مسیج


...هرگز حضور حاضر و غایب شنیده ای؟...

...من در میان جمع و دلم جای دیگر است...


درود بر پایه گذار SMS، که نمی دانست چقدر همه منتظر نشنیدن صدای هم هستیم


-ذکر "یا کریم و یا رحیم" را برای 5 نفر بفرس تا 5 روز دیگه به حاجتت می رسی شک نکن، هزینه ای هم نداره ؛ یکم خرج کن تا به چیزی که می خوای برسی!


-به نظرت من شبیه چه میوه ایم؟ 

1.سیب2. هلو3.انار 4.گلابی5....


-چه چیزی باعث میشه به یاد من بیفتی؟ اول جواب منو بده، بعد برای دیگران بفرس جوابای جالبی دریافت می کنی! 

-...

ادامه نوشته

جلسه ی دفاع از پایان نامه ی ارشد

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان

 دانشگاه صنعتی اصفهان

دانشکده مهندسی مکانیک

 

جلسه دفاع پايان‌نامه‌ی کارشناسی ارشد رشته‌ی مهندسی مکانیکتبدیل انرژی

 

بررسی عددی افزایش انتقال حرارت در جریان نانوسیال داخل لوله ­های سینوسی

Numerical Investigation of Heat Transfer Enhancement during NanoFluid Flow inside Sinusoidal Tubes

 

محمدرضا حبیبی

 

استاد راهنما

دکتر محمدرضا سلیم­پور

 

استاد مشاور

دکتر ابراهیم شیرانی

 

اساتید داور

دکتر احمد صابونچی    دکتر محمدرضا توکلی

 

دوشنبه 30 دی ماه 1392 ساعت 15

سمینار 1 دانشکده مهندسی مکانیک

راهنمای دانشجویی: فرجه چیست و مراقب کیست؟

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان



به مناسبت فرارسیدن ایام امتحانات دانشگاه‌ها(البته تموم شدن امتحانات بعضی از دانشگاه ها!)، امروز تصمیم گرفتیم چند مسئله مهم را پیرامون امتحانات که به عنوان یک معضل هم می‌توان به آنها نگاه کرد بررسی کنیم و به این سوال پاسخ دهیم که این عبارات واقعا چه معنایی می‌دهند:

فرجه چیست؟
همانطور که قبل از ذبح به گوسفند آب می‌دهند، به دانشجو هم قبل از امتحانات فرصتی می‌دهند تا برای خودش خوش باشد. دانشجو در ابتدای شروع فرجه کمی‌جزوه‌ها را نگاه می‌کند و بعد از ناامیدی همچون فردی که بهش گفته اند تا دو ماه دیگر می‌میری برو هر غلطی که می‌خواهی بکن، از هیچگونه لذت‌جویی (اعم از دیدن فیلم‌های ندیده، خوابیدن در حد خواب زمستانی خرس‌ها، انجام بازی کامپیوتری به صورت نان استاپ، عبور از مخاطب خاص و مخاطب قرار دادن عام و...) دریغ ننموده و خود را به درجه فنای فی الفرجه می‌رساند. بطور کلی می‌توان گفت آن میزانی که دانشجویان ما در ایام فرجه لذت‌جویی می‌کنند، میلیاردر آمریکایی در وگاس نمی‌کند. ولی به نظرم همین که دانشجو در این ایام جلوی خودش را می‌گیرد و معتاد نمی‌شود جای تقدیر دارد.

شب امتحان چیست؟
شب امتحان از جمله شب‌های معنوی است که موجب نزدیکی دانشجو با خداوند از طریق التماس و تضرع به درگاه الهی می‌شود. شب امتحان، شب آزاد شدن ظرفیت‌ها و شکوفا شدن استعداد دانشجویان است. خیلی از این دانشجویان بعد از تجربه شب امتحان و مشاهده توانایی‌های خود در زمینه تقلب نویسی مسیر زندگی شان عوض شد و الان دست کم 250 دانشجو داریم که توانسته اند رمان بینوایان را روی یک دانه برنج بنویسند و نام خود را در گینس به ثبت برسانند.
یکی دیگر از ویژگی‌های شب امتحان این است که دانشجو به طرز عجیبی به هر چیزی غیر از درس علاقه پیدا می‌کند. در پاره ای از موارد دیده شده که دانشجو با کتاب باز در حالی که چشمانش را برای دقت بیشتر تنگ کرده به مستندِ تخم‌ریزی دلقک‌ماهیِ آب شور می‌نگرد. بعضی‌ها که خیلی حالشان خراب است با 20:30 هم جذب می‌شوند. البته تقصیری ندارند. گاهی درس‌ها آنقدر فشار می‌آورند که آدم برای فرار از آن دست به هر کاری می زند.

مراقب کیست؟
مراقب کسی است که در کودکی توجهات لازم به او نشده و غالبا در نقش تیر دروازه در گل کوچیک مورد استفاده قرار می‌گرفته. او از کودکی دوست داشت میتی‌کومان باشد تا همه به او احترام بگذارند و به محض بردن اسمش به خاک بیفتند. ولی از آنجایی که هر چه می‌دوید به جایی نمی‌رسید، بیشتر کاراکتر زمبه را در یادها تداعی می‌کرد. مراقب بعد از سپری کردن دوران کودکی به مرحله ای رسید که برای تیر دروازه شدن کمی‌بزرگ بود، به همین دلیل از او به عنوان گاز اشک‌آور برای متفرق کردن افراد استفاده می‌کردند. چون بنده خدا هر جا پا می‌گذاشت، می‌گفتند اه باز این پسره اومد و پراکنده می‌شدند. همه اینها باعث شده تا تمام عقده‌های فروخورده مراقب در جلسه امتحان ظهور پیدا کند و مراقب همچون عقابی تیزبین دانشجویان را تحت نظر داشته باشد و خود را در حد ناظر سازمان ملل جدی بگیرد. وی معمولا با گفتن «ورقه‌ات رو درست بگیر»، «گوشیتو بذار تو جیبت»، «میام پاره می‌کنما» و «دیگه وقتی نمونده» (به صورت کاذبانه!) سعی در ارضای روحی-روانی خود دارد. پس بیایید با مراقب مهربان باشیم، با او نجنگیم و به تهدیداتش احترام بگذاریم. باور کنید هرکس جای او بود با آن حجم از آسیب‌های روحی تا الان قاتل زنجیره‌ای شده بود ولی او نجیبانه به شغل شریف کارمندی رضایت داده است.

