از دیار حبیب2

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان


http://www.mehrnews.com/mehr_media/image/2012/02/762684_orig.jpg


گویند آن شهر را نام انطاکیه بود از زمین موصل و آنان سه پیغمبر بودند و در این شهر ملکی بت پرست بود...حق تعالی سه پیغمبر فرستاد،‌هر سه بیامدند و پیغام حق رسانیدند...یک سال پیوسته دعوی حق کردند و آن قوم ایمان نیاوردند و گفتند اینها را هلاک باید کرد،روزی جمع شدند که ایشان را هلاک کنند، حبیب نجّار بیامد تا یاری کند پیغمبران را: مردی پارسا و غریب بود...

پارسا بودی و غریب؟...برای من ولی به آذرخش می مانستی: از همان روزهای کودکی که تازه با یاسین مأنوس شده بودم...از همان جا که می آمدی: دوان دوان: از دورترین نقطه شهر: می آمدی که انقلاب کنی، که آن آیاتِ یاسین تا ابد برایم اوج بگیرند، که خیال کودکانه ام پرواز کند...همیشه دلم می خواست مردمِ انطاکیه حرفت را باور کنند، بپذیرند...انطاکیه؟ شهری با سه پیامبر اما تاریک و پرسایه...

برای من ولی به آذرخش می مانستی: از همان روزها که دانستم اسم آن مرد، حبیب نجّار بوده است...صدایت آشنا بود حبیب! حرفهایِ ساده ات را دوست داشتم: " بیایید و از این پیامبران تبعیت کنید، همین ها که از شما مزدی نمی خواهند، همین ها که خودشان هدایت یافته اند..." موضوع ساده بود حبیب! ساده است، نه؟ کاش می فهمیدند، کاش می فهمیدیم!!!...بعد هم برای اینکه یقینت را به رخشان بکشی از خودت سؤال پرسیدی: همان سؤالی که من هم خیلی وقتها از خودم پرسیده ام: با یک تفاوت کوچک! تو از سر یقین، من از رویِ تردید! : " آخر چرا نپرستم؟ چرا عبادت نکنم کسی که مرا خلق کرده و عاقبت هم به سوی او باز خواهم گشت؟ اگر نپرستم که من هم مثل شما از گمراه شدگانم! "...به همین سادگی! اما نه! ساده نیست حبیب، خودت را نبین! تو یک قهرمانِ قرآنی هستی، ماها عمری را سرِ همین یک حرف می گذارنیم و به یقین نرسیده می میریم!

من همه اش در حسرت آن لحظه توام حبیب که نجوایی صدایت می زند: " ادخل الجنّه: بفرمایید داخل بهشت"...در حسرت آن که حتّی چگونه رفتنت را قرآن بازگو نمی کند، من همیشه بی پروا پریدنت را وسط آن آیه ها دوست داشتم، از همانجا که با خودت حرف می زدی، گفتند: بفرمایید بهشت! و اگر توی قصص الانبیاء نمی خواندم نمی دانستم که :" او را چنان بزدند و شکنجه کردند که بمرد"...

مهربان بودی حبیب! قرآن می گوید: به بهشت که وارد شدی، باز هم دلت برای مردم ِشهرت می سوخت و افسوس می خوردی که: "کاش آن ها اینجا را می دیدند، می دیدند که پروردگارم مرا چطور مورد لطفش قرار داده و کرامتم بخشیده"...این حرفهایت، این دغدغه هایت بیچاره ام می کند حبیب!

آآآی حبیب نجّار! نمی دانی چقدر این قرن بیست و یکم محتاج توست!...محتاجِ تو که بیایی و به همان سادگی گرد خاکستری این روزها را از پیشانی مان بزدایی!...گم شده ایم حبیب! یادمان رفته! همان حرفهای ساده ات را یادمان رفته!...

چشمهایم را می بندم: صدای گام های مردی از دور می آید: آذرخش گونه: می آید که انقلاب کند: مردی از دیار حبیب!

بسم الله الرّحمن الّرحیم...وجاء من اقصی المدینة رجلٌ یسعی قال یا قوم اتّبعوا المرسلین* اتّبعوا من لا یسئلکم اجراَ و هم مهتدون* وما لی لا اعبد الّذی فطرنی و الیه ترجعون* ءاتّخذ من دونه آلهة ان یردن الرّحمن بضرٍّ لا تغن عنّی شفاعتهم شیئاً و لاینقذون* انّی اذاً لفی ضلالٍ مبین* انّی آمنت بربّکم فاسمعون*قیل ادخل الجنّه قال یالیت قومی یعلمون* بما غفر لی ربّی و جعلنی من المکرمین...

یس20-27

کفش کتانی صورتی..

سلام علیکم...

