دوست...

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان



دوستی انتخاب است. انتخابی دو طرفه که حد و مرز و نوع آن به وسیله همان دو نفری که این انتخاب را کرده اند تعریف می شود.
با دوستانمان می توانیم از همه چیز حرف بزنیم و مهم تر آنکه می توانیم از هیچ چیز حرف نزنیم و سکوت کنیم. با دوستانمان می توانیم درد دل کنیم و مهم تر آنکه می شود درد دل هم نکرد و بدانیم که می داند.

از دوستانمان می توانیم پول قرض بگیریم و اگر مدتی بعد او پول خواست و نداشتیم با خیال راحت بگوییم نداریم. و اگر مدتی بعد تر دوباره پول احتیاج داشتیم و او داشت دوباره قرض بگیریم.
با دوستانمان می توانیم بگوییم: امشب بیا خونه ما دلم گرفته. و اگر شبی دیگر زنگ زد و خواست به خانه مان بیاید و حوصله نداشتیم بگوییم : امشب نیا حوصله ندارم.

با دوستانمان می توانیم بخندیم، می توانیم گریه کنیم، می توانیم رستوران برویم و غذا بخوریم، می توانیم بی غذا بمانیم و گرسنگی بکشیم، می توانیم شادی کنیم، می توانیم غمگین شویم، می توانیم دعوا کنیم.
می توانیم در عروسی خواهر و برادرش لباس های خوبمان را بپوشیم و فکر کنیم عروسی خواهر و برادر خودمان است و اگر عزیزی از عزیزان دوستانمان مرد لباس سیاه بپوشیم و خودمان را صاحب عزا بدانیم.

با دوستانمان میتوانیم قدم بزنیم می توانیم نصف شب زنگ بزنیم و بگوییم : پاشو بیا اینجا و اگر دوستمان پرسید چی شده؟ بگوییم:حرف نزن فقط بیا. و وقتی دوستمان بی هیچ حرفی آمد خیالمان راحت باشد که در این دنیا تنها نیستیم.
با دوستانمان می توانیم حرف نزنیم کاری نکنیم جایی نرویم و فقط از اینکه هستند خوشحال و خوشبخت باشیم.

پ.ن:یک استکان چای داغ میهمان من باش.    چای رفاقت من همیشه تازه دم است...
یکی باید باشد .    یکی که آدم را صدا کند .   بنام کوچکش صدا کند .   
        یکجوری که حال آدم را خوب کند .   یکجوری که هیچکس دیگر بلد نباشد .   یکی باید آدم را بلد باشد .

هی شعر تر انگیزد...

گیرم دماغ گنده ی خود را عمل کنی!



تا بچه ای، معلم و مامان و دیگران
در گفتن «اتل متل» ات گیر می دهند

وقتی بزرگ می شوی و پیر می شوی
مردم به کله ی کچلت گیر می دهند



گاهی اگر به انجمن شاعران روی
آنجا به معنی غزلت گیر می دهند

در شعر اگر که خواجه ی شیراز هم شوی
حتماً به نسخه ی بدلت گیر می دهند



گیرم که مرد آهنی سال هم شدی
مردم به هیکل دکلت گیر می دهند

هی دستمال خود لب کارون تکان نده
وقتی همه به پای شلت گیر می دهند



انگشت پر عسل به دهان کسان مکن
آن ها به مزه ی عسلت گیر می دهند

گیرم دماغ گنده ی خود را عمل کنی
قطعاً به قیمت عملت گیر می دهند



اصلا فشن مشن نکنی عینهو خودم
آنگه به ظاهر فشلت گیر می دهند

ای گوسفند! دنبه مجنبان که گرگ ها
قطعاً به لرزش کفلت گیر می دهند



گر مثل خر بخوانی و ممتاز هم شوی
مردم به علم بی عملت گیر می دهند

صد بار هم قسم بخوری این زن من است
او را نشانده ای بغلت، گیر می دهند

مأمورها اگر که دلیلی نیافتند
حتماً به علت العللت گیر می دهند!

سعید بیابانکی


رسولان ساده

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان


چه ما بخواهيم، چه نخواهيم، بخشي ازحقيقت، پاره پاره و تكه تكه بين همين آدمهاي معمولي و ساده تقسيم شده. گاهي پاره اي از حقيقت، در دستان كسي است كه اصلاَ به سر و وضعش نمي آيد از اين چيزها در چنته اش باشد. ولي هست.

حواسمان باشد كه اين رسولان ساده و معمولي را انكار نكنيم. شايد در كولة همين مردماني كه نه مي توانند كوهي جابه جاكنند، نه قصرهاي طلائي دارند، تكه اي از حقيقت باشد. سهم كوچكي از خدا.
 
 پ.ن: ازکلمه خسته ام. نمی خواهم کسی با کلمه بگوید چطور می شود خوب بود یا چه باید کرد. صورتهای خوب نشانم بدهید. چشمهایی نشانم بدهید که بگوید می شود می شود می شود

اجتماع احمقها


غروب یک پنج شنبه ی کذایی ، در پیاده روی یکی از خیابان های شلوغ شهر، قدم میزدم...


سیل عظیمی از مردم در لابلای یک دیگر میلولند و شتابان در میان انبوه متراکم جمعیت محو میشوند.


به دنبال شخص خاصی میگردم! یک شهروند مست ، جلویم را میگیرد و میگوید:میتونی فرد مورد نظرتو 


اینجا پیدا کنی؟ کافیه روی این سکو بایستی و لقبشو بلنـــــــــد فریاد بزنی...


ناگهان و غیر منتظره روی سکویی میایستم و بار دیگر آنها را نظاره میکنم. به امید اینکه فرد مورد نظر خود 


را بیابم. با صدایی رسا فریاد میزنم: آهااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای احمق!


در همین هنگام همه چیز از حرکت باز می ایستد. گام ها متوقف و صداها خاموش میشوند و نگاهها به


من دوخته!!!!!!!!!!!! تمامی آنها بر میگردند و مرا نظاره میکنند... 


طوری که نمیتونم تشخیص بدم کدامشان احمق مورد نظر من است...

مجمع در دوربین تابستانی!

p1010876.jpg

درود به دانشجویانی از جنس خودمون!



با مدعی مگویید اسرار عشق ومستی 


تا بی خبر بمیرد در درد و خود پرستی


ادامه نوشته

وصیت امروزی...

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان

عشق - اثر : مریم سادات منصوری

پسوردهایت را وصیت کن. رمز عابر بانک و پین کد موبایل و بقیه رمزهای عبور را.

یکی باید بتواند ایمیل هایی را که بعد از مرگت می رسند چک کند و پیام او مرده است را send to all کند. شاید پیام عاشقانه ای که منتظرش بوده ای در یکی از این میل هایی باشد که بعدا می آیند. شاید آن دوست قدیمی که همیشه دلت می خواست کامنت بگذارد خبر را نشنیده باشد و بالاخره غرورش بگذارد که بیاید پای آخرین پستت بنویسد که من همیشه مطالبت را می خواندم چرا سه ماه است نمی نویسی؟ یا شاید بالاخره آن آشنای قدیمی تو را پیدا کند و بداند که خاطرات کودکی روی دلت ثبت شده...

