تولدت مبارک...

باید با هم حرف بزنیم. وقتش رسیده که حرف زدن را یاد بگیریم. روبهروی هم نشستن و گفتن و شنیدن را، بدون دعوا و تمسخر و دروغ یاد بگیریم. آن قدر بزرگ شدهایم که از پس این کارهای سخت بربیاییم.
خیال نکنید کار آسانی است. خیلی بزرگترها هم هستند که هیچوقت یاد نمیگیرند بگویند و بشنوند و از هم یاد بگیرند. اما ما جوانها (یا شاید هم شما جوانترها) بلدیم حرفهای خودمان را بزنیم بیآنکه از روی حرفهای بقیه رد شویم. این را روزگاری به ما یاد داده که اجازه حرف زدن را به سختی به ما داده؛ پس ما یاد گرفتیم که گفتنیها و شنیدنیهایمان را حیف نکنیم.
وبلاگ خودمان را زدیم و تاپیک خودمان را راه انداختیم و پاتوقهای
خودمان را جور کردیم تا در مورد چیزهایی که برای بعضیها بدیهی بود، مثل یک
تردید بزرگ حرف بزنیم. در جمعمان کسی رئیس نیست. دانای کلی نیست که آخر
داستان را بداند. ما همه شخصیتهای اول شخص این داستان پیچیدهایم. اینجا
پاتوق ماست.
چند صفحه برای همه فکرها و تردیدها و دغدغههای ما کم است. یک میز کوچک است که باید خیلی مهربان دورش بنشینیم تا همهمان جا بشویم و صدایمان به گوش هم برسد. قرار نیست یکی برایمان سخنرانی کند. هیچکس سیاهی لشکر نیست. کسی بلندگو دستش نگرفته. فقط حرفهایمان را میزنیم و سوالهایمان را میگوییم تا سرنخهای بیشتری برای رسیدن به جوابمان داشته باشیم.
هر جرقهای هرچقدر هم کوچک، میتواند شمعی را روشن کند. اینجا یک میز کوچک است با کلی آدم بزرگ که قرار است کلی شمع کوچک را روشن کنیم. شما را به نشستن سر این میز دعوت میکنیم. شمعهایتان را یادتان نرود. وقتش است که با هم حرف بزنیم!
پ.ن: یک میز کوچک ... تولدت مبارک تبریک به همه ی میهمان هایت چه آنهایی که رفتند و هستند و خواهند آمد...
عاشقانه های خدا *1*
هر که شد محرم دل در حرم یار بماند
و آنکه این کار ندانست در انکار بماند
درود بر معجزه محمد(ص)
سوگند به روز وقتی نور می گیرد و به شب وقتی آرام می گیرد که من نه تو را رها کردهام و نه با تو دشمنی کردهام. (ضحی 1-3)
افسوس که هر کس را به تو فرستادم تا به تو بگویم دوستت دارم و راهی پیش پایت بگذارم او را به مسخره گرفتی. (یس 30)
و با خشم رفتی و فکر کردی هرگز بر تو قدرتی نداشته ام. (انبیا 87)
و مرا به مبارزه طلبیدی و چنان متوهم شدی که گمان بردی خودت بر همه چیز قدرت داری. (یونس 24)
و این در حالی بود که حتی مگسی را نمی توانستی و نمی توانی بیافرینی و اگر مگسی از تو چیزی بگیرد نمی توانی از او پس بگیری. (حج 73)
پس چون مشکلات از بالا و پایین آمدند و چشمهایت از وحشت فرورفتند و تمام وجودت لرزید چه لرزشی، گفتم کمک هایم در راه است و چشم دوختم ببینم که باورم میکنی اما به من گمان بردی چه گمان هایی. (احزاب 10)
تا زمین با آن فراخی بر تو تنگ آمد پس حتی از خودت هم به تنگ آمدی و یقین کردی که هیچ پناهی جز من نداری، پس من به سوی تو بازگشتم تا تو نیز به سوی من بازگردی ، که من مهربانترینم در بازگشتن. (توبه 118)
وقتی در تاریکی ها مرا به زاری خواندی که اگر تو را برهانم با من میمانی، تو را از اندوه رهانیدم اما باز مرا با دیگری در عشقت شریک کردی .(انعام 63-64)
چیزهای ساده!
