داستانک

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان

 

خونم که رقیق می‌شود



من يك سارقم. برخلاف اعترافات نادمانه رايج سارقان كه اذعان مي‌كنند عوامل ابتلا به بيماري مفت‌خوري‌شان دوست ناباب، خانواده سست‌بنيان و چيزهايي از اين قبيل بوده، بايد بگويم كه من درگير اين كليشه‌ها نيستم. واقعيتش را بخواهيد من عشقي كار مي‌كنم. خونم رقيق مي‌شود وقتي مي‌توانم چيزي را بلند كنم كه در يك لحظه تبديل مي‌شود به بااهميت‌ترين شی دنيا. معمولا قبل از سرقت، هدفم را مشخص مي‌كنم؛ ريش‌تراش، مسواك، قاشق، چنگال و كلا رويكردم بلند كردن اشيايی‌ست ضروري كه اغلب به چشم نمي‌آيند. چند روز پيش چهارتا ريموت كنترل و سه عدد حوله حمام از يك خانه كش رفتم. يك بار هم بي‌نهايت صبر و حوصله به خرج دادم و همه لامپ‌هاي يك خانه‌ را باز كردم. با خودم كلي مي‌خندم وقتي تصور مي‌كنم چند نفر خودشان را به اين در و آن در مي‌زنند كه بفهمند علت خاموشي چيست و آخر سر بعد از ملامتِ برق‌كاري كه نزديكي‌هاي صبح، راهي‌اش مي‌كنند مي‌فهمند اصلا لامپي نيست كه روشن شود و بعد از خودشان مي‌پرسند: «يعني كار كي بوده؟» يا آدم مي‌خواهد سرش را بكوبد به ديوار وقتي بعد از حمام، تازه متوجه شود كه حوله‌اي در كار نيست و خودش را با لحافي كه زنش آورده خشك كند. يا از خودش بپرسد: «ريش‌تراشم كجاست؟» و فرياد بزند: «مريم مسواك من كدوم گوريه؟» فكر كنيد يكي از اين مال‌باختگان برود كلانتري محل و بگويد حوله‌هاي حمامم را دزديده‌اند! هيچ‌وقت وسوسه نشده‌ام كه بروم سراغ پول و جواهرات، به همين علت، سارق شريفي به حساب مي‌آيم. تنها چيزي كه باعث عذاب وجدانم شده، برداشتن يك عينك ته‌استكاني به همراه يك دست دندان‌مصنوعي‌ست كه صاحبش كلي سير مصرف كرده بود. طرف، نصف‌شبي داشت توي حمام براي خودش آواز مي‌خواند، شايد من فرشته نجات همسايه‌ها از صداي زنگ‌زده مردي بودم كه هر شب ديروقت دوش مي‌گرفت و براي خودش لالايي مي‌خواند. ديگر به سرش نمي‌زند آن موقع شب برود حمام. سواي اين حرف‌ها فقط يك مسئله‌اي هست؛ اين‌كه آدم بدِ هيچ قصه‌اي دوست ندارد خودش يك طعمه باشد.

.

.

.

!!بعضی از آدم‌ها سعی می‌کنند که دزدی را کاری زشت و ناپسند جلوه دهند. البته کاش فقط سعی می‌کردند؛ عده‌ای واقعا باورشان شده که امرار معاش از طریق دزدی کاری ناشایست است.
نگاه این قبیل آدم‌ها به یک دزد یا سارق، شبیه نگاه یک فرد خلافکار است. اینها حتی نسبت به رشوه و اختلاس هم نظر مثبتی ندارند و اگر زمانی در معرض داد و ستد رشوه یا انجام اختلاس قرار بگیرند، به انحای مختلف سعی می‌کنند که اسم دیگری روی آن بگذارند و از زیر بار مسئولیت شانه خالی کنند، از ترس اینکه مبادا مورد سرزنش دیگران واقع شوند یا وجدان درد بگیرند.
البته همه‌ی این افراد هم مقصر نیستند یا الزاما سؤنیت ندارند. جو جامعه و افکار عمومی به قدری مسموم شده که همه‌ی مردم به راحتی نمی‌توانند درست و غلط و ناحق را از هم تشخیص بدهند.!!