پسوردهایت را وصیت کن. یکی باید بتواند بیاید توی صفحه اختصاصی face book تو و صورت دوستانی را که دیگر به دردت نمی خورند پاک کند. همه صورتها که رفتند باید آن بالا نوشته باشدyou have 0 friend . ولی فکرش را بکن طرف delet  را بزند ولی هر کاری کند باز آن بالا نوشته باشد you have 1 friend .

 فکرش را بکن همه صورتها رفته باشند ولی هی آن عدد قبل از کلمه دوست، یک بماند. هی یک بماند. تا ابد یک بماند. خدا کند.

پ.ن: با فضایش آشنا نیستم توی صفحات دوستان اون عدد ماقبل دوست برایم جالب بود کسی باشد تعداد دوستانت را بشمارد...

ع.ن: ...  آن روزها از پروانه ها هم جلو میزد . بس که عاشق بود! کودکی را می گویم...

فالگیر


درود بر نقاشِ نقش تو 



در نقش ها تو را ندید فالگیر

تو میان جانی

نه درون فنجان...

 

 ******

 

فالگیر گفت همه چیز تمام شده....


تمام فنجان ها را می شکنم

و بعد از این در

در کاسه ی دلم

قهوه می نوشم...

 

 

دانشجوی منطقی!!!

http://s2.picofile.com/file/7279484294/39671_NpAdvHover.jpg


دانشجویی پس از اینکه در درس منطق نمره نیاورد به ‏استادش گفت:

قربان، شما واقعا چیزی در مورد موضوع این درس می دانید؟

استاد جواب ‏داد: بله حتما.

در غیر اینصورت نمیتوانستم یک استاد باشم.

دانشجو ادامه داد: بسیار‏خوب، من مایلم از شما یک سوال بپرسم

اگر جواب صحیح دادید من نمره ام را قبول میکنم ‏در غیر اینصورت از شما میخواهم به من نمره کامل

این درس را بدهید. 

استاد قبول ‏کرد

دانشجو پرسید: آن چیست که قانونی است ولی منطقی نیست، منطقی است ولی قانونی‏نیست 

و نه قانونی است و نه منطقی؟

استاد پس از تاملی طولانی نتوانست جواب بدهد و‏مجبور شد نمره کامل درس را به آن دانشجو 

بدهد. ‏بعد از مدتی استاد با بهترین‏شاگردش تماس گرفت و همان سوال را پرسید.

و شاگردش بلافاصله جواب داد:

‏قربان شما 63 ‏سال دارید و با یک خانم 35 ساله ازدواج کردید که البته قانونی است ولی منطقی‏ 

نیست. همسر شما یک معشوقه 25 ساله دارد که منطقی است ولی قانونی نیست.

واین‏ حقیقت که شما به معشوقه همسرتان نمره کامل دادید در صورتیکه باید آن درس را رد میشد‏

 نه قانونی است و نه منطقی

بله !! اینجوریاس ...


چهارراه


باز آی ساقیا که هوا خواه خدمتم


مشتـــــاق بندگی و دعاگوی دولتم


زآنجا که فیض جام سعادت فروغ توست


بیرون شدی نمای زظلمات حیرتم



درود بر دستانی که آسمان را طلب می کنند؛ وقتی بال و پری برای پر کشیدن نیست.

 

سر چهارراه، از صبحی که خروس خون نیست تا نزدیکای ظهر که خورشید عالم تاب میشه، با چادر مشکی که با یک دستش زیر چونه اش را گرفته، بین ماشین ها راه میره و دستش به سمت آدمهای ماشینی دراز میشه. اگه هم کمی سنش بیشتر باشه چادر را به پشت گردنش گره میزنه و اسفندی را برای دود کردن، دود می کنه. حالا که تابستونه شیشه ها اغلب پایینه، ولی زمستون باید فکر دیگه ای بکنه، وقتی که آدم ها از لرز سرما، دست دادنشون هم از بین دستکش های بافتنی میشه.

 از این شیشه ها هم گاهی اسکناس های امامِ صد تومانی یا دویست تومانی و اگر در اوج خواهش دربیاید ، نصفِ خمینی هم گیرش می آید!

دست درازی کار خوبی نیست؛ چه توی بشقاب بغل دستیت، چه به سوی آدم هایِ نگاه مرده.

اگه دلت یکم برای خودت بسوزه، دستات سمت آسمان را می گیره، آن وقت دیگه ترسی از سرمای خشک زمستون و گرمای پرلهیب تابستون نداری؛ هوا اردی بهشتی میشه. حداقل رزقی هم که از شیشه بی حایل آسمونیا بهت میرسه، قوت قلبه.

 اگه این ماشینی ها توانستند چنین چیزی به تو بدهند؛ من هم از فردا سرگردان چهارراه ها میشم.

 

نشان من...

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان

...

از اصل فرق داری با همه

با دیگران که از ضعف های مان می گوییم ،

از چشم شان می افتیم،

برایشان ارزان می شویم،

از ما فرار می کنند.

با تو که می گوییم،

عزیزتر می شویم،

رفیق تر می شوی،

دست میگیری که بلندمان کنی،

از این خاک سیاهی که نشسته ایم،

نرخ مان را می بری بالاتر،

به  طرف های خودت نزدیک تر

.

.

.

پ.ن:حتا این لاک غلط گیر روی میز هم نشانی از تو دارد ،

عیب می پوشاند!


برای همه تنبل های دوست داشتنی

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان



اگر با دقت نسبت به تیپ شناسی برخی  از معروف ترین شخصیت های کارتونی، تلویزیونی و سینمایی اقدام کنید، متوجه می شوید تعداد چشمگیری از آنها  به طور کاملا اتفاقی تصویر تمام و کمالی از تنبلی مفرط را برای ما ترسیم کرده اند. تصویری که ما گاهی با آنها خندیده ایم، گاهی همذات پنداری کرده ایم، گاهی به حالشان افسوس خورده ایم و گاهی هم برای ما الگویی شده اند که مثل آنها موی بلند، ناخن سیاه واه و واه و واه، نباشیم.

ادامه نوشته

قدرِ اعمال قدر


سال ها پیروی مذهب رندان کردم

تا به فتوی خرد حرص به زندان کردم

من به سر منزل عنقا نه به خود بردم راه

قطع این مرحله با مرغ سلیمان کردم

 

درود بر شب قدر؛ لحظه رقم خوردن اعمال

 

میدونم! ماه رمضان تموم شده و این درود بهتر که به بدرود تغییر پیدا کنه ؛ ولی این مسئله را تا حالا سر به مهر نهادم! تا بعد از گذشت شب قدر و فضای خاص ماه رمضان مطرح کنم.

سه شب نوزدهم، بیست و یکم و بیست وسوم ماه مبارک، به ترتیب لحظه رقم خوردن اعمال، تصویب آن و تنفیذ و به ثبت رسیدن آن توسط امام زمان است.

