جـــوونهـــــارو دیـــد اونم یه بــــار از روی آتیــــش پـــــریــد
مـــامـــورا اومـدن بهـش گیــــر دادن چن نفـــری دور و ورش واســتــــادن
بــا حـرفاشـون کلی بهش نیــش زدن گـــــرفــتــنــو ریشــــشو آتـیـش زدن
شاعــر شاهنـــــــــامه بـــا حــــال بــد رفت و نشــس ریشـــشو بــــا تـیــغ زد
خـلاصــــــه، تصـمیـــم گـرف نــــو بشه صــاحب کت شلـــــوار و پالتـــــو بشـه
رف جلـــــو مغـــــازه پشـت ویتــریـــــن دیـد همه ی لبـــاسا هَـس مـدین چین
مـو بـه تنـش همـون دقیقه سیــخ شد یـه خورده واستاد به لبـاســـا میخ شد
مغــــازه داره گفــت : عــزّت زیـــــــــاد دایــی ، بــــرو کنــــار بذار بــــاد بیــــاد
بـــــا اینــکه چــرت و پـرت گفت یــــارو شـاعـر شاهنـــــــامه رفـت اون تــــــو
بــــه قـول مــا یـه خورده پالتار خریـــــد شــال و کـلاه و کـت و شلـوار خریــــد
دستــشـو تـــو جیب بغـل فـــرو کــــرد اشــــرفــی قـــــــرن چهــارو رو کــــرد
شـــــاعـــر مــــــا بعد خـــــرید هنگفت به شیوه ی خودش به اون جوون گفت:
-----------------------------------------------------------------------------------------------
شمـا را چه رفته ست کاینسان خـُلید؟ چــــــرا جــمــلـــه ژولـــیده و بُنجـُلید؟
چــــرا سیــخ سیـخــی شــده مویتان؟ چـــــرا مــثل زنهـــاست ابـــــرویتـــان؟
تـو مردی اگــــر، چیست آن موی مِش؟ بـــرو از سیــــــاوش خجــــالت بکـــش
هــــزاران چــو تــــو لندهــــــــــور پلیـد نیرزد بــه یک مــــــــوی گـــُرد آفــریـــد
اگــــر لشکــــر انگيـــــزد اسفنـديـــــار دگـــر مـــــوی مِش کرده نــايد به کــار
تــورا پــــاردم گــــردد آنگـــــه عِنـــــان همی می کنی پشـت بــــر دشمنــان
تــــویی کـــه بـــــه مـن تکّه انداخــتی گمـــــــانم مــــــرا خــــــوب نشناختی
ابـــوالقــــــــــــاسمم بنده ، فردوسیََم حکیـــــــــــم زبــــــان آور طــــــوسیَم
کنون زیـــــــــــر این گنبد نیـل فــــــام همــــه مــر مـــرا می شناسند نــــام
----------------------------------------------------------------------------------------
یــــه لحظـــه بعــــدِ اون صـدای کلفت مــــرد فروشنده بــه فــردوسی گفت:
خودت که نـــــه، میدونتــو میشناسـم از تـــو کسی چیـــزی نگفتــه واســم
ببینمت، تــــــو شاعــری راس راسی؟ "مــــریم حیـدر زاده" رو میشنـــاسی؟
راستی یه چی بخوام، ازت بر میـــــاد؟ ترانـــــه ی رپ از کارات در میـــــاد؟
پسر خالـه م میخواد کاست جم کنــه یه چیزایی میخواد سر هـــــــــم کنــه
میخوام بـــــراش چیــزای مشتی بگی هفش تـا شعـر شیش و هشتی بگی
بیـــــا ، اینم یـــه کـــاغذ و یـه خودکــار یــــه چی بگوتومایه های " شاهکــــار"
امّـــا تــورو جـــون مـــامــانت استـــــاد چیزی نگی که گیــــر بــدن تو ارشـــاد
---------------------------------------------------------------------------------------------
شاعــر شاهنــــامه ســری تکون داد هیچّی نگف، فقــط پـــا شد راه افتـاد
دید نمیتـونـه بـــــا همــــه بجنگــــــه هرجـــا کـــــه میره آسمـون یــه رنگه
بنـده خـــدا دلش میخواس خیلی زود دوبــــــــاره بــــرگـرده همونجــا که بود
طفلی نشس همینجوری غصّه خورد یه روز نوشتند ، کــه دق کـــرد و مـرد