!Error 404
پیدا نمی کندو تو مثل این که سرلج افتاده باشی بازهم روی گزینه ی search کلیک می کنی. پیغام تکرار می شود :Page not found". " واژه را delete می کنی و دوباره با فونت بزرگ می نویسی؛ آن قدر بزرگ که چشمش ببیند و پیدایش کند. ساعت از نیمه شب گذشته است. چشم هایت سیاهی می روند و خواب توی نگاهت دودومی زند. انگشتت را بلند می کنی و محکم می کوبی روی دکمه یEnter. جواب را می دانی . اما به پیغام روی monitor نگاه می کنی:not found………" " یعنی هیچ ردی؟! هیچ نشانه ای؟!
مگر نه این که در عصر صنعت و ارتباطات ماهواره ای همه چیز آسان و ممکن شده است، پس چرا پیدایش نمی کنی؟ خستگی نگاهت را از سیاهی نوشته می گیری و رها می کنی روی آسمان پشت پنجره. ماه می درخشد و نگاه تو که به تاریکی اتاق عادت کرده بود در مقابل این همه نور تنگ می شود .
و...
تو به این می اندیشی که این روزها چقدرتنگ شده اند. روزهایی که همه از حقیقت فرارکرده اند و به مجاز پناه برده اند. روزهایی که شکلک های Yahoo! به جای آدم ها می خندند، عاشق می شوند، گل تقدیم می کنند و حتی اشک می ریزند. روزهایی که وقتی e-mailت را چک می کنی ، می ترسی توinboxت به جای دل نوشته، ویروس گذاشته باشند. روزهایی بودند که نمی شد ویروس را طوق گردن کبوترکرد. روزهایی که ماه چشم ها را نمی زد، خیره می کرد. آن روزها لای تقویم های تحویل نشده گم شدند.
عصر ارتباطات ماهواره ای "خدا" را به خانه ها نیاورد و تو واژه ات را به هر نامی که جست و جو می کنی، پاسخت همان یک جمله است.
یک جمله هست که امشب باید send to all ش کنی. یک massage کاملا"فوری، شبیه غزل:
با یادآسمان به زمین خیره مانده اید
حیف از خدا که گم شده درکوچه های تنگ