در این سه شب اعمال سال اینده رقم می خوره، و شاید بهتر است بگوییم سرنوشت؛ به هر حال با هر دستی بدهیم با همان هم پس می گیریم. سرنوشتی که در این سه شب، برای سال اینده ثبت میشه و تغییری در آن وجود نداره.( مگر در روز عرفه)

مسئله جبر و اختیار چه درمحفل فلسفه چینان چه در بین مردم عامه ، همچنان بحثی غیر قابل چشم پوشی ست.

 

شب قدر، ثبت اعمال، جبر یا اختیار؟

آیا من در مسیر مشخصی گام بر میدارم که برای من مشخص شده و حق انتخاب ندارم؟

آیا خدا تصمیم گرفته که من در مسیر ضلالت یا هدایت قدم بردارم؟

آیا حکیم مطلق که ما را آفرید؛ هدف خلقت را با این عمل مخدوش کرده است؟

...

 


يضل من يشاء و يهدى مـن يشاء  93 سوره نحل 

قرآن نوشت:ما اصـابـك من حسنه فمن اللّه و ما اصابك من سيئه فمن نفسك ; آنچه از نيكي ها به تو مى رسد از طرف خداست و آنچه از بدى به تو مى رسد , از سوى خود تو است .79 سـوره نساء

جهت کسب اطلاعات بیشتر نسبت به این آیه و تفسیرات آن :http://www.askdin.com/thread8438.html 



ادامه نوشته

مشیت

به نام خدای آرامش



در جستجوی آرامش
با دلی مشتاق
و ارداه ای چون آتش
به جنگ برخاستم
تا قلعه ی آرزو بگشایم
و با خویش گفتم:که بی گمان آرامش از آن من خواهد بود.
اما در این نبرد تلخ ملامت بار
زندگی تلخ شد
و روح خسته
و غرور آزرده
فریاد به آسمان بر آوردم
که آخر ای خدا
مرا آرامش بخش وگرنه هلاک خواهم شد
اما از ستارگان گنگ و نا شنوا
برق هیچ پاسخ ندرخشید
سرانجام شکسته و نومید
سر فرود آوردم
خود را فراموش کردم و گفتم
بگذار هر چه مشیت اوست جاری شود
و همان دم بر چشمه ی آرامش فرود آمدم...

چادرم...


  چادرم!

 

 

چه خوب است که نه رنگت از مُد می افتد،

 

 

نه مُدلت

 

 

چادرم ؛ از ثبات توست که

 

 

من شخصیت پیدا میکنم....

 

 

رنگ سال ۲۰۱۳ هر رنگی که می خواهد باشد

 

 

رنگ ما مشکی ست...

 

 

مگر نه بانو...؟

 

 

هر وقت دلت را زدند از تیرگی چادرت...

 

 

سیاهی کعبه را به یاد بیاور که همرنگ توست...

 

 

بانویِ همرنگِ خانه یِ خدا...

 

 

افتخار کن به رنگِ چادرت..

 

 

که همرنگِ چادرِ خانه خداست!




با صلابت نوشت:


بر دهان هرچه رنگ است میزند،رنگین کمان چادر مشکی ما.



از ته ته دل نوشت:


خدایا کمکمون کن چادری بودنمون به زهرایی بودنمون ختم بشه...



با التماس نوشت:


اگر چادر را نمی شناسید،کنارش بگذارید!


در مسیر باد...

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان

http://sadatmansoori.persiangig.com/image/blue30-maryam-sadatmansoori.jpg
با کلی ذوق و شوق داشت خاطره ی برگشتن از مسجد معصومیه را تعریف می کرد، اینکه دوباره مثل همیشه راست و چپ را اشتباه کرده، عوض اینکه بره سمت چپ رفته سمت راست و با پافشاری و حرف حرفِ خودش بودن(مثل همیشه!) توی کوچه ی اشتباهی دنبال مغازه ی حاجی و خونه ی دایی میگشته...
اومد کنارم نشست و آهسته توی گوشم گفت:
 خاطراتت               روی بند ِ دلم                 در مسیر باد                  تاب میخورند .
پ.ن: دلم تنگ است برای تمام دلتنگی هایم .
     گهگاه خودم را گم میکنم در بین این همه حرف و حدیث!

اشارات دخترانه...

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان

اشارات دخترانه...

خواستگاری دخترانه یا پسرانه؟ مساله‌ای که کم کم دارد بحث جدی جوان‌ها می‌شود. گزارش نتایج نظرسنجی سایت مجله ی همشهری جوان در این زمینه را به همراه نظر کار‌شناس بخوانید

نظرسنجی در مورد امکان پیشقدم شدن دختر‌ها برای ازدواج با قریب به ۲ هزار نفر شرکت‌کننده و ۵۱۳ کامنت، داغ‌ترین بحث وبسایت مجله (البته نسخه قبلی آن) تا به امروز بوده. شاهد این مدعا هم کامنت گرفتن این سوال با گذشت حدود یک ماه بود. همه این‌ها را هم که بگذاریم کنار، یعنی این موضوع دغدغه‌ خیلی از جوان‌هاست و آن‌ها حرف‌های زیادی در این باره برای گفتن دارند، حرف‌هایی بیشتر از تعداد کامنتها. جالب اینجاست که بحث تا حدی بالا گرفت که بعضی‌ها بعد از خواندن نظرات متفاوت بقیه، از موضع اولیه‌شان کوتاه آمده‌اند و تغییر عقیده داده‌اند. با همه این حرف‌ها، نتیجه نظرسنجی خیلی شبیه به عرف موجود در جامعه و دیدگاه غالب نیست و پسر‌ها با ۷۳۲ رای و ۳۷ درصد آرا، برای ابراز علاقه‌ از طرف دختر‌ها چراغ سبز نشان داده‌اند. حالا اینکه ‌این تعداد رای به قول بعضی از دخترهای حاضر در بحث، نشان‌دهنده روشنفکری و بلوغ فکری بالای پسرهای شرکت‌کننده در نظرسنجی است یا صرفا یک جوگیری تابع احساسات، بماند برای جواب کار‌شناسی.

ادامه نوشته

ماجرا


 درود بر پایان مقدمه؛ اول شروع قصه من و تو


تو

ماجراجو نیستی

تو

ماجرایی!

مرا می کشانی در خود و

می پیچانی و

پیش می بری


خدا می داند

به کجا ختم می شویم

به خیر ؟

              یا به بله


 

م ن:... (کاش نقطه چین بیان کند، ناگفته های ِ سخت گفتنم را)

آخه چراازدواج؟!

سلام


یه سواله که خیلی وقته ذهنمو مشغول کرده !


اینکه چی میشه که آدما تصمیم به ازدواج میگیرن؟!


ازیه نگاه یه مسئولیت و تعهدسنگینه !که واقعاعمل کردن به مفاد این تعهدنامه سخته!!!!


از یه نگاه چرا آدم باید حاضر بشه دنیاشو با کس دیگه ای تقسیم کنه؟!