استاد کیست؟
از آنجایی که دوستان در گوشی به بنده اشاره می‌کنند که دیگر جایی برای مطالب بقیه همکاران باقی نمانده به همین مقدار کفایت می‌کنم که استاد همان موجودی است که سر جلسه امتحان حاضر می‌شود و در حالی که لبخندی سادیستیک بر لب دارد با گفتن «اینا همه اش تو جزوه بود» و «از این ساده تر امکان نداشت» از عجز و خنگی دانشجویان لذت می‌برد. سپس بالای سر دانشجویان مونث حاضر می‌شود و برای آنان توضیحاتی را با لبخند ارائه می‌دهد ولی تا پسرها از او می‌خواهند که یک لحظه بیاید قاطعانه می‌گوید «دیگه به هیچ سوالی جواب نمیدم» و با شور و انرژی کلاس را ترک می‌کند. همین خصیصه است که از او موجودی سهل و ممتنع می‌سازد. پس بیایید در کنار مراقب، استاد را هم درک کنیم.

رؤیاهای قبلی!

راستش رابخواهیددلم برای ادم های رؤیاهای قبلی زندگیم تنگ شده است

قبلیهامهربان تربودند،آدم های شلوغ وشادی بودندوبی ملاحظه ازته دل میخندیدند

گاهی دلگیرهم می شدندکه چشم هایشان گویای همه چیزبود

ولی خب خرج ازدلشان درآوردن یک نگاه مهربان ولبخندی ازته دل بود

زیادقانون وقاعده نداشتند،ساده بودند،بی شیله پیله!راستش زندگی باآنهاراحت تربود!

این آدم های جدیدکمی عجیب شده اند،هررفتارشان،سخنشان،نگاهشمان مفهومی دارد

"به جا"و"به موقع"راخوب میفهمند،

زیباومسحورکننده لبخندمیزنندولی راستش به اینکه ازته ته دلشان باشد مشکوکم!!

دلگیرکه میشوندعجیب ترهم میشوند،

درجهت منافعشان تصمیم میگیرند ناراحت باشندیافراموش کنند

این آدم های جدیدآدم های اهل فکری هستند،

آئین ومکتب میشناسند ومعنای "خوب"و"سنجیده"رادرک میکنند

واینکه...

اینکه همه به نوعی احساس تنهایی میکنند

من دلم برای آدم های رؤیاهای قبلی زندگیم تنگ شده است...


پ.ن1:پدر امید بسوزد که همین روزهاست که سامانه ی گلستان هم از دستمان شاکی شود

         بس که این صفحه را باز کردیم ونمره همان نمره بود...

پ.ن2:این مذاکرات ژنو هر چه که نداشت به من وخدا ثابت کرد که شاید راه های بهتری هم باشد؛مثل مذاکره!

پ.ن3:قضیه ی پ.ن2 را بعدا خواهم گفت

پ.ن4:همه چیز میتواند مرا خوشحال کند ولی هیچ چیز غم مرا نمیبرد...!!

پ.ن آخر:حتی به من خندیدنت را دوست دارم...

انما بعثت لاتمم مکارم الاخلاق

بلغ العلی بکماله

کشف الدجی بجماله

حسنت جمیع خصاله

صلوا علیه و آله


اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم


انحراف مردم از مسیر توحید، به مرور زمان موجب شد که آنان در نام خداوند نیز تصرفاتی کرده، بت هایی را به عنوان واسطه و شفیع به درگاه او پرستش کنند. مثلا نام بت "لات" را از "الله"، "عزی" را از "عزیز" و "منات" را از "منان" برگرفته بودند. 

پاره ای از این بت ها را "انصاب" می گفتند. این ها قطعاتی صاف و بی شکل بودند که گاه به چوب و طلا و نقره... ساخته شده بودند و مردم آنها را از حرم بر می داشتند و برای پرستش به همراه می بردند.
اما "اوثان"، سنگ های پرنقش و نگاری بودند که مورد پرستش قرار می گرفتند که "انما اتخذتم من دون الله اوثانا موده بینکم فی الحیاه الدنیا" ؛ تنها شما بتها را به عنوان اوثان به غیر خدای تعالی به پرستش گرفتید تا که موجب مودت بین شما در زندگی دنیا شود.
آری، آنان به اشتباه بت ها را موجب محبت و مودت بین خود قرار می داده اند. "لات" سنگ سفیدی بود که آن را مادر خدایان دانسته، می پنداشتند که از جنس زن خداست. این بت ها را قریش پرستش می کردند، ومعبدش نزدیک طائف بود. 
"منات"دیگر دختر خدای بود، آن را خدای سرنوشت و پروردگار اجل و مرگ می پنداشتند. معبدش بین مکه و مدینه قرار داشته است.

"عزی"بت دیگر قریش و دختر دیگر خدای ومورد پرستش خاص بود.
"هبل" پروردگار رسیدگی به مسافران وکاروانیان بود. در یک کلام، "جزیره العرب" آکنده از خرافات، الهه ها، بت ها، اصنام و اوثان شده بود و تنها قدرت الهی می توانست زنگارهای چندین و چند ساله را از دل و جان آن بت پرستان خرافه جوی بزداید.  