دست کج ، زبان راست

دخترا  ..سیب وگلاب ند..

سلام علیکم

روز خانوم دخترا مبارک!

 صد سال به این سالها وهمون سالها!!


این هم یک شعر خوب از آقای علی معلم که آقای مجید اخشابی هم ترانه آن را خوندند...


 

کی میگه بین دو تا نی ، یکیشون شکر نداره

نه عزیزم برا بابا دختر و پسر نداره


دخترا سیب گلابند ، مثل برفند ، مثل آبند

برف جاده گل و خاکه ، آب چشمه اما پاکه

دخترا شاخه نباتند ، چشمه ی آب حیاتند

اجر حافظ که میگن شمس حقه ، شاخه نباته


چشمه ی آب حیات تو کوچه نیست ، تو ظلماته

ظلمات طرح یه پرده ست

مثل پرچین ، مثل نرده ست

آب که بی پرده میشه ، دریای شوره

آب روشن توی چشمه ست ، توی یک تنگ بلوره


یه روزی یکی میاد که مرکبش اسب سپیده

رو لباش سرخی شرمه ، تو چشاش برق امیده

زین اسبش نقره کوبه

چکمه هاش رنگ غروبه

ساده و سبک عنونه ، سر گرونه

عاشق دختر شاه پریونه

عاشق دختر شاه پریون که توی سیبه


مثل دریا بیقراره ، مثل صحرا بی نصیبه

جماعت یه دل دارم ، قصر طلا خونه ی شهرش

صدتا باغ توی ده مهر و وفا ، نیمه ی مهرش

جماعت یه سیب می خوام ، جهیزیه ش زلف کمندش

مکنتش دامن پاکش ، ثروتش بخت بلندش

سیب گندیده نمی خوام ، ده نمی خوام ، صد نمی خوام

جماعت یکدونه می خوام ، اما سیب بد نمی خوام



به داده و نداده و گرفته ات شکر....

نویسنده : ریحانه قاسمی

بسم الله الرحمن الرحیم

    بار پروردگارا! چه بسیار دست بر آسمانت دراز کردم و چه بسیارها خواستم و خواستم و چه فریادها که عاصیانه روانه درگاهت نمودم

و تو صبورانه در بیکرانی کرمت سرگشتگیم را به نظاره نشستی و باز آرام به خود خواندیَم.

    اما دریغ ...! که بیدادِ فریادم سایه سکوت بر نجوای مهربانی هایت افکند و دیار سرگشتگیم را هیاهوی سراب ها پوشاند

و من گمگشته تر از پیش در خود فرو لغزیدم و در خم فریادی دست به دامان ناخودای سراب ها شدم.

   بار الاها! خسته ام ... شکسته ام ... بریده ام ...!

  دیگر حتی سکوت نیز فریادم را به سخره میگیرد و اشک نیز از کویر چشم هایم بار بسته است؛

خیره بر خیرگی های خویش بر خود نحیب وا أسفا میزنم و در ژرفای بی کسی هایم تنها چشم بر امتداد نجوای همیشه تابانت دوخته، خموش گوش میسپارم بر خیال مهربانی هایت؛

در نسیم هوایت تن به باد خواهم سپرد و روح به زلالِ های های مردم چشم؛

سکوت را به فریاد خواهم خواند و بی صدا نامت را آواز خواهم کرد.

    غرقه در بی کرانی رحمتت بر آستانت به خاک می افتم و بوسه شکر بر جبین خداییت می نشانم،

حکمتت را سلام میگویم و خداییت را سپاس و در ورطه آزمون بندگیت صبورانه می ستایمت.

   بار الاها! به داده و نداده و گرفته ات شکر

که داده ات نعمت است و نداده ات حکمت و گرفته ات امتحان.

لا اله الا الله....