دنیاشو، آرزوهاشو، خواسته هاشو، خوشی هاشو، ناخوشی هاشه!


تازه اون کس یه آدمه و تغییرجزء ذاتشه! ولی تعهد تغییر بردار نیست؛یاهست یا نیست!


نمیشه با آدمِ ناگزیر از تغییر تعهدنامه ی تغییرناپذیر بست!


ازیه نگاه که قسمت فاجعه بارشه، روزمرگیه و تکرار!


هر روز همین آدم هر روز همین احساس! چرا آدم بایدحاضر بشه هر روزش با همین آدم سربشه!


چرا باید تو خوشیهاش بایه آدم باشه تو ناخوشیاش با همین آدم باشه تو لذتاش دوباره باهمین آدم باشه


اصن حالشون از این همه باهم بودن به هم نمیخوره؟!

ادامه نوشته

مصری ها چرا این شکلی اند؟

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان

مصری‌ها چرا این شکلی‌اند؟

استعفای وزیر راه مصر به دلیل مرگ۱۴ دانش آموز

خبرگزاری رسمی مصر گزارش داده است: «وزیر راه و ترابری مصر به دلیل مرگ ۴۱ دانش آموز در تصادفی در جنوب این کشور استعفا کرد و گفت که این اقدام را در راستای مسؤولیتش انجام داده است. قبل از وزیر راه و ترابری، رئیس سازمان راه آهن مصر نیز استعفا کرده بود»!


تذکر ماهیتی: آقای وزیر راه و ترابری مصر! اصولا حس مسوولیت پذیری، ماهیتی دارد مثل چسب. شما اگر حس مسوولیت پذیری داشتی، استعفا که نمی‌دادی هیچ، با کاردک هم از صندلی‌ات کنده نمی‌شدی. لذا برای ما تریپ «استعفا در راستای مسوولیت» و اینها بر ندار!


تذکر در راستای پله برقی: بعد هم معلوم نیست این مصری‌ها با خودشان چی فکر می‌کنند؟ چی شده مگر؟ به قول گفتنی این ۴۱ دانش آموز، در تصادف کشته نمی‌شدند، از پله برقی می‌افتادند می‌مردند. چه می‌دانیم؟ برق می‌گرفت می‌مردند. از خیابان رد می‌شدند می‌رفتند زیر ماشین. بالاخره یک جوری می‌مردند دیگر! شما به این کارها چه کار داری که بر‌می‌داری استعفا می‌دهی؟ بمان خدمتت را بکن! پس چی به شما یاد می‌دهند آنجا؟


راهکار صد در صد تضمینی: یک حرکت دیگری هم که به جای استعفا و این قبیل سوسول بازی‌ها جواب می‌دهد، این است که هرکس سوال کرد چرا اینطوری شد؟ شما برگرد بگو: برو از مسوولش سوال کن! یعنی خودت هم مسوولش بودی، باز هم همین را بگو! به این ترتیب، سوال مربوطه همین‌طوری هی برای خودش می‌چرخد و در نهایت هم می‌خورد توی دیوار. بعد از چند روز هم ملت و دیگر عزیزان هم به طور کلی یادشان می‌رود و خلاص! کاری داشت؟


در راستای فقدان «عشق خدمت به مردم» در دیگر جوامع: اینها اصلا «عشق خدمت به مردم» حالیشان نیست مثل اینکه. تقی به توقی می‎خورد استعفا می‌دهند!

پ.ن: البته خبرش مربوط به حالا نیست و مال آذر ماهِ داشتم می خوندم و به نظرم جالب اومد[نیشخند]

سفرنامه ناصر خسرو به سبکِ کوتاهِ من!2


طیّ مکان ببین و زمان در سلوک شعر 

کاین طفل یک شبه ره صد ساله می رود

درود بر فرهنگ ، متمایز کننده زندگی ها
ادامه نوشته

جدایی نادر از سیمین

به نام خدا

http://upload.iranvij.ir/images/mnckayz0hsrlb784v8i.jpg

ق.ن:این متن دست نوشته ی یکی از بچه های خوبِ خمینی شهری دانشگاست که در مورد فیلم جدایی نادر از سیمین نوشته اند و تقدیم کردن به مجمع و ازمون خواستند بذاریمش روی وبلاگ تا بچه ها بخونند.
 

همانطور که می دانید اصغر فرهادی تنها کارگردان ایرانی است که موفق به دریافت جایزه‌ی اسکار شد. پس از برنده شدن ایشان، دو گروه مختلف در مورد این اثر، اظهار نظر کردند. یکی دلیل بردن آن را سیاسی می‌دانستند و سعی در تخریب آن داشتند و گروه دیگر سعی بر تعریف. متأسفانه این دو گروه (از جمله خود من) بدون دلیل و منطق اظهار نظر کرده و سعی بر نگاه کورکورانه و یک‌جانبه‌گرایانه بر این موضوع داشتند. پخش فیلم «گذشته» در این روزها بهانه‌ی خوبی شد تا کمی به بررسی «جدایی نادر از سیمین» پرداخته تا مشخص شود که آیا «گذشته» ارزش دیدن دارد. توصیه می‌شود که قبل از خواندن این متن، حداقل یک‌بار «جدایی نادر از سیمین» را ببینید.

برای من بسیار جالب بود که در مراسم اسکار، در قسمت بهترین نمایشنامه، آن قسمتی از فیلم به نمایش درآمد که «سمیه» در حال باز و بسته کردن پیچ دستگاه اکسیژن پیرمرد است. چرا این قسمت باید پخش میشد؟ چه نکته‌ی ظریفی در آن نهفته است؟ این سؤالات باعث شد تا کمی در اینترنت جستجو کنم تا به متنی که توسط آقایی به نام کسرا کرباسی نوشته شده بود برخورد کردم و این سرآغازی بود تا من «جدایی نادر از سیمین» و حتّی سینما را بهتر بشناسم و پس از مشورت با دوست عزیزم1(اسم دوست شان را آخر متن آوردم! چون می خواستم اولش لو نره نویسنده متن چه کسی هستند.) تصمیم گرفتم که این متن را بنویسم.

ادامه نوشته

گاهی...

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان



گاهی از چشم هم می افتیم، بی آنکه ایستاده باشیم روی لبه ها یا کسی هل مان داده باشد.از چشم هم می افتیم و نه چتر همراهمان هست، نه کسی آن پائین آغوش باز کرده ما را بگیرد. از چشم هم می افتیم و هرچه فکر می کنیم یادمان نمی آید قصد خودکشی داشته باشیم.

قانونی نیست. بیخود کتابهای جیبی خوش رنگ و لعاب روی میز اول کتابفروشی را نگاه نکن که خیلی زیاد هم شده اند. دروغتر از کتابهایی که وانمود می کنند برای عشق قوانینی کشف کرده اند وجود ندارد!

پ.ن: چه خوبه که ستار العیوب هستی وگرنه این آدمک ها اگر عیب های واقعی را می دیدند دیگر...