چرا گوگل صدای مردم در انتخابات رو نشنیده؟!

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان



10 کلمه پرجستجوی ایرانیان برای دیدن تصاویر در گوگل در سال 2013 عبارت بودند از: عکس، دختر، زن، hot، girl، لباس، تصویر، لخت، فیلم و عروس.

همچنین وضعیت 10 کلمه پرجست و جوی ایرانی ها در گوگل در 10 روز نخست سال جدید میلادی 2014 نیز نشان می دهد 10 کلمه پرجستجو عبارتند از: دانلود، آهنگ، عکس، دانلود آهنگ، بازی، فیلم،چت،اندروید، google و دانلود اهنگ. البته 10 کلمه پرجستجوی موتور جستجوی گوگل در جهان عبارت بودند از: نلسون ماندلا ،پل واکر، آیفون اپل 5 اس، کوری مونتیت،رقص هارلم شیک، انفجار بوستون آمریکا، نوزاد سلطنتی، گوشی های سامسونگ گالکسی اس 4، دستگاه های پلی استیشن سونی اس 4 و کره شمالی.

*** 

از آنجا که این گزارش کاملا جهت دار و مغرضانه نوشته شده، ما فقط به انتشار بازتاب آن اکتفا می‌نماییم و امیدواریم به زودی گوگل، این جرثومه سیاه نمایی و فساد، فیلتر شود و خلاص. یعنی همه دنیا دنبال گلکسی اس 4 هستن و ایرانی ها دنبال دانلود آهنگ؟ پس کیا رتبه علمی ما را از اون وضع به این وضع رسوندن؟ چرا گوگل صدای مردم در انتخابات رو هنوز نشنیده؟!

توصیه: با توجه به اینکه طبق این گزارش، ایرانی ها کلا در حال دانلود هستند، در خصوص 10 برابر شدن پهنای باند اینترنت در سال​اینده تجدید نظر کند؛ زیر 40 برابر اصلا فایده ای ندارد.

 

روزنامه خیلی صبح

اسناد غیر قابل انکاری از ملاقات مدیر صهیونیستی گوگل با جورج سورس وجود دارد که نشان می‌دهد آنها برای بازگشت اصلاح طلبان شکست خورده که سالهاست تمام شده‌اند، برنامه ریزی می‌کنند و گزارش اخیر نیز یک فرار به جلو برای سانسور پیشرفت‌های خیره کننده جوانان ایرانی است. امید است دکتر ظریف در مذاکرات پیش رو به خاطر این رفتار امریکایی‌ها، بزند زیر میز.

سایت هوانیوز

کلید روحانی در قفل شکست. ارمغان برخی وزرای سکولار دولت یازدهم، بی بند و باری و ابتذال جهانی را پدید آورد و گوگل در گزارشی مستند، به رفتار اینترنتی مردم ایران بعد از انتخابات 24 خرداد که روحانی تنها با یک درصد رای بیشتر، رییس جمهور شد، اشاره کرده و هشداری که ما قبل از انتخابات داده بودیم را عیان ساخته. آقای روحانی به کجا می روید؟ 

حاجاقا ماله کشیان

یک جنجال الکی درست کردن سر یک گزارشی که معلوم نیس مبناش چی هست؟ چطوری تهیه شده اصلا چرا باید بهش اعتنا کرد؟ اینه که می گم ما کلا رفتیم تو بغل غرب، اینه که میگم اسکار به درد ما نمیخوره. گزارش دادن ایرانی ها کلمه زن رو زیاد سرچ کردن. خب این یعنی ایرانی جماعت خانواده دوسته. بعد هم بدنبال تشکیل خانواده س. شما در همین لیست نگاه کنید، 4 تا از کلمات مربوط به تشکیل خانواده اس. کلمه هات هم دنبال گرمای زندگیه. بعد لیست خودشون رو ببینید، یه مشت ابزار بی روح و مسخره که بلای جون امروز مردم شده. گلکسی و تبلت و...اینه که میگم غرب به بن بست رسیده.

بیست و سی 

مجری: باز هم دم خروس این بار از ته گوگل...داستان از اونجا شروع میشه که بعد از افشاگری های بیست و سی در خصوص مدیران اسرائیلی سایت گوگل، اونها دست به کار شدند و گزارشی جعلی در خصوص جستجوی اینترنتی ایرانی ها منتشر کردن. گزارش اونها اینقدر آبکی و دم دستی بود که حتی توش گاف هم دادن و از 10 تا کلمه، چهارتاش تکراری از آب در اومد: دختر و girl و عکس و تصویر... اما بنشوید از خبرنگار ما در لندن که جواب گوگلی ها رو داده:

صدای خبرنگار اعزامی به لندن: اینجای لندن 2013. ابتذال از در و دیوار شهر می باره. این هم کافی نتی در حاشیه کاخ ملکه. این کافی نت نماد روسپیگری اینترنتی در انگلستانه. اینجا دانشجویان را وادار می کنند به گوگل خدمت کنند و در عوض از یکسال اینترنت رایگان پر سرعت بهره ببرن.

یک خانم جوان: خسته شدیم از بس اینترنت ناپاک تحویل ما میدن. کاش در ایران زندگی می کردیم و سایت های مبتذل فیلتر بود. اینجا کسی به فکر ما نیست. گوگل اینجا ما رو مجبور می کنه کلمات رکیک رو با وی پی ان ایرانی، سرچ کنیم...اوه خدای من! وحشتناکه...

یک پسر جوان: پول خوبی میدن. به نظرم کار گوگل خیلی بی رحمانه اس ولی خب پول خوبی میدن. من خودم ایرانی ها رو دوست دارم اما خب پول خوبی میدن. 

