رابطه ایدز با ژنو

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان



رئیس دفتر یونیسف در ایران گفته است: «بر اساس مقاله‌ای که وزارت بهداشت در سال 2010 انجام داده است، 16 درصد نوجوانان دختر و 20 درصد نوجوانان پسر، راه انتقال HIV را می‌دانند بنابراین 80 درصد نوجوانان کشور ایران از راه‌های انتقال HIV ایدز بی‌اطلاع هستند.»

http://negaresh.snn.ir/Images/News/Editor/image/fazayemajazi/%D8%B8%D8%B1%DB%8C%D9%81.jpg

اول که خبر را در همین سایت خبرآنلاین خواندم، متعجب شدم. چون «مقاله» یا «نوشتنی است» یا «منتشر کردنی است» یا «خواندنی». مقاله «انجام دادنی» نمی‌دانم چیست. تا اینکه به تاریخ مقاله نگاه کردم که سال 2010 بود. فهمیدم اشکالی در کار نیست. در آن سال‌ها ایران یک‌طوری بود که اساساً همه چیز انجام می‌شد.

صبح بعد از انجام خواب، صبحانه را انجام می‌دادیم. بعد تلویزیون را روشن انجام می‌دادیم. مجری اخبار را انجام می‌داد و می‌گفت که دولت در حال انجام دادن همه چیز است، البته گروهی مخالف می‌خواهند که دولت انجام ندهد ولی رئیس جمهور و دولت با شدت هرچه تمامتر مخالفان را انجام خواهد داد تا بتواند خدماتش را به ملت انجام بدهد. بعد به دفترمان می‌آمدیم و کارهایمان را انجام می‌دادیم. بعد از کار در ترافیک انجام داده می‌شدیم تا به خانه برسیم و الباقی امور زندگی را انجام بدهیم.

- اولاً که نوجوانان 2010 الان قدم به سال‌های جوانی گذاشته‌اند و اگر لازم باشد و پا بدهد، برخی‌شان همه رقمه بلدند ایدز منتقل کنند، لذا آمار غلط است.

- گویا گروهی 20 نفره از نوجوانان سال 2010 به طوری کاملاً خودجوش در اعتراض به این گزارش یونیسف، جلوی دفتر ریاست جمهوری تظاهرات میلیونی کرده‌اند و خواستار انحلال دولت و لغو مذاکرات ژنو، مرگ زودرس کاترین اشتون و ایدز گرفتن جان کری شده‌اند، آن هم با شدت هرچه تمامتر.

- یکی از همین نوجوانان خودجوش معترض به خبرنگار سایت «رئیس جمهور قبلی نیوز» گفت: «والا ما اون دوره همه‌اش سرمون توی کتاب و درس بود. اصلاً فساد به این گستردگی نبود که کسی بخواد بدونه چه‌جوری می‌شه ایدز گرفت. مورد داشتیم که طرف می‌خواسته ایدز بگیره، 8 سال تلاش کرده آخرشم کسی رو پیدا نکرده که برایش ایدز انجام بده. ولی الان دارن از طریق ژنو کرور کرور ایدز انجام می‌دن!»

قبر نوشته ی یک مدیر...

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان



سعید سلیمان‌پور ارومی در تهران امروز نوشت:

ای مدیران که در این دنیایید

«یا از این بعد به دنیا آیید»

«این که خفته‌ست در این خاک منم»

از مدیران قدیمِ وطنم!

یاد آن دوره بشکوه، به‌خیر!

یاد آن لذت انبوه، به‌خیر!

جان‌نثاران همگی دورم جمع

جمله پروانه و من همچون شمع

 

پاچه‌ام تا که کمی می‌خارید

پاچه‌خار از همه سو می‌بارید!

چونکه از زحمت امضا کردن

خسته می‌گشت مرا گاهی تن -

بود کاناپه و بالش، حاضر!

شانه‌مالان پی مالش، حاضر!

 

لیک طرحی دگر آورد فلک

بخت ‌بد پای مرا کرد فلک

چون ورق نیز چو بختم برگشت

داخل حجله عروسم نر گشت!

از مدیریت خود عزل شدم

مایه لودگی و هزل شدم

 

پاچه‌خاران همه دلسخت شدند

پاچه‌گیرِ من بدبخت شدند!

تو نپندار بسی غم خوردم

صبح معزول شدم،شب مردم!

پند گیرید از این قصه من

گر توانید، نمیرید اصلا!

 

حالیا غمزده توی گورم

سوژه طنز «سلیمان‌پور»م!

شده جانی که ندارم بر لب

پاچه‌خارم شده مور و عقرب

لیکن آن وسوسه و شور و شرم

به‌خدا هیچ نرفته ز سرم

گر چه این دخمه شده ماوایم

باز هم در طلب دنیایم

گزارش صدروزه من به روحانی

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان


... و اما گزارش صدروزه من به رئیس جمهور:
- 2920 روز بلاتشبیه بودیم، حالا 100 روز است که بلاتکلیفیم.
- 100 روز است که قاضی مرتضوی روزی دو هزار تومان پس‌انداز می‌کند برای پرداخت جریمه 200 هزار تومانی‌اش.
- قبلاً وقتی از خواب بیدار می‌شدم، نگران بودم و می‌دانستم برای چه. الان 100 روز است که وقتی از خواب می‌پرم، نگرانم ولی نمی‌دانم برای چه؟
- 100 روز است که مثل گذشته هر روز به تلویزیون تلفن می‌زنم برای طلب‌های معوقه‌ام و آنها هم همان چیزهایی را می‌گویند که قبل از 100 روز پیش می‌گفتند.
- 100 روز است که پست‌های فیس‌بوک محمدجواد ظریف را لایک می‌کنم.
- 100 روز است که دیشب صدای تیشه از بیستون نیامد، فلذا شاید به خواب شیرین فرهاد رفته باشد.
- 100 روز است که دارم فکر می‌کنم با توجه به اینکه دولت قبل اساساً شوخی بود، آیا دولت شما جنبه شوخی دارد یا نه؟
- 100 روز است که دارم فکر می‌کنم آیا قاتل بروس‌لی در این دوره پیدا می‌شود یا نه؟
- 100 روز است که نمی‌دانم آیا واقعاً مچکریم یا حدوداً مچکریم یا... اما چون 100 روز است که تچکّر (!) مد شده، ما هم هستیم.
- 100 روز است که «متشکر»، «مچکر» و «تشکر»، «تچکر» شده است در مملکت. به هر حال ما راضی هستیم خدا را چُکر!
- 100 روز است که مدیرمسئول سابق‌مان شده است رئیس دفتر اطلاع‌رسانی ریاست جمهوری. فلذا 100 روز است که هیچ اطلاعی از وی در دست نیست. شما اگر اطلاعی دارید، دیگران را از نگرانی درآورید.
- 100 روز است که صبح‌ها با هراس از خواب می‌پرم چون بابت خواب‌هایی که دیده‌ام، فکر می‌کنم خاتمی رئیس‌جمهور است. ظهرها که گرسنگی فشار می‌آورد غش‌غش می‌خندم چون فکر می‌کنم احمدی‌نژاد رئیس‌جمهور است. شب‌ها میخ می‌نشینم جلوی تلویزیون و اخبار تأکید می‌کند که شما رئیس‌جمهورید.
- 100 روز است که: من که خندم نه بر اوضاع کنون می‌خندم/ من بدین گنبد بی‌سقف و ستون می‌خندم.
- 100 روز است که اصلاح‌طلبان فکر می‌کنند کاملاً دوم خرداد شده است. اصولگرایان فکر می‌کنند تا حدودی سوم تیر شده است. در حالی که 100 روز است که هر روز، روز دیگری است و «صوفی ابن‌الوقت باشد ای رفیق.»
- 100 روز است که همه مدت را به تهیه این گزارش پرداخته‌ام بنابراین نتوانسته‌ام کار دیگری انجام بدهم. درست مثل خیلی‌های دیگر.
- 100 روز است که بوی مواد شوینده همه مملکت را برداشته. نمی‌دانم چه گذشته که همه لازم می‌دانند همه جا و همه چیز را بشویند.
- 100 روز است که منتظریم روز صدم فرا برسد.
- 100 روز است که دوره می‌کنیم شب را و روز را، هنوز را.


غریب آشنا
می‌گویند یک «نلسون ماندلا» نامی به رحمت خدا رفته است. گویا نامبرده در الباقی جهان شناخته شده است. می‌گویند شخص مزبور سیاه‌پوست بوده و بابت رنگ پوست خودش مبارزات سیاسی کرده و قریب 27 سال هم زندانی سیاسی بوده است. بعد از زندان آمده و رئیس‌جمهور شده و نه بگیر و ببندی به راه انداخته، نه انتقامی گرفته از آنها که 27 سال تسمه از گرده‌اش کشیده‌اند.
حالا که بقیه جهان عزادار شخص نامبرده است، ما هم به آنها تسلیت می‌گوییم، گرچه در کشورمان از این چیزها نداریم و کلاً ‌با موضوعات و جریانات زندگی وی بیگانه‌ایم. گشتم نبود، ‌نگردید که علافی‌اش پای خودتان است و سایر قضایا...

نخوابیده شب درازه!...

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان


محمد گلیچ در روزنامه قانون نوشت:

فتح ا... زاده: اگر آندو ..... دارد، آن‌را نشان دهد.
الف) وجود
ب) چیز دیگه، جیگر
ج) بندی که به او اجازه می‌دهد استقلال را ترک کند در قراردادش
د) تب

علی پروین: دایی نباید دغدغه‌ای غیر از ..... داشته باشد.

الف) دریافت یارانه نقدی

ب) عقب ماندن از عمو
ج) مسائل فنی
د) اعتراض به زمین و زمان

عبدالرضا داوری: پای اصولگراها هیچ‌وقت ...... باز نمی‌شود.

الف) و به هیچ عنوان

ب) دست‌شان که عمرا

ج) به پاستور
د) 190 درجه

کی‌روش: برای موفقیت تیم‌ملی فوتبال باید ..... بیاوریم.
الف) شورش را در
ب) عروس
ج) کاپرفیلد
د) گارفیلد

احمد نعمت‌بخش (دبیر انجمن خودروسازان): لغو تحریم‌ها.....نمی‌کند.
الف) از کفت بیرون کند اما بیشتر شدن تحریم نعمتت افزون
ب) خودش را لوس
ج) خودرو را ارزان
د) کاری با آدم می‌کند که ننه در دست‌تنگی با بابا

خلعتبری: از باشگاه ماشین نگرفتم اما ..... است.
الف) اسب حیوان نجیبی!
ب) حقیت تلخ
ج) وضعیتم مثل بقیه
د) نخوابیده شب دراز

سیدمحمد خاتمی: نباید برخی چون ..... بلندتر است حق دفاع را از دیگران بگیرند.
الف) قدشان لابد!
ب) برج‌شان
ج) صدایشان
د) (.....)

گودرزی (وزیر ورزش): هر وقت کفاشیان را دیدم گفتم بیا.....
الف) و او هم همیشه آمد
ب) وقتی می‌آمد می‌گفتم کلاس چندی عمو؟ بعدش دوستان می‌گفتند این رئیس فدراسیون فوتبال است و کلی می‌خندیدم
ج) پول بگیر
د) گفتا چرا؟ گفتم تیر برق کوچه‌را، گفتا کتاب‌های نیچه را!

احمدیان (معاون سازمان انرژی اتمی): سوخت نیروگاه بوشهر هفته آینده .... می‌شود.
الف) داماد
ب) شر
ج) تعویض
د) آدم

خداداد: کسی قدرت ندارد کی‌روش را.....کند.
الف) ماچ
ب) خوار و ذلیل
ج) بیرون
د) داخل

تفریحات اقشار آسیب‌پذیر در مجلس

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان

http://www.shadine.ir/wp-content/uploads/2011/03/99273861073829225489.jpg

باز زمستان شد و هوا بالاپایین شد و آلودگی به سر وقت‌مان آمد. نفس کشیدن سخت شده است از شدت آلودگی. آلودگی، همان آلودگی که دوست ماست. آلودگی، همان آلودگی که خودمان درستش کرده‌ایم، حالا بیخ گلویمان را گرفته و راه نفس را بسته است. باز خودمان یک چیزی درست کردیم که شد بار خاطرمان. همیشه یک چیزهایی درست می‌کنیم که تویش می‌مانیم و هضمش برای خودمان هم سخت می‌شود.

آنقدر آلاینده‌های هوا زیاد شده که به قول دوستی با هر نفس نیمی از جدول مرحوم مندلیف را در ریه می‌فرستیم. اوضاع طوری شده که هوای بازدم‌مان از هوای دم تمیزتر است و عملاً هرکدام‌مان روزی چندین مترمکعب از هوای شهرمان را با ریه‌هایمان تمیز می‌کنیم.

هر سال آلودگی که می‌آید، بحث و سخنرانی و اینها هم در باب ضرورت‌های رفع و دفع آلودگی راه می‌افتد. گویا مسئولان‌مان نمی‌خواهند از آسمان عقب بیفتند. حالا که آلودگی هوا راه افتاده، آنها هم در حد مقدورات‌شان می‌کوشند تا آلودگی صوتی ایجاد کنند.

مجلس هم دیروز با کلیات طرح انتقال پایتخت موافقت کرده است. جماعت نماینده هم آمده‌اند با شور و حرارت بسیار در موافقت و مخالفت این طرح صحبت کرده‌اند. آخر سر هم رأی داده‌اند. بعد هم لاریجانی (رئیس مجلس) گفته است: «اعتبارات انتقال پایتخت زیاد است، از این‌رو با توجه به مشخص نبودن منابع این طرح با مخالفت شورای نگهبان مواجه خواهد شد.»

یعنی این همه وقت را آقایان بخیه به آبدوغ زده‌اند و خود گفته‌اند و خود خندیده‌اند، درست مثل تفریحات ما اقشار آسیب‌پذیر!

با این حساب دور از ذهن نیست که در روزهای آینده این طرح‌ها به مجلس برود و با کلیاتش هم موافقت شود تا بعداً شورای نگهبان بگوید پولش را نداریم:

- طرح تبدیل کویر لوت به جنگل سرسبز

- طرح انتقال آب دریای خزر با سطل به دریاچه ارومیه

- طرح ممنوعیت عرق کردن و حرص خوردن نمایندگان حامی دولت قبل

- طرح پرداخت بدهی‌های صداوسیما به برنامه‌سازان

- طرح آسفالت کردن خلیج‌فارس

- طرح ایجاد سقف سنی برای سخنرانان تأثیرگذار

- طرح مبارزه با توزیع کارت هدیه

- طرح اجبار برای گفتن سخنان معقول در نطق‌های پیش از دستور

***

حالا فرض کنید این طرح انتقال پایتخت با جزئیات و کلیاتش تصویب شد و گفتند پایتخت باید برود فلان‌ شهر! از فردا گروه‌گروه جماعت نماینده مجلس مستعفی می‌شوند که چرا پایتخت را نیاوردید بندر دیر یا خاش یا علی‌آباد کتول یا جاغرق.

آن وقت تکلیف بچه‌های تهران چه می‌شود که از فردایش باید بگویند بچه یک جای دیگرند؟

- همین الانش یک نامه از این اداره به آن اداره رفتنش چندین ماه طول می‌کشد. احتماًلاً آن روزها نوه و نتیجه‌های مردم باید آواره شهرها باشند، بلکه بتوانند جواب نامه درخواست معافیت سربازی پدربزرگ‌شان را بگیرند.

- الان همه بیخ گوش همدیگریم، هیچ‌کدام از تحقیق و تفحص‌ها از ادارات به نتیجه نمی‌رسد، وای به حال آن روزها.

نظر پسران مسئولان درباره پدرشان

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان

http://vecto.rs/600/vector-of-a-cartoon-father-kneeling-to-hug-his-son-outlined-coloring-page-by-ron-leishman-18868.jpg
به مناسبت روز خانواده، پسر وزیر ارتباطات در تلویزیون درباره اوضاع و احوال ارتباطات حرف زده است و البته پدرش هم جواب او را داده.

پسر وزیر ارتباطات: «اینترنت سرعت پایینی دارد و همین موجب شده در کلاس‌های مدرسه، بچه‌ها به من بگویند برو به پدرت بگو سرعت را بالا ببرد.»
او همچنین به عدم آنتن‌دهی موبایل در خانه خودشان انتقاد کرد.
پاسخ‌های پدر به پسر را هم اگر خواستید در سایت «خبرآنلاین» بخوانید.
حالا فکر کنید پسران سایر وزرا هم انتقاداتی که در مدرسه به پدرانشان وارد می‌شود و پاسخ پدران چه می‌تواند باشد.
***
پسر وزیر نفت: «بچه‌ها توی مدرسه می‌گن چرا نفت نمی‌یاد سر سفره‌هامون؟»
وزیر نفت: «بهشون بگو  یه دفعه قبلا آوردند سرسفره، برای هفت پشت مون کافیه.»
***
پسر وزیر خارجه: «بچه‌ها توی مدرسه می‌گن کاترین اشتون اگه بیاد خونه‌تون، با همون کت و دامن میاد؟»
وزیر خارجه: «اِ ! بَده! این حرفا چیه؟!»
***
پسر وزیر دفاع: «بچه‌ها توی مدرسه می‌گن بهترین دفاع چیه؟»
وزیر دفاع: «حمله».
***
پسر وزیر بهداشت: «بابا بچه‌ها توی مدرسه دستاشونو نمی‌شورن.»
وزیر بهداشت: «تو کاری بهشون نداشته باش. وقتی مریض شدن، رفتن دکتر، دارو گیرشون نیومد، پدرشون دراومد، یاد می‌گیرن که دستاشونو بشورن.»
***
پسر وزیر راه: «بچه‌ها توی مدرسه می‌گن چرا این‌قدر خیابون مدرسه چاله‌چوله داره؟»
وزیر راه: «بهشون بگو به پسر شهردار بگن. من مسئول پر کردن راه‌های بین شهری‌ام.»
***
پسر وزیر کشور: «بابا بچه‌ها توی مدرسه می‌گن این چه وضعیه؟»
وزیر کشور: «تو هیچی نگو، ولشون کن.»
***
پسر وزیر آموزش و پرورش: «بابا بچه‌ها توی مدرسه کارای بدی می‌کنن.»
وزیر آموزش و پرورش: «عیب نداره. بزرگ می‌شن می‌رن دانشگاه بدتر می‌شن.»
***
پسر وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی: «بابا بچه‌ها توی مدرسه خیلی حرفای غیرفرهنگی می‌زنن، بیا ارشادشون کن.»
وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی: «ببین پسرم، آدم هرچی می‌بینه و می‌شنوه که نمی‌ره به باباش بگه. مگه من به بابام می‌گم که تو به بابات می‌گی؟»
***
پسر وزیر اطلاعات: «بچه‌ها توی مدرسه هیچی نمی‌گن.»
وزیر اطلاعات: «عیبی نداره پسرم ولی اگه چیزی گفتن به بابا بگی‌ ها، باشه؟»

آموزش حرف "ف"...



پایگاه اطلاع رسانی ثامن

آموزش حرف "ف" در کتب درسی جدید در آینده ای نه چندادن دور!!! 


افسران - آموزش حرف

چادر مسافرتی برولوسکونی رسید...

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان

فرانس 24 نوشته: کلاه کاسکتی که فرانسوا اولاند برای ملاقات با معشوقه اش سوار بر موتور به سر می گذاشت، به یکی از پرفروش ترین محصولات فرانسوی تبدیل شده است.

سوالات فلسفی:

چرا این کلاه پرفروش شده است؟ آیا این کلاه از سوی مردم عادی پرفروش شده یا سیاستمداران؟ اصولا می​توان گفت که در فرانسه مردها، اهل موتور سواری ویژه با «طرف» هستند؟ آیا سیاسیون فرانسوی کلا دوترکه سوار موتور می​شوند؟ آیا بحران موتور در فرانسه، باعث فروپاشی خانواده و سقوط فرانسه خواهد شد؟ آیا بیست و سی از این فروپاشی گزارش مردمی تهیه می​کند؟ 

***

 

دیالوگ1 

موتور سوار: یه دونه از اون کلاه کاسکت ها بدین؟

فروشنده: نماینده مجلسی یا عضو کابینه؟

موتور سوار: مشاور جوان هستم!

فروشنده: فروش به شما غیر قانونیه. برو واسه ما دردسر درست نکن. برو با عروسک هات بازی کن.

 

دیالوگ 2

(ابتدای جاده چالوس در فرانسه)

- فندک و تنباکو دو سیب و آب معدنی و تخمه ژاپنی...

- کلاه کاسکت نمی خوای؟

- آخ آخ ...چرا چرا، خوب شد گفتی.

- {کمی یواش تر در گوش خریدار}: چادر مسافرتی برلوسکونی هم اوردیم. عالی.

- یه دونه بده.

 

دیالوگ3

خریدار: داداش یه کاسکت خوب می خوام.

فروشنده: (در حالی که لپ خریدار را می کشد): شیطون دو ترکه مسافر زدی؟

خریدار: خجالت بکش آقا. این شناسنامه، اینم کارت ملی! ایشون خانم من هستن. 

 

دیالوگ 4

- عذر میخوام کاسکت اولاندی داری؟

- نخیر. قایق 7 نفره بخوای داریم. با هندونه رسیده.

 

دیالوگ 5

- آقا یه دونه...یه دونه...یه دونه کلاه...

- اووووووه! جون بکن خب! کلاه کاسکت می​خوای. «اصولگرایی» قفسه اول سمت راست، «اصلاح طلبی» از پایین قفسه دوم.

- نه برا خودم نمی خوام، یکی از دوستان...

- آره ارواح عمه ات...از صبح 16 نفر اومدن واسه دوستاشون کلاه کاسکت خریدن...

 

دیالوگ 6

خریدار: ببخشید از اون کلاه کاسکت ها دارین؟ (به خریدار چشمک می​زند)

- برو عمو خدا روزی تو جای دیگه بده، ما از اوناش نیستیم. برو آدم باش و به خانواده ت برس.

 

بیلبورد تبلیغاتی

کاسکت کمتر...زندگی بهتر

 

آگهی مطبوعاتی:

- کاسکت اولاندی چینی رسید/ نصف قیمت

- عینک دودی هیلاری با تخفیف ویژه برای آقایان خاص

- چادر مسافرتی برولوسکونی بخرید، کلاه کاسکت اولاندی جایزه بگیرید

- سرپوش خارجی جهت تفاوت های فرهنگی، اوکازیون فقط 5 دلار

و...

این خانم چطوری شده رییس کمیسیون بحران؟

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان

پوریا عالمی در شرق نوشت:

رییس کمیسیون ایمنی و مدیریت بحران شورای اسلامی شهر تهران حادثه آتش‌سوزی جمهوری را زنگ‌خطر برای ساختمان‌های مناطق 11 و 12 شهرداری دانست. (ایسنا)

خب شهروندان ساکن و کارگران شاغل در این مناطق، از همین الان پا شوید بروید باشگاه و بادی‌بیلدینگ کنید تا دستتان قوی شود. جدی می‌گویم. اینها تا دیروز رسما تقصیر را انداخته‌اند گردن ضعف دستان آن دو زن کارگر. فردا اگر اتفاقی بیفتد می‌گویند ما که قبلا هشدار دادیم که ساکنان این مناطق باید به‌صورت آماده‌باش و نیم‌پز لب پنجره آویزان بمانند. بعد هم وی دُر گرانبها سفته و افزوده: «ساختمان‌های این مناطق، آبستن چنین حوادثی هستند.»

ساختمان‌های مناطق 11و12 گفتند: «کی ما را آبستن حوادث کرده؟ » این «رییس کمیسیون ایمنی و مدیریت بحران» همان «خانم معصومه‌ آباد» عضو شورای شهر است که بعد از حادثه خیابان جمهوری گفت: «اینگونه مشکلات «طبیعی» است و خیلی از مواقع چرخ هواپیما باز نمی‌شود یا ترمز ماشین گرفته نمی‌شود.» وقتی خانم ‌آباد نمی‌داند به کدام بلایا می‌گویند «طبیعی»، چطوری شده «رییس کمیسیون ایمنی و مدیریت بحران؟»

دیالوگ
«مدیریت بحران، سلام. ببخشید، دارد زلزله می‌آید. همه مانده‌اند زیر آوار.»

«زلزله؟ زلزله که طبیعی است. تا حالا خودت خربزه خوردی به پایش نلرزیدی؟»

«خیابان نشست، 40 تا خانه و 30 تا ماشین رفتند تو.»

«نشست؟ نشست که طبیعی است. تا حالا خودت ننشستی؟»

«هواپیما سقوط کرد. همه رفتند هوا. »

«سقوط؟ هوا؟ کاملا طبیعی است. از قدیم گفتند وقتی بزنی زمین هوا می‌رود.»

«ماشینتان را بدجایی پارک کرده بودید. جریمه شدید.»

«چی؟ چه غیرطبیعی...‌ای‌وای... باید به داد مردم رسید. این حق هر شهروند ایرانی است که بتواند پارک دوبل کند.‌ای‌وای...‌ای‌‌وای... مساله مرگ و زندگی است. حالا چقدر جریمه‌ام کردند؟»

«ببخشید، شما مسوولان، حیف هستید. من دوباره به‌جای شماها استعفا می‌دهم.»

«آقا از وقتی حاج حسن بحث منشور حقوق شهروندی را کشیده وسط مدام داره از آسمون و زمین برای شهروندان بیچاره می باره از اتوبوسا گرفته تا اینجا، حاج حسن بخدا می دونیم حقوق دانی...»

راهنمای دانشجویی: فرجه چیست و مراقب کیست؟

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان



به مناسبت فرارسیدن ایام امتحانات دانشگاه‌ها(البته تموم شدن امتحانات بعضی از دانشگاه ها!)، امروز تصمیم گرفتیم چند مسئله مهم را پیرامون امتحانات که به عنوان یک معضل هم می‌توان به آنها نگاه کرد بررسی کنیم و به این سوال پاسخ دهیم که این عبارات واقعا چه معنایی می‌دهند:

فرجه چیست؟
همانطور که قبل از ذبح به گوسفند آب می‌دهند، به دانشجو هم قبل از امتحانات فرصتی می‌دهند تا برای خودش خوش باشد. دانشجو در ابتدای شروع فرجه کمی‌جزوه‌ها را نگاه می‌کند و بعد از ناامیدی همچون فردی که بهش گفته اند تا دو ماه دیگر می‌میری برو هر غلطی که می‌خواهی بکن، از هیچگونه لذت‌جویی (اعم از دیدن فیلم‌های ندیده، خوابیدن در حد خواب زمستانی خرس‌ها، انجام بازی کامپیوتری به صورت نان استاپ، عبور از مخاطب خاص و مخاطب قرار دادن عام و...) دریغ ننموده و خود را به درجه فنای فی الفرجه می‌رساند. بطور کلی می‌توان گفت آن میزانی که دانشجویان ما در ایام فرجه لذت‌جویی می‌کنند، میلیاردر آمریکایی در وگاس نمی‌کند. ولی به نظرم همین که دانشجو در این ایام جلوی خودش را می‌گیرد و معتاد نمی‌شود جای تقدیر دارد.

شب امتحان چیست؟
شب امتحان از جمله شب‌های معنوی است که موجب نزدیکی دانشجو با خداوند از طریق التماس و تضرع به درگاه الهی می‌شود. شب امتحان، شب آزاد شدن ظرفیت‌ها و شکوفا شدن استعداد دانشجویان است. خیلی از این دانشجویان بعد از تجربه شب امتحان و مشاهده توانایی‌های خود در زمینه تقلب نویسی مسیر زندگی شان عوض شد و الان دست کم 250 دانشجو داریم که توانسته اند رمان بینوایان را روی یک دانه برنج بنویسند و نام خود را در گینس به ثبت برسانند.
یکی دیگر از ویژگی‌های شب امتحان این است که دانشجو به طرز عجیبی به هر چیزی غیر از درس علاقه پیدا می‌کند. در پاره ای از موارد دیده شده که دانشجو با کتاب باز در حالی که چشمانش را برای دقت بیشتر تنگ کرده به مستندِ تخم‌ریزی دلقک‌ماهیِ آب شور می‌نگرد. بعضی‌ها که خیلی حالشان خراب است با 20:30 هم جذب می‌شوند. البته تقصیری ندارند. گاهی درس‌ها آنقدر فشار می‌آورند که آدم برای فرار از آن دست به هر کاری می زند.

مراقب کیست؟
مراقب کسی است که در کودکی توجهات لازم به او نشده و غالبا در نقش تیر دروازه در گل کوچیک مورد استفاده قرار می‌گرفته. او از کودکی دوست داشت میتی‌کومان باشد تا همه به او احترام بگذارند و به محض بردن اسمش به خاک بیفتند. ولی از آنجایی که هر چه می‌دوید به جایی نمی‌رسید، بیشتر کاراکتر زمبه را در یادها تداعی می‌کرد. مراقب بعد از سپری کردن دوران کودکی به مرحله ای رسید که برای تیر دروازه شدن کمی‌بزرگ بود، به همین دلیل از او به عنوان گاز اشک‌آور برای متفرق کردن افراد استفاده می‌کردند. چون بنده خدا هر جا پا می‌گذاشت، می‌گفتند اه باز این پسره اومد و پراکنده می‌شدند. همه اینها باعث شده تا تمام عقده‌های فروخورده مراقب در جلسه امتحان ظهور پیدا کند و مراقب همچون عقابی تیزبین دانشجویان را تحت نظر داشته باشد و خود را در حد ناظر سازمان ملل جدی بگیرد. وی معمولا با گفتن «ورقه‌ات رو درست بگیر»، «گوشیتو بذار تو جیبت»، «میام پاره می‌کنما» و «دیگه وقتی نمونده» (به صورت کاذبانه!) سعی در ارضای روحی-روانی خود دارد. پس بیایید با مراقب مهربان باشیم، با او نجنگیم و به تهدیداتش احترام بگذاریم. باور کنید هرکس جای او بود با آن حجم از آسیب‌های روحی تا الان قاتل زنجیره‌ای شده بود ولی او نجیبانه به شغل شریف کارمندی رضایت داده است.