الهام بخش...


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

                          دینگ دینگ   "ادامه مطلب"    دینگ دینگ :)

ادامه نوشته

به دنبال آدم هایی میگردم!


-به دنبال آدم هایی میگردم که میتوان درنگاهشان غرق شد،میتوان ساعت هابه چشمان

افشاگرشان خیره ماندوازسادگی بی انتهاشان لذت برد! 

-آدم هایی که گاهی لبریزند ازحرف وازگفتن وگاهی لبریزازسکوت!

سکوتی که خستگی شان ازتوضیح و ازفلسفه بافی برای دیگران رافریاد میزند

،آدم هایی که یا ازپرحرفی میمیرند ویا ازسکوت خفه میشوند!

-آدم هایی دوست داشتنی که گاهی دوست داشتنشان عجیب سخت است!

 -آدم های ظاهرا نفهمی که" خوب "میفهمند ولی "بد" فهمیده میشوند!

 -آدم هایی که نمیتوان بادلشان شوخی کرد!

 -آدم هایی که لبخندهمیشگیشان اجازه تقسیم غم هاشان بادیگران رانمیدهد!

-آدم هایی که گاهی باغرورچشمانشان توراله میکنند

وگاهی پلی برای عبورت میشوندتاتوبهترین باشی!

-آدم هایی که عشق راتنهایی تجربه میکنند! 

-آدم هایی که به قول بزرگترها"کله شان داغ است"!

 -آدم هایی که گاهی بی خیال وسوت زنان خیابان هاراگزمیکنند

وگاهی تحمل شنیدن صدای گریه کودکی ازخانه بغلی راندارند

چه رسدبه گشت وگذار درشهری که دردلابه لای زندگی آدم هایش رخنه کرده است!

 -آدم هایی پرازتناقضات عجیب ودوست داشتنی!

 

 به دنبال آدم هایی که...ازجنس خودم هستم!

آزادی بیان4

دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما

چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما

ما مریدان روی سوی کعبه چون آریم ، چون

روی سوی خانه ی خمار دارد پیر ما


درود برمنطقی که تنها عقل صرف نباشد

دانشگاه اسلامی


·         دانشگاه اسلامی چیست؟

·         ملاک و معیار های این مکان چیست؟

·         آبا جوانان و قشر تحصیل کرده جامعه  در کشور جمهوری اسلامی ، تا کنون در فضایی غیر اسلامی تحصیل می کردند؟

·         دانشگاه های ما تا چه حدی اسلامی هستند؟

·         دلیل اسلامی شدن دانشگاه چیست؟

·         آیا در کشور اسلامی دانشگاه اسلامی نوعی انتقاد به فضای کنونی ست؟

·         اساس و ایده این دانشگاه ها در چه فضایی وتوسط چه کسانی مطرح شده است؟

·         آیا گامی در جهت آن انجام شده است؟

·         برای اسلامی شدن، نیاز به آن است؟

·         چگونه فرهنگ  آن در بین دانشجویان واساتید ایجاد شود؟

·         آیا این نوع دانشگاه گامی در جهت ارتقای سطح علمی وفرهنگی جامعه است؟

·         نوع مشابه آن در گذشته یا اکنون وجود دارد؟

·         ...


م ن:این موضوع با توجه یه اینکه افراد حاضر دانشجو یا فارغ التحصیل هستند انتخاب شده ، نظر دهی شما طبیعتا به عنوان قشر تحصیل کرده و البته فعال! قابل انتظار است.

 

 

مَفصل

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان


دوست دارم پیش‌‌پیش بدانم پاره‌روایت‌های بی‌سر ‌و ته‌ای که سال‌های آلزایمر پشتِ‌هم برای دور و بری‌ها تعریف می‌کنم از کدام تجربه‌هایم می‌آیند ولی نمی‌شود. لحظه‌های واقعی‌ام که تجربه‌ی زیستن‌شان را فراموشی نمی‌تواند بدزدد، خاطره‌هایی که رنگ و وضوح‌شان را حمله‌ی بی‌رنگیِ پیری نمی‌تواند بگیرد چند‌تا هستند؟ زیاد نیستند.

 

یکی‌شان در فاصله‌ی نرده‌های حفاظ و پرده‌ی برزنتیِ لاجوردی اتفاق افتاد. اسم دخترهایی که آن شبِ تجربه با من بودند را نمی‌دانم، آن موقع هم نمی‌دانستم، سه رکعت بود باهم دوست شده بودیم. ولی چهره‌هایشان خوب و روشن یادم مانده. یکی‌شان کوچک‌تر بود، شاید دو‌ساله، دست عروسکش هی از شانه جدا می‌شد و من و آن‌یکی دخترِ بزرگ‌تر که مثل من سال بعد می‌رفت مدرسه و موهای بلند حنایی‌رنگ داشت، یک‌ در ‌میان دست را برمی‌گرداندیم سرِجا. عروسک را که از ما می‌گرفت دوباره دست را درمی‌آورد و می‌گرفت طرفِ یکی‌مان: «اِ … ا…ِ» می‌خواست به‌اش توجه کنیم. از ترس این‌که نزند زیر گریه باز مفصل پلاستیکی را جامی‌انداختیم و به یک ثانیه نکشیده دست از مفصل بیرون بود. به‌خاطرِ همین پیله‌‌بودنش موقعِ نقشه در نرفت، تا آخرِ کار با من ماند. کاغذها که رسیدند به سرِ مردها، تازه جیغ کشید و قایم شد لای پرده‌ی لاجوردی.

در این سال‌ها اوضاعِ دو طرفِ پرده‌ از همه نظر فرق کرده ولی ضخیمِ برزنتیِ لاجوردی همان‌طور مانده و بی‌تعطیل و مرخصی میان مردها و زن‌های مسجد ایستاده است، با  گوشواره‌های حلقه‌ای فلزی و میله‌ی آهنی جوش‌خورده به دیوارِ دو طرف که راست و صاف نگهش‌ می‌دارد. پیرزن‌های کودکیِ من که حواس‌شان بود دخترهای نوجوان سجاده‌شان را زیاد نبرند طرف پرده، و مردهایی که شانه‌هایشان روی پرده موج می‌انداخت و پاشنه‌ی ساییده‌‌ی جوراب‌هایشان می‌آمد این‌طرف، همه‌شان مرده‌اند. دوطرفِ برزنت نسل‌ها عوض شده‌اند. مردها و زن‌های دیگر، دختر‌ها و پسرهای دیگر. ولی پرده همان شکلی است که سال‌های دور بوده، همان رنگ و جنس.

ادامه نوشته

دزد!

داستان ما اینگونه آغاز میشود که :

در یک دزدی بانک یکی از ایالات آمریکا دزد فریاد کشید :
“همه افراد حاضر در بانک ، حرکت نکنید ، پول مال دولت است و زندگی به شما تعلق دارد”
همه در بانک به آرامی روی زمین دراز کشیدند

این «شیوه تغییر تفکر» نام دارد، تغییر شیوه معمولی فکر کردن .