*

گزارش  بای از سطح شهر رو هم ببینید: 

یک جوان شاد: گوگل، گوگوری مگوری! برو خودتو سیاه کن...(صدای قاه قاه خنده جمعیت)

یک زن میانسال: خودشون خواهر و مادر ندارن عکس دخترای مردم رو میذارن تو اینترنت؟ خدا لعنتشون کنه.

یک پسر دبیرستانی: من از گوگل اصلا استفاده نمی کنم از بس غرض ورزانه نتایج جستجو را به آدم نشون میده.

یک دختر جوان: اصلا باید گوگل رو تحریم کنیم تا ادب بشن بی تربیتا. من یکبار میخواستم کلمه هاتمیل رو سرچ کنم کلی عکس درباره «هات» بهم نشون داد. انگار می خواهند نرم نرم ما رو منحرف کنند و به ابتذال بکشن.

یک متصدی کافی نت: من خودم صبح تا شب سرم تو اینترنته، اصلا چنین چیزی نیس. مشتری های من همه دنبال دانلود مقالات علمی هستن. اینا چشم ندارن ما رو ببینن، اینطوری میخوان سیاه نمایی کنن. ولی کور خوندن(صدای سوت و کف حضار)

یک خانم شیک پوش (ترجیحا با عینک دودی و بدحجاب): من 20 سال اونور آب زندگی کردم، خودشون اینقدر کثیف هستن که حد نداره. ولی مشکل اونا اینه که نمی تونن ایرونی جماعت رو ببینن. زنده باد ایرون! تف به گور گوگل.

دوست داشتنی خنده دار...

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان

یکی از حس های شیرین و خنده دار دنیا این است که بالاخره ببینی یکی از خودکارهای با معرفت که رفیق نمیه راه نبوده و اون وسطای کار خودشا گم و گور نکرده تا آخرش پابه پات اومده و هرچیز با ارزشی که می خواستی بنویسی با "او" می نوشتی، جوهرش کم کمک به ته برسد و تمام شود.

یک احساس انضباط، وفاداری و مفید بودنی دست می دهد بهت. احساس این که خب بالاخره اینقدری نوشته ای که یک خودکار ته کشیده باشد با جملاتت.

حالا فکر کن اگر مثلاً برای خودکارها هم چیزی مثل زندگی پس از مرگ و یا روز حسابی در کار باشد، فیلم زندگی خودکارت را برعکس کن و بگذار روی دور تند، ذره ذره جوهرش را هرجا خرج کرده از آن جا جمع کن و دوباره بریز تو حلق باریکش.

مثلاً شاید یکی دوتا ذره اش باید از روی یک فیش بانکی جمع شوند،کمی خیلی بیشترش! از ورقه های امتحانی ات، باز مقداری دیگرش را از روی کتابی که استاد برایت علامت زده بود و به یاد می آوری که آن روز همان جا جاش گذاشتی! ولی اسم و فامیلت را دوستت از روی شیطنت نوشته بود و گذاشته داخل  خودکار! و استاد توی راهرو خنده کنان تو را دیده بود...

ذره هایی از وجودش هم البته از دست رفته اند، مثلاً ممکن است یک وقتی کف دستت چیزی باش نوشته باشی و شسته باشی و رفته باشد قاطی کف صابون و آب توی حلق لوله فاضلاب!

شاید به خاطر همین فکرهاست که یک خرده یک طوری ات می شود وقتی می خواهی خودکار با معرفت ته کشیده را پرت کنی توی سطل زباله.شاید اگر تنها بودی و یک باغچه کوچک خلوت داشتی برای خودت خودکارت را خاک می کردی با احترام ،با احترامِ تمام...

پ.ن:
قندان نقل روی میز بود، دستم خورد بهش،برگشت،همه نقل ها پخش شدند روی فرش آشپزخانه،انگار که عروسی باشد،زیر میز و صندلی ها پر از نقل شد،خم شدم جمع شان کنم،یاد بچگی افتادم که وقتی روی سر عروس و داماد نقل می پاشیدند بچه ها حمله می کردند برای نقل جمع کردن و کار خوبی نبود و می گفتند ما نکنیم. دانه دانه نقل جمع کردم از زمین و خنده ام گرفته بود انگار دوباره به آن دوران برگشته ام ولی زیر میز برایم کوچک بود! کودکی با جثه ی بزرگ...

ع.ن:
سفیدِ برف که همه جا را می پوشاند انگار که زمین لباس احرام پوشیده باشد برای طواف کسی...

آینده را عوض می کنیم!

باخودم عهد بسته ام وسوگند یاد کرده ام که مثل آدم های اطرافم نباشم!

تا همین جای زندگی که آمدم فهمیده ام چگونه نزیستن را!

من اینجا شما آنجا!بیایید شماهم قول بدهید که مثل آدم های حوالیتان نشوید!

من زن شما مرد،من زن شما زن،بیاید آدم هایِ خوب آینده باشیم!

مردهایی خوب و زن هایی شایسته باشیم

بیایید زنانگی را درچشم و ابرو و عشوه و زایش خلاصه نکنیم

بیایید مردانگی را در هارت وپورت کردن وگیر دادن هایی به اسم غیرت خلاصه نکینم

بیایید قبل از جنسیت به انسانیتمان احترام بگذاریم

بیایید شهری بسازیم که "پشت دریاهای سهراب" هم به ما غبطه بخورد...

بیایید دوست داشتن را بیاموزیم!

وهمین طور احترام به عقاید وشعور یکدیگر را!



من از اهالی اینجا دلگیرم

من دلم نمیخواهد وقتی ما ادم بزرگ های آینده شدیم

دختری از دختر بودنش به درد بیاید

من دلم نمیخواهد نسل ما تکرار شود!!

یک نسل درد کشیدن کافی است...


باید آینده را به آداب خودمان بسازیم...