استاد کیست؟
از آنجایی که دوستان در گوشی به بنده اشاره می‌کنند که دیگر جایی برای مطالب بقیه همکاران باقی نمانده به همین مقدار کفایت می‌کنم که استاد همان موجودی است که سر جلسه امتحان حاضر می‌شود و در حالی که لبخندی سادیستیک بر لب دارد با گفتن «اینا همه اش تو جزوه بود» و «از این ساده تر امکان نداشت» از عجز و خنگی دانشجویان لذت می‌برد. سپس بالای سر دانشجویان مونث حاضر می‌شود و برای آنان توضیحاتی را با لبخند ارائه می‌دهد ولی تا پسرها از او می‌خواهند که یک لحظه بیاید قاطعانه می‌گوید «دیگه به هیچ سوالی جواب نمیدم» و با شور و انرژی کلاس را ترک می‌کند. همین خصیصه است که از او موجودی سهل و ممتنع می‌سازد. پس بیایید در کنار مراقب، استاد را هم درک کنیم.

چرا گوگل صدای مردم در انتخابات رو نشنیده؟!

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان



10 کلمه پرجستجوی ایرانیان برای دیدن تصاویر در گوگل در سال 2013 عبارت بودند از: عکس، دختر، زن، hot، girl، لباس، تصویر، لخت، فیلم و عروس.

همچنین وضعیت 10 کلمه پرجست و جوی ایرانی ها در گوگل در 10 روز نخست سال جدید میلادی 2014 نیز نشان می دهد 10 کلمه پرجستجو عبارتند از: دانلود، آهنگ، عکس، دانلود آهنگ، بازی، فیلم،چت،اندروید، google و دانلود اهنگ. البته 10 کلمه پرجستجوی موتور جستجوی گوگل در جهان عبارت بودند از: نلسون ماندلا ،پل واکر، آیفون اپل 5 اس، کوری مونتیت،رقص هارلم شیک، انفجار بوستون آمریکا، نوزاد سلطنتی، گوشی های سامسونگ گالکسی اس 4، دستگاه های پلی استیشن سونی اس 4 و کره شمالی.

*** 

از آنجا که این گزارش کاملا جهت دار و مغرضانه نوشته شده، ما فقط به انتشار بازتاب آن اکتفا می‌نماییم و امیدواریم به زودی گوگل، این جرثومه سیاه نمایی و فساد، فیلتر شود و خلاص. یعنی همه دنیا دنبال گلکسی اس 4 هستن و ایرانی ها دنبال دانلود آهنگ؟ پس کیا رتبه علمی ما را از اون وضع به این وضع رسوندن؟ چرا گوگل صدای مردم در انتخابات رو هنوز نشنیده؟!

توصیه: با توجه به اینکه طبق این گزارش، ایرانی ها کلا در حال دانلود هستند، در خصوص 10 برابر شدن پهنای باند اینترنت در سال​اینده تجدید نظر کند؛ زیر 40 برابر اصلا فایده ای ندارد.

 

روزنامه خیلی صبح

اسناد غیر قابل انکاری از ملاقات مدیر صهیونیستی گوگل با جورج سورس وجود دارد که نشان می‌دهد آنها برای بازگشت اصلاح طلبان شکست خورده که سالهاست تمام شده‌اند، برنامه ریزی می‌کنند و گزارش اخیر نیز یک فرار به جلو برای سانسور پیشرفت‌های خیره کننده جوانان ایرانی است. امید است دکتر ظریف در مذاکرات پیش رو به خاطر این رفتار امریکایی‌ها، بزند زیر میز.

سایت هوانیوز

کلید روحانی در قفل شکست. ارمغان برخی وزرای سکولار دولت یازدهم، بی بند و باری و ابتذال جهانی را پدید آورد و گوگل در گزارشی مستند، به رفتار اینترنتی مردم ایران بعد از انتخابات 24 خرداد که روحانی تنها با یک درصد رای بیشتر، رییس جمهور شد، اشاره کرده و هشداری که ما قبل از انتخابات داده بودیم را عیان ساخته. آقای روحانی به کجا می روید؟ 

حاجاقا ماله کشیان

یک جنجال الکی درست کردن سر یک گزارشی که معلوم نیس مبناش چی هست؟ چطوری تهیه شده اصلا چرا باید بهش اعتنا کرد؟ اینه که می گم ما کلا رفتیم تو بغل غرب، اینه که میگم اسکار به درد ما نمیخوره. گزارش دادن ایرانی ها کلمه زن رو زیاد سرچ کردن. خب این یعنی ایرانی جماعت خانواده دوسته. بعد هم بدنبال تشکیل خانواده س. شما در همین لیست نگاه کنید، 4 تا از کلمات مربوط به تشکیل خانواده اس. کلمه هات هم دنبال گرمای زندگیه. بعد لیست خودشون رو ببینید، یه مشت ابزار بی روح و مسخره که بلای جون امروز مردم شده. گلکسی و تبلت و...اینه که میگم غرب به بن بست رسیده.

بیست و سی 

مجری: باز هم دم خروس این بار از ته گوگل...داستان از اونجا شروع میشه که بعد از افشاگری های بیست و سی در خصوص مدیران اسرائیلی سایت گوگل، اونها دست به کار شدند و گزارشی جعلی در خصوص جستجوی اینترنتی ایرانی ها منتشر کردن. گزارش اونها اینقدر آبکی و دم دستی بود که حتی توش گاف هم دادن و از 10 تا کلمه، چهارتاش تکراری از آب در اومد: دختر و girl و عکس و تصویر... اما بنشوید از خبرنگار ما در لندن که جواب گوگلی ها رو داده:

صدای خبرنگار اعزامی به لندن: اینجای لندن 2013. ابتذال از در و دیوار شهر می باره. این هم کافی نتی در حاشیه کاخ ملکه. این کافی نت نماد روسپیگری اینترنتی در انگلستانه. اینجا دانشجویان را وادار می کنند به گوگل خدمت کنند و در عوض از یکسال اینترنت رایگان پر سرعت بهره ببرن.

یک خانم جوان: خسته شدیم از بس اینترنت ناپاک تحویل ما میدن. کاش در ایران زندگی می کردیم و سایت های مبتذل فیلتر بود. اینجا کسی به فکر ما نیست. گوگل اینجا ما رو مجبور می کنه کلمات رکیک رو با وی پی ان ایرانی، سرچ کنیم...اوه خدای من! وحشتناکه...

یک پسر جوان: پول خوبی میدن. به نظرم کار گوگل خیلی بی رحمانه اس ولی خب پول خوبی میدن. من خودم ایرانی ها رو دوست دارم اما خب پول خوبی میدن. 

*

گزارش  بای از سطح شهر رو هم ببینید: 

یک جوان شاد: گوگل، گوگوری مگوری! برو خودتو سیاه کن...(صدای قاه قاه خنده جمعیت)

یک زن میانسال: خودشون خواهر و مادر ندارن عکس دخترای مردم رو میذارن تو اینترنت؟ خدا لعنتشون کنه.

یک پسر دبیرستانی: من از گوگل اصلا استفاده نمی کنم از بس غرض ورزانه نتایج جستجو را به آدم نشون میده.

یک دختر جوان: اصلا باید گوگل رو تحریم کنیم تا ادب بشن بی تربیتا. من یکبار میخواستم کلمه هاتمیل رو سرچ کنم کلی عکس درباره «هات» بهم نشون داد. انگار می خواهند نرم نرم ما رو منحرف کنند و به ابتذال بکشن.

یک متصدی کافی نت: من خودم صبح تا شب سرم تو اینترنته، اصلا چنین چیزی نیس. مشتری های من همه دنبال دانلود مقالات علمی هستن. اینا چشم ندارن ما رو ببینن، اینطوری میخوان سیاه نمایی کنن. ولی کور خوندن(صدای سوت و کف حضار)

یک خانم شیک پوش (ترجیحا با عینک دودی و بدحجاب): من 20 سال اونور آب زندگی کردم، خودشون اینقدر کثیف هستن که حد نداره. ولی مشکل اونا اینه که نمی تونن ایرونی جماعت رو ببینن. زنده باد ایرون! تف به گور گوگل.

چرا باید از فیس بوک رفت؟

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان
عاقبت حضور در فیس بوک

آیدین سیارسریع در قانون نوشت:

نشریه هافینگتون پست (که تلفظ اسمش جوری است که آدم انگار دارد عطسه می کند) 8 دلیل را برای ترک فیس بوک در سال 2014 عنوان کرده که ما اینجا از زاویه دید خودمان آنها را بررسی می کنیم.

1. «وضعیت شلم شوربای فیس بوک»: وقتی صفحه تان را باز می کنید می بینید یکی دارد گریه می کند، دو نفر (معمولا روزنامه نگار) دارند به هم فحش می دهند، یک نفر در حال پوست‌اندازی است، آن یکی سعی می کند برود تو، چون جایی دیده بود که نوشته اگه عاشقی بیا تو، صفدرآقا 55 ساله ویدیوی خاک بر سری ویروسی باز می کند و همه جا پخش می شود ولی خودش می گوید هک شده ام، دخترها زیر عکس همدیگر در عین این که می‌خواهند سر به تن دیگری نباشد جان خود را نثار هم می کنند، mokhtar e tanha زیر عکس های آموزنده الی در حال درآمدن از تنهایی است و هزاران مورد بی ربط دیگر. خب حق بدهید، آدم اگر بخواهد فضولی هم بکند گیج می شود!

2. «مسلط و مجهز شدن فک و فامیل به فیس‌بوک»: ما همیشه فکر می کردیم فیس‌بوک یک محیط مجردی و جوانانه است تا این که یک روز از خواب بیدار شدیم و دیدیم خاله‌مان شبانه عضو فیس بوک شده و زیر یکی از عکس‌ها جلوی 3 هزار نفر از دوستان فیس‌بوکی سوال مهمی را مطرح کرده به این مضمون: «خاله قربون خرس کوچولوی قهوه ایش بشه؟! هان؟ بشه بشه؟» بعد عمو آمده کامنت گذاشته: «چه بزرگ شدی عموجان! یادته بچه بودی آب دماغت همیشه آویزون بود؟ یه بار هم تو زمستون قندیل بست. هه هه هه» بعد همینطور که داری به اینها خواهش و تمنا می کنی که جان من رعایت کنید. حالا اینها همه درمقابل معجزات مادر فیس بوکی هیچ است. من یک بار مشغول پیچاندن یکی از دوستانم بودم با این عذر که الان سر کارم و بعدا به موضوع شما رسیدگی می کنم. مادر کامنت گذاشت که: بیا آشپزخونه ننه! غذا آماده است!


3. «قضاوت مردم و عدم توجه به حریم خصوصی»: یک بار یکی از دوستان ما نقل قولی از سهراب کرده بود و نوشته بود «در گلستانه چه بوی علفی می آید ...» شایعه کردند معتاد است، زنش طلاق گرفت، از کار اخراج شد و یک ماه بعد افتاد و مرد!


4. «دغدغه لایک»: یکی از مهم‌ترین دلایل ترک فیس بوک افسردگی پس از مشاهده تعداد لایک دیگران است. ولی جوانان باید بدانند که لایک ملاک شهرت و افتخار نیست. بزرگانی چون سعدی، حافظ، مولوی، عطار و ناصرخسرو و مریم حیدرزاده را در زمان خودشان یک نفر لایک نکرد ولی توانستند به این مرتبه و جایگاه دست پیدا کنند. حالا درست است که صفحه «ما از دختران و پسران گربه صفت متنفریم» بسیار بیشتر از این عزیزان خواننده دارد! ولی خب... ما به همه می گوییم ملاک نیست، شما هم بگویید ملاک نیست!

دیکشنری دانشجویی با حذف و اضافه...

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان



دانشجو: دانش+جو. آن کسی که دانش را می‌جوید. آن کسی که دانشجو بود اما رئیس دانشگاه بود، رفته است.

دانشگاه: دانش+گاه. جایی که دانش(اوووم...چه جوری عرض کنم؟) دانش گاهی مورد عنایت قرار می‌گیرد.

جزوه: چیزی که رد و بدل کردن آن انگیزه شصت و اندی درصد دانشجویان کشور برای ورود به دانشگاه است. وسیله شناخت قبل از ازدواج. هرچقدر با خودکارهای رنگی تری نوشته شده باشد، سلیقه بصری بهتری از طرف مقابل را نمایش می‌دهد.

ترم اول: جایی که در آن دانشجویان پزشکی و مهندسی همدیگر را دکتر و مهندس صدا می‌کنند.

ترم اولی: پف ترم! کسی که ترم اول را خیلی جدی می‌گیرد اما نمی‌داند این جدی بودن پفکی است. محل بروز نظریه «عشق در یک نگاه». عشق در یک نگاه به درس، به دانشگاه، به نظام آموزشی و..! ترمی‌که دانشجو هنوز از استاد می‌پرسد آقا اجازه دفتر چند برگ بگیریم؟

شهریه: کاش مثل مهریه بود که کی داده و کی گرفته. در صورتی که شهریه را هم باید زود بدهی، هم به موقع بدهی.
ثبت نام اینترنتی: جایی که آدم حسابی به بزرگی و کلفتی لنگرهای کشتی‌های اقیانوس پیمایی که اینترنت کشور را قطع می‌کنند، پی می‌برد.

سلف: هیاهوی بسیار برای هیچ.

16 آذر: نام خیابانی در تهران که این طرفش طرح ترافیک است ولی آن طرفش نیست.

پایان نامه: آدم حاضر است حتی فیلمش را ببیند اما به صورت واقعی آن را انجام ندهد.

انجمن ها و صنف ها: مکانی برای انجام فعالیت های فوق برنامه مثل ازدواج، جشن و اردو، دوست یابی. پرانتز نوشت: در صورت اجرای اولی دیگر به مابقی برنامه ها نمی رسید و از این مکان خارج می شوید.

حراست:
یقه آبی‌های دلسوز. همان طور که کودکان در دوران مهدکودک نیاز به مربی مهد دارند، دانشجویان هم احتیاج به دلسوزانی دارند که صلاح آنها را بهتر از خود آنها بدانند. بچه‌های حراست همان کار را می‌کنند.

کارمند آموزش: وقتی با آنها کار داری و معطل آنها هستی، همان حسی را دارند که کارمندهای بانک هنگام مراجعه به آنها دارند.

کتابخانه: محلی مناسب برای تبادلات علمی‌و فرهنگی مانند بلوتوث، وی چت(اعم از Look Around و Shake) و...

تولید علم: به نوعی همان کاری است که فتوکپی و پرینت دم در دانشگاه انجام می‌دهد و تحقیق آماده اینرنتی به دانشجویان می‌فروشد.

مدرک تحصیلی: یکی از مدارکی که باید همراه 6 قطعه عکس سه در چهار پشت نویسی شده در روز خواستگاری ارائه شود.

دوربین مداربسته: شاید فکر کنید کارش پایش دانشجویان است اما اشتباه می‌کنید، کاربردش شبیه همین دوربین‌های کنترل ترافیک است. مثال: محدوده غرب به شرق مسیر سلف به خوابگاه، حد فاصل تقاطع نیمکت سبز تا خروجی کتابخانه ترافیک سنگینی وجود دارد. لطفاً مسیرهای جایگزین استفاده شود.

ع.ن: روز دانشجو 92/9/16 دانشگاه صنعتی شریف!(|...)

در گوشی های یونی2

 

خوشتر زعیش وصحبت باغ و بهار چیست؟

ساقی کجاست؟گو سبب انتظار چیست

هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار

کس را وقوف نیست که انجام کار چیست

درود بر گذشته های نزدیک

 

+در لنز دوربین! 

ادامه نوشته

از خدا بترس با این همه سیاه نمایی!

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان




دبیر کل نهاد کتابخانه‌های کشور سرانه مطالعه در ایران را 74 دقیقه در روز اعلام کرده و گفته از این رقم 15 دقیقه آن مربوط به کتاب است و از این عدد هم 12 دقیقه آن به کتاب کاغذی و سه دقیقه فضای مجازی است.

بر این اساس جزئیات سرانه جدید مطالعه بعد از امضای توافقنامه میان ایران و 1+5 را که بالای 400 دقیقه در روز است، اعلام می‌کنیم و به مقام مسئول یادشده  هشدار می‌دهیم که دست از سیاه نمایی بردارد و از خدا بترسد و مردم را اینقدر کم مطالعه نشان ندهد. آنچه می‌خوانید غیر از مطالعات فنی و اخبار روز بویژه مذاکرات هسته‌ای و کنتور برق و گاز و همچنین مطالعه دقیق تقویم برای سررسید اقساط و کرایه خانه و ... است.

 

دقیقه در روز

فعالیت مطالعاتی

14

دفترچه‌های اقساط ماهیانه

9

مطالعه برگ جریمه پلیس

24

مطالعه دقیق قبوض ماهیانه

11

مطالعه پیج دکتر ظریف

43

مطالعه کامنت‌های پیج دکتر ظریف

27

مطالعه عدد چراغ قرمز چهارراه

3

مطالعه زیرنویس‌های شبکه خبر

41

مطالعه نیازمندی‌ها برای پیدا کردن کار

34

مطالعه نیازمندی‌ها برای اجاره مسکن

29

مطالعه اس ام اس

19

مطالعه در قوطی کنسرو برای قیمت جدید

83

مطالعات تخیلی (توضیح در پایان جدول)

7

مطالعه تاریخ مصرف تخم مرغ

78

مطالعه ایمیل و فیس بوک

39

مطالعه صفحه فیلترینگ

73

مطالعه صفحه دانلود با سرعت 56 کیلوبایت

19

مطالعه آمار شریف مدیران احمدی نژاد

7

مطالعه جدول نرخ ارز و سکه

21

مطالعه صفحه حوادث رسانه ها

 

* در این تحقیق، منظور از مطالعات تخیلی، تفکرات اکثر ایرانی‌های دهه 90 است که اینگونه آغاز می‌شود و گاه ساعت‌ها در هر روز ادامه می‌یابد: اگر پراید بشه 30 تومن می فروشم، یه مسکن مهر اسم می نویسم و یه پراید لیزینگ برمیدارم واسه کار. شبا که تو آژانس کار کنم، میشه خرج دررفته، ماهی حدودا 900تومن. سه ماه کار می‌کنم، امتیاز مسکن مهرو می فروشم 70 تومن. بعد همه‌شو سکه می‌خرم تا شب عید که گرون میشه بفروشم...»

تا کی ما باید به جهان مدیریت یاد بدهیم؟

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان

به دنبال خروج قطار از ریل در اسپانیا و کشته شدن 79 نفر، دولت اسپانیا ایمنی سیستم کل راه‌آهن این کشور را بازبینی کرد. آنها خواستند مطمئن شوند از این پس چنین مشکلی رخ نمی دهد. واقعا که بحران اقتصادی در اروپا چه کار که نمی کند. از بس بیکاری و بیماری در آنجا موج می زند، یک لشکری را بسیج کرده اند که بروند سیستم ایمنی راه‌آهن کل کشور را بازبینی کنند. خب واقعا تا کی ما باید به اینها مدیریت یاد بدهیم؟ بهترین راه این بود که تقصیر را می انداختند گردن لوکوموتیوران که مطمئنا خودش هم در این حادثه جان باخته. هم مردم راضی می شدند و هم دولت مقصر را پیدا کرده بود. طبق بررسی های ما، اگر خدای نکرده در ایران چنین اتفاقی بیفتد، اقدامات زیر صورت می گیرد:


1.شهردار با کلاه مهندسی در صحنه وقوع حادثه حاضر می شود و پس از چند نگاه کارشناسانه، پاچه شلوارش را بالا می زند و می آید توی گود. دو فیلم مستند، چند سریال و یک تله فیلم از کار کردن او در ساعت 4 صبح تهیه می شود که هر کدام شان چندین جایزه را در جشنواره همشهری مال خود می کنند.

2. قیمت بلیت راه آهن شهری و بین شهری50 درصد افزایش پیدا می کند تا مردم همین طوری نروند سوار مترو شوند که بعد از خروج از ریل، تعداد کشته ها زیاد باشد.


3.دستفروشان مترو به جای لواشک پذیرایی ترش و شیرین، ترش و ملس، ترش و خوشمزه و مسواک سه کاره اورال بی، چسب ضدحساسیت و باند به مسافران عرضه می کنند.


4.قطار در ایستگاه های کمتری توقف می‌کند تا لنت ترمزش تمام نشود! یعنی روزهای فرد در ایستگاه های توحید، ولیعصر، دروازه دولت و فرهنگسرا هیچ توقفی صورت نمی گیرد و روزهای زوج هم ایستگاه اکباتان (ارم سبز)، گلبرگ و دروازه دولت بسته است.


5.خط زرد رنگ لبه جایگاه که آقای گوینده ایستگاه هر ثانیه مردم را به فاصله گرفتن از آن دعوت می کند، به خط قرمز تغییر می کند. شاید در ظاهر تاثیری در عدم تکرار این واقعه نداشته باشد ولی از کاری نکردن که بهتر است. باید نشان دهیم مردم برای ما مهم هستند یا نه؟


6. ایجاد یک حادثه هیجانی دیگر که حواس مردم به آن معطوف شود و بی‌خیال این سانحه شوند. این حادثه می تواند تلفات جانی هم نداشته باشد و اصلا در فضای مجازی اتفاق بیفتد. مثلا می شود یک سوال از اعضای شبکه های اجتماعی پرسید و هر کسی هر جوابی داد، عکس پروفایلش را به زرافه تغییر دهد. تا مردم متوجه شوند چه شده، هم زرافه شده اند و هم آهو. بلا نسبت جمع!

مجلس دوم...

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان
 "مردی که فقط اسب داشت ...*"

http://plusboy2005.persiangig.com/image/moharram/asb.gif

امام آمدند دم خیمه اش. دنبالش فرستاده بودند و نیامده بود.

به فرستاده گفته بود: به آقا بگو عذر دارم، نمی آیم.

اما دلشان رضا نشد و خودشان آمدند صدایش کنند.

گفت:" آماده مرگ نیستم ! اسب قیمتی ام مال شما... "

نگاهی کردند که از شرم لال شد: " اسبت را نمی خواهیم."

چشم از او گرفتند خیره شدند به خاک :" از این جا دور شو که فریاد غربت ما را نشنوی،

که اگر بشنوی و نیایی ..."

 سوار اسب قیمتی اش بتاخت رفت و دور شد.

پ.ن: دنبالش فرستاده بودند نیامده بود آمدند دم خیمه اش...بگذریم...


  *عبیدالله بن حر

گیر عجب اسب خری افتادیم!‬

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان


کار تازه آتیلا پسیانی در تئاتر شهر، به خاطر استفاده از یک حیوان نابازیگر که گویا زیاد هم نجیب نبوده، حاشیه دار شده و دارد بیخ پیدا می‌کند!

چند روزی است که «آتیلا پسیانی» نمایش «عرق خورشید، اشک ماه» را در تئاترشهر به روی صحنه برده است. در این نمایش «رضا کیانیان» و «علیرضا خمسه» به ایفای نقش پرداخته‌اند. اما مشکلی که برای «اسب» این نمایش پیش آمده ممکن است نه‌تنها باعث توقف اجرای نمایش، بلکه پلمب تئاترشهر شود! رئیس بیمارستان دامپزشکی تهران گفته: «اسب جزو بازیگران نمایش است و از آقای پسیانی بعید بود که اجازه دهند این اسب در میان زباله‌های کنار تئاترشهر نگهداری شود. ضمن آنکه تغذیه این حیوان اصلا مناسب نیست. همه حیوانات تک‌سم باید هر شش ماه یک بار تست «مالایین» بدهند و گواهی بهداشت و سلامت برایشان صادر شود اما اسب این نمایش این گواهی را ندارد. برای انجام تست مالایین محل نگهداری اسب و خود آن باید به مدت 72 ساعت قرنطینه شوند و اگر جواب آزمایش مثبت باشد،‌ تئاترشهر شش ماه پلمب خواهد شد. در آن‌صورت،‌ این اسب ناقل بیماری «مشمشه» خواهد بود که برای انسان بسیار خطرناک و همان بیماری‌ای است که قبلا هم باعث شد باغ وحش تهران شش ماه پلمب شود. پارک دانشجو هم باید پلمب شود چرا که این اسب در آن منطقه هم چرخیده است. چون این عمل یک قانون‌شکنی آشکار است، مدیریت تئاترشهر و همه عوامل دخیل در این نمایش نیز دادگاهی خواهند شد.»


از آنجا که این اتفاق کل یوم(!) طنز است و تنها در کشور ما رخ می‌دهد، چیز خاصی برای نوشتن باقی نمی‌ماند جز ...

 

دیالوگ:
دختر و پسری در پارک دانشجو:
دختر: شما به تئاتر هم علاقه دارین؟
پسر: من عاشق تئاترم. همین دیروز کار جدید آتیلا پسیانی رو دیدم.
دختر: همون که یه اسب توش بازی کرده.
پسر: بله. واای یعنی شما هم اهل تئاتر هستین و این کارو دیدین؟
دختر: گمشو از جلو چشام دور شو! پسره مشمشه دار عفونی ایکبیری واگیردار روشنفکر!
*
دیالوگ دو:
دختر: دیگه مزاحم من نشو! میخوام ادامه تحصیل بدم.
پسر: چی شده مگه؟
دختر: هفته پیش رفته بودی تئاتر؟ همین تئاتر اسبیه. نه؟
پسر: آره. ولی...
دختر: ولی بی ولی. برو راحتم بذار. بذار به درد خودم بسوزم و بسازم و ادامه تحصیل بدم.
پسر: اشتباه می‌کنی. ما از اوناش نیستیم. اینم کارت سلامت که دیروز گرفتم. من پاک پاکم.
دختر: وااای چقدر دوستت دارم. بریم کافی شاپ؟
پسر: مگه امروز کلاس نداری؟
دختر: نه! اصلا دیگه نمی‌خوام درس بخونم. دوست دارم زودتر بریم زیر یه سقف...
*
واکنش
انجمن حمایت از حیوانات با صدور بیانیه‌ای از همه اسب‌های کشور به خاطر نانجیب بازی این اسب عذرخواهی و خاطر نشان کرد: برای ما اسب همچنان حیوان نجیبی است و پیگیری‌های ما برای کشف علل انحراف این اسب ادامه دارد.

*
شیوه جمع آوری و قرنطینه تماشاگران این تئاتر:

مجری تلویزیونی در اطراف پارک دانشجو: آقا شما اهل تئاتر هستین؟

جوان: بله!

- این تئاتر جدید آقای پسیانی رو هم دیدین؟

- بله. من به همراه نامزدم...

- بگیرینشون.

(تعدادی مامور او را سرو ته سوار آمبولانس می‌کنند)

*

سوال: به نظر شما هدف اسب مذکور از این نابسامانی چیست؟
الف) او عنصر معلوم الحال استکبار است که پول گرفته تئاتر کشور را تخریب نماید و فضای هنر روشنفکری را مشمشه‌انگیز نماید.
ب) کار، کار انگلیس است.
ج) دشمنان قسم خورده آتیلا پسیانی چشم دیدن تئاتر جدید او را ندیدند و با نفوذ در بدنه تئاتر او، کار را زمین زدند.
د) این یک حرکت حساب شده از سوی تماشاخانه ایرانشهر، سنگلج و مولوی است برای تخته کردن در تئاتر شهر.
ه) عناصر خودسر، این بار به جای درج بیلبورد و پوستر، با جوششی عملی، خطر تئاتر را گوشزد کرده اند.
و) تئاتر بهانه ای است برای تعطیلی پارک دانشجو. چه معنی دارد در فصل درس و بحث، دانشجو جماعت به پارک برود.

*

تیتر داغ مجلات زرد و نارنجی

- علیرضا خمسه به پایتخت سه نمی‌رسد/ نقی! مشمشه گرفتـــــم!

- آه مجری «سفر بخیر» کیانیان را گرفت/ مجری: خدا جای حق نشسته!

- آتیلا پسیانی در دادگاه: گیر عجب اسب خری افتادیم!

*
بیست و سی

یک فرورند اسب تربیت شده توسط سرویس‌های جاسوسی که قصد ضربه زدن به فضای هنری کشور را داشت، شناسایی شد. این اسب از نژاد ام آی سیکس بود که...

*


واکنش کیهان و شرق و همشهری به سرقت مجسمه حافظ

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان


مجسمه حضرت لسان‌الغیب در اهواز دزدیده شده، باز شده، دیده شده، زیاد پسندیده نشده و برگردانده شده. 