هنگامیکه دزدان بانک به خانه رسیدند، جوانی که (مدرک لیسانس اداره کردن تجارت داشت)
به دزد پیرتر(که تنها شش کلاس سواد داشت) گفت «برادر بزرگتر، بیا تا بشماریم چقدر بدست آورده ایم»
دزد پیرتر با تعجب گفت؛ «تو چقدر احمق هستی، اینهمه پول شمردن زمان بسیار زیادی خواهد برد.
امشب تلویزیون ها در خبرها خواهند گفت ما چقدر از بانک دزدیده ایم»

این را میگویند: «تجربه»
 اینروز ها، تجربه مهمتر از ورقه کاغذ هایی است که به رخ کشیده میشود!

پس از آنکه دزدان بانک را ترک کردند ، مدیر بانک به رییس خودش گفت، فوری به پلیس خبر بدهید.
اما رییس اش پاسخ داد: «تامل کن! بگذار ما خودان هم ۱۰ میلیون از بانک برای خودمان برداریم
و به آن ۷۰ میلیون میلیون که از بانک ناپدید کرده بودیم بیافزاییم»

اینرا میگویند «با موج شنا کردن»پرده پوشی به وضعیت غیرقابل باوری به نفع خودت !

رییس کل می گوید: «بسیار خوب خواهد بود که هرماه در بانک دزدی بشود»

اینرا میگویند «کشتن کسالت» شادی شخصی از انجام وظیفه مهمتر می شود.

روز بعد، تلویزیون اعلام میکند ۱۰۰ میلیون دلار از بانک دزدیده شده است.
دزد ها پولها را شمردند و دوباره شمردند اما نتوانستند ۲۰ میلیون بیشتر بدست آورند.
دزدان بسیار عصبانی و شاکی بودند:
«ما زندگی و جان خودرا گذاشتیم و تنها ۲۰ میلیون گیرمان آمد.
اما روسای بانک ۸۰ میلیون را در یک بشکن بدست آوردند.
انگار بهتر است انسان درس خوانده باشد تا اینکه دزد بشود.»

اینرا میگویند؛ «دانش به اندازه طلا ارزش دارد»

رییس بانک با خوشحالی میخندید زیرا او در ضرر خودش در سهام را در این بانک دزدی پوشش داده بود.

اینرا میگویند؛ «موقعیت شناسی» جسارت را به خطر ترجیح دادن
.

در اینجا
کدامیک دزد راستین هستند؟

با چنگ و دندان...


درود ... 


ته نخ را گره می زنم


و با دندان از پیرهن جدایش می کنم


همیشه بعد از گره زدن


باید جدا کرد


همیشه بعد از گره خوردن


باید جدا شد


                                   آن هم با چنگ و دندان...


م .ن: برای منِ شما ...


دیالوگ های ماندگار!


خسرو شکیبایی :پسر تو چند سالته؟
مهرداد صدیقیان :پارسال ۱۶ سالم بود بچه بودم،
۲روز بعد بابام مرد بازم ۱۶ سالم بود، اما دیگه  بچه نبودم....

"دیالوگ ماندگارفیلم اتوبوس شب"


حروم اون ماشینیِ که آیینه بغلش، دیه ما سه نفره...!

دیالوگ حمید فرخ نژاد در ” گشت ارشاد”:


آقای مجری :کلاه قرمزی چشاتو ببند، این چیزیو که من بهت میدم لمس کن و بااستفاده از حس لامسه ت بگو چیه.

کلاه قرمزی چشاشومیبنده و آقای مجری یه آجر بهش میده.
آقای مجری :خب این چیه؟
کلاه قرمزی :دسمال کاغذیه توش زیاد فین کردن مونده سفت شده!!!!


زیباترین دیالوگ پدر ژپتو :پنوکیو… چوبی بمون، دنیای ادما سنگیه


باباتو می شناختم! قدیما با آفتابه عرق میخورد، حالا ” ضای ” والضالین نمازشو قد اتوبانِ قم میکشه!

(رییس_مسعود کیمیایی_دیالوگ داریوش ارجمند)


در زندگی زخم هایی هست

که آنقدر در پوست و گوشت نفوذ می کنند
که حتی گذر زمان هم نمی تواند التیام بخش باشد!!!
فرودو_ارباب حلقه ها


پایان مشخص میکند راه را، بیراه را ...

553968_495671573857826_1392201037_n.jpg

مجمع عمومی؛ سال 1392

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان

 

    با لطف و رحمت الهی؛ هفتمین افطاری مجمع دانشجویان خمینی شهری دانشگاه صنعتی اصفهان نیز امسال روز پنج شنبه ۲۳ ماه مبارک رمضان؛ مطابق با۱۰ مرداد ماه ۱۳۹۲ در تالار آپادانا برگزار گردید.

ادامه نوشته

مشاوره فرد به فرد92

وقت را غنیمت  دان آنقدر که بتوانی

حاصل از حیات ای جان این دم است تا دانی

زاهد پشیمان را ذوق باده خواهد کشت

عاقلا مکن کاری کآورد پشیمانی


مجمع دانشجویان خمینی شهری دانشگاه صنعتی اصفهانبرای هفتــــــمین سال متوالی برگزار می کند:

 

جلسه ی گفتگوی فرد به فرد جهت معرفی رشته های ریاضی- فیزیک 
و
 آشنایی با برخی از دانشگاه های کشور

(رایگان)


زمان:یکشنبه13مرداد ماه 92 

ساعت :16:30-19:30

مکان :

سه راه معلم، خیابان جانبازان، مجتمع فرهنگی باقرالعلوم


در این جلسه دانشجویان کارشناسی و کارشناسی ارشد، رشته و دانشگاه خود را بصورت رو در رو برای داوطلبین گرامی توضیح خواهند داد.

 

سدژ19



بلبل از فیض گل آموخت سخن ور نه نبود


این همه قول وغزل تعبیه در منقارش



درود بر نویسندگان و فعالان سدژ


سدژ با خاطراتی از جنس خودمان آمد.


شماره 19 سدژ به حول وقوه الهی  به ثمر رسید.


این شماره به عنوان آخرین تحفه مکتوب مجمع دوره ششم ، در مراسم افطاری در بین دانشجویان


 محترم توزیع می شود.



م.ن :حافظ این بار میخواست تیر خلاص را بزنه ، گفتم صبرکن به زودی انجام میدم.


 

شادبودن!

شادبودن کارمشکلی نیست

تنهاکافیست خواستنِ"سوم شخص مفردی"که گاهی هم مفردنیست راکناربگذاری

تنهاکافیست به دوست داشتنشان فکرکنی ،به لبخنهایش واشک هایت راخودت پاک کنی

تنهاکافیست تنهاییت راباورکنی ،که ازآغازتاپایان تنهاییم!