سلام علیکم

در شهر توریستی اسکاگن این زیبایی رو میشه در سجیه دید، این شمالیترین شهر دانمارکیهاست ..... جایی که دریای بالتیک و دریای شمالی بهم میپیوندند. دو دریای مختلف با هم یکی نمیشوند و بنابرین این راستا بوجود میاد

و این همان چیزی است که در قرآن آمده است

سورة مباركه الرحمن
مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيانِ (19) بَيْنَهُما بَرْزَخٌ لا يَبْغِيانِ (20) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (21) يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ (22)

 
19. دو دريا را به گونه اي روان كرد كه با هم برخورد كنند.20. اما ميان آن دو حد فاصلي است كه به هم تجاوز نمي کنند.21. پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى‏كنيد؟
22. از آن دو، مروارید و مرجان خارج مى‏شود.

سوره مباركه فرقان آیه 53:
« و هو الذي مَرَجَ البحرينِ هذا عَذبٌ فُراتٌ و هذا مِلحً اُجاجً وَ جَعَلَ بَينَهما بَرزَخا و حِجراً مَهجوراً»


و اوست كسي كه دو دريا را موج زنان به سوي هم روان كرد اين يكي شيرين و آن يكي شور و تلخ است وميان آندو حريمي استوار قرار داد.

سوره مباركه فاطر آيه 12:
وَمَا يَسْتَوِي الْبَحْرَانِ هَذَا عَذْبٌ فُرَاتٌ سَائِغٌ شَرَابُهُ وَهَذَا مِلْحٌ أُجَاجٌ وَمِن كُلٍّ تَأْكُلُونَ لَحْمًا طَرِيًّا وَتَسْتَخْرِجُونَ حِلْيَةً تَلْبَسُونَهَا وَتَرَى الْفُلْكَ فِيهِ مَوَاخِرَ لِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ


اين دو دريا يکسان نيستند: يکی آبش شيرين و گواراست و يکی شور و تلخ، از هر دو گوشت تازه می خوريد، و از آنها چيزهايی برای آرايش تن خويش بيرون می کشيد و می بينی که کشتي ها برای يافتن روزی و غنيمت، آب را می شکافند و پيش می روند، باشد که سپاسگزار باشيد.

سوره مباركه نمل آيه 61:
اَمَّنْ جَعَلَ الْاَرْضَ قَرَارًا وَ جَعَلَ خِلالَهَا اَنْهَارًا وَ جَعَلَ لَهَا رَوَاسِیَ وَ جَعَلَ بَينَ الْبَحْرَيْنِ حَاجِزًا ءَاِلهٌ مَعَ اللهِ بَلْ اَکْثَرُهُمْ لَا يَعْلَمُونَ ﴿61﴾


[آيا شريكانى كه مى‏پندارند بهتر است‏] يا آن كس كه زمين را قرارگاهى ساخت و در آن رودها پديد آورد و براى آن، كوه‏ها را [مانند لنگر] قرار داد، و ميان دو دريا برزخى گذاشت؟ آيا معبودى با خداست؟ [نه،] بلكه بيشترشان نمى‏دانند.

www.askquran.ir

(..فبای آلاء ربکما تکذبان؟؟؟..لا بشی ءٍ من آلا ئک رب اُکذب )

اگه کارش داری ..کوک کن!!

 سلام علیکم

كوك كن ساعتِ خویش !
اعتباری به خروسِ سحری، نیست دگر
دیر خوابیده و برخاسـتنـش دشـوار است


كوك كن ساعتِ خویش !
كه مـؤذّن، شبِ پیـش
دسته گل داده به آب
و در آغوش سحر رفته به خواب


كوك كن ساعتِ خویش !
شاطری نیست در این شهرِ بزرگ
كه سحر برخیزد
شاطران با مددِ آهن و جوشِ شیرین
دیر برمی خیزند


كوك كن ساعتِ خویش !
كه سحرگاه كسی
بقچه در زیر بغل، راهیِ حمّامی نیست
كه تو از لِخ لِخِ دمپایی و تك سرفه ی او برخیزی

كوك كن ساعتِ خویش !
رفتگر مُرده و این كوچه دگر
خالی از خِش خِشِ جارویِ شبِ رفتگر است
كوك كن ساعتِ خویش !
ماكیان ها همه مستِ خوابند
شهر هم . . .
خوابِ اینترنتیِ عصرِ اتم می بیند


كوك كن ساعتِ خویش !
كه در این شهر، دگر مستی نیست
كه تو وقتِ سحر، آنگاه كه از میكده برمیگردد
از صدای سخن و زمزمه ی زیرِ لبش برخیزی


كوك كن ساعتِ خویش !
اعتباری به خروسِ سحری نیست دگر ،
و در این شهر سحرخیزی نیست

مومنی میان خانواده کفر

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان

پیام‌بر نبود، نبی نبود، از اوصیاء و اولیاء هم نبود. اما به جز انبیاء الهی ردپای کسی به قدر او روی آیه‌ها نمانده است. آن‌قدر که سوره‌ای را به افتخارش نام‌گذاری کنند.