به بهانه ی عیدتان

شاید خواستن ما خاکستری ها برای شماهم سخت باشد

شاید حرف های از ته دلمان هم برای شما حرف نباشد

ولی مثل همیشه آقایی کنید و رنگ خاکستریم را نبینید!

مثل همیشه اعمال خاکستری را ردکرده ام راهم به حساب نیاورید

همین حرف های سفیدم را ببینید همین ها که خودتان بهتر میدانید

همین ها که میگوید به شرفم سوگند بعد از خدا به تنهاچیزی که اعتقاد دارم "آمدن شماست"

آدمِ هر جمعه کوچه را آب و جارو کردن وندبه خواندن نیستم،خودتان بهتر میدانید،

ولی جمعه که میشود به قول قیصرمان مدام پلک دلم میپرد...

میپرد که یقین دارم مهمان ناخوانده ای که خود صاحب زمین و زمان است "خواهد آمد..."

نه اینکه حرف انتظارتان فقط جمعه ها باشد!نه آقای سبز پوشم،نه!

به همین حرف های سفیدم قسم این روزها که درد قصه ی هر روز دنیایِ خودساخته مان شده

دلم که لبریز میشود،

خیانت و دروغ و هزار رنگی که عادت زندگیمان میشود،

شرمندگی که قسمت پدر و خون دل که نصیب مادرمان میشود،

خیابان ها که پر از دستان معصوم وخشک شده ی گل فروشان میشود،

جنگ که کابوس کودکانمان میشود،

بغض ها که در گلویمان خفه میشوند وهمه وهمه

به دلم وعده میدهم که


 "آمدنتان قطعی است که شما وعده ی خدای منید خدای من تخلف نمیکند..."

همه را گفتم تا بدانید منه خاکستری هم دلم میخواهد بگوید: "آقا ردای سبز امامت مبارکت..."

 

 


پی نوشت: این حرف ها را نه کتابِ مقدس سرِتاقچه می گوید و نه آخوندهای منبری!این ها را دلم میگوید...

ازته دل نوشت:برای امدنتان بابدی ها میجنگم تا به همه ی هستی ثابت کنم شما آقای خوبی هایید..

اولین بهار ماه


درود و صلوات خاص خداوند برختم المرسلین و اهل بیت پاکش


ربیعِ قمری در زمستانِ شمسی رقم خورد؛ در بین سوز و سرمای برفی که به همه جا بارید از مهران تا سیستان!

نبی گفته بود که وقتی صفر از سیزده گذشت، بشارت آمدن ربیع را به من بدهید.

بعد از دو ماه سیاه ِسرخ، ماه نورِ سبز نبوی آمد.

از غم و ماتم حسین در کرب و بلا این بزم شروع شد و به جگرِ پاره ی مجتبی و فقدان ختم المرسلین و غربت سلطان طوس رسید. ولی اصل از جای دیگر شروع می شد، از در سوخته و شکستن بیعت غدیر خم. اولین دهه ی ربیع را از غم ام ابیها گفتیم و در آخر به عزای امام بیست هشت ساله، ابامحمد، نشستیم.

از امروز شیعه حال و هوایش دگرگونه است؛ حالش، هوای ِدل ِ یوسف ِزهرا را دارد. از امشب جشن می گیریم که سرور و تاج سرمان شده مهدی آلِ محمد(عج)،شادی می کنیم از اینکه مولای ما جدش نبی ست و پدرش علی ست و مادرش خیر النسا، دست می زنیم و کِل می کشیم که ای اهل عالم ما آقایی داریم که هر سال جشن میگیریم که یک سال دیگر به امامتش اضافه شد و هنوز غایب از نظر ماست.

در واقع راستش را بخواهید، ما هنوز پیش نیاز حضور در این کلاس را پاس نکرده ایم، هنوز این واحدِ نیاز را نتوانسته ایم بگیریم که برای حضور در این کلاس آخر، نیاز ِ پیشین است. البته بین خودمان بماند؛ یکبار سعی کردیم حضور یابیم ولی حال تلاش نداشتیم برای همین مجبور به حذف شدیم یا با شرمندگی این درس را افتادیم.

نه اینکه پیش نیاز ِظهور سخت باشد؛نه! ما حالِ آن هوای خاص نداریم، حال و هوای مان در هوس است، حال عــشــق نداریم!

مثل همه ی کارهایمان که از راه دور است؛ حالو احوال میس کالی، دید و بازدید چتی و...، با ولی نعمتمان هم از راه دور و با تکنولوژی روز راحتتریم. می دانیم بیاید، دورمان را خط می کشد اگر دور خیلی چیزها را خط نکشیم. شما که غریبه نیستید، ما هم جوان زود بهمان بر می خورد! ولی برای سالم و صالح بودن، پیشگیری نیاز است.

همه که سر تا پا یک کرباس نیستیم، یه عده هستند شبیه بدر، ماه تمام. رتبه شان کمتر از سیصد و سیزده است، قصه ی ما و آنها قصه ی قابیل و هابیل است!

آقا جان، شما از همه ی پدر و مادرها و دکترها دلسوزترید، ولی ما ناخلف یم؛ اگر گوشمان را می گیری با محبت اولیایی خودت بگیر... اصلا مگه شما محبینتان را تنبیه می کنید؟!


امروز...

صبح که از خواب بیدار شد رو سرش فقط سه تار مو مونده بود

با خودش گفت: "هییم! مثل اینکه امروز موهامو ببافم بهتره! "

و موهاشو بافت و روز خوبی داشت!


فردای اون روز که بیدار شد دو تار مو رو سرش مونده بود

"هیییم! امروز فرق وسط باز میکنم" این کار رو کرد و روز خیلی خوبی داشت ...


پس فردای اون روز تنها یک تار مو رو سرش بود

"اوکی امروز دم اسبی میبندم" همین کار رو کرد و خیلی بهش میومد !