تنهاکافیست غرق دردنیای کودکانه شوی

تنهاکافیست بی فکردیروز،بی دغدغه فردا

                  به موجودعجیبی که درآیینه خیره به تونگاه میکندلبخندبزنی

تنهاکافیست حافظه ای ضغیف،درک وشعوری پایین،

                  چشم هایی کم سو وگوش هایی کم شنواداشته باشی

تنهاکافیست الله راباورکنی

تنهاکافیست بتوانی باورش کنی!


پی نوشت:روزگارعجیبی است....این روزگارانسان هارابه دست هم پیرمیکند نه به پای هم...

فقط چند لحظه...

                                                   

 

سلام!

جمعه ساعت ۸:۳۰ شب بود که با ماشین بابام رفتم پارک با بچه ها افطاری خوردیم. افطار آش آبادان بود، جاتون خالیزود خوردم و سریع اومدم خونه وسایلمو برداشتم که با چند تا آشناها بریم استخر دانشگاه. سانس ساعت 9:30 بود، سوار اتومبیل که شدم دیدم یه ربع وقت دارمو تازه باید دنبال چندتا برم. این بود که گازشو گرفتم که ای کاش نمی گرفتمخیابونمونو(مقداد)که رد کردم، رسیدم به خیابون پیمان، خیابونش سراشیبه به سمت پایین. آخر خیابون یه پیچ تند داره که میره تو خیابون اصلی.تو سراشیبی داشتم تند میومدم پایین که سر پیچ دیدم ۸۰ تا سرعت دارم تازه با چی؟ با پراید می دونید که این قدر پراید کشته داده که براش جوک ساختن. مثلا: مرگ دست خداست، پراید فقط وسیله ستیا  آمار کشته شدن افراد با پراید بیشتر از کساییه که هیتلر کشته بگذریم؛

 سر پیچ فرمونو خیلی چرخوندم، دیدم داره میره تو جدول که یه دفعه فرمونو برگردوندم یا به اصطلاح تو سر فرمون زدم که اتومبیل همراه چرخش خورد به جدول این طرفی. خلاصه همون طور که می چرخید جدولا را َکند و چون اون جا با خیابون اصلی اختلاف ارتفاع داشت یه دور وارونه شد و تو خیابون اصلی با تایراش اومد رو زمین ماشین داغون شده بود؛ یه گلگیراش که کامل رفته بود تو ، شیشه ی جلو شکسته بود و از جا در اومده بود، لاستیکا ترکیده بود، صندوق صدقاتم از جاش دراومده بودو...

ماشین که داشت می چرخید، اون موقع که رو هوا بود، به خودم گفتم بقیه چه جوری می رن تو کما ، منم الان دارم میرم تو کما! اگه شما ماشینو ببینید که می گید راننده به رحمت خدا رفتههمون طور که بعدا (تقریبا همه) اومدند و گفتند

ولی حالا از خودم بگم وقتی ماشین وایساد من کمر بندمو باز کردم، در ماشینو بازکردمو از ماشین اومدم پایین. چند نفری داشتند میومدند سمتم فهمیدم تصادفه صدا دار بوده بعد رفتم یه دور، دور ماشین زدم به خودم گفتم زیاد چیزی نشده، برم استخر آخه بچه ها منتظرند ماشینا روشن کردم زدم دنده دیدم تکون نمی خورده تازه به عمق فاجعه پی بردم

سه تا انگشتای دست چپم به شدت زخمی شده بود و داشت خون می اومد. یه زنگ زدم به آجیمو ماجرا راگفتم بعد چند دقیقه دو تا از آشناهامون اومدند. یکیشون رفت برام خوراکی خرید، اون یکیم زنگ زد ۱۱۵. آمبولانس خیلی زود اومد.داداشمم همون موقع رسید،اومدپیشم و جویای حالم شدبعد پرستار یه معاینه ی مختصری کرد و ازم پرسید کجاهات دردمی کنه، منم گفتم فقط دستم.

 رفتیم بیمارستان اشرفی چند تا عکس از دستم انداختن که دیدند استخوانا سالمه کلا همشون تعجب کرده بودند، چرا من چیزیم نشده مامانو بابام که اومدند اون جا حالمو پرسیدند و بعدم واسه ماشین می گفتند فدای سرت! خدا را شکر خودت سالمییه دوساعتی اون جا بودیم. بعدم با رضایت خودم مرخص شدم. ماشین یه ۳ میلیونیفکر کنم خرجشه، ولی با کمال پر رویی فدای سرم

نکته ی  مهم:  بستن کمر بند ایمنی بودالبته به قول یه نفر امام علی(ع)بهم نظر کرده

        

حراج گنج

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان


...
تولد یک زخم، یک لحظه/یک ساعت/ یک روز است و ماناییِ «ردّ»ش/«درد»ش/«آه»‌ش، یک‌عمر. چه کسی گفته بود انسان از ریشه‌ی نسیان است؟!

باید جای این حافظه‌ی قوی و دقیق، از تو فراموشی بخواهم. پیش از این نمی‌دانستم «فراموشی» هم نعمت است.
روی شیشه نوشته «قیمت ها شکسته شد» ما پشت ویترین صف می کشیم تا شاید کلاهی یا پیراهنی را ارزانتر از آنچه می ارزد بفروشند . صف می کشیم و نوبت می گذاریم . هول می زنیم . از هر کدام دو تا می خریم برای روزهای مبادایی که گاهی اصلا نمی آیند .

مردی گنجی را حراج کرده است . گنجی را بی بها می فروشد . گفته لازم نیست چیزی بدهید یعنی اگر گفته بود لازم است هم ما چیزی در خور این معامله نداشتیم . گفته فقط ظرف بیاورید . ظرف!

حجمی که در آن بشود چیزی ریخت . گنجایش گنج . هیچ کس نمی آید . هیچ کس صف نمی بندد . مرد فریاد می زند: «کیلا بغیر ثمن لو کان له وعاء (1) ; بی بها پیمانه می کنم اگر کسی را ظرفی باشد» و ظرف نیست و گنجایش گنج در هیچ کس نیست .

ما از کنار این حراج بزرگ، خیلی ساده می گذریم و می دویم سمت جایی که جورابی را به نصف قیمت معمولش می فروشند . ظرف های ما، این دل های انگشتانه ای است . چی در آن جا می شود که او بخواهد بی بها به ما ببخشد؟

ما به اندازه یک پیاله گندم عشق هم جا نداریم . کف دستی دانایی اگر در ما بریزند پر می شویم . سرریز می کنیم و غرور از چشم ها و زبان هامان بیرون می تراود .

با ما چه کند این مرد، که گنجی را حراج کرده است؟

ادامه نوشته

خواندنی ها...


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

                                                ادامه مطلب :))

ادامه نوشته

نگران نباش..به کسی نخواهم گفت..!

اسماً من زن هستم و تو مرد!!!

اما نگران نباش به کسی نخواهم گفت که...

در پس مشکلات و دردهایی که تو برایم ساختی

وتحمل کردم...

در پس نامردی و نامهربانی هایی که دیدم و دم نزدم...

در پس بی معرفتی هایی که دیدم و معرفت به خرج دادم...

من " مـــــــــــــــــــــــــــــــــرد " تر بودم...

