به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان

http://sadatmansoori.persiangig.com/image/blue30-maryam-sadatmansoori.jpg
با کلی ذوق و شوق داشت خاطره ی برگشتن از مسجد معصومیه را تعریف می کرد، اینکه دوباره مثل همیشه راست و چپ را اشتباه کرده، عوض اینکه بره سمت چپ رفته سمت راست و با پافشاری و حرف حرفِ خودش بودن(مثل همیشه!) توی کوچه ی اشتباهی دنبال مغازه ی حاجی و خونه ی دایی میگشته...
اومد کنارم نشست و آهسته توی گوشم گفت:
 خاطراتت               روی بند ِ دلم                 در مسیر باد                  تاب میخورند .
پ.ن: دلم تنگ است برای تمام دلتنگی هایم .
     گهگاه خودم را گم میکنم در بین این همه حرف و حدیث!