پیام‌بر نبود، نبی هم نبود، از اوصیاء و اولیاء ‌هم نبود. اما مظهر استجابت دعای رسول خدا بود، آن‌جا که به فرعون گفته بود: ‌انّی عذتُ‌ بربّی و ربّکم. آن‌جا که به خدا پناه برده بود از شرّ فرعون. خدا، استعاذه موسی را با او مستجاب کرده بود؛ و قال رجلٌ مؤمنٌ‌ من آل فرعونَ یَکتُم ایمانَه...

پیام‌بر و نبی که نبود هیچ، از اولیاء و اوصیاء هم که نبود هیچ، وسطِ خانواده کفر و انحراف بزرگ شده بود و نفس می‌کشید. توی همان خانواده‌ای که فرعون بزرگ شده بود؛ رجلٌ‌ مؤمن من آل فرعون. آن‌قدر که توی آن شرایط خفقان خانواده‌اش، ایمانش را مخفی کرده بود؛ یکتم ایمانه. تا راه را برای بهانه ما ببندد؛ جامعه و خانواده و محیط و ... نمی دانم همین بهانه‌ها که ردیف می‌کنیم برای شانه خالی کردن‌هایمان.

پیام‌بر نبود، اما سپر جان پیام‌برش شده بود. آن‌ هم با قدرت منطق و استدلال. با خوب حرف زدن. اتقتلون رجلا ان یقول ربّی الله و قد جاءکم بالبیّنات من ربّکم؟ پیام‌بر نبود. اما وجدان های خوابیده قوم‌ش را با سؤال بیدار کرده بود. با خوب تبیین کردن؛ فمن ینصرنا من بأس الله ان جاءنا....انّی اخافُ‌ علیکم...ما لکم من الله من عاصم... انّما هذه الحیوه الدّنیا متاع...من عمِل سیّئه فلا یُجزی الّا مثلها... یا قوم اتّبعون اهدکم سبیل الرّشاد...

پیام‌بر نبود، اما حجت خدا بود برای قوم‌ش. آن‌قدر که وقتی نشنیدند حرف‌هاش را، عذاب خدا نازل شد برای آل فرعون. فوقیه الله سیّئات ما مَکِروا و حاق بآلِ فرعونَ سوء العذاب.

سلسله پیام‌بری و نبوّت ختم شده. هزار و چهارصد و چند سالی می‌شود. اما کاش سلسله حبیب‌ها و آسیه‌ها و مؤمن‌های آل‌فرعون‌ تمام‌ نشود. سلسله کسانی که تمام قد مقابل مظاهر انحراف و کفر و شرک و جهل و نفاق جامعه شان، قد عَلَم کنند.

بسم الله الرّحمن الرّحیم

 وَقَالَ رَجُلٌ مُّؤْمِنٌ مِّنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَکْتُمُ إِیمَانَهُ أَتَقْتُلُونَ رَجُلاً أَن یَقُولَ رَبِّیَ اللَّهُ وَقَدْ جَاءکُم بِالْبَیِّنَاتِ مِن رَّبِّکُمْ وَإِن یَکُ کَاذِباً فَعَلَیْهِ کَذِبُهُ وَإِن یَکُ صَادِقاً یُصِبْکُم بَعْضُ الَّذِی یَعِدُکُمْ إِنَّ اللَّهَ لَا یَهْدِی مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذَّابٌ...