با ذوق نوشت:از این مطلب خییلی خوشم اومد گفتم بذارمش تو وبلاگ شما هم بخونینش

تذکرنوشت:هدف از این پست ایجاد جنجال بین جنسیت ها نیست=)

فرامرز عرب عامری

اینجــا به دل سپردن من گیر داده اند

مشتی اجل به بردن من گیر داده اند


اینجا همیشه آب تکان می خورد از آب

اما بـــه آب خوردن من گیـــــر داده اند


مانند شمع در غم تو آب می شوم

مردم به فرم مردن من گیر داده اند


چشم انتظار دست تو اصلا نمی شوم

وقتـــی به شال گردن من گیر داده اند


در شهر،حس و حال برادر کشی پُر است

گرگان بـــه جامـه ی تن من گیـر داده اند


دامن زدم به خون که بدست آورم تو را

این دست ها به دامن من گیـر داده اند


گر پا دهد برای تو سر نیز می دهم

اینجا به دل سپردن من گیر داده اند


باحرص نوشت:اینجاکلابه ماگیرداده اند:(


*اینجا فرشتگان هم مهمان ند*


امشب بزم آسمان و زمین است، لحظه افطار در کنار هم باشیم.


.jpg


مکان و زمان فروش بلیط :

فرهنگسرای  بعثت ،6 و7 و 9 مرداد ماه از ساعت 19:30-17:30


مکان و زمان مراسم افطاری :

تالار آپادانا ، پنج شنبه 10مردادماه 92

تصادف...


درود به شکسته هایی که ارزشش را با جان باید برابر دانست


من که داشتم مسیر خودم را می رفتم


او ناگهان منحرف شد


و به من برخورد کرد


البته خسارت سنگینی نبود


او آیینه ی دلش شکست


                                         من چراغ قلبم خورد شد...



می شه این نقش را بدین یکی دیگه؟

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان



نمایشی که بازیگرش توی حس نرفته، غمگین است. بازیگری که مدام حواسش هست دارد بازی می کند دل آدم را هم می زند. می شود راحت او را تنها گذاشت روی صحنه و سالن را ترک کرد. بی عذاب وجدان.
هیچ وقت نفهمیدم چطور از آدمیزاد خواسته ای هم گرم و واقعی این دنیا را بازی کند هم مدام حواسش باشد که بازی است.
مطمئنی عضوی، اندامی ، ارگانی ویژه این موضوع خلق نکرده بودی که یادشان رفته بگذارند. چیزی آن بالا جا نمانده؟ تناقض است ها؟
پ.ن:گاهی این قدر طول می کشد برسی خانه که یک دسته پست وبلاگ توی دستت پرپر می شوند.
بعد گاهی یک پست پژمرده را هیچ جوری نمی‌شود دوباره سرپا کرد.

اونجا بود که فهمیدم ...!!

وقتی اون روز تو باغ همه ی خانومها رو جو گرفته بود و جلوی همه قهقهه می زدن و شوهراشون هم بی خیال نشسته بودن و تماشا می کردن وقتی منو هم به جمعشون دعوت کردن؛ آروم تو گوشم گفتی:
«مواظب وقار و متانتت باش عزیزم»
اونجا بود که فهمیدم تو با همه مردها فرق داری


وقتی حواسم نبود و کمی روسری ام لیزخورده بود و موهام دیده می شد با لبخند گفتی:
«موهات بیرونه ها خانومی!»

درحالی که موهام رو قایم می کردم نگاهی به زنهای اطرافم تو خیابون انداختم. شرم آور بود. شوهراشون چه بی خیال.
اونجا بود که فهمیدم تو با همه مردها فرق داری
وقتی درعین حال که منو به فعالیت اجتماعی و درس خوندن و فعالیت در دانشگاه تشویق می کردی؛ هرازچندگاهی یادآوری می کردی که:
«غرور زن در مقابل مردان غریبه بجا و خوبه»
اونجا بود که فهمیدم تو با همه مردها فرق داری


وقتی اون روز آقای همسایمون اومده بود دم در. چادر سر کردم و رفتم قبض ها رو ازش گرفتم .برگشتم دیدم با لبخند بهم خیره شدی گفتی:
«خوشم اومد چه مردونه برخورد کردی,بدون عشوه و طنازی»
اونجا بود که فهمیدم تو با همه مردها فرق داری


وقتی اون روز تو مجلس عروسی یهو همه رو جو گرفت و زن و مرد قاطی شدن و... مردهای دیگه با چه لذتی به تماشا نشسته بودن.
تو مثل برق از جا پریدی و زدی بیرون. پشت سرت اومدم . گفتی:
«متشکرم که اونجا نموندی»
اونجا بود که فهمیدم تو با همه مردها فرق داری


راستی....!!!

_ فهمیدی که منم با همه زنها فرق دارم؟

بعضی ازآدم ها!

بعضی ازآدم هاهم هستند

که قبل ازاینکه به دوست داشتنشان فکرکنی به خواستنشان فکرمیکنی!

این ادم هاشایدآنچنان هم باخواسته های دلت هم خوانی نداشته باشنداما...

امادرکنارشان که هستی دلت هوس خنده ای ازسرشوق میکند

که درکنارشان آرامی

که خط لبخندهای همیشگی ات پررنگ ترمیشود

که چشمانت برق میزنند

که نفس هایت جان میگرند

که میتوانی خیره خیره نگاهشان کنی

 که دلت غنج میرود از فکر داشتنشان

که حتی دم خدا را هم میبینی برای داشتنشان!

این آدم ها در عمق خیالاتمان جای میگرند...!

 


@به چندکارگرساده ی خانم باحقوق پایین نیازمندیم"این یعنی درد...

@@خداقوت به همگی:)

روایت

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان

پایان قصه‌ای که هرگز شروع نشد



کارلو آنچلوتی فوتبالیست و مربی معروف ایتالیایی، سال ۱۹۹۹ و بعد از درخشش در پارما برای مربی‌گری به یوونتوس فراخوانده شد و دوسال در این تیم ماند. متن پیش‌ِرو روایت او از روزهای پایانی حضور در یوونتوس است که با طنزی درخشان، پشت‌صحنه‌ی بی‌رحم و مافیاییِ فوتبال ایتالیا را نشان می‌دهد. آنچلوتی به احتمال زیاد از فصل بعد در رئال مادرید جانشین مورینیو خواهد شد.

ادامه نوشته

شاید این جمعه بیاید..شاید...

شاگرد:استاد چه کار کنم که خواب امام زمان (عج) را ببینم؟
استاد:شب غذای شور بخور,آب نخور و بخواب.
شاگرد دستور استاد رو اجرا کرد,برگشت و گفت:استاد دیشب دائم خواب می دیدم بر لب چاهی در حال نوشیدن آب هستم.کنار نهر آبی در حال خوردن آب هستم و در ساحل رودخانه ای مشغول ...! استاد فرمود تشنه ی آب بودی خواب آب دیدی تشنه ی امام زمان (عج) شو تا خواب امام زمان ببینی.