روز بعد که بیدار شد هیچ مویی رو سرش نبود!!!

فریاد زد ایول!!!! امروز دردسر مو درست کردن ندارم!


همه چیز به نگاه تو بر میگرده ! هر کسی داره با زندگیش میجنگه...ساده زندگی کن ..



فاطمه نوشت:برای هضمش باید بزرگ شوم!! خیـــــلی بزرگ!


ارمیا


درود 


دکتر پرونده را بست. به ارمیا نگاه کرد.

- آقای ارمیا، درست گفتم؟ حال تان چه طور است؟

- این وظیفه ی شماست که بفرمایید حالم چه طور است وگرنه من همان جا هم گفتم، نه بد، نه خوب.

- خوب شما دوستی را از دست دادید. خیلی به تان نزدیک بود، نه؟

-مصطفا! نه! اصلا به من نزدیک نبود. اگر نزدیک بود که من الان این جا نبودم. من هم شهید شده بودم. مصطفا کجا و من کجا؟! او یک مرد بود. بزرگ بود. البته من هم بزرگ می شوم...

-ببخشید وسط حرف تان می آیم، اما خود این بزرگ شدن خیلی امیدوار کننده است. یعنی شما می توانید مثل مصطفا باشید. ما به این حالت امیدوار کننده می گوییم...

- شما هم ببخشید وسط حرف تان می آیم. من بزرگ می شدم،اما مثل ناخن. من را کَند و رفت.
دکتر بغضش را نیمه کاره خورد.

- پس بنویسم شهید خیلی به شما هم نزدیک نبود.

- نه، ننویسید! بنویسید نزدیک بود. خیلی هم نزدیک بود. یک متر بیشتر فاصله نداشت. بنویسید سعادت نداشته. بنویسید شانس نبوده. مسأله یک مسأله ی ساده احتمال نیست وگرنه هم او باید می رفت، هم من. یک متر که فاصله ای نیست. بنویسید ارمیا معمر آدم نیست، ناخن است. باید گرفتش، کوتاهش کرد. بنویسید هنوز هم آدم نشده، وگرنه من که تازه نمازم تمام شده بود. بنویسید...

-می نویسم، همه اش را می نویسم.


 م ن:
این متن را همون لحظه که خوندم یاد یه نفر افتادم، می شناسیدش؛ شاید به نظر شما هیچ ارتباطی به هم نداشته باشند،  ولی من ناخودآگاه یاد ایشون افتادم!

پنج وارونه!

خواهر کوچکم از من پرسید :پنج وارونه چه معنا دارد؟

من به او خندیدم

گفت :روی دیوار و درختان دیدم

باز هم خندیدم

گفت:دیروز خودم دیدم که مهران پسر همسایه

پنج وارونه به مینو میداد

آنقدر خنده برم داشت که طفلک ترسید

بغلش کردم و بوسیدم و با خود گفتم :

بعدها

وقتی سقف کوتاه دلت لرزید

بی گمان می فهمی پنج وارونه چه معنا  دارد....



پ.ن:مهم نیست اینجا کجاست،بی تو همه جا دور است....

به دیدن صنعتی برف پوش بیایید...(برای دیدن عکس ها کلیک کنید!!!)


چرا باید از فیس بوک رفت؟

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان
عاقبت حضور در فیس بوک

آیدین سیارسریع در قانون نوشت:

نشریه هافینگتون پست (که تلفظ اسمش جوری است که آدم انگار دارد عطسه می کند) 8 دلیل را برای ترک فیس بوک در سال 2014 عنوان کرده که ما اینجا از زاویه دید خودمان آنها را بررسی می کنیم.

1. «وضعیت شلم شوربای فیس بوک»: وقتی صفحه تان را باز می کنید می بینید یکی دارد گریه می کند، دو نفر (معمولا روزنامه نگار) دارند به هم فحش می دهند، یک نفر در حال پوست‌اندازی است، آن یکی سعی می کند برود تو، چون جایی دیده بود که نوشته اگه عاشقی بیا تو، صفدرآقا 55 ساله ویدیوی خاک بر سری ویروسی باز می کند و همه جا پخش می شود ولی خودش می گوید هک شده ام، دخترها زیر عکس همدیگر در عین این که می‌خواهند سر به تن دیگری نباشد جان خود را نثار هم می کنند، mokhtar e tanha زیر عکس های آموزنده الی در حال درآمدن از تنهایی است و هزاران مورد بی ربط دیگر. خب حق بدهید، آدم اگر بخواهد فضولی هم بکند گیج می شود!

2. «مسلط و مجهز شدن فک و فامیل به فیس‌بوک»: ما همیشه فکر می کردیم فیس‌بوک یک محیط مجردی و جوانانه است تا این که یک روز از خواب بیدار شدیم و دیدیم خاله‌مان شبانه عضو فیس بوک شده و زیر یکی از عکس‌ها جلوی 3 هزار نفر از دوستان فیس‌بوکی سوال مهمی را مطرح کرده به این مضمون: «خاله قربون خرس کوچولوی قهوه ایش بشه؟! هان؟ بشه بشه؟» بعد عمو آمده کامنت گذاشته: «چه بزرگ شدی عموجان! یادته بچه بودی آب دماغت همیشه آویزون بود؟ یه بار هم تو زمستون قندیل بست. هه هه هه» بعد همینطور که داری به اینها خواهش و تمنا می کنی که جان من رعایت کنید. حالا اینها همه درمقابل معجزات مادر فیس بوکی هیچ است. من یک بار مشغول پیچاندن یکی از دوستانم بودم با این عذر که الان سر کارم و بعدا به موضوع شما رسیدگی می کنم. مادر کامنت گذاشت که: بیا آشپزخونه ننه! غذا آماده است!