خب، این خیلی طبیعی است. اما چطور دزدیده شده؟ قبل از این‌که پاسخ بدهید، بگذارید به این نکته اشاره کنم که این مجسمه 600 کیلوگرم است و با 2 متر طول، روی یک پایه 5/1 متری قرار گرفته است. علت مفقود شدن این مجسمه، «ناهماهنگی بین شهرداری و سازمان زیباسازی» عنوان شده. با این اوصاف، ما خیلی عذاب‌وجدان داریم که سر ماجرای 3000‌میلیارد این همه به دیگران بهتان زدیم. گم شدن 3000‌میلیارد، به علت ناهماهنگی سازمان بازرسی کل کشور و دیوان محاسبات کشوری بوده است. ما بی‌خود فکر می‌کردیم ربطی به مه‌آفرید و مهرورز و خاوری و نیسانی و کانادا و سلن دیون و... دارد.


در ادامه می‌خواهیم به نشریات وزین کشور، پوشش رسانه‌ای مطلوب پیشنهاد بدهیم.

روزنامه بهار: «یادداشت هنری: دولت باید امنیت جانی مجسمه‌ها را تامین کند.»


روزنامه شرق:مرثیه محمدعلی سپانلو و سیمین بهبهانی در سوگ تندیس گمشده+ آثار و گفتاری از روشنفکران و فعالان سیاسی در باب مجسمه دزدی.


روزنامه آرمان: مدیرکل روابط عمومی سازمان تندیس‌های کشوری: «خیال‌تان راحت، تندیس آیت‌الله هاشمی هنوز سر جایش است.»


هفته‌نامه همشهری جوان: کاریکاتوری از حافظ روی جلد بکشد و بالای آن بنویسد: «غلام همت آنم که زیر چرخ کبود/ مجسمه با این عظمت را معلوم نیست چطوری ربود» و ماجرا را با تفریح و فان بگذراند. 


روزنامه همشهری: در حالی که در شهر اهواز مجسمه‌ها دزدیده می‌شوند قالیباف کلنگ خط 14 مترو را زد.


ماهنامه مهرنامه: نقد دیالکتیک ربایش محور در گفتمان هنرهای تجسمی+ همراه با آثار و گفتاری از سرگئی ساخاروف، سیلویو گومبولینی، عباس عبدی، احسان شریعتی و سعید حجاریان. 


هفته‌نامه 9 دی: تیتر بزند «روایت برداشتن چوب و فرار گربه دزده» و زیرش هم عکس سیدمحمد خاتمی به همراه مجسمه حافظ را بیندازد تا خیلی زیرکانه و ژورنالیستی القا کند که دزدی مجسمه حافظ کار آقای خاتمی بوده و کلی هم با خودش حال کند که چه پروپاگاندای تیزهوشانه‌ای راه انداختم وای وای وای! عبا شکلاتی رسوا شد الان!


روزنامه هفت صبح: تیتر یک: قیمت ماشین‌هایی که مجسمه‌ها را با آن می‌دزدند چقدر است؟/گزارش ویژه: شاخ نبات آیفون S5 را ترجیح می‌دهد یا گالکسی فور سامسونگ؟


روزنامه کیهان: خروش ‌میلیونی مردم بیدار آمریکا در مقابل کاخ سفید: «دزدیدن مجسمه مشاهیر ایرانی از میادین را پایان دهید.» کیهان در ستون «خبر ویژه» خود هم تیتر می‌زند: «تلاش ترحم‌برانگیز اتاق فکر انگلیسی اخلالگران برای لاپوشانی سرقت مجسمه حافظ»

...


مهندس؟؟؟!!!!!!

گرفتم بعد عمری مدرکی چند
                 
          و اینجانب شدم حالا مهندس
ندانستم که ریزد از چپ و راست      

                             ز پایین و از آن بالا مهندس


غضنفر گاری اش را هول نمیداد

                             د ِ یالا هول بده یالا مهندس
تقی هم چونه میزد کنج بازار

                             نمی ارزه واسم والا مهندس


به مرد قهوه چی میگفت اصغر

                              دو تا چایی قند پهلو مهندس
شنیدم کودکی میگفت در ده
                            
به مردی با چپق خالو مهندس

ز جنب دکه ای بگذشت مردی

                               صدا آمد " آب آلبالو مهندس "
خلاصه میخورد خون جماعت
                   
           همیشه بدتر از زالو مهندس


شنیدم با تشر میگفت معمار

                            به آن وردست حمالش مهندس
همین مانده که از فردا بگویند
                           
به گوساله و امثالش مهندس
یهو یاد سکینه کردم ای داد
                           
فدای آن لب و خالش مهندس
 

شنیدم که عمل کرده دماغش

                           خبر داری از احوالش مهندس؟!
شنیدم بعد تنظیمات بینی
                         
بهش میگن همه خانوم مهندس


سرت رو درد آوردم مهندس

                         سخن از هر دری اومد مهندس

 یکی سیگار میخواد پای دکه
                          
برو که مشتری اومد مهندس

1-    

        از  همه معذرت می خوام که مطالب اماده داشتن  واسه نمایش  ولی من همین طوری پابرهنه     دویدم مطلب گذاشتم راستش چند ماهی بود می خواستم این شعرا بذارم نمیشد  ولی  خب الان     شد D: 

2-       قافیه و وزن  وهیچی نداره  اینم  می دونم.

3-      واسه عوض کردن فضا حالا بدم نیست دیگه!!

4-       خب غیر اینایی که گفتم اگه چیزی هست بگین D:

5-       هان راستی شاعرش را هم نمی دونم کیه :) :0

           یه دلیل دیگه هم از گذاشتن این پست ترس از غیر فعال شدن account ام بود D:

ر

پشت پرده تلفن روحانی به اوباما

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان

اوباما به روحانی: بنداز از «مخصوص» برو زودتر می‌رسی!


مسعود مرعشی در بهار نوشت:

همان‌گونه که مطلعید‌‌، ترافیک نیویورک منجر به تماس تلفنی مشکوک باراک اوباما با حسن روحانی شد‌‌.

حالا قصد‌‌ د‌‌اریم به افشای پشت پرد‌‌ه این ماجرا بپرد‌‌ازیم:


خارجی- د‌‌اخل لیموزین- د‌‌ر مسیر فرود‌‌گاه نیویورک
روحانی شاخه زیتونی د‌‌ر د‌‌ست گرفته، یکی‌یکی برگ‌هایش را می‌کند‌‌.
روحانی: «زنگ می‌زنه، زنگ نمی‌زنه، زنگ می‌زنه، زنگ نمی‌زنه...»
تلفن روحانی زنگ می‌خورد‌‌.
حسن: «الو بفرمایید‌‌؟»
ولاد‌‌یمیر: «چطوری حسن آقا؟ برگشتی به سلامتی؟»
روحانی: «آه! تویی ولاد‌‌یمیر؟ ولاد‌‌یمیر برو بابا. تلفن رو اشغال نکن منتظر زنگ کسی‌ام.»
ولاد‌‌یمیر: «قطع نکن، ببین منو! آخرش منم که واست می‌مونم د‌‌ل به کیا خوش کرد‌‌ی؟»
حسن: «باشه حالا باشه، بعد‌‌ا حرف می‌زنیم. الان توی جلسه‌ام.»
ولاد‌‌یمیر: «چرا د‌‌روغ میگی؟ توی ترافیکی، ‌د‌‌اری میری فرود‌‌گاه.»
حسن: «تو از کجا می‌د‌‌ونی؟!»
بیا با احترام متقابل برخورد‌‌ کنیم، نذار رابطه‌مون شکرآب شه.»


د‌‌اخلی- کاخ سفید‌‌
اوباما: «جان کری جون؟»
کری: «بله؟» اوباما: «جان کری جون؟»
کری: «بله؟» اوباما: «هیچی هیچی ببخشید‌‌. میگم زنگ بزنم به نظرت؟»
کری: «بزن آقا حله. من با جواد‌‌ هماهنگ کرد‌‌م.» اوباما: «ها؟! جواد‌‌ کیه؟»کری: «رفیق فابریکمه. جواد‌‌ ظریف.»اوباما: «هار هار! بی‌جنبه کلا نیم ساعت باهاش حرف زد‌‌یا، فکر کرد‌‌ی چه خبره؟! اگه حسن جواب ند‌‌اد‌‌ چی؟ ضایع میشیم‌ها!»کری: «خب صد‌‌اش رو د‌‌رنمیاریم که زنگ زد‌‌یم.»اوباما: «خب اگه روحانی تابلو کنه آبرومون رو ببره چی؟»کری: «نه! اون مرد‌‌ی که حرفای خصوصی رو افشا می‌کرد‌‌ (یا تصور می‌شد‌‌ افشا می‌کند‌‌) د‌‌یگه رفته.»

لوکیشن اول- د‌‌وباره تلفن زنگ می‌خورد‌‌.
روحانی: «الو، بفرمایید‌‌؟»
صد‌‌ا: «اونجا کبابی اکبر جوجه و پسرانه؟»
روحانی: «نه آقا جان مزاحم نشو.» (می‌خواهد‌‌ تلفن را قطع کند‌‌)
صد‌‌ا: «نه نه قطع نکن! باراکم شوخی کرد‌‌م.» روحانی فکر می‌کند‌‌ فرد‌‌ پشت خط ایهود‌‌ باراک رژیم غاصب است.
روحانی: «...! از جون من چی می‌خوای؟! یه بار د‌‌یگه زنگ بزنی شماره‌ات رو مید‌‌م مخابرات پد‌‌رتو د‌‌ربیارن.»
صد‌‌ا: «این بود‌‌ اعتد‌‌الت؟ این بود‌‌ تد‌‌بیرت؟ آد‌‌م با میزبانش این‌طوری برخورد‌‌ می‌کنه؟!»
روحانی: «ئه! حسین تویی؟ شرمند‌‌ه من اشتباه گرفتم.»
اوباما: «بابت ترافیک نیویورک شرمند‌‌ه. ما «باقر» ند‌‌اریم معضلات رو برطرف کنه.»
روحانی: «ای بابا... حالا روابطمون که خوب شد‌‌، باقر رو بذارید‌‌ شهرد‌‌ار نیویورک، سه سوته رد‌‌یفش می‌کنه. فقط احتمالا بخواد‌‌ چهار سال یک‌بار از طرف حزب جمهوری‌خواه نامزد‌‌ انتخابات شه که یه رونقی به فضای انتخابات بد‌‌ه.
اوباما: «خیلی هم خوبه د‌‌مت گرم.»
روحانی: «باشه پس بهش میگم. هو ئه نایس د‌‌ی د‌‌اد‌‌اااااش.»
اوباما: «کود‌‌افیظ. صاد‌‌یق سلامت لی اینن گد‌‌سن.»
روحانی: «هان؟»
اوباما: «ببخشید‌‌ الان می‌خواستم به مقامات ترکیه زنگ بزنم یه تیکه اشتباهی استانبولی آماد‌‌ه کرد‌‌ه بود‌‌م!»

انشای یک پسربچه!

یه روز یک پسر کوچولو که می خواست انشاء بنویسه از پدرش می پرسه:

پدر جان ! لطفا برای من بگین سیاست یعنی چی ؟


پدرش فکر می کنه و می گه : بهترین راه اینه که من برای تو یک مثال در مورد خانواده خودمون بزنم

که تو متوجه سیاست بشی . من حکومت هستم، چون همه چیز رو در خونه من تعیین می کنم.

مامانت جامعه هست، چون کارهای خونه رو اون اداره می کنه.

کلفتمون ملت فقیر و پا برهنه هست، چون از صبح تا شب کار می کنه و هیچی نداره.

تو روشنفکری چون داری درس می خونی و پسر فهمیده ای هستی.

داداش کوچیکت هم که دو سالش هست، نسل آینده است.

امیدوارم متوجه شده باشی که منظورم چی هست و فردا بتونی در این مورد بیشتر فکر کنی.


پسر کوچولو نصف شب با صدای برادر کوچیکش از خواب می پره.

می ره به اتاق برادر کوچیکش و می بینه زیرش رو کثیف کرده

و داره توی خرابی خودش دست و پا می زنه.

می ره توی اتاق خواب پدر و مادرش و می بینه پدرش توی تخت نیست

و مادرش به خواب عمیقی فرو رفته و هر کار می کنه مادرش از خواب بیدار نمی شه.

می ره تو اتاق کلفت شون که اون رو بیدار کنه، می بینه باباش ……… …..؟؟؟؟ .

می ره و سر جاش می خوابه و فردا صبح از خواب بیدار می شه.

فردا صبح باباش ازش می پرسه: پسرم! فهمیدی سیاست چیست؟


پسر می گه: بله پدر، دیشب فهمیدم که سیاست چی هست.


سیاست یعنی اینکه حکومت، ترتیب ملت فقیر و پا برهنه رو می ده،

در حالی که جامعه به خواب عمیقی فرو رفته

و روشنفکر هر کاری می کنه نمی تونه جامعه رو بیدار کنه،

در حالی که نسل آینده داره توی کثافت خودش دست و پا می زنه.



فاطمه نوشت: "صبر"درمان من است از تلخ و شیرینش چه باک/ هر چه باشد ناگزیرم هر چه باشد حاضرم...


دوباره نوشت: یک خبرخوب! دارم بزرگ میشوم دارم یاد میگیرم که "یادبگیرم" ( البته فکر کنما ! )


دوباره تر نوشت: چه لذتی دارد وقتی رهگذری بی مقدمه کنار تو می نشیند


و تمام دلخوشی زندگیش را با تو شریک می شود...

در گوشی های یونی


 الا ای طوطی گویای اسرار 

مبادا خالیت شکّر زمنقار

سخن سر بسته گفتی با حریفان

خدا را زین معما پرده بردار


درود بر خبرسازان !


سر یکی از کلاس ها که استادش یک خانم بود یکی از پسرها سوالی داشت. استاد با توجه به اینکه پیشینه پسر را از یکی همکارانش در مقابل خود او شنیده بود، که با یک سوال،یک ربع کلاس یک ساعتی را گرفته بود؛ به او گفت: وقتِ الان کلاس اجازه نمیده

-میشه یه سوال بی ربط بپرسم

-سوال با ربطت یه ربع کلاس را گرفته بی ربط که کلاس تموم میشه!

بعد از کلاس پسر به سمت استاد رفت و گفت: شما یک اصلاح طلب فمنیسم هستید!

 ***

زیراکسی عمران توسط چند دانشجوی مذکر! اشغال شده بود و خانمی در آنجا نبود. چندتا از دخترای صفری از دانشجو سال بالایی پرسیدند: ببخشید این زیراکسی مخصوص برادرانه؟

 ***

روز ثبت نامی صفریا، نزدیک های ظهر سه شنبه، بر روی پله های کتابخانه، پدر و مادرها و صفری ها نشسته بودند. یک خانمی شروع کرد به تعریف کردن درباره دانشجوهای فوت شده در حادثه اتوبان تهران –قم:

- ...بچه های مردم ... دکتر بودند دکترای الکترونیک! جلوی دانشکده الکترونیک براشون بنر زده بودند...


***

وقتی این را دیدم 


2020.jpg

از فیس‌بوک بازی آقای وزیر و کامنت‌های مردمی تا خنده هایشان

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان


این روزها بحث میان اهالی اینترنت دیگر اختلاس میلیاردی و انگلیسی خواندن معاون رییس جمهور نیست، نقل محافل، فیس بوک برخی وزرا بویژه جناب دکتر ظریف عزیز است.

با توجه به اینکه اصولا ما مردمان جوگیری هستیم و با توجه به افزایش مسئولیت و محدود شدن زمان فراغت جناب وزیر، پیش بینی می شود در آینده این پست ها در صفحه شخصی نامبرده کار شود. نکته مهمتر از پست​های وزیر، برخورد مردم با این پست هاست آنهم با فیلتر شکن! توجه داشته باشید تعداد لایک​ها تا زمان تنظیم خبر است و مطمئنا تغییر خواهد کرد!

 

دوشنبه 16 سپتامبر

«« دیشب توی مسیر منزل، رفتم بازار. تخم مرغ خیلی گرون شده ولی برق امید رو توی چشم مردم دیدم. مردم به آینده خیلی امیدوار هستن. من هم امیدوارم. اشتون قراره فردا زنگ بزنه با هم صحبت کنیم. »»

لایک: 18.340  // کامنت: 620 

نمونه کامنت​ها:

زی زی جون: دکتر فدات شم که اینقدر خوبی و خوب مینویسی و بهمون امید میدی. کجا بودی تو این هشت سالی که گذشت. (لایک: 31هزار )

سانتا2020: از اینکه مردانی از جنس این مرد متمدن و مودب و جنتلمن، وزیر کشورم هستن، به خودم می بالم. (لایک: 44 هزار)

مراد بیگ: تخم مرغ فدای سرت دکتر. خودتو عشقه! (لایک: 83 هزار)

سلطان عشق: چقدر خوشحالم به روحانی رای دادم. واقعا با اینکه ایران نیستم ولی از داشتن چنین وزیری در پوست خودم نمی گنجم. دوستت دارم محمد جواد جان. (لایک: 121 هزار)

***چهارشنبه 18 سپتامبر

«« امروز جلسه هیئت دولت خیلی طول کشید، خسته شدم با خبرنگارها حرف نزدم. خیلی خسته ام. »»

لایک: 29.650 // کامنت: 978

نمونه کامنت:

پری چش قشنگه: خوبشون کردی. اصن ولشون کن. دکتر فقط بیا همین جا با ما حرف بزن. زیادم کار نکن خسته شی فیس بوک تعطیل شه. (لایک: 102 هزار)

صاد ضاد: خسته نباشی. (لایک: 241 هزار)

ایران امید: واااای دکتر باورم نمیشه شما خسته هم میشی. شوخی میکنی نه؟ ما دکتر خسته نمیخوایم نمیخوایم...(لایک: 284هزار)

همینه: نمیدونم چند ماهه چرا اینقدر روحیه ام خوبه. دکتر جون اصلا میام صفحه آپ شده ات رو می بینم، زنده میشم و همه غصه هام فراموش میشه. (لایک: 311هزار)

***

جمعه 20 سپتامبر

«« جک استراو صبح اول وقت برام یه ایمل فرستاده؛ باید برم بخونمش. »»

لایک: 420هزار // کامنت: 1031

نمونه کامنت:

بزبزقندی: برو خدا پشت و پناهت...سلام ما رو هم برسون.(لایک 269هزار)

انجمن عاشقان شکست خورده: بادا بادا مبارک باشه...لذت میبرم از این دیپلماسی موفق و درخشان. (لایک: 578 هزار)

فریدون طلا: جوووووووووووون (لایک: 726 هزار)

سیب سرخ: نخوندی هم نخوندی. خودتو عشقه. بیا همین جا با هم حال کنیم. (لایک: یک میلیون)

***

یکشنبه 22 سپتامبر

«« خیلی گرمه، باید زیرپوشمو عوض کنم. »»

لایک: یک میلیون و 23هزار  //  کامنت: 1406

نمونه کامنت:

سالار بوقی: خرابتم آق جواد.(لایک: 911 هزار)

هواداران لیلا اوتادی: یه دونه ای دکتر...باورم نمیشه دارم با شما حرف میزنم. دیوووووونتم (لایک: یک میلیون و 682 هزار)

سیروس وطن پرست: به تو می بالیم که امید ایرانی. (لایک: دو میلیون)

یک آدم معمولی: دنیا دیگه مث تو نداره...جدی میگم خوش تیپ با شخصیت کاردرست. (لایک: سه میلیون و 739 هزار)

 

***

سه شنبه 24 سپتامبر

هی روزگار...

لایک: 3 میلیون و 23 هزار نفر)  //  کامنت: 31 هزار 

نمونه کامنت:

رزیتا 88: چی شدی گلم؟ دلم گرفت...(لایک: یک میلیون و 130هزار)

پیاده:   ))))):  (لایک: 2 میلیون و 310هزار)

ابر قرمز: تف به این روزگار...( 7 میلیون و 420 هزار)

سینا ستوده: با ما حرف بزن! (لایک: 11 میلیون)

کوروش صغیر: از اول این دولت رو نمی​خواستن. (21 میلیون و 490 هزار)

***

جمعه 27 سپتامبر

. . . 

لایک: 5 میلیون و 721 هزار  //   کامنت: 48هزار

نمونه کامنت:

الهه ناز: وای بمیرم الهی...چی شده؟ (لایک: 3 میلیون و 890 هزار)

مرد با خدا: چییییییییییی میگی؟ (لایک: 21 میلیون و 768هزار)

من یک دانشمند هستم: به نظرم دکتر رفت تو باقالیا، استیضاح کلید خورد. (لایک: 17 میلیون و 510 هزار)

محمود 60چی: خدا باعث و بانیشو لعنت کنه که این بلارو سرمون اورد...(لایک: 31 میلیون و 997هزار)

کاپیتان فریبرز: جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد( لایک: 48 میلون و 717 هزار)

ادامه نوشته

دو سناریو برای دست دادن روحانی و اوباما در سازمان ملل

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان


«آیا رییس‌جمهوری با اوباما دست می‌دهد یا خیر؟!» دوره آقای خاتمی شایعه شده بود، بیل کلینتون در سازمان ملل می‌خواسته با ایشان دست بدهد، اما آقای خاتمی برای پیشگیری از وقوع چنین پیشامدی، به دستشویی سازمان ملل پناه برده. حالا بعد از چرخش روزگار باز هم دست دادن یا ندادن، مساله آن است.نکته اذیت‌کننده ماجرا اینجاست که اوباما رییس‌جمهوری آمریکاست. اگر هیلاری کلینتون رییس‌جمهورشان بود دیگر دغدغه دست دادن و دست ندادن نداشتیم و لازم نبود بنشینیم زل بزنیم به صفحه تلویزیون. به هرحال در همین راستا چند سناریو داریم که تقدیم حضور می‌کنیم:

حین دیدار:

1- در صحن سازمان ملل:اوباما از دور نزدیک می‌شود، روحانی هم از نزدیک دور می‌شود. به سمت هم می‌روند. باد می‌وزد و موهایشان را از این‌سو به آن‌سو می‌برد. موسیقی خوب، بد، زشت فضا را عطرآگین کرده. به هم که می‌رسند، در فاصله نیم متری هم می‌ایستند. با حرکت انگشتانشان پنجه‌ها را نرمش می‌دهند. دوربین روی صورت هر دو زوم می‌کند. قطره‌های عرق از گوشه پیشانی آنان می‌چکد و نگاه‌های مصمم‌شان به هم گره می‌خورد. آقای روحانی می‌گوید: «هی باراک»، آقای اوباما می‌گوید: «های حسن»! آقای روحانی دستش را به‌شدت حرکت می‌دهد. بر او راست خم می‌کند و چپ می‌کند راست، خروش از خم چرخ چاچی می‌خاید. آقای روحانی می‌گوید: «هی باراک! اون شعری که سردر سازمان ملل زدین برای ماست.» باراک می‌گوید: «آره می‌دونم. شما تمدنی غنی داشتین.» روحانی می‌گوید: «خب، پس بزن قدش!»

2- در صحن سازمان ملل:دقیقا همان اتفاقات بالا تکرار می‌شود. روحانی درباره شعر سردر سازمان ملل صحبت می‌کند. باراک همان حرف را تکرار می‌کند. تا اوباما دستش را دراز می‌کند، روحانی دستش را 90 درجه می‌چرخاند و می‌گوید: «یه بچه آن‌قدری ندیدی؟» بعد قارت قارت می‌خندد و می‌رود.


3- در صحن سازمان ملل: دقیقا همان اتفاقات بالا تکرار می‌شود. اوباما تا دستش را دراز می‌کند، روحانی می‌گوید: «آقا یه لحظه استوپ. من موچم. دستشویی کدوم وره؟! می‌خوام برم دستشویی، استرس دارم.»


بعد از دیدار:

الف) اوباما به حالت خلسه‌ای فرو رفته، به دور دست نگاه می‌کند. هی به دستش خیره می‌شود. جان کری می‌گوید: «واتز د متر باراک؟ آر یو فاین؟» اوباما جواب می‌دهد: «هیز هند واز یه جوری. فنتستیک. آیو نور شیک هند ویث آن ایرانیان!»

ب) روحانی متفکرانه دستش را نگاه می‌کند. از او می‌پرسند چه طور بود؟ می‌گوید: «من فکر می‌کردم وقتی کسی این همه سال با ما دشمنی کرده و با ما تفاوت داشته حتما باید یه طور دیگه‌ای باشه. مثلا سم داشته باشه، یا به جای پنج انگشت، چهارتا داشته باشه. ولی فرقی با ما نداشت. مثل خودمون بود. یکی شبیه ما.»

بهانه را به دست شعری می دهم

گاهی نمی دانم

در نقاحتی ملالت بار

روزانه

در آغوش چند ذهن خسته آوارگی می کنم
گوش تا گوش هم
از حرف هایی پرم
حرف هایی که در دلی مچاله ریخته ام
دلم را بیهوده به بهانه ای خوش می کنم
و کمی بعد
بهانه را به دست شعری می دهم
دست آخر
دهان حوصله را
رو به کلمات دیگری باز می کنم
من کلمه ای باد آورده ام
که در عصری خسته و جمعی دلگیر
دور خودم جمع می شوم
تا به دروغ

تنهاییم را معنی کنم

 

پ.ن: 

۱- نمدونم شاعرش کیه

۲- در ادامه فقط یه سری شعر بی ربط دارم.... اگه حوصله اشو دارید بخونید

 

ادامه نوشته

خانه سینما باز شد!

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان

بازگشایی خانه سینما
بعد از کلی کشمکش و بکش بکش و شل کن سفت کن، همراه با کلی قمپز و لغز و قیف و قپی خانه سینما مث آب خوردن باز شد و کلیدش رفت توی دست همونها که قبلا بود!

ضمن تبریک به مدیریت فرهنگی سابق بخاطر آن همه تدبیر در زور زدن الکی و به مدیران فعلی بخاطر این همه سرعت در بازکردن یک قفل که نشان می​دهد با وجود تغییر کلیدها و هرز شدن برخی قفل ها، «کلید» جواب داده، خبرنگار ما ضمن تماس با برخی چهره​های سینمایی (فیلم​ساز و فیلم​کن) نظر این افراد را خواستار شدند که در ادامه می​خوانید:

ادامه نوشته

دیدنی اون هم م ج م ع ی!

 

درود درود دروووووود

درود ای رهروان راه مجمع

 

p10108833.jpg

ادامه نوشته

عاقبت فرار از مدرسه + مسابقه.

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان


همه جا که مثل اینجا نیست که همه چیز طبق برنامه پیش برود همه سر ساعت مشخصی بیایند سر کار و طبق برنامه بعد از 8 ساعت کار مفید بروند و 8 ساعت هم به تفریح بپردازند. بیرون از اینجا شرایط طوری است که برای یک لقمه نان درآوردن و زنده ماندن، حتی مدرسه را هم باید تعطیل کرد! نمونه اش هم همین هالیوود که یحتمل همین روزهاست که باید به پایانش سلام کند و از صحنه گیتی حذف شود. راه گریزی هم ندارند. باید هنرمندانی را که به تحصیل به عنوان یک عامل پیشبرنده در کارشان نگاه نمی کنند، فاتحه شان را خواند. اگر چنین باوری ندارید و فکر می کنید تحصیلات واقعا در هنر و زندگی مهم است نگاهی به لیست پایین بیندازید و خودتان قضاوت کنید. که آیا این افراد در شغلشان تأثیر گذار بوده اند؟ آره واقعا؟ یعنی واقعا داریم؟
آل پاچینو: در 17 سالگی تحصیل در مدرسه هنرهای زیبای نیویورک را رها کرد تا با مشغول شدن در شغل های معمولی، پشتیبانی مالی کافی برای دنبال کردن حرفه بازیگری داشته باشد.
چارلی شین: تنها چند هفته پیش از دیپلم گرفتن به علت غیبت های متعدد از دبیرستان سانتا مونیکا اخراج شد!
کامرون دیاز: دبیرستان پلی تکنیک لانگ بیچ را پس از دریافت پیشنهاد کار ترک کرد.
جیم کری: برای کمک مالی به خانواده اش در سن 16 سالگی تحصیل را رها کرد.
جان تراولتا: در 16 سالگی برای بازی در فیلم «به خانه خوش آمدی کوتر» مدرسه را ترک کرد.
دروباریمور: کلاس یازدهم بود که به مرکز باز پروری فرستاده شد و تحصیل را رها کرد.
جانی دپ: در 15 سالگی برای دنبال کردن موسیقی ترک تحصیل کرد.
ماک والبرگ: در 14 سالگی به دلیل مصرف نوشیدنی های الکی و مواد مخدر از مدرسه اخراج شد!(این دیگه بد آموزیش زیادی زیاد بود.)
حالا برید ادامه تحصیل بدید تو مقاطع بالاتر دیدید مسیر موفقیت و پول این وری نیست، تازه شیرینی هم میدند والا...(همه ی متنا نوشتم برسم به این نتیجه گیری+)
پ.ن: تازه چون بحث شیرین هنر وسط بود ما از آوردن اسامی سرشکستگان(!) علوم دیگر همانند بیل گیتس، استیو جابز و مارک زاگربرگ! اجتناب ورزیدیم.

ادامه نوشته

استخدام کارمندان!

برای اينکه تشخيص دهيد کارمندان جديد را بهتر است در کدام بخش


به کاربگماريد،می توانيد به ترتيب زير عمل کنيد:


400عدد آجر در اتاقی بگذاريد و کارمندان جديد را به آن اتاق هدايت نماييد.