سعدی نامه2

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان


همه عمر برندارم سر از این خمار مستی

که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد

دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی

دل دردمند ما را که اسیر تست یارا

به وصال مرهمی نه، چو به انتظار خستی

بیایید و آن یک کلمه «خستن» آخر بیت سه را که به معنای مجروح کردن است، بی خیال شوید. این شوخی های نیمه ادبی که مثلا مصرع « دگران روند و آیند...» را برای سرآلکس فرگوسن گفته هم بگذاریم کنار. حتی از حاضر جوابی های بیت های بعدی همین غزل هم صرف نظر بکنیم موقتا (مثلا آنجا که می فرماید «تو و زهد و پارسایی، من و عاشقی و مستی») به جای این کارها، برویم توی بحر همان بیت اول و به خصوص مصرع دوم بیت اول؛ جایی که سعدی ادعا می کند حتی قبل از اینکه به وجود بیاید، مهر دلدار در دلش بوده. خیلی ها ممکن است برای لوس کردن خودشان پیش سر و همسر، از این قبیل حرف ها بزنند «آشنایی ما قسمت و تقدیر بوده» اما سعدی طوری گفته که دیگر تعارف به نظر نمی رسد. او دارد یک امر حقیقی را بیان می کند. چیزی شبیه همان که افلاطون می گفت. افلاطون در فلسفه اش توضیح می دهد که ما قبل از این دنیا در یک عالم دیگر بوده ایم به اسم مُثُل( بر وزن فکل) و آنجا همه اتفاق ها برایمان افتاده و اتفاقات توی زندگی این دنیا، در واقع تکرار این اتفاقات قبلی است. افلاطون فیلسوف بود و طبیعتا درباره عقلیات حرف می زد. می گفت هر دانشی که ما داریم، در واقع یک یادآوری است. سعدی اما شاعر است، با دل کار دارد. سعدی می گوید عاشقی ما هم یک جور تقدیر و یک چیز از پیش تعیین شده است. جای دیگر می گوید:« آن که را دیده در دهان تو رفت/هرگزش گوش نشنود پندی/ خاصه ما را، در ازل بوده ست/...» با این حساب عشق گریز نیست. به قول حافظ« در کار گلاب و گل، حکم ازلی این بود.» باید رضا بدهی به تقدیر و بلکه با جان و دل نقشت را بازی یکنی. این، شاید یکی از درس های اصلی سعدی باشد:« در ازل پیمان محبت بستند/نشکند مرد اگرش سر برود پیمان را» حالا اگر حرف شیخ اجل را خوب گرفتید، دلتان خواست بروید و توی نکات دیگر شعر دقیق بشوید مثلا همان «دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی» در عرصه ی فوتبال مثالی زدیم و شما در عرصه ی سیاست، دانشگاه و بهتر بگم همین مجمع خودمون(خودتون!) چنین شخصیت هایی را پیدا کنید ولی یادتون باشه وقت برای این کارها همیشه هست.

    

اگر این عظمت نیست پس چیست؟

نویسنده : ریحانه قاسمی

به نام خدا

یا ارفع السما.....

آسمان را تو برآورده ای.زمین انگار نه سنگ ریزه، که ذره ای غبار در میان این همه ستاره باشد.این همه ستاره و این ذره کوچک و ما آدم های خردتر از غبار روی این ذره. کدام هنرمندی به قدر تو زیبا می آفریند؟ کدام هنرمندی کنار زمین کوچکش آسمان بی انتهایی پر از ستاره می آفریند؟ به آسمان نگاه میکنم. زیبایی بی نظیری که میبینم، پیش آن چه از آسمان نمی بینم و تو آفریده ای هیچ است. چه خوب شد که تو چیزی را از یاد نمی بری. و گر نه، اگر زمین را در برابر عظمت آسمان از یاد می بردی چه می کردیم؟ آسمان را تو بر آورده ای و ما با هر چشم و با هر حدی از دانش که به آن نگاه میکنیم، یک چیز می بینیم؛ زیبایی و بی انتهایی.

عظمت

خدایا

تو که خدایی با همه عظمت و گرانی ات، چه آسان و ارزان به دست می آیی. و ما که بنده ایم، با همه ناچیزی و ارزانی مان، چه سخت دل می دهیم و سر می سپاریم.

چه دانا و مهربان خدا که تویی و چه نادان و نامهربان که ماییم.

ما را به آداب بندگی مودب گردان.