انقدر خوشحال بود که در راه برای رسیدن به کلاس چندبار پاش پیچ خورد . حتی صبح پنیر را روی نان مالید وسپس مربای هویج را...!!!داخل سرویس با همه اطرافیانش خوش وبش می کرد حتی از روی صندلی بلند شد و جای خود را به یکی از دوستانش داد.تا به قول ضمیر نا خود آگاه خودش از خدا بخاطر این لطفش تشکرکند.

فکر می کرد به نیمی از  آرزوهایش رسیده زمین را حس می کرد با همه خاک وسنگش.

وقتی به کلاس رسید شادی در نفس های کوتاه وسطحی اش موج می ز د بچه ها نگاهش می کردند،  بهت همراه با کمی حس ترحم در نگاه های خیره شان وجود داشت . نگاه ها به کفش های کتانی صورتی با بندهای سفید که در جلو گره زده شده بود خیره مانده بود انگار او می خواست این 20سال را جبران کند از همان مهدی که مجبور بود در 2سالگی با آن حالت کم نظیر برود. ...

دوستانش که اورا چند روز پیش دیده بودند او را در آغوش می گرفتند .مهسا با صدایی آلوده به بغض از او می خواست بشیند ولی مریم همچنان او رامی بوسید و رها نمی کرد..

 پسر های کلاس که تعدادشان به اندازه انگشتان دست بود با احترام به اوتبریک می گفتند وبرایش آرزوی سلامتی وموفقیت داشتنداستاد وارد کلاس شد . بعضی ازبچه هاکه فقط نشسته بودندو پچ پچ می کردند  از حضور او آگاه شدند  ولی بقیه هنوز در حال تبریک وابراز شادی بودند عده ای هم در کنار آنها ایستاده بودند تا

خبر ونکته ای از دستشان نرود. تااینکه استادبا کف دست سه بار به در زد..بچه ها با برخورد به هم نشستند ولی او هنوز در وسط کلاس ایستاده بود وچادرش را که بر اثر واکنش هایی از جنس مهربانی به زمین افتاده بود را جمع می کرد .مقنعه اش را صاف کرد وبا علامت مریم بسمت او رفت تادر کنار او بنشیند .لحظه ای به خود آمد استاد به او نگاه می کرد باورش نمی شد ،چهره آن دختری که  جلوی کلاس و ودر خارج از ردیف صندلی ها می نشست قابل فراموشی نبود .

او بعد از3هفته به کلاس آمده بود ولی این بار بدون آن صندلی ..با کفش های کتانی صورتی .. ومهمتر از همه با گام های خودش....   

 

وانت پراید

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان

« وانت پراید » به بازار می آید:

http://www.fardanews.com/files/fa/news/1391/6/25/109594_811.jpg

حُسن خوب و حُسن بد!

در اخبار آمده بود با پایان یافتن روند طراحی «وانت پراید»، این خودرو از سال آینده عرضه خواهد شد!

این حرکت، چند «حُسن خوب!» و چند «حُسن بد!» دارد که در ادامه به آنها اشاره می کنیم:

* حسن های خوب وانت پراید

1- این چیزی الآن می خواهیم بگوییم را خواهش می کنیم بین خودمان بماند که یک وقت کشورهای خارجی متوجه اش نشوند و طرحمان سوخت نشود! پیشنهاد ما این است بیایید «وانت پراید» را تولید انبوه کنیم و سپس از طریق واسطه ها، آنها را وارد کشورهای  کانادا و انگلیس و اینها بکنیم. بعد همین جا بشینیم و نابودی این کشورها را تماشا کنیم!(به این میگن رخنه ی نرم!!

2- با توجه به اینکه براساس رتبه بندی کیفی خودروها، پراید بی کیفیت ترین خودرو کشورمان است، شاید تولید «وانت پراید» که تولید حساسیت های بیشتری را هم می طلبد، خاطرات وحشتناک قبلی را از بین ببرد...!

تبصره: به هر حال چه خاطرات وحشتناک قبلی را از بین ببرد، چه خاطرات وحشتناک تری را به وجود بیاورد، خوبی اش این است که در هر صورت، خاطرات گذشته را پاک می کند!

*حسن های بد وانت پراید

1- یکی از ایرادات و «حسن های بد» این طرح، تقابل اهداف آن با سیاست های جدید افزایش جمعیت کشور می باشد. بعنی هر چقدر هم که ملت «سعی کنند از قدیمی ها فعال تر باشند1» و جمعیت کشور را افزایش بدهند، یک «وانت پراید» به تنهایی می تواند آمار مرگ و میر را چند برابر کرده و زحمات ملت را هدر بدهد!