آنها را ترک کنيد و بعد از 6 ساعت بازگرديد. سپس موقعيت ها را تجزيه و تحليل کنيد:



- اگر دارند آجرها را می شمرند، آنها را در بخش حسابداری بگذاريد.


- اگر از نو (برای بار دوم) دارند آجرها را می شمرند، آنها را در بخش مميزی بگذاريد.


- اگر همه اتاق را با آجرها آشفته کرده اند، آنها را در بخش مهندسی بگذاريد.


- اگر آجرها را به طرزی فوق العاده مرتب کرده اند، آنها را در بخش برنامه ريزی بگذاريد.


- اگر آجرها را به يکديگر پرتاب می کنند، آنها را در بخش اداری بگذاريد.


- اگر در حال چرت زدن هستند، آنها را در بخش حراست بگذاريد.


- اگر آجرها را تکه تکه کرده اند، آنها را در قسمت فناوری اطلاعات بگذاريد


-اگر بيکار نشسته اند، آنها را در قسمت نيروي انساني بگذاريد.


- اگر سعی می کنند آجرها ترکيب های مختلفی داشته باشند و مدام جستجوی بيشتری می کنند


  و هنوز يک آجر هم تکان نداده اند، آنها را در قسمت حقوق و دستمزد بگذاريد.


- اگر اتاق را ترک کرده اند، آنها را در قسمت بازاريابی بگذاريد.

- اگر به بيرون پنچره خيره شده اند، آنها را در قسمت برنامه ريزی استراتژيک بگذاريد.


- اگر بدون هيچ نشانه ای از تکان خوردن آجرها با يکديگر در حال حرف زدن هستند،

  

   به آنها تبريک بگوييد و آنها را در قسمت مديريت قرار دهيد.




بی ربط ولی حسابی نوشت:رومن گاری تو کتاب خداحافظ گاری کوپر میگه

وقتي دو نفر اين جور كه تو ميگي به هم بچسبن عاقبت كارشان به آنجا ميكشه كه اتومبيل و خونه ميخرن

و كار و كاسبي و بچه و اين جور چيزها راه مي اندازن.

اون وقت ديگه رابطشون عشق نيست. اسمش ميشه زندگي


اندر احوالات....

 اندر احوالات نکاح نیمه ‌کاره 

 

الیوم خبر رسید سازمان ملی شباب (جوانان) تزویج نیمه کاره را  پیشنهاد داده، مبارک است ان‌شاء الله. به نظر حقیر می‌رسد با  تنفیذ این طرحواره، معضل تزویج و مناکحه‌ی شباب، بالمرة مرتفع  گردیده، می‌ماند نصفه‌ی دیگر مشاکل اجتماع که همانا احراز نیم  دین است. علیرغم این اوصاف، ضرورت است که این طرح بدیع در یک  سلسله مباحث خبروی (کارشناسی) خوب شکافته شود تا شباب، نیک بدانند تزویج نیمه مستقل یا نیمه کاره یا نصفه نیمه، چه رقم  تزویجی است، خدایشان خیر دهاد.

ادامه نوشته

هی شعر تر انگیزد...

گیرم دماغ گنده ی خود را عمل کنی!



تا بچه ای، معلم و مامان و دیگران
در گفتن «اتل متل» ات گیر می دهند

وقتی بزرگ می شوی و پیر می شوی
مردم به کله ی کچلت گیر می دهند



گاهی اگر به انجمن شاعران روی
آنجا به معنی غزلت گیر می دهند

در شعر اگر که خواجه ی شیراز هم شوی
حتماً به نسخه ی بدلت گیر می دهند



گیرم که مرد آهنی سال هم شدی
مردم به هیکل دکلت گیر می دهند

هی دستمال خود لب کارون تکان نده
وقتی همه به پای شلت گیر می دهند



انگشت پر عسل به دهان کسان مکن
آن ها به مزه ی عسلت گیر می دهند

گیرم دماغ گنده ی خود را عمل کنی
قطعاً به قیمت عملت گیر می دهند



اصلا فشن مشن نکنی عینهو خودم
آنگه به ظاهر فشلت گیر می دهند

ای گوسفند! دنبه مجنبان که گرگ ها
قطعاً به لرزش کفلت گیر می دهند



گر مثل خر بخوانی و ممتاز هم شوی
مردم به علم بی عملت گیر می دهند

صد بار هم قسم بخوری این زن من است
او را نشانده ای بغلت، گیر می دهند

مأمورها اگر که دلیلی نیافتند
حتماً به علت العللت گیر می دهند!

سعید بیابانکی


دانشجوی منطقی!!!

http://s2.picofile.com/file/7279484294/39671_NpAdvHover.jpg


دانشجویی پس از اینکه در درس منطق نمره نیاورد به ‏استادش گفت:

قربان، شما واقعا چیزی در مورد موضوع این درس می دانید؟

استاد جواب ‏داد: بله حتما.

در غیر اینصورت نمیتوانستم یک استاد باشم.

دانشجو ادامه داد: بسیار‏خوب، من مایلم از شما یک سوال بپرسم

اگر جواب صحیح دادید من نمره ام را قبول میکنم ‏در غیر اینصورت از شما میخواهم به من نمره کامل

این درس را بدهید. 

استاد قبول ‏کرد

دانشجو پرسید: آن چیست که قانونی است ولی منطقی نیست، منطقی است ولی قانونی‏نیست 

و نه قانونی است و نه منطقی؟

استاد پس از تاملی طولانی نتوانست جواب بدهد و‏مجبور شد نمره کامل درس را به آن دانشجو 

بدهد. ‏بعد از مدتی استاد با بهترین‏شاگردش تماس گرفت و همان سوال را پرسید.

و شاگردش بلافاصله جواب داد:

‏قربان شما 63 ‏سال دارید و با یک خانم 35 ساله ازدواج کردید که البته قانونی است ولی منطقی‏ 

نیست. همسر شما یک معشوقه 25 ساله دارد که منطقی است ولی قانونی نیست.

واین‏ حقیقت که شما به معشوقه همسرتان نمره کامل دادید در صورتیکه باید آن درس را رد میشد‏

 نه قانونی است و نه منطقی

بله !! اینجوریاس ...


مصری ها چرا این شکلی اند؟

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان

مصری‌ها چرا این شکلی‌اند؟

استعفای وزیر راه مصر به دلیل مرگ۱۴ دانش آموز

خبرگزاری رسمی مصر گزارش داده است: «وزیر راه و ترابری مصر به دلیل مرگ ۴۱ دانش آموز در تصادفی در جنوب این کشور استعفا کرد و گفت که این اقدام را در راستای مسؤولیتش انجام داده است. قبل از وزیر راه و ترابری، رئیس سازمان راه آهن مصر نیز استعفا کرده بود»!


تذکر ماهیتی: آقای وزیر راه و ترابری مصر! اصولا حس مسوولیت پذیری، ماهیتی دارد مثل چسب. شما اگر حس مسوولیت پذیری داشتی، استعفا که نمی‌دادی هیچ، با کاردک هم از صندلی‌ات کنده نمی‌شدی. لذا برای ما تریپ «استعفا در راستای مسوولیت» و اینها بر ندار!


تذکر در راستای پله برقی: بعد هم معلوم نیست این مصری‌ها با خودشان چی فکر می‌کنند؟ چی شده مگر؟ به قول گفتنی این ۴۱ دانش آموز، در تصادف کشته نمی‌شدند، از پله برقی می‌افتادند می‌مردند. چه می‌دانیم؟ برق می‌گرفت می‌مردند. از خیابان رد می‌شدند می‌رفتند زیر ماشین. بالاخره یک جوری می‌مردند دیگر! شما به این کارها چه کار داری که بر‌می‌داری استعفا می‌دهی؟ بمان خدمتت را بکن! پس چی به شما یاد می‌دهند آنجا؟


راهکار صد در صد تضمینی: یک حرکت دیگری هم که به جای استعفا و این قبیل سوسول بازی‌ها جواب می‌دهد، این است که هرکس سوال کرد چرا اینطوری شد؟ شما برگرد بگو: برو از مسوولش سوال کن! یعنی خودت هم مسوولش بودی، باز هم همین را بگو! به این ترتیب، سوال مربوطه همین‌طوری هی برای خودش می‌چرخد و در نهایت هم می‌خورد توی دیوار. بعد از چند روز هم ملت و دیگر عزیزان هم به طور کلی یادشان می‌رود و خلاص! کاری داشت؟


در راستای فقدان «عشق خدمت به مردم» در دیگر جوامع: اینها اصلا «عشق خدمت به مردم» حالیشان نیست مثل اینکه. تقی به توقی می‎خورد استعفا می‌دهند!

پ.ن: البته خبرش مربوط به حالا نیست و مال آذر ماهِ داشتم می خوندم و به نظرم جالب اومد[نیشخند]

TAKE IT EASY

  ماجرای مشتقگیری

یه روز یه e^x و 2x متوجه میشن یه مغازه اعلامیه زده همه اجناس این مغازه رایگان است فقط در ازای هر جنس که می خواهید یک بار از شما مشتق خواهیم گرفت.
2x  ناراحت میگه اینکه خیلی بی انصافیه من اگه دوتا جنس بردارم میشم صفر، e^x دلداریش میده میگه نگران نباش داداش هرچی خواستی بگو خودم برات میخرم برای من که فرقی نداره e^x میره داخل فروشگاه و چند لحظه بعد با عجله و استرس میاد بیرون و میگه زود باش فرار کن نامردا دارن نسبت به y مشتق میگیرن!!!!
 
بی جهت تلاش نکن نکته ی اخلاقی و مدیریتی از این داستان استخراج کنی!  توی این شرایط حساس کنونی لبخند از همه چیز مهمتره!






به امید نابودی مردها

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان


http://www.pcparsi.com/uploaded/pcb2f17ecc66139735a04d110072dc3f8b_8.jpg
به امید نابودی مردها؛

کارگردان تهمینه میلانی!

روز. خارجی. داخلی. بقالی محل. خارجی

تابلوی بقالی محل: سوپرمارکت دریانی

هیبت دریانی [جیگر دراومده] بقال چاق، خشن، زشت و بسیار کم‌سواد محله است که هیچ بویی از لطافت به مشامش نخورده. او پشت دخل ایستاده و با نگاه عاری از هرگونه عطوفتش به مشتریان می‌نگرد.

سهیلاجون وارد مغازه می‌شود. سهیلاجون زنی 29 ساله، قدبلند و سرتاپا عطوفت و پاتاسر لطافت است. زنی که نگاه مهربانش پرندگان مهاجر را در آسمان آبی سواحل چمخاله تداعی می‌کند. در یک کلام او بهترین و مظلوم‌ترین زن خاورمیانه است. سهیلاجون علی‌رغم همه فشارهای همه‌جانبه، یک ‌دستی هم در سر و صورتش برده و بر زیبایی ذاتی خویش، زیبایی ظاهر را هم افزوده است. سهیلاجون یک طرف روسری‌اش را طوری گرفته که گونه زیبایش پوشیده باشد. دو انگشتش را در دهان می‌برد، صدایش را عوض می‌کند و حرف می‌زند.

سهیلاجون: هیبت‌خان، لطفاً دو تا دونه تخم‌مرغ بدین.

هیبت خان [جیگر دراومده]: سلام دخترم. چشم.

سهیلاجون جواب سلامش را نمی‌دهد.

هیبت خان [جیگر دراومده]: اِ، سهیلا خانوم چرا جواب سلام نمی‌دین؟

سهیلاجون: آقامون ممنوع کرده جز حرف یومیه راجع به خرید، چیزی به نامحرم بگیم. شمام تو رو خدا بهش نگین من همین قدرم باهاتون حرف زدم. بفهمه قیامت می‌کنه آقامون!

در همین لحظات شهلا خانوم جون، وکیل پایه یک دادگستری وارد مغازه هیبت‌خان جیگردراومده دریانی می‌شود. شهلا خانوم زنی 37 ساله و مثل ماه است. او زنی بسیار مصمم و توانا و قوی است. در نگاهش شراره‌های موفقیت و تصمیم نمایان است. طوری که هر خری می‌فهمد او چقدر زن بااستقامت و موفقی می‌باشد. هیبت‌خان جیگر دراومده دست و پایش را گم می‌کند. خودش را با تمیز کردن پیشخوان مغازه سرگرم می‌کند.

هیبت خان [جیگر دراومده]: سلام.

شهلا خانوم جون، وکیل پایه یک دادگستری: سلام و زهرمار! دو تا تخم‌مرغ بده!

هیبت خان [جیگر دراومده]: چشم!

شهلا خانوم جون، وکیل پایه یک دادگستری بدون هیچ اعتنایی به هیبت‌خان جیگر دراومده اجناس مغازه را می‌نگرد. چشمش به سهیلاجون می‌افتد.

شهلا خانوم جون، وکیل پایه یک دادگستری: سلام دخترجون. تو اسمت چیه؟

هیبت خان [جیگر دراومده]: ایشون سهیلا خانومن. آقاشون قدغن کرده با کسی حرف بزنن و گفته...

شهلا خانوم جون، وکیل پایه یک دادگستری: شما خفه. خودشون زبون دارن این سرکار خانوم. تا کی شما مردا می‌خواین جای ما حرف بزنین؟ تا کی زور و ظلم و جور و غیره؟

از اینجا به بعد هیبت‌خان جیگر دراومده کاملاً خفه‌خون می‌گیرد و هیچ نمی‌گوید مگر «آخ» آن هم در پایان فیلم البته. سهیلاجون بعد از برخورد قدرتمندانه، پراقتدار و افتخارآمیز شهلا خانوم جون، پس از سال‌ها دوباره خود سابقش را پیدا می‌کند. همان «خود» قدیمی که قبل از انقلاب در دانشگاه فعالیت سیاسی می‌کرد و از بس فعال بود «نیک‌بین» جون ازش خواستگاری کرده بود. لذا جرئت یافته، خویشتن را معرفی می‌کند.

سهیلاجون: من اسمم سهیلاس!

شهلاخانوم جون، وکیل پایه یک دادگستری: به‌به! معلومه که باسواد و فهمیده هم هستی.

سهیلاجون: بله، من فوق‌لیسانس علوم سیاسی دارم از دانشگاه تهران.

شهلاخانوم جون، وکیل پایه یک دادگستری: لابد شوهرتم بی‌سواده دیگه.

سهیلاجون: آقامون تا پنجم ابتدایی خونده. کله‌پزی داره.

شهلاخانوم جون، وکیل پایه یک دادگستری: لابد دست بزنم داره. صورتتم که پوشوندی لابد کبوده. اون مرد وحشی زده دیگه. ظلم تاریخیه دیگه. ظلم تاریخی می‌کنن این قوم لندهور بی‌سواد و عاری از فرهنگ و مهربانی. این قومی که دستشان تا حوالی آرنج به خون جنس ضعیف آغشته است و برخلاف اعلامیه جهانی حقوق بشر رفتار می‌کنن. بذا ببینم کبودی صورتتو. ببینم چقدر می‌شه دیه‌ش.

سهیلاجون: نه. کبودی نیس. تبخال زدم. آخه خواب ترسناک دیدم.

شهلاخانوم جون، وکیل پایه یک دادگستری: دیگه بدتر. از بس که اون شوهر جز جیگرزده‌ات خون به دلت کرده و در حقت ظلم کرده، شب‌هام خواب ترسناک می‌بینی. وقتی صب تا شب شوهر آدم کله بپزه، معلومه که آدم خواب ترسناک می‌بینه. مردا همه‌شون کله‌پزن. مهندس کامپیوترم که باشن ذاتشون کله‌پز و سلاخه!

آثار تصمیم و تحول در عمق چشم‌های سهیلاجون به چشم می‌خورد. غم مبهمی که در نگاهش لانه کرده بود رنگ می‌بازد و اقتدار ویژه‌ای جای آن را می‌گیرد.

سهیلاجون: حالا باید چه جوری از دست این دیو کله‌پز رها بشم؟

شهلاخانوم جون، وکیل پایه یک دادگستری: اونش با من. یه دادخواست طلاق برات می‌نویسم که مو لای درزش نره. خود من تا حالا با پنج تا از این کله‌پزهای بالفطره ازدواج کردم و بعد سه ماه با اولین دادخواست شرشون رو کم کردم. فقط یه آرزو داشتم که بهش نرسیدم. اونم الان با کمک تو بهش می‌رسم. [فریاد می‌زند] ما می‌تونیم!

سهیلاجون [فریاد می‌زند]: آره، ما می‌تونیم.

خروش آغاز می‌شود. تصاویر اسلوموشن از شکسته شدن اجناس گوناگون مغازه. دست شهلا خانوم جون وکیل پایه یک دادگستری که چاقوی ضامن‌داری را در دست سهیلاجون می‌گذارد. شکسته شدن اجناس. شکم‌گنده هیبت دریانی جیگر دراومده. دست سهیلاجون که ضامن چاقو را می‌زند. تیغه چاقو باز می‌شود. شکسته شدن اجناس. نگاه مبهوت هیبت دریانی جیگر دراومده. تیغه چاقوی دیگری در دست شهلاجون وکیل پایه یک دادگستری باز می‌شود. شکسته شدن اجناس. دو دست زنانه به ترتیب چاقو را به پهلوهای هیبت دریانی جیگر دراومده فرو می‌کنند.تصویر چهره هیبت دریانی جیگر دراومده که آثار درد در آن نمایان است.

هیبت [جیگر دراومده]: «آخ»!

خون که روی پیراهنش می‌دود. شیشه قدی مغازه که رویش نوشته «سوپرمارکت دریانی» فرو می‌ریزد. جنازه هیبت دریانی جیگر دراومده.

سهیلاجون و شهلا خانوم جون وکیل پایه یک دادگستری، دست در دست هم در پیاده‌رو دور می‌شوند. و دو تخم‌مرغ در دست دیگر هر کدام است. موسیقی «یار دبستانی» روی تصویر دور شدن آن‌ها.

کی می‌تونه جز من و تو

درد ما رو چاره کنه

دست من و تو باید این

پرده‌ها رو پاره کنه

در انتها تیتراژ بر روی تصویر استیلیزه فرشته ترازو به دست عدالت حرکت می‌کند.

آیا کدویی؟؟


در این شبِ سیـاهم  گم گشته  راهِ مقصود

از گوشه ای  بُرون آی  ای کوکبِ هدایت


درود بر نعمت های پر راز خدا

20130629_123356.jpg

20130629_123405.jpg

20130629_123823.jpg


رفته بودیم سبزی فروشی برای آش رشته سبزی بخریم، دختر خاله ام لیست بلند بالای خاله را باز کرد و دنبال نوع سبزی وخوب و بدش بود ؛ اومده بودیم کارای نکرده انجام بدیم! 

خلاصه انتهای مغازه دیدم یه چیزایی مثل سیب زمینی بین زمین وآسمون معلقه ، رفتم جلو و به طور پنهانی عکس گرفتم!

درآخر هم وقتی برش داشتم دیدم خیلی سبکه ، در واقع توخالی بود!

از مغازه دار که پرسیدم گفت این فقط تزیینی! تزیینی!


کسی میدونه این دقیقا چیه؟و قبلاها ازش چه استفاده ای می شده؟

زن ها امانت های الهی به دست مردان...



هنگام به گريه انداختن يه زن خيلي مواظب باش..

خدا اشكاشو ميشمره..
حالا بدبختياتو بشمار!!!
برابري نميكنه؟؟؟

حال من خوب است اما تو باور نکن!


ادامه نوشته

بدون شرح....


㋡㋡  طنز  ㋡㋡

  يه بار وقتي كه بچه بودم   تلويزيونمون خراب شد و برديم تعمير
يارو پشتشو كه باز كرد توش پر از نامه و نقاشي بود(هه هه هه)

خب چيكار كنيم. بچه بوديم ديگه مجريه برنامه كودك هر وقت ميگفت منتظره نامه هاو نقاشياي قشنگتون هستيم منو داداشم نامه هاو نقاشيامونو ميذاشتيم پشت تلويزيون كه به دست مجري برسه ...

㋡㋡㋡㋡㋡㋡㋡㋡㋡㋡㋡㋡㋡㋡㋡㋡㋡㋡


سلام به همگی...نه خواهش میکنم کسی از جاش بلند نشه!این اولین پستم بود،امیدوارم خوشتون بیاد.

خرکیف یعنی...


خر کیف یعنی سر کلاس کارشناسی نشسته باشی، دونفر از جلوی در کلاس رد بشن و بگن :"
نه اینجا نیست... اینا بچه های کارشناسی ارشدن!"

خر کیف یعنی کلاستو دو در کنی و همون روز استاد حضورغیاب نکنه!

خر کیف یعنی راننده تاکسی باشی و دانشجوی پزشکی رو سوار کنی اونوقت وقتی می خواد پیاده شه بر حسب عادت به محیط دانشگاه بگه: مرسی آقای دکتر!

خر کیف یعنی زنگ موبایلت حسابی جلب توجه کنه!

خر کیف یعنی کسب بالاترین نمره میان ترم فقط از راه تقلب و امدادهای غیبی!

خر کیف یعنی فکر کنی شارژت تموم شده ولی در کمال ناامیدی کانکت شی و ساعتها تو اینترنت بچرخی!

خر کیف یعنی بابات قبض موبایلت رو پرداخت کنه و اصلا نپرسه که چرا اینقدر رقمش نجومی شده!

خر کیف یعنی استادت بگه نگران نباش! نمی افتی!

خر کیف یعنی با دوستات بری تریا، دوست اصفهانیت حساب کنه!

خر کیف یعنی یه جا با یه نفر هم صحبت بشی و رمانتیک بگه: "از قیافه تون معلومه که دانشجویین!"

خر کیف یعنی یک منشی با مدیر عامل شرکت ازدواج کنه!

خر کیف یعنی هیچی نخونده باشی و همه رو از رو دست بغلیت بنویسی بعد نمره ت از اون بیشتر شه!

خر کیف یعنی استاد یک سوال قلمبه بپرسه هیچکش جز تو نتونه جواب بده!

چگونه خر خون شویم!

 

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان


http://www.up.mihancamp.com/images/1rtpmcv0rsotm3cq8cp.jpg

ز خر خوانان عالم هرکه را دیدم غمی دارد،

دلا رو کن به مشروطی که آن هم عالمی دارد.*

1) قبل از کلاس مروری اجمالی! بر درس داشته باشید و نکات کلیدی و قابل پرسش درس را استخراج! کنید و سر کلاس در زمان مناسب اقدام به پرسش کنید. یک سوال مناسب باید شرایط زیر را داشته باشد:
الف) استاد کاملا بلد باشد.

ب) خود شما هم کاملا بلد باشید. چرا که بعد از توضیحات استاد باید به او نشان دهید که مساله را متوجه شده اید. در این شرایط استاد خیلی حال می کند.
توجه: هیچ گاه وقتی را که از کلاس می گیرید در تعداد دانش آموزان ضرب نکنید. عدد خوبی نمی شود! و ممکن است در ادامه فعالیت حرفه ای شما را تحت تاثیر وجدان درد قرار دهد
.
2) قبل و بعد از کلاس در جمع دوستان تا می توانید از استاد بد بگویید. صحبت کردن از سختی و زیادی درس ها، اینکه اصلا حال درس خواندن ندارید و اگر استاد کوئیز بگیره بدبخت می شوید نیز می تواند موثر واقع شود.

توجه: این طور حرفها اصلا مالیات ندارد!

3) هیچ گاه با استاد وارد کلاس نشوید. و با او نیز خارج نشوید. تابلو می شوید. صحبت هایتان را با استاد در اتاق وی و بطور خفیه انجام دهید.
توجه: افرادی که به طور ضایع با استاد وارد کلاس می شوند و آخر کلاس هم او را تا اتاقش همراهی می کنندخرخون های ناشی و تابلو را به چاپلوسی و پاچه خاری متهم کنید و تا می توانید دست بیندازید.
4) هرگز در ردیف اول نشینید. این ردیف مخصوص ناشی هاست. در ردیف دوم یا سوم هم می توانید به درس گوش کنید.
5) تریپ روشنفکری هم برای پوشاندن و مخفی کردن خرخونی بسیار موثر است. برای آشنایی می توانید این دستور العمل را مطالعه کنید.
 
(6 همشه روز امتحان یک کتاب قطور غیر درسی همراهتان بیاورید. و به همه بگوید تمام هفته قبل از امتحان را مشغول به مطالعه آن بودید. (باز هم مالیات ندارد.)
7) در روزهای قبل از امتحان هم به دوستانتان راه به راه متذکر شوید که درس نمی خوانید. و این ترم مشروط می شوید و مدام تریپ دپرس بودن بردارید و خودتون را به معنی واقعی کلمه بدبخت و بیچاره نشان بدید! این کار دو فایده دارد:
الف) باعث می شوید بقیه هم به امید شما درس نخوانند. این کار به شاگرد اولی شما کمک می کند.
ب) پوششی است بر فعالیت های خرخونی شما
 
(8 سعی کنید هیچ وقت جزوه خود را به کسی ندهید. انصاف نیست حاصل ساعت ها شرکت کردن در کلاس ها و توجه کامل به استاد و حل همه تمرین ها را به آسانی در اختیار بقیه قرار دهید. برای این کار بهترین راه این است که آنقدر بد خط بنوسید که کسی راغب به گرفتن جزوه شما نباشد.
 
(9 کارهای زیادی می توان برای پوشش خرخونی انجام داد. ولی هیچ گاه دنبال یک کار نروید. که کاملا با خرخونی در تضاد است. کارشناسان آن را دشمن اصلی خرخونی می دانند: وبلاگ و فعالیت های دانشجویی است. به دلایل زیر:

الف: چون باعث میشه شما لو بروید که خر خون هستید.

ب:کلا فعالیت دانشجویی چیز خوبی نیست باعث میشه وقت با ارزش شما تلف شود که آخرش که چی؟ تازه ممکنه ضرر هم بکنید. ولی خرخونی لااقل یه صفت خرخونی تهش بهتون میرسه!(کاچی به از هیچی!)

ج: برای حل مشکل بالا کافیه فقط یک بُعدی باشید و از همه ی مسئولیت هایی که بعهدتون گذاشته میشه فقط یکی را انجام دهید و اونم خرخونی.
اگر به دستورات بالا به دقت عمل کنید روز اعلام نمره ها تنها روزی است که پرده ها کنار می رود و خرخونی شما آشکار می شود. سعی کنید این روز خیلی در جمع دوستان آفتابی نشوید!!

.ییرو متن های مدیریت که همیشه با چند بیت شعر مفهومی شروع می شوند*

وضعیت دلار در بازار و صیغه در دانشگاه

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان


http://uploadtak.com/images/g9149_Iran_dollar_021012.jpg

اول - دلار

اسدالله بادامچیان: «آقای احمدی‌نژاد در آغاز دولت خود وعده داده بود اقتصاد را فعال و مردم را در معیشت و امور اقتصادی راضی کنند. مردم انتظار دارند دولت رفاه عادلانه اقتصادی و آسان‌سازی اداره معیشت آنها را در اولویت قرار دهد.»

- «مردم انتظار دارند» یا «انتظار داشتند» ؟ به گمانم حاج‌آقا یه 8 سالی تأخیر دارند.
- قیصر، کجایی که مردم 8 ساله انتظار دارن!
- حاج‌آقا این همه حضور فعال و مؤثر برای سن و سال شما مناسب نیست. شما چرا با این حالتون؟ خدای ناکرده از شدت سلامتی‌تان به خطر می‌افتد و هیأت‌های مؤتلفه یکی از فعال‌ترین، کم‌سن‌و سال‌ترین و جوان‌ترین اعضایش را از دست می‌دهد.
- اساساً شما فقط سالی یک‌بار اظهارنظر بفرمایید و بفرمایید: «عیدتان مبارک» کفایت می‌کند. راضی به این همه زحمت نیستیم.

بادامچیان: «به نظر می‌رسد پس از مشکل‌آفرینی در مورد قیمت مرغ دوباره مدار اشکال‌آفرینی‌ها به حوزه ارز و طلا برگشته است. دولت باید هرچه زودتر بساط این اشکال‌آفرینی را جمع کند.»
- چه خوب است که آقای بادامچیان در این‌باره یکه و تنها به میدان آمده است. این میزان شجاعت ستودنی است. چون همه با گرانی مرغ و ارز و دلار موافقند و اعلام موافقت هم کرده‌اند. فقط ایشان طی یک عمل متهورانه اعلام مخالفت کرده‌اند که شایسته تقدیر است.
- مملکت‌داری هم سخت است. مشکل مرغ را حل می‌کنی، مشکل تخم‌مرغ پیش می‌آید، مشکل تخم‌مرغ را حل می‌کنی، مشکل ارز پیش می‌آید، مشکل ارز را حل می‌کنی، مشکل صیغه پیش می‌آید.

دوم - صیغه

آقای قرائتی خطاب به وزیر و رؤسای دانشگاه‌ها گفته است: «ازدواج موقت باید در دانشگاه‌ها راه بیفتد.» دانشجو هم گفته: «درباره ازدواج موقت دانشجویان برنامه‌ای نداریم.»