3. «قضاوت مردم و عدم توجه به حریم خصوصی»: یک بار یکی از دوستان ما نقل قولی از سهراب کرده بود و نوشته بود «در گلستانه چه بوی علفی می آید ...» شایعه کردند معتاد است، زنش طلاق گرفت، از کار اخراج شد و یک ماه بعد افتاد و مرد!


4. «دغدغه لایک»: یکی از مهم‌ترین دلایل ترک فیس بوک افسردگی پس از مشاهده تعداد لایک دیگران است. ولی جوانان باید بدانند که لایک ملاک شهرت و افتخار نیست. بزرگانی چون سعدی، حافظ، مولوی، عطار و ناصرخسرو و مریم حیدرزاده را در زمان خودشان یک نفر لایک نکرد ولی توانستند به این مرتبه و جایگاه دست پیدا کنند. حالا درست است که صفحه «ما از دختران و پسران گربه صفت متنفریم» بسیار بیشتر از این عزیزان خواننده دارد! ولی خب... ما به همه می گوییم ملاک نیست، شما هم بگویید ملاک نیست!

انتقال حرارت هولمن


باز گویم نه درین واقعه حافظ تنهاست

غرقه گشتند در این بادیه بسیار دگر


درود بر هرکی خواند وفهمید هرکی هم نخواند نگران نباشه، این دور و ور خبری نیست!


از اونجایی که هر چی علم کاربردی تر بهتر، و از اینجایی که خارجی ها دوره رنسانس داشتند و ما نداشتیم پس درنتیجه اونا زودتر به فکر افتادند؛
 دو تا مثال از کتاب "انتقال حرارت فلیپ هولمن" ما را با مثال های کاربردی از نوع خارجکیش، آشنا می کنه!


م ن:
اینم از درس خوندن ما! همون بهتر که به جزوه ی غلط وغلوط و ناقص العلم خود اکتفا کنم.



ادامه نوشته

خاطره...

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان

http://www.zigil.ir/uploads/admin/1392/08/09/3/fe96bba7e1.jpg

- به درستی تصمیم هایی که زیر باران یا حتی بعد از آن گرفته می شوند، اطمینان کنید. اما آدم ها فکر می کنند احساسی اند. محل آن تصمیم ها نمی گذارند.

-برای آرزویی که سحرگاه شهریور در کنار صدای باد به وجود آمد، با من بزرگ شد، شکل گرفت، هدف ...، مثل یک امامزاده مقدس بود، بارها مرورش کرده ام.هنوز هم می کنم. اما راضی ام. راضی ام. راضی ام. پروردگارا شکر.قیمت داشت آن آرزو. هدف وسیله را توجیه نمی کرد.

-از خستگی زیر سایه کنار کوچه نشستم و برایم ثابت شد که انگار چقدر زودتر از بقیه خسته شده ام و آمدی جایم را پر کردی، دستم را گرفتی و گفتی حسین کمی استراحت کن... و من فهمیدم چقدر خوب هستند دوستان تازه ی من...

-من دست و دلم نمی رود آن تکه ی دعا را بخوانم که می گوید اگر آمدی و من نبودم، من را از قبرم بیرون بیاور...نامردی ست. زورم می آید این تکه را بخوانم.تو بیایی و من نباشم.

-ما که تازه از آن اهل دل هایش نیستیم، جمعه ها قفل می زنند به دلمان! جمعه به جمعه بدتر هم می شویم. هر چه این طرف و آن طرف را نگاه می کنیم جای خالی تو خودش را به رخ می کشد.این که حال ما باشد،بیچاره اهل دلش...

-این پاییز را ترانه ای ست،ناسروده...

پ.ن:

اولش که این طوری نبود، یکی بود... اون یکی هم بود. یه مدت که گذشت شد "یکی بود، یکی نبود".

ولی علی ای حال غیر از خدا هیچکی نبود!

ع.ن:

دانه‌های کاشته شده را نگاه کنی و برایشان «انّ الله فالق الحبّ و النّوی...»* بخوانی.

درِ گوش من از «فلق» بخوان. از شکافتن، از سر برآوردن، از این روحِ مرده، حیات بیرون بیاور، یا فالق الحبّ و النّوی!

*«خداوند، شکافنده‌ی دانه و هسته است. زنده را از مرده و مرده را از زنده بیرون می‌آوَرَد... » (انعام/95)

درد هست لیکن طبیب نیست...

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان



پیش از این مرا برادری خدایی بود.خُرد بودن دنیا در نظرش او را در چشم من بزرگ داشته بود. هرگز بنده ی شکم نبود.

چیزی را که نمی یافت آرزو نمی کرد و چون می یافت بسیار به کار نمی برد!

بیشتر روزگار عمرش در سکوت سپری شد و اگر سخن می گفت بر گویندگان غلبه می یافت.

مردی افتاده بود و  همگان ناتوانش می پنداشتند چون زمان جهاد جد می شد شیر بیشه  و مار بیابان را می ماند.

کسی که خطا می کرد تا عذرش نمی شنید وی را نکوهش نمی کرد.

از درد شکوه نمی کرد مگر آنگاه که بهبود یافته بود.

اگر کاری می کرد میگفت و اگر عمل نمی کرد نمی گفت. اگر در سخن مغلوب می شد در خاموشی مغلوب نمی شد. 

هرگاه دو کار برای او پیش می آمد نگاه می کرد کدام یک به هوای نفس نزدیکتر است پس بر خلاف آن عمل می کرد... 

_«تنها زندگی می‌کند، تنها می‌میرد و فردا تنها برانگیخته می‌شود: هم در قیام قیامت، هم در قیام هر عصری.»