گاهی وقتها
دلت می خواهد با یکی مهربان باشی
دوستش بداری
وَ برایش چای بریزی
گاهی وقتها
دلت می خواهد یکی را صدا کنی
بگویی سلام،
می آیی قدم بزنیم؟
گاهی وقتها
دلت می خواهد یکی را ببینی
بروی خانه بنشینی فکر کنی
وَ برایش بنویسی
گاهی وقتها...
آدم چه چیزهایِ ساده ای را
ندارد!
پ.ن: من اگر باشم برایش قهوه آماده میکنم، لذت قهوه ی دونفره را با هیچ چیز مقایسه نکنید!
پ.ن: گاهی باید از چیزهای ساده ای مثل چشمانمان مراقبت کنیم!
خیلی دور ، خیلی نزدیک ...
کوچه هاي قديمي را
ظن
جهانیان همه گر منع کنند ازعـ شـ ـق
من آن کنم که خداوندگار فرماید
طمع زفیض کرامت مبر که خلق کریم
گنه ببخشد و برعـا شـقـان ببخشاید
درود بر فرشتگان؛ آن زمان که به حکم خدا بر آدم سجده کردند.
وقتی بهعده ای از بندگان خدا دستور داده می شود که به دوزخ بروید؛ بعضی ها برمی گردند و دل دل می کنند چند قدم جلو می روند و برمی گردند و پشت سرشان را نگاه می کنند مثل کسانی که منتظرند؛ منتظر اتفاقی، منتظر کسی. وقتی از آنان می پرسند "چه می کنید؟ حکم که صادر شده جهنم آن سو ست!" می گویند" در دنیا به ما می گفتند خدا رحمان و رحیم است، خدا بخشنده ی مهربان است، گناهان را می بخشد، فکر نمی کردیم که عازم جهنم شویم..."
آنجاست که خدا خدایی می کند. می گویند بخاطر ظن خوبتان برگردید، حتی بخاطر همین که گفتید، برگردید هر چند بعضی از شما در دنیا واقعا چنین فکری به ذهنتان خطور نمی کرد!
فقط بخاطر اینکه فکرتان بر این بود که خدا بخشنده است ؛ درک کنید سایه پر آرامش درختان را و بشنوید صدای شُر شُر نهر هایی بهشتی را.
م ن: ببخشید که بعضی از ظن و گمان هایمان، گناه است، اثم است.
مسجد
به جای زاهدان با جانماز و شانه در مسجد
نشستم با شراب و شاهد و پیمانه در مسجد
نشستم با همه بدنامی ام نزدیک محرابی
بنا کردم کنار منبری میخانه در مسجد
موذن گفت حد باید زدن این رند مرتد را
مکبر گفت می آید چرا دیوانه در مسجد
دعاخوان گفت کفر است و جزایش نیست کم از قتل
به جای ختم قرآن خواندن افسانه در مسجد
همه در خانه ی تو خانه ی خود را علم کردند
کمک کن ای خدا من هم بسازم خانه در مسجد
اگر گندم بکارم نان و حلوا می شود فردا
به وقت اشکباری چون بریزم دانه در مسجد
اگر من آمدم یک شب به این مسجد از آن رو بود
که گفتم راه را گم کرده آن جانانه در مسجد
دلم می خواست می شد دور از این هوها ، هیاهوها
بسازم زیر بال یاکریمی لانه در مسجد
پ.ن1:من اون آدم...رو پیدا میکنم! این یک تهدید واقعی است! اصنشم شوخی ندارما!!!
پ.ن2:سر مغرور من، با میل دل باید کنار آمد /که عاقل آن کسی باشد که با دیوانه میسازد...


این وبلاگ تنها مرجع رسمی اطلاع رسانی مجمع دانشجویان خمینی شهری دانشگاه صنعتی اصفهان است که فعالیت خود را از شهریور سال 86 به منظور دستیابی به اهدافی همچون اطلاع رسانی فعالیت های شورای مرکزی مجمع؛بررسی مشکلات صنفی دانشجویان خمینی شهری؛ آشنایی و نزدیکی بیشتر دانشجویان خمینی شهری با یکدیگر و همچنین مکانی برای انتشار دست نوشته های دانشجویان که در کمتر جایی امکان انتشار آن را دارند، می باشد که در این راستا دانشجویان خمینی شهری هم محلی را در فضای مجازی داشته باشند که احساس کنند متعلق به خود آنهاست.