از طرفی دانشجو که وزیر علوم است، گفته: «دانشگاه‌های تک‌جنسیتی خواست همه است.» آقای دانشجو اساساً یک طوری است که خوب متوجه خواست همه می‌شود. فقط نمی‌دانم چرا آقای قرائتی را جزو «همه» حساب نمی‌کند. تازه ایشان فرموده‌اند: «ما در فضایی حرکت می‌کنیم که دین برای ما ترسیم کرده است.» با این حساب تکلیف فضای دلپذیری که آقای قرائتی برای دانشگاه ترسیم کرده، چه می‌شود؟
حالا فرض کنیم آنچه هر دو بزرگوار تشخیص داده‌اند که باید بشود، بشود با این حساب تکلیف صیغه در دانشگاه‌های تک‌جنسیتی (!) چه می‌شود؟
بالاخره باید مشکل حل بشود. یا به توصیه آقای دانشجو مشکل از بیخ و بن باید حل شود یا باید راه حل میانبر آقای قرائتی را به کار بست. به نظر بنده به عنوان یک کارشناس جهانی در عرصه مرغ، تخم‌مرغ، ارز، سکه و ازدواج موقت، تنها راه حل بریدن سر گاو است، نه شکستن خمره.

زن و مرد در دیدگاه مردم ایران



وقتی یه مرد معتاد میشه : اگه زنش زن بود و به فکر زندگیش بود این بیچاره به این روز نمی افتاد، بدبختی اینا رو به این روز می کشه دیگه!! 25.gif
وقتی یه زن معتاد میشه: ای وای!!! خاک بر سرش ! بیچاره شوهرش دلش به چی خوشه ! چه جوری اینو تحمل میکنه؟؟ 31.gif



وقتی یه دختر یه کم به خودش میرسه : اوه! اوه ! ننه بابا داشت جمش می کردن!! اینا همش واسه جلب توجه دیگه!!! اینا دنیا و آخرت ندارن که!! 25.gif
وقتی یه پسر تیپ میزنه: چه پسر خوش پوشیه…هزار ماشاا… چه تیپی داره… میمیرن واسش دخترا
31.gif



وقتی یه آقای محترم!!! خیابون رو با پیست اتومبیلرانی اشتباه می گیره : لامذهب عجب دست فرمونی داره…25.gif
وقتی یه خانم مثلاً یادش بره راهنما بزنه: ترمز وسطیه…. بابا برو آشپزخونه قرمه سبزیتو بپز!!! والااااااا31.gif



وقتی تو یه جمع ، آقا پسری سر و زبون دار داره مجلس رو گرم می کنه: هزار ماشالا!!!!!!! روابط عمومیش بیسته؟؟؟!!!25.gif
شرایط بالا برای یه دختر: اوه ! اوه! دختره لوده سبک!!! خانم باش 31.gif



نظر مادر شوهر در اول زندگی: میبینی شانس ما رو ؟ دختره فقط ۲۰ میلیون جهیزیه آورده ، نمی دونم این پسره شیفته چی این عفریته شد!!! 25.gif
باز هم همون مادر شوهر: دیگه چی می خواد؟ گل پسرم یه خونه ۴۰ متری تو نقطه صفر مرزی داره، از خداشم باشه ..31.gif

 


 

موارد متعدد دیگری هم هست که بنده فعلا به همین چند مورد اکتفا میکنم...

دقت کنید

برنیاید از تمنای لبت کامم هنوز 

بر امید جام لعلت دردی آشامم هنوز

روز اول رفت دینم در سر زلفین تو

تا چه خواهد شد درین سودا سرانجامم هنوز


درود بر رنو که هنوز حضور فعال در جامعه دارد!

k9582_20131221001.jpg


محل این تصویر کجاست ؟

آیا ارگانی در آن نزدیکی ست؟

این پلاک گویای چه چیزی ست؟

آیا ماشین به خوبی پارک شده است؟

چراغ کنار پلاک چه اتفاق برایش افتاده است؟

آیا مردم ما دارای وضع مالی خوبی هستند که سوار بر پراید می شوند؟

لکه های روغن از آن چه ماشینی ست؟

نام درختان در خیابان چیست؟

تابلو راهنما جز کدام دسته از تابلوهای راهنمایی رانندگی است؟ 

این عکس در چه فصلی گرفته شده است؟

انشا


الا ای طوطی گویای اسرار

مبادا خالیت شکّر زمنقار

سرت سبز و دلت خوش باد جاوید

که خوش نقشی نمودی از خط یار

 

درود بر نویسندگان خسته و قلم شکسته  sede- iut


انشای یک بچه دبستانی که آرزوی مدیریت وبلاگ را داشت ؛ وی خصوصیت نویسنده خوب را این چنین بر می شمرد : تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی


( لطفا به شیوه انشا خوانی دوران بچگی بخوانید ؛ بلند ، شمرده ولی باسرعت مناسب ، وسط هر دو جمله یکبار یک تنفس  بگیرید !

 فضای کلاس را بزرگ با سه ردیف نیمکت مجسم کنید ؛ معلم سمت چپ کلاس پشت به پنجره نشسته ، بچه ها همه آرام هستند.

اگر کلا س دخترانه باشد ، دختری  مقنعه سفید که روبان صورتی  دورتا دور لبه آنرا گرفته و مانتو طوسی بالای زانو ولی گشاد پوشیده است . در حین خواندن چند بار با یک دست خود مقنعه  را به عقب می کشد و همزمان دهانش را باز می کندو با دست دیگر یک سمت دفتر را گرفته در هر بار تکرار این کار یک طرف دفتر ول می شود ؛ مقنعه تنگ است . چونه مقنعه دیگر به نزدیکی گونه هایش رسیده ، زنگ اول است ... هنوز فرصت برای لکه های آبمیوه بر روی مقنعه وجود دارد .

اگر کلاس پسرانه است پسری با لباس آبی روشن وشلوار پارچه ای طوسی پررنگ ایستاده است ، موهای پسر با ماشین سه تراشیده شده و لپ های گردش نمایان تر شده ، لب های کوچکی دارد . پسر صاف ایستاده است ؛ ترس از معلم دارد. دفترش را تا کرده در دست گرفته است. )


بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع انشا  :آرزوی خود را شرح دهید .


نویسنده خوب نویسنده ایست که نگذارد موهای مدیر هم رنگ دندان هایش شود ؛ چه به صورت طبیعی چه مصنوعی ؛ های لایت ، دکلوره... .

نویسنده خوب نویسنده ایست که حداکثر هر هفته یکبار مطلب در وبلاگ قرار دهد .

نویسنده خوب نویسنده ایست که هر روز به وبلاگ سر بزند ونظر بگذارد .

نویسنده خوب نویسنده ایست که هدفش از نویسنده شدن تنها اسمش در گوشه وبلاگ نباشد ، قصد ریا نداشته باشد ، به منظور تزیین وبلاگ در گوشه آن خاک نخورد .

نویسنده خوب نویسنده ایست که خلاق باشد و بتواند با نوشته های خود آنلاین ها را به ذوق بیاورد .

نویسنده خوب نویسنده ایست که اگر از مطالب گرو ه های اینترنتی و یا منابع دیگر استفاده می کند ، رو به مطالب جدید و جذاب بیاورد .

نویسنده خوب نویسنده ایست که در نوشته خود از اسمبلی ها ، رنگ ، عکس و فونت های چشم نواز استفاده کند .

نویسنده خوب نویسنده ایست که وقتی مدیر گفت چرا مطلب نمی گذاری ، نگوید امتحان داشتم ! در حالیکه مشغول به روز کردن فیس بوک بوده است .

نویسنده خوب نویسنده ایست که از برچسب های قوی استفاده کند وموضوع مورد نظر خود را در دسته بندی مطالب انتخاب کند .

نویسنده خوب نویسنده ایست که اگر شخصی را می شناخت که به وبلاگ آشنایی دارد ویا دارای ذوق ادبی هنری ست ، او را به عنوان نویسنده به مدیر معرفی کند .

نویسنده خوب نویسنده ایست که این گونه نباشد که در ابتدا ، بر نویسند ه بودن اصرار داشته باشد وبعد اصلا به وبلاگ سر نزند!(ویـــــــــــژ)

نویسنده خوب نویسنده ایست که بداند ، می تواند از ثبت در آینده یا ثبت موقت استفاده کند و بهانه ای برای نگذاشتن پست ندارد .


این بود انشای من!

زلزله

 

الله تویی و ز دلم آگاه تویی 

درمانده منم دلیل هرراه تویی

گرمورچه ای دم زند اندر ته چاه 

آگه زِ دَمِ مورچه و چاه تویی

 

درود به هنگاميکه بدون ترس براي خدايت ذکر بر دلت جاري مي شود.

 اذا زلزلت الارض زلزالها

وقتي يادش مي کني که تخت خوابت کمي لرزيده و کاغذي از لبه آينه به زمين افتاد با خودت ميگي زمين لرزيد مثل روح تو که کمي جابجا شده ، ولي انقدر گرم خواب و منگ هستي که همونطور که نشستي به عقب مي افتي و بقيه خوابت را ميري .

ساعت 3:15 بامداد دوستت بهت زنگ ميزنه ، حالا خوبه گوشيت روي سايلنته ، با خودت ميگي" اين دوباره بلند شده داره خرميزنه ! اشتباهي داره زنگ ميزنه!" ريجکت مي کني يه لحظه يکي از چشمات که بازه مي افته به بالاي صفحه گوشيت ، انگار يه پيام هم اومده ، ولي تو هنوزخوابت مياد.

 5دقيقه بعد دوباره دوستت تماس ميگيره ، انگار يه کاري داره ، از بس تو فکر کارهاي مجله و مجمع و وبلاگي  فکر مي کني براي اونهاست ، در حاليکه دوستت با مجمع رابطه اي نداره!

گوشي را بر ميداري و با وضعي خواب آلود مي شيني ، ريحانه چقدر مهربون شده ! آروم آروم باهات حرف ميزنه در حاليکه صداش با نگراني همراهه ، بهت ميگه  " زلزله شده ؛ مردم اومدند توي پارک ، با خانوادت بياييد بيرون ." بعد از هر جمله کوتاهي که ميگه يکبار مي پرسه فهميدي مطهره!

تو هم ميگي" آره منم يه چيزي فهميدم لرزيد !" تشکر مي کني وگوشي را قطع مي کني. چند لحظه درنگ مي کني تا واقعا بيدار بشي ، دوباره يک نگاه  به همراهت و مي بيني اسمسي که اومده از خاص ترين دوستته !

" سلام عزيزم .ازم راضي باش .شب بخير"

ديگه الانه که سکته را بزني ! درحاليکه بالشت را برداشتي  وپتو را روي زمين کشان کشان مي بري به پدر و مادرت فکر مي کني .

ميري وسط حال يه نگاه به لوسر هاي  روي سقف مي کني ، با ديدي مهندسي ، يه جايي را پيدا ميکني تا ادامه خوابت را بري !

ولي فکر مادر و پدرت ، مرگ ، اين همه گناه و جهنم ، اين که دوست نداري تير آهن بيفته روي کمرت و قطع نخاع بشي! و يا بيفته روي شکمت  و خون همه جا رابگيره ؛خواب به چشمات نمياره .

نمي دوني آنها رابيدار کني يانه ، شروع مي کني به صلوات و ياري خواستن از 5 تن آل عبا ، حواست هم اول به سمت پدر و مادرته ؛ خدايا اتفاقي براشون نيفته .

حتي ميگي بلند بشم نماز شب بخونم ، اما تو هنوز در خواب غفلت به سر مي بري .

ميخواهي بري وسط حياط که آوار روي سرت نياد ؛ ولي خانواده ات چي؟

مي بيني انگار توي حال خواب به چشمت نمياد ؛ دوباره به اتاق رجوع مي کني کنار تخت جايي که مي دوني نه لامپ روي سرت مي افته و نه تلويزيون امکان افتادنش هست مي خوابي . بازهم از خدا کمک مي خواهي واستغفار مي کني ولي انگار بايد الان يک کاري انجام بدي... نه نميدوني چيه! 

توبه برلب ، سبحه برکف،دل پر از شوق گناه

 معصيت را خنده مي آيد ز استغفار ما

ساعت5:30 برای نماز بیدار میشی ؛از دیدن بابا ذوق مرگ میشی! بهشون میگی که دیشب چه اتفاقی افتاده . ولی بابا با حالتی جالب و ذوق کرده میگه " واقعا؟ کی ؟ چی شد؟ " از این حالت او می خندی و شرح ماوقعه میکنی .

بعد بلافاصله تلویزیون روشن میشه تا اخبار دست وپا شکسته تو را کامل کنه!

بابا میگه "باید نماز آیات  بخونی !"

تازه می فهمی چیزی که ذهنت را درگیر کرده بود ، نماز آیات بود .


خدا را سپاس که خانواده ام ، خانواده ات ، خانواده هایمان سالم هستند.

نمی دانم چگونه حمد وثنایت را بگویم و با چه رویی انابه و استغفار کنم...


سبحان من لایعتدی علی اهل مملکته

سبحان من لایاخذ اهل الارض به الوان العذاب 

سبحان رئوف الرحیم

ها ! به این وویگولنزجگ ...دروغ

من نه آن رندم که ترک شاهد وساغر کنم 

محتسب داند که من این کارها کمتر کنم

من که عیب توبه کاران کرده باشم بارها 

توبه از می وقت گل دیوانه باشم گر کنم


درود بر راستگویان، آن زمان که دروغ رزق مردم شده ...

 

دروغ ممنوع! , lying_is_forbidden


شماره همراهم که یادتونه ؟ 7 رقم...

ادامه نوشته

اندر حکایات صنعتی

به علت درخواست های مکرر شما عزیزان یه شعر دیگه از اقای محمود کارگرپور گذاشتم!

ادامه نوشته

هی،شعر تر انگیزد....

سلام ودوصد سلاااااام بر همه ی دوستان گرامی....

شعری که الان توی ادامه مطلب میخونین ازکتاب شعر طنز (هی، شعر تر انگیزد)...از آقای سعید بیابانکی

میباشد و این نام  باتوجه به مصرع،کی شعر ترانگیزد ،از اشعار حافظ انتخاب شده است.

پ.ن1:ی نکته اینک شاید گاهی مصرع هاش به نظر بعضی دوستان نامناسب باشه اما باید این نکته رو بگم که

مجموعه اشعارشون تایید چاپ داشتند ومشکلی ازاین لحاظ نیست... زیاد حرف زدم، ببخشید...[گل][گل][لبخند]

 پ.ن2:امیدوارم خوشتون بیاد. [چشمک]  

                                                      ادامه مطلب                                         

ادامه نوشته

هستندیندی!

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

(به علت نبود مسئول فارسی گزینی پست ها دچار هجوم فرهنگی شده!)


 

یکی بود یکی نبود غیر از خدا ... نه یه عده بودند چون داستان من مال خیلی وقت پیش نیست! تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

اما من نبودم ، چون کوچیک بودم تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی . حالا هم که هستم،  کوچیک موندم  ؛ ولی چند تا بودند ، بزرگ بودند ؛ با هم بودند، دوست بودند !

 تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

می گفتند ، می خندیدند ، می خوردند ، می زدند ؛ بیشتر افعال را انجام می دادند ... با شناسه سوم شخص جمع !

من که نبودم ، گفتم ... چون کوچیک بودم ، ولی گفته بودند اونا با حال بودند نه اینکه پولدار بودند ، حال واحوال دار بودند! تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

حالا من هستم ولی اونا خسته اند با من خسته اند... ولی با هم هستند ، میگند هستند ولی دور هستند ،قهر نیستند   غیره هم نیستند.. فقط کنترل مسند ! (1)

من هستم با کوچیکیم هستم ولی خسته نیستم چون با حال هستم .

غیر از اونا هم ، چند نفری هستند ؛ با حال خودشون هستند ، منم با اونا هستم ... چون من با همه هستم .خوابگاه دانشجویان پسر !! (آخر خنده) www.taknaz.ir

هر کی هست می فهمه کی نیست ... من هستم ولی با منیّت نیستم ؛ چون منی نیست ، همش اوست که هست !


م ن( مطهر نوشت ) 1 :Control mass ( عجایب معنی گشته در این سطر ! )

م ن2: هر چند، که چند نفر آن on هستند ، ولی خیلیا آف  offهستند ؛ آنا که هستند به آفا که نیستند خبر بدند که با هستمشون هست بشند! تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

م ن3 : هر کی هست و نیست ، بدونه من قاطی نیستم ، فقط کمی ، جمعی هستم اگه ... مجمعی نیستم !


 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

پیک شادی

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان

دلبندان دانا

مثل هر سال نوروز فرا رسیده و وقت آن است که در این فصل همدلی با هم پیک شادی حل کنیم تا از درس و تحصیل عقب نیفتیم. برای اینکه امسال فشار زیادی به شما جوانان باغ زندگی وارد نشود، سوالاتی آسان طرح کرده ایم.


ادامه نوشته

......عشق نبود عاقبت ننگی بود.....

درود

شعر زیر سروده یکی از دوستانه که چون دیدم هم زیباست و هم جوابیه ای به پست ((باران از نگاه منفی))

[نیشخند] در زیر واستون گذاشتم

ادامه نوشته

آش رشته

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان

آش بپزید برای دیگران. ویژگی‌ آش این است که همه چیز در آن مخلوط است. بنابراین دیگران به سختی می‌توانند تشخیص دهند که چه به خوردشان می‌دهید. فرمول‌تان هم لو نمی‌رود.

- مهم نیست که چه پخته‌اید. مهم آن است که چطور آن را تزئین کرده‌اید و در چه ظرفی سر سفره مردم گذاشته‌اید.

- هیچ‌وقت غذایتان را شور نکنید. کم‌نمک بپزید. دیگران اگر بخواهند، خودشان به اندازه لازم نمک می‌زنند. مردم اساساً به همین میزان دموکراسی راضی‌اند. به وقتش هم می‌توانید بگویید: «من همان کسی هستم که حتی میزان نمک غذا را هم به عهده شما گذاشته‌ام.» در چنین شرایطی امکان ندارد کسی یادش بیاید که شما اساساً نوع غذا را نپرسیده‌اید و با تصمیم شخصی‌تان آن را پخته‌اید.

- اصلاً اهمیتی ندارد که غذایتان خوشمزه است یا بدمزه. مهم این است که خیلی به مهمان‌تان تعارف کنید.

- بد‌ترین و بی‌کیفیت‌ترین غذا، با یک دسر خوب ختم به خیر می‌شود؛ ضمن اینکه دسر معمولاً خیلی ارزان‌تر از غذای اصلی برایتان تمام می‌شود.

- حتماً ته‌دیگ را سر سفره بیاورید. این‌طوری به مهمان‌تان حالی کرده‌اید که همه غذا را آورده‌اید. پس انتظارش بی‌خودی بالا نمی‌رود.

- برای خودتان دست‌کم یک‌سوم مهمان غذا بکشید. مسلماً مهمان شرمنده از مهمان‌نوازی‌تان از میزان غذایی که در آشپزخانه روانه معده‌تان کرده‌اید، بی‌خبر است. کسی که معده صاحبخانه را سونوگرافی نمی‌کند.

- حتماً زرده و سفیده نیمرو را قاطی کنید. این‌طوری هرگز معلوم نمی‌شود چند تخم‌مرغ هزینه کرده‌اید. اگر خاگینه باشد که چه بهتر، باد می‌کند و اساساً بیشتر به نظر می‌آید.

- هرگز حین آشپزی تصویر صورت خودتان را پشت ملاقه نگاه نکنید. چون زشت به نظر می‌رسید و از میزان عشق و علاقه‌تان به خودتان کاسته می‌شود.

- همیشه پرسروصدا آشپزی کنید و الکی ظرف‌ها را به هم بزنید و گاهی بی‌خودی بگویید: «آخ سوختم» این‌طوری دیگران بیشتر شرمنده می‌شوند و هرقدر غذایتان بدمزه باشد، بی‌خود خودشان را موظف می‌بینند که به پاس تلاش‌های طاقت‌فرسا و بی‌وقفه‌تان، از غذا تعریف و از شما تشکر و تمجید بیشتری بکنند.

- یک کمی غذا ته یک ظرف ارزان‌قیمت بریزید و دور از چشم دیگران آن را وسط آشپزخانه به زمین بکوبید. بعد بگویید: «ای وای شرمنده نصف بیشتر غذا ریخت!»

- جلوی مهمان‌ها با فرزندتان که قصد کشیدن غذا دارد، دعوا کنید و به او بگویید کمتر غذا بکشد. کارکرد این شیوه در احساس گناه و خجالت مهمان و ایمانش به مهمان‌نوازی شما، فوق‌العاده است.

پسر، دختر، شما متهمید!

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان

تمام دوران نوجوانی‌ام در حسرت داشتن یک دوره لغتنامه دهخدا گذشت. آن روزها به نظرم مهم‌ترین آدم‌های جهان کسانی بودند که یک دوره لغتنامه دهخدا در کتابخانه‌شان داشتند و عکس‌هایشان در حالی توی مجلات چاپ می‌شد که جلوی کتابخانه‌شان نشسته بودند و پنجاه جلد لغتنامه دهخدا با صلابت هرچه تمام‌تر پشت‌سرشان توی قفسه‌ها جا گرفته بود.

هنوز هم دهخدا ندارم. اما عادت کرده‌ام که برای هر لغتی به لغتنامه دهخدا رجوع کنم. جالب است که مدتی است سایت لغتنامه دهخدا هم در اینترنت فیلتر شده و صدایی هم از کسی درنمی‌آید. به هر حال به سراغ نسخه 15 جلدی لغتنامه دفتر دوستم برای یافتن معنی درست «اختلاط» رفتم و در جلد یک صفحه 1509 دیدم که نوشته:
اختلاط: آمیخته شدن، در هم شدن، امتزاج، التباس، التباک، آمیختن، درآمیختن.
حالا با این حساب تکلیف جمله کامران دانشجو، وزیر علوم چه می‌شود که گفته است: «مشارکت دانشجویان دختر و پسر برای پیشرفت علمی کشور لازم است. اما اختلاط به سبک غربی مردود است.» بی‌خیال علم لغت شویم و به همان شیوه خودمان بپردازیم به موضوع.

پسر دانشجو: ببخشید خانوم، من سر کلاس نبودم، می‌تونم جزوه‌تون رو بگیرم؟
دختر دانشجو: چه مدلی؟
پسر دانشجو: جزوه گرفتن که دیگه مدل نداره.
دختر دانشجو: غربی یا شرقی؟
پسر دانشجو: چه می‌دونم. غربی.
دختر دانشجو: غربی؟! برو از خواهر و مادر خودت با مدل غربی جزوه بگیر، بی‌آبرو! آهای حراست...
پسر دانشجو: چرا حراست. خب باشه به مدل شرقی جزوه‌تونو بدین.
دختر دانشجو: آهان حالا شد. آخه می‌دونی که مدل شرقی واسه پیشرفت علمی کشور لازمه.
دختر و پسر با مدل شرقی در پیشرفت علمی کشور مشارکت کردند و نتیجه مشارکت آنها در پیشرفت علمی کشور باعث شکوفایی هرچه سریع‌تر شد.
قرعه‌کشیدر زمان اکران فیلم «پایان‌نامه» اعلام شد که دو خودروی موجود در فیلم بعد از پایان اکران آن از طریق قرعه‌کشی به بینندگان اهدا می‌شود. مراسم اهدای این دو خودرو یکی، دو روز پیش برگزار شد. روح‌الله شمقدری تهیه‌کننده این فیلم در آن مراسم گفت: «مهم‌ترین هدف ما از این طرح آشتی دادن مخاطب با سینما بود که موضوع مهمی است و تاکنون افراد مختلفی درباره آن نظر داده و کارهایی هم صورت گرفته. اما متأسفانه همچنان مخاطب آن‌طور که باید با سینما آشتی نکرده است و برای حصول موفقیت باید این‌گونه طرح‌های ابداعی ادامه داشته باشند.»
1- طرح بدی نیست که یک چیزهایی از داخل فیلم را به بینندگان اهدا کنند. از فیلم «پایان‌نامه» دو اتومبیل فیلم اهدا شد. اما تکلیف هدایای فیلم‌های دیگر چه می‌شود؟ فیلم‌هایی مثل: «مرد عوضی»، «زندان زنان»، «سگ‌کشی»، «مارمولک»، «خواهران غریب»، «نارنجی‌پوش»، «دو زن»، «بوی پیراهن یوسف»، «نصف مال من، نصف مال تو»، «سنتوری»، «پوپک و مش ماشاءالله»، «زیر درختان زیتون»، «قلاده‌های طلا»، «یه بوس کوچولو»، «درخت گلابی»، «سیب و سلما»، «گاو» و...

2- البته در ادامه همان جلسه و بعد از سخنرانی تهیه‌کننده درباره اینکه هدایا به رونق بخشیدن سینما کمک می‌کند، هر دو برنده اتومبیل‌ها صحبت کردند و گفتند که برای خاطر جوایز به سینما نرفته‌اند.

گاو باید آدم باشد، نه بالعکس!

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان


اخیراً یک حرکت خودسرانه ولی هماهنگ شده، توسط دشمنان داخلی و خارجی به منظور ایجاد جو نارضایتی علیه دولت صورت گرفته. در این حرکت ناجوانمردانه و ضدانسانی، گاوها و گوسفندان و مرغ‌ها، گوشت و تخم و سایر محصولات خودشان را گران کرده‌اند تا آب به آسیاب دشمن بریزند.

لذا رئیس جمهور دستور داده که دولت به شکل فوری مبلغ چهار میلیارد دلار برای تنظیم بازار گوشت و مواد غذایی و واردات آن هزینه کند.
اقدام خوبی است. اما کاش به جای گاو و گوسفند و مرغ ذبح شده، هزینه می‌‌کردند برای وارد کردن چند کارشناس اقتصادی و روانشناس دام و طیور.
کارشناسان اقتصادی برای این که روشن کنند چرا باید جانوران این قدر در اقتصاد مملکت سُم یا پنجه داشته باشند؟ روانشناسان حیوانات برای روانکاوی این جانوران تا ریشه توهم اهمیت ایشان را مشخص کنند و با فرآیند روانکاوی پیچیده براساس نظریات «مازلو»، آنها را آدم کنند و بعد با زبان آدمیزاد حالی‌شان کنند که گاو باید آدم باشد، گوسفند باید آدم باشد، مرغ باید آدم باشد و بعد آدم هم باید آدم باشد.

معضل سینمای ایران و شمقدری پرده‌برداری الزاماً همیشه کار خوبی نیست، اما همیشه جالب توجه و جاذب اذهان است.
اخیراً یک فقره پرده‌برداری صورت گرفته که خودش نیز به پرده‌برداری ربط دارد. لذا موضوع دو برابر جالب است. جواد شمقدری، رئیس سازمان سینمایی کشور در مراسم اختتامیه نخستین جشنواره فیلم‌نامه‌‌نویسی انقلاب اسلامی از یک معضل مهم سینمای ایران پرده برداشته است. شمقدری گفته است که برای نشان دادن واقعیت‌های دوران قبل از انقلاب دچار محدودیت‌هایی هستیم و باید راهکارهایی پیدا کنیم تا مثلاً مجبور نشویم، زنان درباری را محجبه نشان بدهیم.
1- اگر بناست تاریخ را چنان مو به مو به تصویر بکشیم که مشکلمان چند تار موست، آن وقت با داستان‌های دربار ناصر‌الدین شاه و انواع سرگرمی‌های ملوکانه باید چه کنیم؟
2- به قول یک بنده خدایی در جمله‌ای مشابه «واقعاً مشکل سینمای ما چند تار موست؟»
3- با پیدا شدن این راهکار وضعیت دستمزد‌های بازیگران بدجور به هم می‌ریزد. دستمزد بازیگران زن به شدت بالا می‌رود، اما دستمزد بازیگران مرد آنقدر پایین می‌آید که می‌شود مفت. چراکه متقاضی زن برای بازیگری کم می‌شود، اما تقریباً تمام آقایان می‌شوند متقاضی بازیگری در آثار تاریخی.
4- فقط نمی‌دانم آن موقع چه کسی می‌خواهد جلوی فرج‌الله سلحشور را بگیرد که جنگ حیدری نعمتی راه نیندازد؟
5- ده‌نمکی درباره جنگ و رزمندان فیلم ساخت، شد «اخراجی‌ها» حالا فکرش را بکنید که بخواهد «درباری‌ها» را بسازد. چه شود؟!
احسنت!
خانم لاله افتخاری، نماینده کنونی تهران در مجلس در گفت‌وگو با «خبر‌آنلاین» گفته است: «در بحث سؤال از رئیس‌جمهور مواردی مطرح شد که به حق بود. اما رئیس‌جمهور پاسخ قانع‌کننده‌ای ندادند. بعضی از دوستان هم به جواب نداده رئیس‌جمهور احسنت گفتند! معلوم نشد که به چه چیزی احسنت گفتند. به عدم پاسخگویی احسنت گفتند و یا به بی‌توجهی به مجلس؟»
می‌خواستم در این باره چیزی بنویسم دیدم خانم افتخاری خودشان به شیوه سؤالاتی که من مطرح می‌کنم، سؤالات جالبی مطرح کرده در باب آن احسنت‌های معروف. لذا بسنده می‌کنم به نقل همین حکایت از عبید زاکانی:
«شخصی تیری به مرغی انداخت. خطا رفت. رفیقش گفت: احسنت! تیر‌انداز برآشفت که مرا ریشخند می‌کنی؟ گفت: نی. می‌گویم احسنت اما به مرغ.»