2- تولید این خودرو باعث افزایش سرانه سکته در کشور می شود! چرا که «وانت پراید» اسمش هم وحشتناک است، چه برسد به اینکه توی جاده باشد، هوا هم تاریک باشد! ملت یکهو می بینند سکته می کنند خب!

1.رییس دولت چندی پیش در پاسخ به درخواست مردم نوده برای شهرستان شده نوده گفت:« شما باید کسری جمعیت خود را جبران کنید. ماشاءالله قدیمی ها خیلی بهتر از شما در این باره کار می کردند!»

در انجیل آمده است...

س ل ا م    ع ل ی ک م

در انجیل آمده است:
او در جایگاه پالاینده و خالص کننده نقره خواهد نشست.»

این آیه برخی از خانمهای کلاس انجیل خوانی را دچار سردرگمی کرد. آنها نمی‌دانستند که این عبارت در مورد ویژگی و ماهیت خداوند چه مفهومی می‌تواند داشته باشد. از این رو یکی از خانمها پیشنهاد داد فرایند تصفیه و پالایش نقره را بررسی کند و نتیجه را در جلسه بعدی انجیل خوانی به اطلاع سایرین برساند.

همان هفته با یک نقره‌کار تماس گرفت و قرار شد او را درمحل کارش ملاقات کند تا نحوه کار او را از نزدیک ببیند. او در مورد علت علاقه خود، گذشته از کنجکاوی در زمینه پالایش نقره چیزی نگفت.
وقتی طرز کار نقره کار را تماشا می‌کرد، دید که او قطعه‌ای نقره را روی آتش گرفت و گذاشت کاملاً داغ شود. او توضیح داد که برای پالایش نقره لازم است آن را در وسط شعله، جایی که داغتر از همه جاست نگهداشت تا همه ناخالصی‌های آن سوخته و از بین برود.


زن اندیشید ما نیز در چنین نقطه داغی نگه داشته می‌شویم. بعد دوباره به این آیه که می‌گفت: «او در جایگاه پالاینده و خالص کننده نقره خواهد نشست» فکر کرد. از نقره‌کار پرسیدآیا واقعاً در تمام مدتی که نقره در حال خلوص یافتن است، او باید آنجا جلوی آتش بنشیند؟
مرد جواب داد بله، نه تنها باید آنجا بنشیند و قطعه نقره را نگهدارد بلکه باید چشمانش را نیز تمام مدت به آن بدوزد. اگر در تمام آن مدت، لحظه‌ای نقره را رها کند، خراب خواهد شد.


زن لحظه‌ای سکوت کرد. بعد پرسید: «از کجا می‌فهمی نقره کاملاً خالص شده است؟» مرد خندید و گفت: «خوب، خیلی راحت است. هر وقت تصویر خودم را در آن ببینم.»
اگر امروز داغی آتش را احساس می‌کنی، به یاد داشته باش که  خداوند چشم به تو دوخته و همچنان به تو خواهد نگریست تا تصویر خود را در تو ببیند.

یک خبر...

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان

«پیوندها» از پر بازدید کننده ترین سایت هاست

به صحرا هم بنگرم صحرا تو بینُم!

پایگاه خبری فناوری اطلاعات و ارتباطات نوشت: سایت نام آشنای «تار نماهای مفید ایرانی» معروف به «پیوندها» بعد از سایت های گوگل، یاهو و بلاگفا پر بازدید ترین سایت در ایران است و در رتبه بندی کشوری مقام چهارم را دارد!

حالا برویم که داشته باشیم کامنت هایی که برای این خبر گذاشته شده، شما هم کامنت خودت را همین تهش اضافه کن:

http://www.aftana.ir/images/docs/000002/n00002270-b.png

باباطاهر عریان!

به صحرا بنگرم صحرا تو بینُم/به دریا بنگرم دریا تو بینم

به هر جا بنگرم کوه و در دشت / دوباره باز «پیوندها» رو بینُم

عمو فیلتر چی

با تشکر از زحمات خودم

دانشجو

اینجانب که رسما 90 درصد وقتم رو صرف بستن صفحه این سایت می کنم!

...

به نظر من که حقش رو خوردن! چون خیلی ها دور برگردون استفاده می کنن!

مهمون

خدا را شکر در تمام زمینه ها پیشرفت مطلوبی داریم!

بشریت

آقا! این یکی دیگه انصافا در طول تاریخ من، بی سابقه بوده!

ن.طرفدارمنش

تا کور شود هر آنکه نتواند دید!

سهراب سپهری

پدر بنده نیز وقتی مرد، آسمان آبی بود/مادرم بی خبر از خواب پرید،...!

آقای پ1

آقا ما هم وقتی میاییم تو وبلاگمون قبلش یه سری بهش می زنیم!

.

.

.

1.ایشون با اوشون فرق داره. . . . . . . .