سلام
(اول از همه عذر ميخوام که اين پست طولاني شد. خودم هم از پستهاي طولاني خوشم نمياد، بنابراين تا جايي که تونستم خلاصه نوشتم!!!)
تو يکي از نظرات گفته بودم که اونقدر سر چاپ اين شماره ي سدژ سختي و مصيبت دلنشين کشيديم که اگه بخوايم ميتونيم يه شماره مجزا از اين اتفاقات چاپ کنيم.حالا ميخوام کمي از اونها رو بگم.
از تلاقي تهيه تبليغات مراسم اربعين ، دير رسيدن برخي مطالب ، بسته شدن ياهوميل و جي ميل (آخه بچه ها مطالبشون رو ميل ميکردند.)، کم بودن حجم برخي مطالب، ويرايش تمام مطالب و پيچوندن کلاسها (حتي پيچوندن آزمايشگاه ) که بگذريم!!!
مشکل اصلي از اونجا شروع شد که چاپخونه ي کوثر (مسئول صفحه آرايي شماره هاي قبلي) وقتي مطالب آماده رو پيشش برديم گفت : چند روزي تعطيله و فرصت نداره.
به هزار و يک بدبختي تونستيم يه چاپخونه ديگه پيدا کنيم. چون اين چاپخونه تجربه ي چنين کاري نداشت کلي وقت برد تا صفحه آرايي تمام شد.
چهارشنبه 2هفته پيش بود(قبل از تعطيلات 28 صفر و کنکور). همه چيز آماده بود،فقط مونده بود طراحي جلد.
با آقاي کوچکي
تو کتابخونه مرکزي شروع کرديم به طراحي جلد. اما چشمتون روز بد نبينه... بيش از 4 ساعت روش کار کرديم ولي آخر کار رايانه هاي فوق پيشرفته ي سايت نتونست يه عکس سالم از جلد ذخيره کنه!!!
سه شنبه با اينکه دانشگاه تعطيل بود اومدم تا آخرين نواقص مطالب رو رفع کنم و يک پرينت از صفحات داخلي و فايل عکس روي جلد رو تحويل چاپخونه بدم تا ديگه بيشتر از اين چاپ مجله عقب نيفته. همه چيز تحويل چاپخونه شد، اما بخاطر کنکور، کارکنان چاپخونه بعنوان ناظر امتحان رفته بودن و دستگاهها خاموش بود.
قول چاپ مجله، حداکثر تا صبح دوشنبه رو از مدير چاپخونه گرفتم. يکشنبه همين هفته که براي اطمينان رفتم پيشش گفت دستگاهشون خرابه و سعي ميکنه مجلات رو تا سه شنبه ظهر آماده کنه.
اما سه شنبه ساعت 10 گفت مسئول چسب زدن مجلاتشون نيومده و تا ظهر فقط ميتونه 50 جلد تحويل بده.
چهارشنبه همه مجله ها آماده شد. ولي مسئول سلف گفت فروش هيچ مجله اي در سلف مجاز نيست
خوشبختانه با همکاري يکي از رانندگان سرويس، حداقل فروش در اتوبوس انجام شد.
آخرين مشکل يعني مشکل هميشگي مالي هم با کمک آقاي خسروي زاده
حل شد.
اما ...
همه ي اين مشکلات رو گفتم تا بدونيد خيلي از دلايل تأخير چاپ دست ما نبود. از همه بچه هايي که کمکمون کردن ممنون. اميدواريم شماره هاي بعدي بهتر و سريعتر آماده بشن.
و اما بهترين خاطره ي اين شماره از نظر من :
وقتي با خانواده ي شهيد قديري صحبت ميرديم پدر شهيد با بغض دعا کرد:
الهي کساييکه پسرم رو از من گرفتن به سزاي عملشون برسن.
2 روز قبل که خبر دستگيري ريگي رو شنيدم خيلي خوشحال شدم که آقاي قديري و همه ي ما به آرزومون رسيديم.
درآخر ميگم :
دمِ همه ي بچه هاي سده گرم ... 