راستی عیدتون مبارک

!

روزی پژویی پرایدی دید...

"پژو" یکروز طعنه زد به "پراید"
که تو مسکین چقدر یابویی!

با چنین شکل ضایعی بالله
بی‌جهت توی برزن و کویی

رنگ لیمویی مرا بنگر
ای که تیره، شبیه هندویی

من تمیزم ولی تو ماه به ماه
مطلقاً دست و رو نمی‌شویی

بچه می‌ترسد؛ آن‌طرفتر رو!
که به هیئت شبیه لولویی

من نه خودرو، گُلم، سَمن‌بویم
تو نه خودرو، گیاه خودرویی!

من به پاریس بوده‌ام چندی
زیر پای "چهاردهم لویی"(!)

روی "باسکول" بیا، بپر، بینم(!)
روی‌هم‌رفته چند کیلویی؟!

در تو آهن به کار رفته ولی
نازکی عین برگ کاهویی!

صاحبت با تو گر به جایی خورد
سهم الارث ورثّه‌ی اویی!


از "پژو" چون چنین شنید "پراید"

گفت: ای دوست!چرت می‌گویی

بنده گیرم به قول تو یابو،
تو گمان کرده‌ای که آهویی؟!

خویشتن، بی سبب بزرگ مکن
تو هم از ساکنان این کویی!

انتقادی اگر ز من داری
مطرحش کن، ولی به نیکویی

زیر این آسمان مینایی
ای خوشا فکر و ذکر مینویی

برو خود را بسوز و راحت کن
بی‌علاج است آتشین‌خویی

بخت باید تو را نه آپشن و تیپ
ای که در بند چشم و ابرویی

بخت ماشین اگر سپید بُوَد
خواه بژ باش، خواه لیمویی!

ارج و قربم کنون ز تو بیش است
زانجهت در پی هیاهویی

خوار بودم ولی عزیز شدم
کرد دوران ز بنده دلجویی

قیمت من کنون رسیده به بیست
این منم من، "پراید" جادویی!

توی بنگاه پیش هم بودیم
غرّه بودی به خوش بر و رویی

بنده رفتم فروش و یکماه است
توی دپرس، هنوز آن تویی

 

اگر من جای رئیس جمهور بودم چه می کردم

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان


رئیس جمهور به مناسبت باز شدن مدارس در مهرماه، پیام فرستاده و هفتمین پرسش مهر را هم مطرح کرده است.

اول پیام:
«... بدون تردید علم لازمه کمال است و از اهالی تعلیم و تربیت استدعا دارم نگاه خود را از قله بر ندارند و به دنبال تربیت انسان‌های فرهیخته، حکیم و مهربان باشند. همچنین از فرزندان ایران می‌خواهم به قله بیندیشند.»

تحلیل پیام:
1- چرا اهالی تعلیم و تربیت باید به قله نگاه کنند اما فرزندان ایران باید به قله بیندیشند؟

2- مگر اهالی تعلیم و تربیت فرزندان ایران نیستند؟

3- چرا رئیس جمهور فکر می‌کند فرزندان ایران همه بچه مدرسه‌ای هستند؟

4- ضمناً اگر آدم نگاهش را از قله برندارد که جلوی پایش را نمی‌بیند! آن وقت ممکن است بیفتد در چاله و چاه و غیره. تا جایی که من تا به حال فهمیده‌ام آدم باید نیم نگاهی به قله بیندازد ولی هوای جلوی پای خودش را داشته باشد. سر به هوایی کار دست آدم می‌دهد.

دوم - پرسش:
رئیس جمهور گفته است: «امسال از کل جامعه فرهنگی و تعلیم و تربیت کشور بخصوص جوانان و نوجوانان عزیز سوال می‌کنم که برای ساختن و سعادت و اعتلای نام ملت ایران و پیشبرد امور کشور اگر به جای رئیس جمهور بودند اولویت خود را انجام چه کاری قرار می‌دادند؟

با مسائل جهانی چگونه برخورد می‌کردند؟ برای ریشه کنی فقر و آبادانی ایران و خدمت به اقشار مختلف مردم چگونه برنامه‌ریزی می‌کردند؟ و در زمینه پیشرفت علمی، صنعتی و اقتصادی کشور چه اهدافی در نظر گرفته و برای دفاع از حقوق ملت ایران در عرصه‌های مختلف چه می‌کردند؟»

پاسخ‌‌های پرسش:
به سوال مطروحه رئیس جمهور افراد گوناگونی پاسخ دادند که برای رعایت حال خودم و ایشان و البته به اختصار، از درج اسامی ایشان معذوریم.

- من به همین روال کنونی ادامه می‌دادم تا این یکی دو کشور باقی مانده هم منزوی شوند و ما بمانیم و کشور دوست و برادر سوسیالیست ونزوئلا.

- من همچنان به قله نگاه می‌کردم. فوقش چند تا سوسک و مورچه می‌رن زیر پای آدم له می‌شن که خیلی مهم نیست.

- من تقسیم کار می‌کردم. مدیریت داخل کشور رو می‌دادم به دوستان در دفتر ریاست جمهوری، خودم هم بکوب به مدیریت جهان می‌پرداختم.

- من سیب زمینی می‌کاشتم.

- من وزارتخونه‌ها رو توی هیئت دولت چرخشی می‌کردم. هر کس بعد از یک هفته می‌شد وزیر وزارتخونه‌ای که وزیرش روی صندلی بغلی در هیئت دولت می‌‌شینه.

- من سخنرانی می‌کردم.

- من ونزوئلا رو به عنوان «ایران 2» زیر مجموعه خودمون اعلام می‌کردم.

- من یه نفر رو می‌فرستادم تا بره یه آمریکای دیگه کشف کنه که برای رابطه با ما ناز نکنه.

- من فقر را به طور مساوی بین همه تقسیم می‌کردم البته منهای اونا که از بقیه مساوی‌ترن.

- منظورتون در کدوم دوره‌ست؟ اون موقع که شرایط کنونی نبود؟ بعدش که شرایط کنونی شد یا الان که شرایط کنونی‌تره؟

- من اجازه می‌گرفتم، آب می‌خوردم، بعد به سوال‌ها پاسخ می‌دادم.

- من قهر می‌کردم. قهر قهر تا روز قیامت!

می خندی؟

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان

File:Pistachio macro whitebackground NS.jpg

پسته؛ طلای شور!

پس از افزایش 100درصدی قیمت پسته و آجیل، گفت و گویی داشتیم با یک پسته که در ادامه می خوانید:

ما: برای چی می خندی حالا؟ ببند دهن گشادت رو!

پسته: من؟ من کجا خندیدم؟!

ما: چرا دیگر! همین الآن هم نیشت تا بناگوشت باز است!

پسته: عزیزم! من کلا این ریختی ام! برای همین شما فکر می کنی دارم می خندم و مسخره می کنم!

ما: یعنی برخی بندگان خدا هم که ما فکر می کنیم رسما مسخره مان کرده اند، کلا دیفالتشان این شکلی است؟

پسته: من بقیه را نمی دانم! ولی بنده، به طور کلی همین شکلی هستم.

ما: خب تو غلط می کنی کلا این شکلی هستی! برای چی باید کیلویی 60 هزار تومان پول بدهیم برای حضرتعالی؟!

پسته: برادر! شما الآن داری فحش می دهی یا مذاکره می کنی یا مصاحبه؟

ما: خیلی ببخشید! قیمت شما هم دست کمی از فحش (...) ندارد که!

پسته: مگر فقط من گران شدم؟ دلار مگر گران نشد؟ مثل اینکه تحریم هستیم ها!

ما: باز دهان من را باز می کند! تو دیگر چه می گویی این وسط؟

تحریم و نوسان قیمت دلار برای هر کی بدشد، برای شما خوب شد که! مواد اولیه خارجی که نداشتید، توی صادرات هم که کلی سود کردید. باز نیشش باز شد!

پسته: آقا! من نمی خندم! من کلا این ریختی ام!

ما: مرده شور ریختت رو ببرند! جواب سوال من را بده! الآن پسته درجه یک و اعلای صادراتی کیلویی 8 دلاره! یعنی 32 هزار تومان! بعد ما اینجا باید جنابعالی را توی همین قنادی خودمان بخریم کیلویی 60 هزار تومان!

پسته: خب نخر برادر من! نمی میری که! مگر مرغ و گوشت و میوه و غیره را نخریدی، مُردی؟

ما: ...

پسته: چرا این شکلی شدی؟

ما: من الآن مدت هاست این ریختی ام کلا!  

طلاق...

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان

کاریکاتور طلاق

زن دایی بنده اسمش «سوسن» بود و دایی او را «سوسی» صدا می‌کرد. زن دایی خیلی بدش می‌آمد که دایی عوض صداکردنش (چه به نام سوسن و چه «سوسی») سوت بزند. حق هم داشت. آدم که در خانه برای صدا کردن همسرش سوت نمی‌زند. مدتی بود که بغل خانه دایی اینا یک شعبه از رستوران‌های زنجیره‌ای بوف باز شده بود. آن شب زن دایی مدام می‌گفت از بوف پیتزا بگیریم و دایی هم دائم اصرار می‌کرد که «من پیتزا دوست ندارم.» و چون زن دایی نان سنگک دوست نداشت از سرلج می‌گفت: «من می‌رم نون سنگک می‌خرم با پنیر و خیار و گوجه می‌خوریم این جوری حس وطن‌پرستی‌مون هم تقویت می‌شه. چون غذامون می‌شه رنگ پرچم ایران

عاقبت هم حرف دایی به کرسی نشست. رفت و نون سنگک خرید و به خانه آورد. زن دایی از حرصش سنگ‌های پشت نان را نگرفت. دایی داشت لقمه دوم را گاز می‌زد که سنگ رفت زیر دندانش. لذا دندان جلویی‌اش شکست و افتاد. دایی زرنگ‌تر از آن بود که نفهمد سنگ نان چرا گرفته نشده. ولی دندان روی جگر گذاشت و چیزی نگفت.

بعد از شام، دایی همسرش را صدا زد که بگوید برایش چای بیاورد لطفاً. ولی وقتی گفت «سوسی» چون دندانش افتاده بود، «سوسی» گفتنش مثل صدای سوت شد. لذا زن دایی عصبانی شد و جیغ و داد کرد. دایی هم داد زد. همسایه‌ها آمدند کمک کنند تا دعوا فیصله پیدا کند، ولی متأسفانه چند نفر آشوبگر بین آنها بود که دایی را تحریک کردند.

دایی تلویزیون را شکست، زن دایی ظرف‌های چینی‌ را. دایی آینه میز توالت را شکست، زن دایی‌ هاون را آورد بالا برد و کوبید به کاسه توالت فرنگی. دایی به نوه عموی زن دایی فحش داد و زن دایی به مادر دایی و...

خلاصه دایی و زن دایی از هم جدا شدند. بر همگان واضح و مبرهن است که رستوران‌های زنجیره‌ای بوف، به استناد زنجیره‌ای بودنشان، لاجرم مال خانواده هاشمی است. اگر خانواده هاشمی دم خانه دایی بنده رستوران زنجیره‌ای باز نکرده بودند،‌ الان دایی و زن دایی بنده زندگی خوبی داشتند. بنابراین بنده از خانواده هاشمی اعلام جرم می‌کنم.


صرفا جهت خنده!

درود

 اگه خواستید به ادامه مطلب مراجعه کنید!!

ادامه نوشته

عنوان ندارد!2


درود !

سلامتی نون وپنیر که تو همه جا ایران اسمش خودشه و فرق نمی  کنه...

ادامه نوشته

عنوان ندارد!

درود

دیروز همسایه ام از گرسنگی مرد، در عزایش گوسفندها

 سربریدند. 


دکتر علی شریعتی



ادامه نوشته

پرت و پلا

سلام بر دوستان عزیز 

این مطلب را فقط به خاطر بی روح نشدن وبلاگ میذارم!


داني كـــه چيست دولت ، ديدار يــار ديدن                             يك چــــاي داغ لب سوز، با قند سركشيدن

 

عالي است با مكافات فوق ليسانس گشتن                             وانگه سماق هــــــا را با دوستـــــان مكيدن

 

پز مي دهي كه بازار، از جنس هست لبريز                         كـــو پول و كــــو درآمد، كــــــو قدرت خريدن

 

مــــا روز وشب به ناچار، شبكار و  روز كاريم                      امـــــا هميشه لنگيم بـــــــا اين همه دويدن

 

اي بخــت لامروّت، تــــــــو معـــرفـــت نداري                        حدّ و حســــــــــــاب دارد خوابيدن و كپيدن!

 

روزي سه چــــار   ساعت،ما و، صف اتوبوس                      اما شمــــــا و هـــــــر روز ، در بنزها لميدن

 

تو كاهي اي درآمد! خرج  است همچنان كوه                          داري عجــــــب تخصص در كـــــــــار ورپريدن

 

وقتي كه نيست پارتي، قارداش نتيجه يوخدور                      در جستجـــــوي كاري هي گيوه ور كشيدن

 

پيش رئيس رفتن ســــــــودي جـــز اين ندارد                        حـــــرف حســــــاب گفتن، پرت و پلا شنيدن

 

                                                                                   شعر از محمد حاجی حسینی

منطقه آزاد...

سلام

دوستان در برداشت از این پست کاااااملا آزاد هستید...میتونه به هر چی ربط داشته باشه...

مثلا فوتبال روز جمعه ، اوضاع جامعه ، اوضاع دانشگاه و یا ... !!!!!!!!



ادامه نوشته

رونمایی از مبتکر توزیع سیب زمینی

به نام خداوند بخشنده ی مهربان


http://www.sooran.com/learn/cooking/image-cooking/%D8%A2%D9%BE-%D9%BE%D8%B2-%DA%A9%D8%B1%D8%AF%D9%86-%D8%B3%DB%8C%D8%A8-%D8%B2%D9%85%DB%8C%D9%86%DB%8C.jpg

استاندار کهگیلویه و بویر احمد افشا کرده است که توزیع سیب زمینی در آستانه انتخابات88 ریاست جمهوری ابتکار او بوده و به پیشنهاد وی صورت گرفته است. حسین صابری در نشست ماهیانه خود با رسانه های کهگیلویه و بویر احمد در سالن استانداری استان، گفته:« مقدار زیادی سیب زمینی در زمان استانداری من در لرستان مانده بود [که] اگر می پوسید بحران ایجاد می کرد. فقط بد شانسی این بود که درست زمان انتخابات این مشکل به وجود آمد و ربطی به انتخابات نداشت.»

در راستای اینکه از شانس بد، بزدیک انتخابات که می شود، سیب زمینی ها در آستانه پوسیدن قرار می گیرند، یکبار یک سیب زمینی رسید به یک سیب زمینی دیگر:

سیب زمینی اول: ببینم! تا انتخابات چقدر مانده؟

سیب زمینی دوم: چطور؟

سیب زمینی اول: هیچی بابا! از دیشب که رفتم خونه، خانمم کلید کرده می گوید: مرد! دلم «پوسید»! برویم یه چرخی بزنیم خب!

اقتصاد مشکل دار

استاندار کهگیلویه و بویر احمد در همان جلسه، افزوده است:« معتقدیم در هر کشوری که گرانی و تورم آن به صفر برسد، اقتصاد آن کشور مشکل دارد!»

* پیشنهاد عاقلانه: پیشنهاد می شود از این برُهه حساس به بعد، اول بیاییم درباره «اقتصاد مشکل دار» و «اقتصاد غیر مشکل دار» ور دیگر مباحث مورد مناقشه، به یک تعریف واحد و مرضی الطرفین (فارسی گزین باشید) برسیم، بعد هشت سال بزنیم توی سر و کله هم! والا به خدا! بعد این همه مدت تازه رسیدیم به اینجا!

*سوء تفاهم عمیق: این شکلی حساب کنی؛ الآن سال هاست کارشناسان و ملت، در واقع دلشان می خواهد اقتصادشان مشکل داشته باشد، ولی به جای اینکه بگویند «اقتصاد مشکل دار» می خواهند، هی می گویند دولت مشکل اقتصادی را برطرف کند! در حالی که شما باید به این بندگان خدا می گفتید اقتصاد را مشکل دار کنند! الان گرفتید چی شد یا باز هم اقتصاد غیر مشکل دار می خواهید؟!

از رومولوس خجالت بکشید!!

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان


به نقل از خبر ورزشی :کاسه صبر مانچینی از رفتارهای بالوتلی سرانجام لبریز شد. مطمئنا هر بازیکن دیگری آن تکل شدید را روی پای اسکات سینکلر زده بود، کار به اینجا نمی کشید اما سرمربی ایتالیایی آنقدر از شاگرد دردسرسازش دلخون بود که دیگر طاقت نیاورد. همان طور که در عکس ها می توان دید، حتی بالوتلی حیرت زده شده و باور ندارد سرمربی تیمش اینچنین به او حمله کرده است. در نهایت کار با وساطت سایرین به پایان رسید؛ ماجرایی که می تواند به دوران حضور سوپر ماریو در جزیره پایان بدهد.

گزارش تصویری/ دعوای ایتالیایی در کارینگتون


واقعا جای تاسف است که دو هموطن از ایتالیا که در واقع سفیر فرهنگی کشور خود در یک سرزمین اجنبی محسوب می شوند- این گونه آبروی شهر و دیار خود را می برند؛ آن هم نه در یک مسابقه رسمی، که موقع تمرینات باشگاه! الآن انگلیسی ها روباه صفت که جزیره ای بیش نیستند، درباره تمدن باستانی روم، آن همه کولیز یوم ها و گلادیاتورها و اهرام ها(!)، چه فکری خواهند کرد؟ چرا حیثیت چند هزار ساله رومولوس و جولیوس و ماکسیموس و مارسلوس(!) را این گونه به بازی می گیرید؟ چرا حرکتی می کنید که به نژاد پاک آریایی تان خدشه وارد شود؟! آقای مانچینی، بزرگ وار! حالا بالوتلی یک تکل خشن به هم تیمی اش زد؛ بازی کند، انجیل غلط می شود؟ زمین را خریده ای مگر؟ آقای بالوتلی، شما هم بزرگ وار! سرمربی ات غیظ کرده گفته حق ادامه تمرین نداری؛ ساکت را برداری بروی؛ ازت کم می آید؟ چرا ناراحت می شوی؟ به این فکر کن که یک روز سر کار نروی و در خانه بخوابی و مرخصی با حقوق و اجباری را دریابی! چرا همیشه نیمه ی خالی لیوان را می نگری؟ (یادتان هست که گلشن زار!)  و ای کاش رادمنشی قلعه نویی و مجیدی و نکونام و رحمتی و ... بر سر بازوبند استقلال را الگوی خود می ساختید. والا!   

دیب دمینی!!!

درود بر زمستان با همه سردیش و درود انسان های بیدار

در جبهه های نبرد وبلاگ علیه دیب دمینی شدن اتفاقات فراوانی می افتد ..این روزها هم که گریه امونم نمیده

بعد از حملات پیاپی دشمن وهجوم یکباره ولی پیش بینی شده امتحانات و به ظاهر خالی شدن سنگر وبلاگ ، مقر نیمه فرماندهی با پایگاه درباره این وقایع  تاسف بار و کمر شکن صحبت می کند :

الان باید با پلیس وبلاگ تماس گرفت ..جان نویسندگان و نظر دهندگان در خطره ....

پلیس پلیس ..مدیـــر !! ( ویـــــــژ (صدای بی سیم)) پلیس جان چند نفر از آنلاین های ما توسط حمله سایبری در فضای مجازی محو شدند( ویــــــــژ )...پلیس جان خودت که هستی ؟؟؟؟

فکر کنم این ا س ت ک ب ا ر  جهانی کار خودش را کرد...

نیروی  جدید می خواهیم تازه نفس !وبلاگ محاصره شده ..احتمال قیچی شدن توسط دست های پشت پرده هست.. !!  پلیس پلیس ..مدیـــر !! (ویــــــــژ)

مدیر مدیر ..پلیس!! فرمانده نیروها را فرستادیم ( ویــــــــژ ) ولی انگار وسط راه شبیخون زدند ... نیروها دچار( ویــــــــژ ) ...آسی.. ( ویــــــــژ ) ...ب شدند!!

چندتاشون آسیبشون جدی نیست ( ویــــــــژ ) ...ولی از ترس دارند فرار می کنند ( ویــــــــژ ) ...یک سری هم دچار ( ویــــــــژ ) ...تنش روحی ( ویــــــــژ ) ...شدند ..چند نفر هم که خودشون ( ویــــــــژ ) ...داوطلبانه بودند (قطـــــــــــــــــــــع)

به هر حال چندتا ( ویــــــــژ ) رزمنده اونجا هس!! با همونا ادامه بده ( ویــــــــژ )اجره عند( ویــــــــژ ) ... (قطــــــــع)  به فضل الهی پرستو های جدید را( ویــــــــژ )  می فرستم...

پلیس پلیس ..مدیـــر !!

ما تا توان داریم ادامه میدیم ( ویــــــــژ ) ...ولی نیاز به تنفس تازه (refresh)داریم ( ویــــــــژ ) ...

لطفا این بی سیمت(wireless )  را برای تماس های بعدی عوض کن ( ویــــــــژ )   این صخره های (connection) به اندازه کافی اعصاب خورد کن هست.....

( ویــــــــژ )...sede-iut

 

 

شعر و دعا برای امتحان

به نام خدا

lob8c0c7eq2th82ot2zl.jpg

جان به قربان تو ای نمره ی ده

دل پریشان  تو  ای  نمره ی ده

کاش می شد که ببینم من باز

رخ  تابان  تو   ای  نمره ی   ده

خوش بر احوال هرآن کس که گذشت

زود  از خوان  تو  ای   نمره ی  ده

جان   علم  و  عمل  و  دانش من

بسته بر جان تو  ای  نمره ی  ده

تو  چو  لیلی  و  منم چون مجنون

در  بیابان  تو   ای  نمره ی   ده

باز    مهران   ز   معلم      امروز

گشته خواهان تو ای نمره ی ده

منبع: خب اول سلام شعر بالا از آقای مهران سلطانیان دبیر آموزش و پرورش خور است(برای حفظ قانون کپی پیس نوشتم ) که توی نشریه مشق فکاهی - شماره 2 - اردیبهشت 82 چاپ شده، اینا همه را گفتم بگم اگه کسی از این نشریه تو خونشون داره خبرم کنه... (به غیر شماره 2)...پیشاپیش از همکاری همه ممنونم....

توی ادامه مطلب چندتا دعای کاربردی آوردم که این شبا بدرد می خوره...

ادامه نوشته

تاحالادرموردخوابگاه دانشجویی چ تصوری داشتید!!!!!!؟؟؟

ساعت 2 نصف شب یک اتاق

خوابگاه دانشجویان پسر !! (آخر خنده) www.taknaz.ir

ساعت 3 نصف شب کل خوابگاه منهای سرپرست

ساعت4صبح هنگام خواب خوابگاه دانشجویان پسر !! (آخر خنده) www.taknaz.ir

خوابگاه دانشجویان پسر !! (آخر خنده) www.taknaz.ir 

وضعیت تحصیل در خوابگاه

خوابگاه دانشجویان پسر !! (آخر خنده) www.taknaz.irخوابگاه دانشجویان پسر !! (آخر خنده) www.taknaz.irخوابگاه دانشجویان پسر !! (آخر خنده) www.taknaz.ir

اولین روزهای خوابگاه

خوابگاه دانشجویان پسر !! (آخر خنده) www.taknaz.ir

                                             ادامه مطلب هم داره        

ادامه نوشته

محدوده خطر!!

درود

بزنم به تخته ...ماشا الله ..چه مجمعی !! گفتن نداره ولی تا حالا تمام جلسات ، به غیر از ملغی شدن 2جلسه، با حداقل 7 نفر تشکیل شده .البته اون 2 جلسه هم یکیش به خاطر حضور 4 عضو در کلاس نشریه نویسی (که البته این نقل قول آقای دبیره، وگرنه الله اعلم) ویکی دیگه بخاطر درگیر برنامه مراسم محرم بودن لغو شد.

اما این جور که از تاریخ مجمع میشه فهمید این جلسات در نوع خود کم نظیر یا بی نظیره ...اینکه بچه ها در جلسات تشریف فرمایی می کنند به پنج  عامل بر میگرده:

1-      از دبیر وناظر مجمع می ترسند.

2-      کار خاصی برای انجام دادن ندارند وبرای عوض کردن آب وهوا میاند.

3-      حس مسئولیت پذیری در وجودشان موج می زنند.

4-      می خواهند یاد بگیرند چه جوری رای گیری کنند ورای بدهند  تا در آینده با این مدارکی که به درد هیچ جا نمی خوره برند نماینده مجلس بشند.

 ۵-در صحنه غیر علنی مطرح می شود!!!!

خب طبق نتایج که توسط سازمان عفو جهانی بدست بنده رسید با رعایت کلیه ایمنی های لازم گزینه های 3و4 با اکثریت آرا بیش از85% گزینه 2 حدود 8% وگزینه ۱ کمتر از7% انتخاب شده است .

در این جلسات حس مشارکت غوغایی پیدا کرده ..اصلا اعضا اجازه نمیدهند کسی غیر از خودشون کاری را به عهده بگیره..تبادل اطلاعات  را چی بگم   از اعضای اصلی مجمع های قبلی به مجمع حال وبر عکس به صورت رابطه رفت وبرگشتی!!!

و باید گفت که آقای دبیردرقبال سوالات بچه ها از خود واکنش نشون داده وپاسخ آنها را بادقت ،صریح وشیوا بیان می کنند وهیچ ابهامی را باقی نمی گذارند و هیچ یک از اعضا در مقابل صحبتی خلاف رای خود بی اعتنایی نیز نمی کنند.

                                        

رای گیری هم در حد مجلس سنای ا م ر ی ک ا انجام میشه..

آخر جلسات هم که لابی  و oppositionنداریم !! آروم وبی سر و صدا این جلسه پر ثمر را ترک می گوییم.

همه اعضا هم حداقل 5بار را در جلسات شرکت کردند و به بهانه های مختلف از شرکت نکردن در جلسات طفره نمیرند: کنکور ،امتحان ،بابای استاد داشتن ، قهر و...

 

اما از هرچه بگذریم سخن دانشجو بهتر است....

روزتون مبارک دانشجویان محترم ومحترمه!!! هر سال به این سال ها و هر سال که دلتون می خواد...

چه کرده اید با امتحانات میان ترم ؟؟! هر چی بوده تموم شده فعلا به این فکر باشید که قراره surprise  بشید ..آقای دبیر قراره  دست اندرون جیب مبارک مجمع برده (حالا اگه از خودشون مایه بذارند که very gooooood) وشعبده بازی کنند...پس هر کس که میخاد این برنامه را ببینه این جلسه اگه تشکیل شد تشریف بیاره (فراخوان جذب اعضا میان دوره ای)

فضای مجازی رایگان!


                                   به نام خداوند بخشنده ی مهربان

http://www.upload.tehran98.com/images/kzmbsjobbkmkhkgwh0ym.jpg

آقای مجری: سلام بروی ماه بچه های خوب. حالِ شما خوبه؟ امروز می­ خواهیم در مورد فضای مجازی صحبت کنیم! البته از نوع رایگانش. خوب کی می دونه فضای مجازی چی هست؟ کجاها هست؟ چه کسایی ازش استفاده می کنند؟...

ببعی:?what’s Fazae Majazy

کلاه قرمزی: آی مجری آی مجری آی مجری من بگم! من بگم!

آقای مجری: خب بگو! کلاه قرمزی جان!!

کلاه قرمزی: من نمی دونم فضای مزاجی چیه! ولی رایگان را می دونم چیه! کلا چیز خوفیه، مردم دوست دارند، ما هم دوست داریم، اونقدر طرفدار داره، وقتی مردم اسمشا میشنوفند فوری واسش صف می گیرند حتی بعضی وقتا سرش دعوا هم میکنن.

همساده: میگم کاکو با این اوضاع گرونی دیگه کُجو چیز رایگان گیر میاد؟{قهقه قهقه}

آقای مجری: نظر شما چیه فامیل دور؟

فامیل دور: اول به من بگید ببینم این فضای مجازی در داره یا نه؟

آقای مجری: خب در به اون شکل که نداره! ولی خب باید از یه جاهایی واردش بشی!

فامیل دور: آی مجری! در به اون شکل، یعنی چه؟ درا مگه چه شکلی اند؟ ببین آقای مجری در مورد درا درست صحبت کن!

آقای مجری: من که در مورد درا حرف بدی نزدم! ولی چرا در داره اما از نوع مجازی!

آقای مجری: ببعی نظر تو چیه؟

ببعی:!Fazaye Majazi is the same Weblog

آقای مجری: آفرین! خیلی ها با وبلاگ میشناسندش!

فامیل دور: خب از همون اول بگو! منظورت وبلاگه {هه هه هه}

آقای مجری:در واقع می خواستم بقول بچه ها فارسی گزینی کنم؛داخل مکتوباتم!!

فامیل دور: هار هار هار!

آقای مجری:به چی می خندی فامیل دور؟!

فامیل دور: هار هار هار! آی مجری! فارسی گزینی کنی داخل مکتوباتتون این که خودش عربیه!

 هار هار هار!

ادامه ی متن در ادامه ی مطلب{نیشخند!}
ادامه نوشته

باران از نگاه منفی

درود

وای بازم بارون اومد ..امروز قراره چه بلایی به سرم بیاد ..؟! همین امروز که قراره شلوار جین روشن را با این لباس که هنوز برچسب خریدش را نکندم (= تیکیت) ،هماهنگ (= ست) کنم این آسمون گریه اش گرفت .

وای این همه پول آرایشگاه واین واکس موها را چی کار کنم ..حیف از ساعت 4 صبح تا حالا با سشوار افتادم به جونش ولی انگار که نه انگار . چقدر دیشب منت این احمد را کشیدم که یادم بده چه جوری با این موس مو کار کنم..!!

وای این کفش ها که الان از این آب بارون پر میشه ..پر شدنش بی خیال ! ولی این جیر روش و پارچه دورش  نابود میشه ...

وا مصیبتاه !! امروز با پریسا (خواهر دینی) قرار داشتم .من که تا آنجا هیچی ازم نمی مونه..آهان با ماشین میرم..به خشکی شانس ..نه ! به خشکی آسمون ! بابا که ماشین را برده ...یعنی من الان باید با سرویس نیم ساعت دیگه برم ؟!

ایول فهمیدم !میگم من خیلی باهوشم ..با چتر میرم. کلاس کاریش هم بالاست. مام ! مامی جان! این چتر کجاست ؟

فریبا برده ؟مگه خودش نداره ؟چی ؟ رنگ این یکی با پالتوش می خونده؟؟ بله! امروز هم دیر تشریف میارند خونه ؟؟به به !دستم درد نکنه !!من ظهر میام اگه نبود خودش میدونه ومن !چه کارا ! دختره 15ساله دیدم این مدته زیاد با تلفن حرف می زنه فکر کرده من حالیم نیست ..حرف ناموسه این وسط!! (البته این آقا با خواهر پریسا رابطه خاصی ندارند در حد بیرون رفتن وکلاس پیچوندن و...)

چه کنم چتر فریبا هم که دخترونه است ! آهان !

مامان !5 تومن داری ..نه !15 تومن داری بهم بدی ؟ خب میخام با تاکسی برم !...آره پول تاکسی 4-5تومن میشه ولی خب یه پولی باید ته جیب یک مرد باشه!! ...چرا آخه؟..دادی به فریبا؟! این فریبا خرج ودخلش با هم نمی خونه ها!!

این جور که منادی ندا می دهد باید به همان سرویس نارنجی –خاکستری در زیر این ریزش باران بسنده کرد .

خب باید یکم عجله کنم کلاس های تالاری زود پر میشه..

ای داد .. ننه !به دادم بس ! جا دکمه این لباس پاره شد ..نمیشه هم درستش کرد 45 تومن قیمتش بود .

ننه همون لباس دیشبی رابده.. تو ماشین لباسشویی ؟چروک شد بوی جوراب میده !بازم باید این لباس آبی را بپوشم ؟!

حالا خوبه شلواره هست ولی توی این هوای سرد با این جر خوردگی های روش پاهام یخ می کنه ..ولش کن ! می پوشم آبروم پیش کوروش میره !کلی کلاس گذاشتم که امروز بالاخره می پوشمش!

همین کفش ها خوبه طوری نیس دم تالارها پاکش می کنم..

بی بی من رفتم!!

اِ اِ اِ آقاصبر کن کلاسم دیرمیشه !حضور غیابیه ! بابا نامروت وایسا...

به کلاس نرسیدم ،شلوارم پراز گل شد ،کفشم پکید ، لباسم پاره شد، پریسا از دست رفت  ویک ساعت منتظر سرویس بعدی شدم وبیمارستان خوابگاه امشبم شد...

باران با من خوب تا نکردی...

تورم به همراه واکنش

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان

مجید صلایی، نایب رئیس انجمن متخصصان علوم آزمایشگاهی، گفت:« قیمت کیت های مصرفی آزمایشگاهی تا 240 درصد افزایش یافته است»!


http://www.ordibeheshtcg.epage.ir/images/ordibeheshtcg/news/meeting_icon.jpg

* واکنش یک مقام فراموش نشدنی: می گویند افزایش قیمت ها بعضا تا 200 درصد هم بوده، اما خالی می بندند! افزایش قیمت 7 درصد بوده که تازه 2 درصدش هم برای مشکلات اقتصاد جهانی است که آخرش هم خودمان باید برویم مدیریتش کنیم!

* واکنش چندی پیش معاون پارلمانی رئیس جمهور{واقعی!}: در مناظره، آقای نادران پیش بینی می کردند که اجرای طرح هدفمندی یارانه ها موجب تورم 60 درصدی می شود و مردم در اثر فشار ها با اجرای قانون...{خیلی شاکی می شوند} اما خوشبختانه امروز شاهد تورم 10 درصدی بودیم!

* واکنش احتمالی بانک مرکزی: آقا! نه حرف اون دوستمون، نه حرف این یکی رفیقمون! قبلا هم گفتم! 26 درصد، خیرش رو ببینی!

* واکنش بخش خبری: آخرین اخبار از افزایش قیمت ها و تورم بی سابقه در فرانسه، اسپانیا و اروپا و غرب را به اطلاع شما می رسانیم!

* واکنش یک اغتساددان: بهث تورم یک بهث علمی و کارشناثی است و من در مجامع غیر علمی درباره نضرم مبنی بر تورم 28 درصدی سهبط نمی کنم!

* واکنش یک دانش جو: ببینید در واقع شما باید به دو نکته توجه کنید اول اینکه می بایست با تأمل بسیار زیاد در کنار فکر کردن مداوم سحنان متخصص را گوش بدید و دوم اینکه مربوط به کدام سخنوری ایشان می باشد!

* واکنش مجری خدا بیامرز « پارک ملت »: واقعا؟ واقعا گرون شده؟ گرون شده مردم؟ ما اصن گرونی داریم؟ اجازه بدید از مهمون مون سوال کنیم گرونی را تعریف کنه ببینیم چیه؟

* واکنش اینهایی که توجیه می کنند در حد لالیگا: اگر تجهیزات پزشکی اینقدر گران شده و مردم قدرت هزینه های درمانی را ندارند، پس چرا بیمارستان ها و مطب پزشکان اینقدر شلوغ است؟ لذا از این موضوع نتیجه می گیریم که وضع مردم خیلی هم خوب است!

* واکنش اعضای مجمع در جلسه ی مجمع: خب بچه ها نظرتون چیه کلا تورم را از معادلات اقتصادی حذف کنیم؟...چه جوری؟...با یک رأی گیری! کیا موافقن تورم حذف بشه؟...بله اکثریت موافقن، پس تورم حذف شد!...دبیر مجمع: پس دیگه چیزی به اسم تورم نداریم!

* واکنش کسی که شعر می گوید(یعنی شاعر): همه چیز که خب آرام است! منتها یک مشکلاتی از گذشته وجود داشته که با زحمت دوستان، آنها هم در حال برطرف شدن است!

.

.

وانت پراید

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان

« وانت پراید » به بازار می آید:

http://www.fardanews.com/files/fa/news/1391/6/25/109594_811.jpg

حُسن خوب و حُسن بد!

در اخبار آمده بود با پایان یافتن روند طراحی «وانت پراید»، این خودرو از سال آینده عرضه خواهد شد!

این حرکت، چند «حُسن خوب!» و چند «حُسن بد!» دارد که در ادامه به آنها اشاره می کنیم:

* حسن های خوب وانت پراید

1- این چیزی الآن می خواهیم بگوییم را خواهش می کنیم بین خودمان بماند که یک وقت کشورهای خارجی متوجه اش نشوند و طرحمان سوخت نشود! پیشنهاد ما این است بیایید «وانت پراید» را تولید انبوه کنیم و سپس از طریق واسطه ها، آنها را وارد کشورهای  کانادا و انگلیس و اینها بکنیم. بعد همین جا بشینیم و نابودی این کشورها را تماشا کنیم!(به این میگن رخنه ی نرم!!

2- با توجه به اینکه براساس رتبه بندی کیفی خودروها، پراید بی کیفیت ترین خودرو کشورمان است، شاید تولید «وانت پراید» که تولید حساسیت های بیشتری را هم می طلبد، خاطرات وحشتناک قبلی را از بین ببرد...!

تبصره: به هر حال چه خاطرات وحشتناک قبلی را از بین ببرد، چه خاطرات وحشتناک تری را به وجود بیاورد، خوبی اش این است که در هر صورت، خاطرات گذشته را پاک می کند!

*حسن های بد وانت پراید

1- یکی از ایرادات و «حسن های بد» این طرح، تقابل اهداف آن با سیاست های جدید افزایش جمعیت کشور می باشد. بعنی هر چقدر هم که ملت «سعی کنند از قدیمی ها فعال تر باشند1» و جمعیت کشور را افزایش بدهند، یک «وانت پراید» به تنهایی می تواند آمار مرگ و میر را چند برابر کرده و زحمات ملت را هدر بدهد!

2- تولید این خودرو باعث افزایش سرانه سکته در کشور می شود! چرا که «وانت پراید» اسمش هم وحشتناک است، چه برسد به اینکه توی جاده باشد، هوا هم تاریک باشد! ملت یکهو می بینند سکته می کنند خب!

1.رییس دولت چندی پیش در پاسخ به درخواست مردم نوده برای شهرستان شده نوده گفت:« شما باید کسری جمعیت خود را جبران کنید. ماشاءالله قدیمی ها خیلی بهتر از شما در این باره کار می کردند!»

یک خبر...

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان

«پیوندها» از پر بازدید کننده ترین سایت هاست

به صحرا هم بنگرم صحرا تو بینُم!

پایگاه خبری فناوری اطلاعات و ارتباطات نوشت: سایت نام آشنای «تار نماهای مفید ایرانی» معروف به «پیوندها» بعد از سایت های گوگل، یاهو و بلاگفا پر بازدید ترین سایت در ایران است و در رتبه بندی کشوری مقام چهارم را دارد!

حالا برویم که داشته باشیم کامنت هایی که برای این خبر گذاشته شده، شما هم کامنت خودت را همین تهش اضافه کن:

http://www.aftana.ir/images/docs/000002/n00002270-b.png

باباطاهر عریان!

به صحرا بنگرم صحرا تو بینُم/به دریا بنگرم دریا تو بینم

به هر جا بنگرم کوه و در دشت / دوباره باز «پیوندها» رو بینُم

عمو فیلتر چی

با تشکر از زحمات خودم

دانشجو

اینجانب که رسما 90 درصد وقتم رو صرف بستن صفحه این سایت می کنم!

...

به نظر من که حقش رو خوردن! چون خیلی ها دور برگردون استفاده می کنن!

مهمون

خدا را شکر در تمام زمینه ها پیشرفت مطلوبی داریم!

بشریت

آقا! این یکی دیگه انصافا در طول تاریخ من، بی سابقه بوده!

ن.طرفدارمنش

تا کور شود هر آنکه نتواند دید!

سهراب سپهری

پدر بنده نیز وقتی مرد، آسمان آبی بود/مادرم بی خبر از خواب پرید،...!

آقای پ1

آقا ما هم وقتی میاییم تو وبلاگمون قبلش یه سری بهش می زنیم!

.

.

.

1.ایشون با اوشون فرق داره. . . . . . . .



سعدی نامه2

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان


همه عمر برندارم سر از این خمار مستی

که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد

دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی

دل دردمند ما را که اسیر تست یارا

به وصال مرهمی نه، چو به انتظار خستی

بیایید و آن یک کلمه «خستن» آخر بیت سه را که به معنای مجروح کردن است، بی خیال شوید. این شوخی های نیمه ادبی که مثلا مصرع « دگران روند و آیند...» را برای سرآلکس فرگوسن گفته هم بگذاریم کنار. حتی از حاضر جوابی های بیت های بعدی همین غزل هم صرف نظر بکنیم موقتا (مثلا آنجا که می فرماید «تو و زهد و پارسایی، من و عاشقی و مستی») به جای این کارها، برویم توی بحر همان بیت اول و به خصوص مصرع دوم بیت اول؛ جایی که سعدی ادعا می کند حتی قبل از اینکه به وجود بیاید، مهر دلدار در دلش بوده. خیلی ها ممکن است برای لوس کردن خودشان پیش سر و همسر، از این قبیل حرف ها بزنند «آشنایی ما قسمت و تقدیر بوده» اما سعدی طوری گفته که دیگر تعارف به نظر نمی رسد. او دارد یک امر حقیقی را بیان می کند. چیزی شبیه همان که افلاطون می گفت. افلاطون در فلسفه اش توضیح می دهد که ما قبل از این دنیا در یک عالم دیگر بوده ایم به اسم مُثُل( بر وزن فکل) و آنجا همه اتفاق ها برایمان افتاده و اتفاقات توی زندگی این دنیا، در واقع تکرار این اتفاقات قبلی است. افلاطون فیلسوف بود و طبیعتا درباره عقلیات حرف می زد. می گفت هر دانشی که ما داریم، در واقع یک یادآوری است. سعدی اما شاعر است، با دل کار دارد. سعدی می گوید عاشقی ما هم یک جور تقدیر و یک چیز از پیش تعیین شده است. جای دیگر می گوید:« آن که را دیده در دهان تو رفت/هرگزش گوش نشنود پندی/ خاصه ما را، در ازل بوده ست/...» با این حساب عشق گریز نیست. به قول حافظ« در کار گلاب و گل، حکم ازلی این بود.» باید رضا بدهی به تقدیر و بلکه با جان و دل نقشت را بازی یکنی. این، شاید یکی از درس های اصلی سعدی باشد:« در ازل پیمان محبت بستند/نشکند مرد اگرش سر برود پیمان را» حالا اگر حرف شیخ اجل را خوب گرفتید، دلتان خواست بروید و توی نکات دیگر شعر دقیق بشوید مثلا همان «دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی» در عرصه ی فوتبال مثالی زدیم و شما در عرصه ی سیاست، دانشگاه و بهتر بگم همین مجمع خودمون(خودتون!) چنین شخصیت هایی را پیدا کنید ولی یادتون باشه وقت برای این کارها همیشه هست.

    

کسی به جنسیت کامپیوتر فکر کرده؟؟

سلام علیکم

معلم زن اسپانیایی داشت به شاگرداش توضیح می‌داد که اسامی در زبان اسپانیایی برخلاف انگلیسی مذکر و مونث هستند.
برای مثال خانه مونث هست و مداد مذکر .

یک دانش آموز پرسید "جنسیت کامپیوتر چیه؟"
معلم بجای جواب دادن کلاس را به دو دسته تقسیم کرد:
آقایان و خانم‌ها   و از آنها خواست خودشان تصمیم بگیرند که آیا کامپیوتر مذکر است یا مونث.
از هر گروه خواسته شد ٤ دلیل برای توصیه‌شان بیاورند.

گروه آقایان تصمیم گرفتند که جنسیت کامپیوتر قطعا باید مونث باشه چون:


١) هیچ کس غیر از سازندگان‌شان از منطق داخلی‌شان سر در نمی‌آورد
٢) زبان فطری‌شان برای هیچ کس غیر از خودشان قابل درک نیست
٣) حتی کوچک‌ترین اشتباه در حافظه طولانی مدت‌شان باقی می‌ماند تا زمانی آن را به یاد بیاورند (به رخ بکشند)؛
٤) به محض این که به یکی از آنها تعهدی پیدا کردی، میفهمی که نصف حقوقت رو باید خرج لوازم جانبیش کنی.

گروه خانم‌ها
به این نتیجه رسیدند که کامپیوتر باید مذکر باشد چون:


١) اگه بخواهی بهشون بگی کاری رو انجام بدن، اول باید روشنشون کنی
٢) اونها اطلاعات زیادی دارند اما هنوز خودشون نمی تونن فکر کنن
٣) از اونها انتظار حل مشکلات میره، اما نصف اوقات خودشون مشکلن؛
٤) به محض این که نسبت به یکیشون تعهدی پیدا می‌کنی،
می‌فهمی اگه یکمی دیگه صبر کرده بودی، یک مدل بهتری می‌تونستی داشته باشی.

نظر شما چیه؟؟؟؟؟

اندر احوالات n ا ُُم مـ جـ مـ ـع  !!!

۱- در روايات آمده  پس از مدتهاي مديد، دبيرنا شيخ محسن ( نازنا فداه ِ بچه هاي باب المحکمة ) شيخة الوبلاگ فهيم الزمان را ديد و بدو چنين گفتندي: از براي چه وبلاگ اينگونه خلوت و خالي از سکنه مي نمايد؟

 فهيم الزمان نيز در کمال آرامش  ( در اينجاي روايت بين علما اختلاف نظر است! ) پاسخ همي داد که : شما به شلوغي جلسات مـ جـ مـ ـع ببخشيد...

*****

۲- جمعي پريش را گفتند: کاري بکن.

گفت : چه چيز را چه همي کنم؟!

باز همي گفتندي: انديشه اي در کار وبلاگ.

باز گفت: وبلاگ را چه شده مگر آيا؟

باز باز همي گفتندي: اين اختلافات که اينچنين ظاهر گشته در وبلاگ. مگر همي نبيني که چگونه پرنيان الدوله ( حيات الوبلاگ في بقائه ) و فهيم الزمان ( اواخر المردم سالاري ) { بَ بَئي: The End of Democracy } در جعبه ي گفتمان { بَ بَئي: Chat Box } به جدال همي پدازند؟

پريش اندکي سکوت کرده و همي فرمود: تضارب آرا مستوجب فزوني شتاب پيشرفت وبلاگ بسوي افق 1404 خواهد همي گشت..!!!

 *****

۳- آورده اند که يکي از اعضاي مـ جـ مـ ـع ( حسب حفظ جا ن نگارنده از اشارت به اسم ايشان همي معذوريم! ) از گوشي مـ جـ مـ ـع چنين پيامک کوتاه دريافت همي نمود:

درود! اردوي فلان جا. با اهالي مـ جـ مـ ـع. همي هستي آيا؟

وي در جواب چنين ريپلاي { بَ بَئي: Replay } نمود: درود! اردو پولي هست آيا؟

خط مـ جـ مـ ـع چنين افاضه فرمود: پ ن پ ! بخاطر فعاليت هاي خوب امسالتون مي خوايم مُـفتکي ببريمتون اردو حالشو ببريد.( همي مي بخشيد. اين خط مـ جـ مـ ـع زيادت از اندازه در صورت کتاب { بَ بَئي: Facebook } همي مي گردد. )

****

۴- نگارنده اي ناشناس در تاريخش چنين آورده که در يکي ار جلسات مـ جـ مـ ـع که حضور حداکثري اعضا را تجربه مي کرد، پريش روي به پرنيان الدوله و با کنايه اي به دبيرنا شيخ محسن همي پرسيد: ميان کانديداي مجلس و آنکس که رتبه ي 140 ارشد را همي آورده، کدام يک برترند؟

پرنيان الدوله بسرعت چنين همي فرمود: صد البت کانديداي مجلس! که او لااقل شام همي دهد و بعداً به وعده هايش عمل ننمايد. حال آنکه رتبه 140 ارشد وعده ي شام دهد و عمل ننمايد..!

*****

۵- خواهند آورد که روانشناسي پريش را همي گويد: اينگونه نوشتن " مـ جـ مـ ـع " در پست، ايده ي است بس پست مدرن و به نحو زيرپوستي معضلات مـ جـ مـ ـع را بيان همي دارد. نظرتان چيست در اين باره آيا؟

پريش نيز با دهاني باز از تعجب چنين خواهد همي گفت: اگر آنکس که در حين تاپيدن متن هي کليد فضا { بَ بَئي: space key } را همي ميزد بيابم، دانم با او چه کنم...

*****

پ.ن۱: به يابنده ي عدد n در اسم پست جايزه مي دهند!

پ.ن۲ :آنان که نمي دانند اندراحوالات چيست، از آنان که مي دانند بپرسند..  

نویسندگی در شکم نهنگ 3

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان

متولدین خرداد ماه:

 ۳ خرداد (خانم نجمه عشقی) 18 خرداد (خانم رویا شمشی) 26 خرداد (آقای رسول مهدی)، 30 خرداد (خانم مهر انگیز شریفیان)و۳۰خرداد (آقای افشین گلکار)

اول از همه تولد همه ی این عزیزان را بهشون تبریک می گوییم و اگر عزیز دیگری این متن را خواند و اسمش بالا نبود به ایشون هم بیشتر تبریک می گوییم.

مرد متولد خرداد

ریموند کارور

به یک چیز معتاد می شوید

این پیش بینی از آن جهت نیست که کارور اولین بار در سال نهنگ برای ترک الکل بستری شد؛ از این بابت است که در یک سالِ نهنگ رسما اعلام کرد به نوشتن داستان کوتاه معتاد است. کارور اولین مجموعه داستانش ( و خیلی از آثار معروف دیگرش ) را در سال نهنگ چاپ کرد. می گویند مرد های خردادی از همه چیز دوتا دارند هم چنین گفته اند در سن پایین ازدواج می کنند و چند ساعت بعدش پشیمان می شوند و نیز گفته اند مرد نیستند، معما هستند. کارور همه این خصوصیات را در حد اعلی و با تمام مخلفاتش داشت. در نوزده سالگی با دختری شانزده ساله ازدواج کرد و در بیست سالگی دوتا بچه داشت ( طبیعتا جدا شدن چون هر جور فکر کنید، این که زندگی نمی شود). کارور هم چنین در سال نهنگ با تس گالاگر ازدواج کرد و شش هفته بعد مرد. ظاهرا آن ها برای این ازدواج و مرگ رمانتیک، منتظر رسیدن سال نهنگ بودند و گرنه از نٌه سال قبل آشنایی جدی داشتند و پشت در خانه شان می نوشتند « نویسندگان مشغول کارند لطفا مزاحم نشوید.» ( البته در این نٌه سال از نظر نویسندگی آن قدرهاهم کاری صورت نگرفت و احتمالا اصل وقت صرف همان آشناییِ جدی شد). این ازدواج اگر به کارور نساخت ولی به گالاگر ساخت چون به خاطر همین شش هفته ی طلایی، مالک معنوی و صاحب عواید تمام کار او شد و هنوز هم هست. از قدیم گفته اند زن ها بیکار نیستند که همسر یک مرد خردادی بشوند- مگر برای پیش برد هدف.

ادامه نوشته

 به این میگند نتیجه گیری!!!

 

مامان و بابا داشتند تلویزیون تماشا می کردند که مامان گفت:"من خسته ام و دیگه دیروقته ، میرم که بخوابم " مامان بلند شد ، به آشپزخانه رفت و مشغول تهیه ساندویچ های ناهار فردا شد ، سپس ظرف ها را شست ، برای شام فردا از فریزر گوشت بیرون آورد ، قفسه ها رامرتب کرد ، شکرپاش را پرکرد ، ظرف ها را خشک

 کرد و در کابینت قرار داد و کتری را برای صبحانه فردا از آب پرکرد .  پیراهنی را اتو کرد و دکمه لباسی را دوخت . اسباب بازی های روی زمین را جمع کرد و دفترچه تلفن را سرجایش در کشوی میز برگرداند. گلدان ها را آب داد ، سطل آشغال اتاق را خالی کرد و حوله خیسی را روی بند انداخت . بعد ایستاد و خمیازه ای کشید . کش و قوسی به بدنش داد و به طرف اتاق خواب به حرکت درآمد ، کنار میز ایستاد و

یادداشتی برای معلم نوشت ، مقداری پول را برای سفر شمرد و کنارگذاشت و کتابی را که زیر صندلی افتاده بود برداشت . بعد کارت تبریکی را برای تولد یکی از دوستان امضا کرد و در پاکتی گذاشت ، آدرس را روی آن نوشت و تمبرچسباند ؛ مایحتاج را نیز روی کاغذ نوشت و هردو را درنزدیکی کیف خودقرارداد.


سپس دندان هایش رامسواک زد.
باباگفت: "فکرکردم ، گفتی داری می ری بخوابی" و مامان گفت:" درست شنیدی دارم میرم."

سپس چراغ حیاط راروشن کرد و درها را بست.
پس ازآن به تک تک بچه ها سرزد ، چراغ ها راخاموش کرد ، لباس های به هم ریخته را به چوب رختی آویخت ، جوراب های کثیف را درسبد انداخت ، با یکی از بچه ها که هنوز بیداربود و تکالیفش را انجام می داد گپی زد ، ساعت را برای صبح کوک کرد ، لباس های شسته شده در ماشین لباسشویی را پهن کرد ، جاکفشی را مرتب کرد و شش چیز دیگر را به فهرست کارهای مهمی که باید فردا انجام دهد ، اضافه کرد . سپس به دعا و نیایش نشست.


درهمان موقع بابا تلویزیون راخاموش کرد و بدون اینکه شخص خاصی مورد نظرش باشد گفت: " من میرم بخوابم" و بدون توجه به هیچ چیز دیگری ، دقیقاً همین کار را انجام داد!

نتیجه گیری:
۱- مردها همیشه كارهایشان را درست و به موقع انجام می دهند و وقتی تلویزیون نگاه می كنند قبلا كارهای دیگرشان را انجام داده اند. ولی زنها بسیار بی برنامه و نامرتب هستند. در صورتیكه كلی كار نكرده دارند نشسته اند و تلویزیون نگاه می كنند.

 
۲-  مردها بسیار راستگو هستند. ولی زنها دورغگو هستند و بجای اینكه بگویند من می روم كارهای نكرده ام را انجام بدهم الكی می گویند من میروم بخوابم.

 

 

شاهنامه را آخر فصل می شمرند

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان

محمد رویانیان، مدیر عامل پرسپولیس که خیلی ببخشید! بچه های وبلاگ خیلی باید بخیل باشند که پتانسیل های وی را محدود به صفحات و مطالب خودشان کنند و تازه به نظر ما در صفحات شان به نامبرده ( علی رغم این همه استعداد و معادن شکوفه ) کم توجهی و کم محلی هم می کنند، در پاسخی ادبی ، تاریخی ، فلسفی به سوال گزارشگر تلویزیون که پرسید:" شما بازیکن ها و کادر فنی را جریمه هم می کنید؟" گفت:" بله که جریمه می کنیم! شاهنامه را آخر فصل می شمارند!" بعد خبرنگار همین طور خیره شد به دوربین و فکر کنم شاکی شدند و " کات " دادند چون بلافاصله اخبار ورزشی قطع شد و به جایش اخبار هنری پخش شد! ( خودم از تلویزیون دیدم که می گم! )

فلذا ما اینجا یکسری از این ضرب المثل های ادبی، فلسفی آماده کردیم که فکس کنیم باشگاه، سردار داشته باشد جهت بهره برداری های مقتضی!

خُب دوستان زود جمع کنیم بریم ادامه مطلب تا منکرات وبلاگ نیومده بگه چرا دیر رفتید ادامه مطلب!  

ادامه نوشته

اندر حکمت اختلاس...!

                              

هشتمین جلسه رسیدگی به پرونده فساد بزرگ مالی (اختلاس) به ریاست قاضی 'ناصر سراج' فردا - یكشنبه - دهم اردیبهشت در دادگاه انقلاب تهران برگزار می شود .

... و اختلاس بر وزن اسکناس اندر لغت سرقت را گویند و اخص آن سرقت دیوانیان است از خزانه و در تسمیه ی این کلمه عقاید متفاوت است; زمره ای که کتابت آن با (صاد) کرده و ریشه ی آن را "خلوص" دانسته اند و حجت ایشان این که مامور مختلس را ارادت و اخلاص چنان است که کیسه ی خویش را از خزانه ی دیوان فرق ننهد و جدایی در میانه نبیند. گروهی دیگر اختلاس را از "اختلال  حواس" گرفته و به همین علت مختلسین را از سیاست و مجازات معاف دانسته اند.                                

 

خواجه علی طفیلی در رساله ی "مصباح المختلسین " اختلاس اندک را تحریم فرموده و ...

در سومین جلسه ی دادگاه، وکیل مدافع متهم درباره بدون وصول گذاشتن بیست تریلیون ال‌سی گفت: گشایش اعتبارات اسنادی توسط متهم، قانونی بوده و او خلافکار نیست؛ هرچند سقف گشایش‌ها را رعایت نکرده است.

 

حجتی که آورده این است که چنین مختلس را یارای ارضای فراتران خود نیست و گاه باشد که مغرضین بر وی حسد برند و به زندانش اندازند.

و بر مختلس است که در امر اختلاس، همت بلند دارد و از مسروقات خویش بخشی گران نثار فراتران کند و... 

در ادامه وکیل متهم برای دفاع در جایگاه قرار گرفت و مدعی شد: هیچ مقام استانی در مورد صوری بودن اسناد پس از دو سال اعتراض نكرد.

 

بقیت آن به نام خویش و پیوند به کار ابتیاع ضیاع زند و عمر در شادکامی به سر آورد.

مدیرعامل بانك ملی نیز از ایران به کانادا گریخت و تا کنون تلاش برای بازگرداندن وی به نتیجه ای نرسیده است.

                                                                              

متن طنز از : فریدون توللی

                                      اخبار: به نقل از ایرنا                                          

نویسندگی در شکم نهنگ2

به نام خدا

مرد متولد اردیبهشت

رومن گاری

به کشورتان خدمتی می کنید

رومن گاری در اصل یک یهودی اهل لیتوانی بود که در سال نهنگ، چهارده سالگی اش به اتفاق مادر به فرانسه مهاجرت کرد( این اولین خدمتِ گاری به فرانسه بود ولی این خدمت را در اصل پدر گاری انجام داد که خانواده اش را به خاطر یک زن دیگر ول کرد و آن ها این طور آواره شدند؛ گاری بعداً فامیلش را از « کاسو » به انواع و اقسام اسم های مستعار تغییر داد تا هر چیزی باشد جز فامیل پدرش). او در سال نهنگ به انگلستان رفت تا به نیروهای فرانسه ی آزاد، تحت رهبری ژنرال دوگل بپیوندد. البته او در این دوره جز « نبرد دلیرانه برای وطن » سرش به کارهای دلیرانه دیگری هم بند بود که سرانجام به ازدواج با یک نویسنده انگلیسی در 1994 منجر شد. لابد بعدش هم فقط به خاطر پیش رفت وطن، این خانم را طلاق داد و با یک هنر پیشه آمریکایی ازدواج کرد. گاری مثل همه ی مردان اردیبهشتی و مثل قهرمان کتاب « خداحافظ گاری کوپر » زود قاطی می کرد و آزادی خواه تر از آن بود که اجازه بدهد زنی مثل گردن بند خودش را به آویزان کند. گاری یک سال پس از خودکشی این خانم دوم، خودش را کشت ولی هر چه قسم خورد که کارش ربطی به دوری از او نداشته( آن ها ده سال قبل جدا شده بودند)، عده ای طالع بینِ عاشق پیشه(باز هم فقط در ویکی پدیای فارسی) این مرگ را زورکی به هم ربط دادند. گاری از فرط خدمت به وطن، در سال نهنگ بعدی دبیرِ هیأت نمایندگی فرانسه در سازمان ملل شد.

ادامه نوشته

نویسندگی در شکم نهنگ

به نام خدا

می گویند که تاریخچه ی نوشتن در شکم نهنگ به عهد مرحوم ژپتو بر می گردد که در شکم نهنگ شمعی افروخت تا آخرین وصیت هایش را به پسرک کله چوبی اش بنویسد و اتفاقا هنوز ننوشته، حاجت گرفت و پینوکیو با احتیاط(ارسطو می گوید اشیای چوبی ذاتا امکان اشتعال دارند) به کانون گرم خانواده برگشت ولی واقعا پینوکیو پدرِ پدر ژپتو را درآورد تا آدم بشه...

سالی که می آید، سال نهنگ یا به قول چینی ها اژدهاست که از قدیم گفته اند سال خوبی برای دست زدن به کارها و معاملات بزرگ است. ما درهر قسمت این نوشته به بررسی عمل کرد یک نویسنده در سال های نهنگ زندگی اش پرداخته ایم تا بلکه شمع راه آیندهگان گردد یعنی آیندگان به تفکیک ماه تولد، بتوانند حدس بزنند که در این سال چه بلایی سرشان خواهد آمد.

متأسفانه چیزی که در عالم زیاد است نویسنده است لذا مجبور بوده ایم که از نویسندگانِ متولد هر ماه، فقط یکی را انتخاب کنیم که بیشتر به اش گیر بدیم و طبیعتا انگشتمان را روی خصوصیات نامطلوبِ متولدین هر ماه گذاشتیم.

پیشاپیش همه ی شما را که احتمالا(مثل خود بنده) بالاخره متولد یکی از این ماه ها هستید و حتما(مثل خود بنده دیگه نه!) ادعای نویسندگی هم دارید، به سعه صدر و سرکشیدنِ چند لیوان آب و شمردنِ مکرر تا عدد ده توصیه می کنم. ولی بماند که قرار بود این نویسندگان از بین نویسندگان وبلاگ و مجله و اعضای مجمع انتخاب بشن ولی خوب به این علت که جان داریم و جان شیرین مان خوش است. نویسندگان مجله و وبلاگ و کلا اعضای مجمع و بازهم کلی تر نویسندگان وطنی را بی خیال شدیم.

مرد متولد فروردین

ماریو بارگاس یوسا

با یک دوست قدیمی محکم به هم می زنید

در بابِ مرد متولد فروردین گفته اند که مردی سر به راه و مطمئن نیست و مرغ دل اش خیلی زود تغییر عقیده داده، به بام(های) دیگر پر می کشد. یوسا هم در یکی از سال های نهنگ، دل به دریا زد و همسر اولش را که دختر دایی مادرش بود، طلاق داد تا بتواند سال بعد با دختر دایی خودش ازدواج کند(احتمالا به فکر آینده بچه هایش بوده که ازدواجش را فامیلی تر کرده). همسر اول یوسا ده سال( به گفته ویکی پدیای انگلیسی) الی هیجده سال (به گفته ویکی پدیای فارسی) از خودش بزرگ تر بود( ظاهرا از نظر سایت ویکی پدیا،آب که از سر بگذرد دیگر ده سال و هیجده سالش فرقی نمی کند). او بعضی از بهترین آثارش مثل « در ستایش نامادری » و « سور بز » را هم در سال نهنگ نوشت اما ثمر بخش ترین کاری که در سال های زندگی اش کرد، بادمجان کاری پای چشم مارکز بود. گفته اند مرد فروردینی وقتی از کسی برنجد، آثار رنجش در او خیلی زود معلوم می شود و به شدت سرخ می شوند ولی یادشان رفته بگویند که این آثار گاهی حتی پای چشم طرف مقابل هم معلوم می شود. یوسا که قبلا عمری در مدح مارکز می نوشت و سری از هم سوا بودند، وسط یک مراسم در مکزیکوسیتی یک دفعه بلند شد و مشتی حواله مارکز کرد( این که در آن سال مظنه ی مشت اول چند تومان بوده، معلوم نیست).ولی خوب غلظت و زاویه ی مشت حکایت می کند بهتر است دیگر ادامه ندیم چون ماجرا خطرناک شد!!

ادامه نوشته

انـــــــــــدرز هاي پير مجازي4

به نام خداوندِ بخشنده ي مهربان

در قسمت قبل دیدیم که مریدان یک دکتر فرنگی با خودشان آوردن  که پیرشان را چکاب بکند اما از طالع نحس یا بخت نامراد یا شاید هم هر دو،طرف روانپزشک از آب درآمد و کار بالا گرفت و...و اینک دنباله ماجرا.

دکتر گفت:«چه نامی؟» پیر گفت:«تا چه خوانی!» دکتر گفت:«چه خوری؟» پیر گفت:«تا چه دهی!» دکتر گفت:«چه پوشی؟» پیر گفت:«تا چه پوشانی!» دکتر گفت:«چه می کنی؟» پیر گفت:«تا چه فرمایی!» دکتر گفت:«چه خواهی؟» پیر گفت:«این را بقیه از خود ما می پرسند،برو سوال بعدی.» دکترگفت:«هوا چطور است؟» پیر گفت:«پس.» دکتر گفت:« دو دو تا چندتا می شود؟» پیر گفت:« تا ده تایش را هم گفته اند.» دکتر گفت:«به نظرت بوش بدتر است یا اوباما؟» پیر گفت:« بشار اسد!» دکتر گفت:« ریاست شیر قربان بهتر بود یا گلشن راز؟» پیر گفت:« آبجی مظفر!» دکتر گفت:«سیاست بهتر است یا ریاست؟» پیر گفت:«نفاق!»دکتر گفت:« جشنواره کن بهتر است یا برلین؟» پیر گفت:« فجر.» دکتر گفت:«نفوذ تو بیشتر است یا ریئس جمهور؟» پیر گفت:« ریئس دفترامون» دکتر گفت:«غذای مورد علاقه؟» پیر گفت:« قورمه سبزی.» دکتر گفت:« فضای مجازی؟» پیر گفت:« دیکتاتور مجازی!»  دکتر گفت:«سگ اصحاب کهف،روزی چند؟» پیر گفت:« از دم قسط.»دکتر گفت:«تجمع!»پیر گفت:«بذار و خودت بخواب! » دکتر گفت:«جواب مریدان را چه می دهی؟» پیر گفت:«دست پیش می گیرم که پس نیفتم!»دکتر گفت:« یک شعر نو بگو.» پیر گفت:«من بهارم،تو کلنگ...» دکتر گفت :« نظرتان راجع به مسلمان شدن پاریس هیلتون چیست؟»پیر گفت:« استقبال می کنیم.»دکتر گفت:«این حاجی رفته(خواهد رفت) به مكه...» پیر گفت:«از همان اولش اژدها بود(هست)!» دکتر گفت :« به نظرت اندرز هایت چقدر ارزشمندند؟» پیر گفت:« 2 متر!» دکتر گفت :« قذافی را می شناسی؟» پیر گفت:«داداش مبارک نبود؟» دکتر گفت:« عشق!» پیر گفت:« وجود ندارد.» دکتر گفت:« چرا؟» پیر گفت:« چون نیستم!» دکتر گفت « هرکه  نبود زنده به عشق در این وادی» پیر گفت:« برو نمرده به فتوای من نماز کنید!» دکتر گفت :« پس تو مرده ای؟» پیر گفت:« آری!!» دکتر گفت:(در حالی که ترسیده بودپس روحی؟» پیر گفت:« نه!» دکتر گفت:(در حالی صدایش می لرزیدپس چه هستی؟»  پیر گفت:« روحِ روحم!» چون سخن بدین جا رسید، به یکباره دکتر به گریه افتاد و گریبان چاک کرد و توی سر و کول خودش زد و خواست سر به بیابان بگذارد که مرید ها نگذاشتند. پیر گفت:« ولش کنید بذارید بره گم شه گرگ بخورتش! دکتر هم این قدر احساساتی؟» 

قصه ی ما به رسید, شب دراز به پایان رسید, غوره هایمان حلوا شد و سحر شد.

 

اندرز های پیـــــــر مجازی3...

به نام خداوند بخشنده ی مهربان

گمشده در بیابان

و قضا را چنین افتادکه روزی پیر ما در زاویه نشسته بود و مریدان بر گرد او. پس پیر زبان بر سخن گشود و گفت:« ای یاران...» سخن به کلمات بعدی نرسیده بود که مریدان نعره بزدند و گریبان چاک کردند و سه نفرشان سر به بیابان گذاشتند. پس پیر ساکت شد و سخن نگفت.ساعتی بر این حال گذشت. مریدان آرام گرفتند.

 پس پیر دوباره زبان به سخن گشود  و گفت:« ای یاران...» هنوز سخن در این کلمات که مریدان نعره بزدند و گریبان چاک کردند و دو نفرشان سر به بیابان گذاشتند. پیر ساکت شد و سخن نگفت. ساعتی هم بر این حال گذشت. پس پیر را حوصله سر رفت. خواست تا از جای خیزد.«اهن»ی گفت و برخاست. باز مریدان نعره بزدند و گریبان چاک کردند و چهار نفرشان سر به بیابان گذاشتند. پیر بر جای شد. ساعتی دیگر هم بر این حال گذشت. پیر را تنگ گرفت. فرمود:«اندکی صبر نمایید تا بروم و بیایم...» اما مریدان را صبر نبود. نعره بزدند و گریبان چاک کردند و دو نفر دیگرشان سر به بیابان گذاشتند. پیر را وقت ناخوش گشت.سخنرانی فرمود. مریدان مدام نعره زدند و گریبان چاک کردند و در گروه های دو سه نفره سر به بیابان گذاشتند.پس روز تمام شد.

مردی تک مانده بود که همچنان بر جای مانده بود و تنها نعره می زد و گریبان چاک می کرد.پیر ما فرمود:«تو یکی هم برو گمشو توی بیابان گرگ بخوردتت» مرید صیحه ای زد و همان جا غش کرد.پیر فرمود:«آخیش! راحت شدم.اینها کی هستند دیگه بابا!»

ادامه دارد...(اندکی صبر،سحر نزدیک است)

در آينده خواهيد خواند:

در داستان بعد مريدان نگران سلامتي پير مي شوند و پزشكي را از ديار كفر دعوت مي كنند تا پير را چكاب كند...

اندرز های پیـــــــر مجازی2

به نام خداوندِ بخشنده ي مهربان


عيش المنقوص
دير زماني بود که قوت تن از تن رفته و سوي چشم کم گشته بود.استخوان ها ترق تروق نمودندي و چيزي در سر بوق نمودندي و خون در رگ گويا دوغ نمودندي.سائلانه سر به درگاه رب ساخته و مدد خواسته و تفالي به ديوان خود نواخته،آمد که:
«دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادندمحض تفريح،فلان تپه براتم دادند»
بدين احوال بود که بار سفر بستيم تا چند روزي زير سايه بيد و در مقابل باد و با هر چه بود،بياساييم.تقدير چنان شد که فارغ از جماعت مريدان و دور از چشم مرادان،پيژامه پوشيده و بر حصيري خوابيده و دل سيري خنديده باشيم.
چنان که بر در خانه رسيديم،جماعتي از مريدان بر در خانه سر نهاده بودند.گفتند:« اي پير! کجا مي روي که ما نيز با تو بياييم؟»دانستيم اگر با ما روانه شوند،سفر بر ما زهر و اين حسرت مانده تا دهر خواهد شد.چهره اي به خود گرفتيم چونان که مريدان به گريه درآمدند.گفتيم اينک ندايي ما را فراخوانده و خود،تنها بايد پا در راه معرفتي ناشناخته بگذاريم.صدايي بر آمد که«پس ما را با خود ببر اگر خطري در راه بود،پيش مرگ شما شويم.»پاي خود از چنگ وي کشيديم و بر او پريديم: «هم خود بر پير خود پيشي گرفته اي و هم از من مي خواهي که اين گستاخي روا دارم؟»جماعت شيون کردند و ما از ميان وي برستيم.
اندکي از ديوار شهر دور گشته و پا به راه نهاده بوديم که باغي سبزين و آبي شيرين و آفتابي زرين بر ما پديدار آمد.في الفور اسباب گذاشتيم و پيژامه به پا کرديم و حصير بر زمين نهاديم.چايي بر آتش نهاديم و پايي بر پاي دگر.ساعتي گذشت و در خلسه بخار کتري و سايه درختي و لَمِ يک دستي فرورفته بوديم،که ناگاه هياهويي برخاست.بي چيزي از خدايي بي خبر،در دستش چوبي به قاعده تنه درخت عرعر،کلاهي بر سر و صدايي انداخته در سر،از انتهاي باغ به سمت ما مي آمد.هوار مي زد:«دزد انگور...دزدانگور...!»گمان کرديم که دزد پشت سرماست.برگشتيم.کسي نبود.غضب در چشمان و چوب چرخان به سمت ما بود که مي آمد.سينه صاف کرديم و دست به ريش کشيديم تا موعظه اش کنيم.گفتيم:«تو اين کوته فکر ظاهربين،چرا...؟»که چوب بر سر ما آمد و از جيفه دنيا چيزي نماند جز سياهي.در حال بيهوشي،نور و خاموشي،به اين مي انديشيديم که اکنون چه بايد گفت به اين مرد غضبان که بداند ما کيستيم.حال آنکه وقتي چشم گشوديم،فهممان شد که بايد در پي پاسخي باشيم براي مريداني که چشم به ما دوخته اند،که با اين پيژامه و چپق و حصير در پي چه معرفتي بوده ايم:

«العيش غريب من المعرفه و قريب بالسقوط الماء من الوجه»
عيش از معرفت به دور است و به ريختن آبرو نزديک.

ادامه دارد(گر صبر کنید ز غوره حلوا سازم!)

حافيــــــــظ!

"به نام خداوند‍ِ بخشنده ي مهربان"

 «سال‌ها دل طلب جام جم از ما مي‌کرد»/ بي‌خبر بود که ما مشترک کيهانيم!...

طنز شبيه واکسن است؛ ويروس رقيق شده يک بيماري هولناک که شما را مادام‌العمر از ابتلا به آن مصون مي‌کند. البته بايد جنبه داشته باشيد و نيش اوليه سوزن آن را تحمل کنيد. ناصر فيض* يکي از اعجوبه‌هاي اين وادي است.
 تازگي با غزليات حافظ هم شوخي کرده. امضايي ابداع کرده با عنوان «حافيظ» و تک بيت‌هايي ساخته که برخي محشرند. شايد برخي را در پيامک‌ها و بلوتوث‌هايي که دست به دست مي‌چرخند ديده باشيد. در اين روزگار «وانفسا» بي‌گمان لبخندي به لبتان مي‌آورد و اغلب حرف دل بيشتر ما نيز هست؛

حرف دل‌هايي که اين‌طوري گفتنش دردسر کمتر و ثمر بيشتري دارد.

راهنمايي!:رويه چنين است که مصراع‌هاي داخل گيومه از حافظ و مصرع ديگر از ناصر است. تک بيت‌ها از غزل‌هاي مختلفند.
«به آب روشن مي عارفي طهارت کرد»/ و رفته رفته به اين کار زشت عادت کرد...
«برقي از منزل ليلي بدرخشيد سحر»/ ليلي آمد دم در، گفت: بيا! برق آمد!...
«داشتم دلقي و صد عيب مرا مي‌پوشيد»/ صد و يک عيب چو شد، دلق من از کار افتاد...
«مشکل خويش بر پير مغان بردم دوش»/ گفت: دنيا شده از مشکل پر، اين هم روش...
«در آستين مرقع پياله پنهان کن»/ که چوب و غيره در آن ناگهان فرو نکنند... 
«اگر آن ترک شيرازي به دست آرد دل ما را»/ به دستش مي‌دهم کاري که بار آخرش باشد...
«چه خوش صيد دلم کردي، بنازم چشم مستت را»/ ولي از روي پايم خواهشا بردار دستت را...
«خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد»/ بعد از اين آب خرابات چه آبي بشود...
«غلام همت آنم که زير چرخ کبود»/ اگرچه له شود اما شکايتي نکند...
«صوفيان واستدند از گرو مي همه رخت»/ بنده از شرم شدم پشت درختي پنهان...
«جميله‌اي است عروس جهان، ولي مگذار»/ که اين زمان حرکت‌هاي او شود موزون...
«پيرهن چاک و غزل‌خوان و صراحي در دست»/ آن‌قدر عربده زد، آبروي ما را برد...
«دستي به جام باده و دستي به زلف يار»/ پس من چگونه پيرهنم را عوض کنم؟...
«سال‌ها دل طلب جام جم از ما مي‌کرد»/ بي‌خبر بود که ما مشترک کيهانيم!...
«دامني گر چاک شد در عالم رندي چه باک»/ رند بايد چيز ديگر را نگهداري کند...
«چمن خوش است و هوا دلکش است و مي بي‌غش»/ مرا فقط نگراني ز گشت ارشاد است...

"اشعار از ناصر فيض"

پژو اَخمو(504)

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان

مهمان این هفته:خودروی فروخته شده ی احمدی نژاد!

ــ سلام

ــ بوق!

ــ بله ... می شود لطفاً خودتان را معرفی کنید،چه مدلی هستید،چند تا کار کردید؟

ــ بوق!

ــ اگر ممکن است عجالتاً به حرف بیایید کار پیش برود!

ــ حرکت برف پاک کن ها ...

ــ تلاش خوبی بود،ادامه بده!

ــ من خودروی سابق رئیس جمهور هستم،پژو34،504 سال دارم،راجع به کار کرد،اوایل دست آقا دکتری بودم که صبح می رفت دانشگاه شب میومد،کلاً10000تا کار کردم،بعد که شهردار شدند کمی بیشتر از بنده کار کشیدند،اما بعد رئیس جمهوری،چند سفر استانی با بنده رفتند و برای صرفه جویی هم دو تا وزیر جلو سوار می شدند،سه تا عقب،یک مشاور(همون که حالا رئیس دفتره) هم سمت چپ راننده می نشست که در را نیمه باز نگه می داشت!بعد از آن هم زهوارم در رفت و هم کیلومتر شمارم خراب شد،نمی دانم چقدر کلاً کار کردم!

ــ گفتید در نیمه باز بود،پلیس راه جریمه نمی کرد؟فکر کنم خلاف قانون باشد.

ــ چرا،چندین بار تذکر دادند،یکبار هم که تذکر جدی دادند مسافر نباید سمت چپ راننده بنشیند،راننده سمت چپ نشست و مشاور سمت راست،در به هر حال نیمه باز بود!

ــ یعنی چه؟یعنی مسئولیت شون عوض شد و جای همدیگه تصمیم گرفتند؟

ــ بوق ممتد به همراه حرکت برف پاک کن ها!!

ــ خوب حالا!من که چیزی نگفتم،بگذریم.

ــ وقت نداریم،چند سوال تک جوابی می پرسم مزاحم نمی شویم دیگر:

تا حالا پنچر شده اید؟

ــ نه

ــ نیاز به هول دادن داشته اید؟

ــ هرگز!

ــ ترمز بریدن چی؟

ــ به کرات!

ــ موقع ترمز بریدن،با سرعت گیرها و علائم راهنمایی رانندگی چه می کردید پس؟

ــ دیگر چه می شود کرد،لایی می کشیدیم و یک طوری رد می شدم دیگر!!

ــ راستی چطوری خودتونا نگه میداشتید؟

ــ همون مشاور بود که کنار دست راننده می نشست و در را نیمه باز نگه می داشت؛اون کار لنت را انجام می داد و با پاهاش می کشید رو زمین تا من را نگه داره!!

ــ خوب من زیاد وارد جزئیات نمی شم!ممکنِ شما عصبانی شوید!

خیلی ممنون دوستان وبلاگ با شکلک های عجیب دارند اشاره می کنند که وقت تمام است،زودتر یک جور جمعش کنید!ممنون از وقتی که گذاشتید.

ــ بوق!

برنامه ی زندان ها

برنامه ي زمان بندي چند کشور به شرح زير اعلام مي شود. اميد است زندانيان با پيروي از آن هرچه بيشتر در راه اصلاح خويش قدم بردارند!

 

فرانسه : 

۷:۰۰: صرف صبحانه(مقوي و کم حجم)

7:30: مطالعه

9:30: نامه به معشوقه

10:00: بازديد علمي از مولن روژ

12:00: مطالعه

12:30: تلفن به معشوقه

13:30: ناهار(ژامبون و خاويار)

14:00: بازديد از موزه ي ملي عطر

15:00: ايميل به معشوقه

15:30: بررسي بازخوردهاي موج نوي سينماي فرانسه در ادبيات معاصر آمريکاي لاتين

17:00: اسمس به معشوقه

17:30: چک کردن دليوري اسمس به معشوقه

18:30: تماشاي فيلم

20:30: بررسي زواياي پنهان فيلم

21:30: انتخاب سکانس برتر فيلم

22:30: ملاقات مفصل با معشوقه

2:30: خواب

ادامه نوشته

اندرز های پیـــــــر مجازی

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان

حکایت آن پیر پلاسیده که نان خشک بر آب جوق می زد.

پیری پلاسیده با البسه ای پوشیده و شمایلی ژولیده،بر لب جوق آبی مملو از کثافات نسشته بود و انبان چروکیده ای از نان خشک جلویش باز.نان کپک زده از انبان درمی آورد در آب جوق فروکرده و همی می خورد.بعد از هر لقمه،روی در آسمان می کرد که«ای صاحب گنج های خفته و سفره های رنگین صد هزار مرتبه شکر»ظریفی(در بعضی نسخ ضعیفه آمده)به او رسید و گفت:«ای پیری!تو بر لب گوری.چرا بعد از خوردن هر لقمه از این منجلاب شکر می کنی؟آن هم صد هزار بار.»

پیر گفت:«آن که باید بداند می داند که شکر من از فحش بدتر است.»به ناگهان،تریلی ای 28 چرخ و بلکم بیشتر،دیواری شکافاند وغریوکشان به پیررسید و کل یوم او و منجلاب و جوق یکی بنمود و مغزش را روی انبان خشک پاشاند و روح پیری در حسرت آخرین لقمه تحویل خازن جهنم شد.

دو بیتی:

شکر نعمت نعمتت افزون کند/\لیک سخرانش تو را لاجون کند!

یک تریلی رد شود از روی تو/\بیست و هش چرخش تو را داغون کند

حکایت آن جمع که سیاست می گفتند و ظرفی پر نعمت که در میان بود و سبد،سبد میوه فرار روی مان نهاده بودی.پارینه روز،در محفلی نشسته بودمی و پرشور و حرارت در مذمت همدیگر مشغول بودی و مدح خود،بسیار گفتی و مرا کار با ایشان نبودی و تنها آن میوه گان مرا به خود مشغول کردی،ساعتی بگذشت،چون نیک نگریستم،تنها من بودم که بهره ای از این محفل گرفته بودمی.

بیت:انگور و خیار و هندوانه/نه راست،نه چپ،فقط میانه

ادامه دارد...(شب دراز است و قلندر بیدار)

شوخی با حافظ!!!

نویسنده :علی پیمانی


   چند روز بود نیت کرده بودم یه نگاهی به کتابخونه اطاقم بکنم. تا بالاخره این فرصت گرانبها دست داد و یه وقت اضافی! واسه مطالعه پیدا کردم.همینطوری که رو تختم یه دنده افتاده بودم داشتم به عناوین کتاب هام نگاه میکردم.

از بین حدوداً دویست جلد کتاب....

و...تشریف بیارین تو ادامه مطلب

ادامه نوشته

شیخ و مریدان

سلام برام یه ایمیل امده بود هر چند از پست های ایمیلی خوشم نمیاد ولی حیفم امد این یکی را نزنم

حالا اگه دوست دارین میتونین در ادامه ی مطلب بخونینش

ادامه نوشته

ترجمه دست نوشته های " گربه سیاه " محله مون

دیشب داشتم رو پشت بوم قدم میزدم که ی سری کاغذ با علائم عجیب غریب پیدا کردم. نوشته ها رو اسکن کردم و با ی نرم افزار قوی! ترجمه اش کردم. درست و غلطش پای نرم افزار..

ترجمه اش این شد:

یادداشت های گربه سیاه:

به من چه!... خــُــب نشونه گیریت بَده. بجا زدن دمپایی به من، می زنی شیشه همسایه رو میاری پایین! فکر کنم داری بهم فحش میدی.. زبونتو نمی فهمم اما هرچی گفتی خودتی- آینه -

لااقل از دمپایی نیکتا استفاده کن که نرم باشه و شیشه همسایه نشکنه ( ی جوری نوشتم که اسپانسر برنامه هم دیده بشه  )

ادامه نوشته

دروغِ90

بسم الله الـرٌحمن الـرٌحیم

چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست// سخن شناس نیی، جان من خطا اینجاست

یه 90 تایی دروغ گفته ام!

می خوام اعتراف کنم!

طوریه؟!اگه دیدید جوانی کنار دانشکده ی ریاضی به درختی تکیه داده و گریه ميکند و شنیدید که عاشق شده بدونید این اولین دروغه؛چون اون عاشق نشده،واسه این گریه ميکنه که دکتر آقاسی آخر کلاس بهش گفته:شما یک زن ذلیل هستید!

اگه دیدید بعد از ظهر آخرین دوشنبه ی سال 89 کنار تالارها شلوغه و شنیدید یارانه میدن بدونید این دومين دروغه؛ چون یارانه نمیدادن و یه کاسه آش میدادن

اگه شنیدید پرنیان تو فلان ترم از بهمان درس نمره ی ۲۰ گرفته،بودنید این سومین دروغه؛چون پرنیان تا حالا از این دانشگاه ۲۰ نگرفته(اوووهه،هدف ما چیزه دیگه ای بوده:نمره ی ۲۰ کلاسا نمی خوام،بهترین هوش و حواسا نمی خوام...من فقط....)

اگه تو ایستگاه دانشکده ریاضی ایستادید و یه اتوبوس درب و داغون اومد توایستگاه و شنیدید اتوبوس اصفهانه؛اینم دروغه چهارم،چون درب و داغون تر ازاتوبوس های خمینی شهر اتوبوس نداریم!(از نظر تمیزی هم رتبه ی اول را از آخر دارن)

اگه شنیدید یکی از جلسات مجمع بدون هیچ تأخیری سر موقع شروع شد؛اینم دروغه پنجم؛چون محال است چنین شود(نگرد نيست!گشتيم نبود!!)
اگه شنیدید تو یکی از جلسات مجمع همه سر موقع حاضر شدند و هیچ تأخیريی نداشتیم؛اینم دروغه ششم؛ کافيه به دير آمدگي ها مراجعه کنيد(بعضيا که رکورد دارند تو دير اومدن)



 

ادامه نوشته

راهنمای تهیه ی سریال ایرانی

سلام

فرض کنید بچه های بالای صدا و سیما پس از گذشت شش ماه از قل قلک شدن، یه ماه مونده به یه مناسبت ( ماه رمضان، دهه فجر، عید و...) خنده شون بگیره و جهت ارشاد خلق خدا و جلوگیری از گرایش اونها به امواج نامبارک دیشی، جهاد فرهنگی رو آغاز کرده و آستین مضاعف خدمت را بالا زده و تولید یه سریال با مواد کاملاً وطنی رو به شما بدهند.. این پست راهنمایی است برای شما جهت انجام هرچه بهتر این خدمت خطیر.

کارگردان :

به قول حاج آقا گیگیلی* راحت ترین کار و بیکارترین فرد همین کارگردانه. اصلاً کاری نداره میتونی یکی از بازیگرا یا همون نویسنده! یا حتی خانواده ی رجبی - که دیگه خسته شدن از بس آخر سریالا ازشون تشکر شده - رو بعنوان کارگردان برگزینید.

* گیگیلی: ایشان از آشنایان دوست داشتنی و چترباز کلاه قرمزی هستند.

ادامه نوشته