پ.ن:

می گویم:که چقدر فاصله هست؟ تا من  از این شب های یلدایی به روزهای روشن بی غروب شما برسم یک 

فرسنگ یک قدم هزار فرسنگ!؟


و آغاز می شود



اَلْسَّلامُ عَلَیْکَ یا نَجیبَ اللهِ اَلْسَّلامُ عَلَیْکَ یا خاتَمَ النَّبِیّینَ
 اَلْسَّلامُ عَلَیْکَ یا سَیَّدَ الْمُرْسَلینَ

درود بر تو نجیب خدا. درود بر تو ای خاتم پیغمبران درود بر تو ای آقای رسولان

اَلْسَّلامُ عَلَیْکَ یا رَسُولَ اللهِ اَلْسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیلَ الله ...

درود بر تو ای رسول خدا. درود بر تو ای خلیل خدا 



اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْبَرُّ الْوَفِىُّ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْقاَّئِمُ الاْمینُ

درود بر تو اى نیکوکردار وفادار، درود بر تو اى قیام کننده (به امر خدا) و امین


اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ بْنَ عَلِی وَ رَحْمَهُ اللّهِ وَ بَرَکاتُهُ 
درود بر تو اى ابا محمد حسن بن على و رحمت خدا و برکات او



ادامه نوشته

تجدیدمیثاق باحضرت عشق

 


بصیرت

یعنی اینکه بدانیم شمری که سر از امام حسین(ع) برید

همان جانباز صفین است که تا مرز شهادت رفت...


"سیدعلی خامنه ای،رهبر انقلاب اسلامی"


بابانوئل


بچگی‌هایم را با خیالِ بابانوئلی، قَد کشیدم که

به او بیشتر از هَر پیامبری، اعتقاد داشتم

می‌دانستم که روزی با سورتمه‌اش،

از راه‌شیریِ رویاهایم سَر می‌رسد و

آهِ کودکی‌هایِ در بساط نداشته را، به من عیدی می‌دهد ...!

 

دلم می‌خواست تا

دستِ آرزوهایم را

در دستِ پیرمردِ قرمزپوشی بگذارم

و پشت به پشتِ او

به اسباب‌بازی فروشیِ محل سَر بزنم و

آدم‌آهنیِ کوکیِ پشتِ ویترینی را نشانش دهم که

از آدم‌های دور و بَرم، حرف مرا بهتر و بهتر می‌فهمید ...!

 

می‌دانستم که بالآخره می‌آید

مثلا حوالیِ یک شبِ برفی

گذارش به محله‌يِ ما هم می‌افتد تا سلامِ خدا را

به کودکانه‌های لُکنت‌گرفته‌يِ این حوالی برساند و

با اسباب‌بازی‌هایش،

دود از کله‌يِ آرزوهایِ خردسالی‌ِمان بلند کُند تا دیگر

مجبور نباشیم به وقتِ بی‌وقتِ عبورِ هواپیماهایِ عراقی

دَر کفِ کوچه بازیِ جنگی کنیم و

در هیاهوی بمباران‌های پاره‌وقت

جنگ‌ِمان را در گِل و لایِ سنگرهای‌مان،

نیمه‌کاره آتش‌بس کنیم و

در زیرزمینی تاریک پناه بگیریم و

آژیر به آژیر در این خیال فرو برویم که

کاش من هم یک هواپیمایِ کوچک داشتم تا

سرِ آرزوهای‌ِمان درد نگیرد از هوایِ خلبانی که در سَرمان می‌افتاد ...!

 

بچگی‌هایم را بهانه می‌گرفتم از

بابانوئلی که دیر کرده بود

نگران می شدم، مبادا

که از یادش رفته باشم ...!

 

بابانوئل هرگز نیامد تا روزی‌که پدر

آدم‌آهنیِ کذایی را کادوپیچ شده به دستم داد و فهمیدم

بابانوئل می‌تواند هر کسی باشد

پدر، مادر، همسایه یا حتی کودکی که

اجازه می‌دهد دوستش، آدم‌آهنی‌اش را یک روز قرض بگیرد ...!

 

آری بابانوئل می‌تواند هر کسی باشد

هر کسی که حواسش به

درکِ آرزوها و دردهای دیگری جمع شود

کافی‌ست به رسالتِ بابانوئل

ایمانی شبیه به کودکی‌هایِ بی‌غل و غش‌مان داشته باشیم

و یک جا ... یکبار ... هر وقت که شد دلی را شاد کنیم ...

 

یادمان باشد که بابانوئل بودن

نه کریسمس می‌خواهد، نه لباس قرمز

نه برف، نه سورتمه، نه حتی ریشِ سفید ...!

 

کاش لااقل یکبار برای معصومیتِ کودکانه‌ای، بابانوئل شویم ...!


کپی نوشت از وبلاگ شاعرتمام شده.

زن که باشی...

زن که باشی

جنس می شوی

لطیف می شوی

مثل شال های ابریشمی  قیز قلعه سی

می شکنی زود

مثل لاله های شاه عباسی

مثل آینه شمعدان جهیزیه ی مادرت


زن که باشی

اعتماد می کنی

اعتماد می کنی

اعتماد می کنی

و به قاب عکس مادربزرگت

که پنجاه سال اعتماد کرده بود

قول می دهی

که دیگر اعتماد نکنی !


پ.ن:ببخشید که هوایمان این روزها فقط شعر برمیدارد...

عاشقانه ها!

براي زيستن دو قلب لازم است

قلبي که دوست بدارد ، قلبي که دوستش بدارند

قلبي که هديه کند

قلبي که بپذيرد

قلبي که بگويد

قلبي که جواب بگويد

قلبي براي من ، قلبي براي انساني که من مي‌ خواهم

تا انسان را در کنار خود حس کنم

انساني که مرا برگزيند

انساني که من او را برگزينم

انساني که به دست هاي من نگاه کند

انساني که به دست هايش نگاه کنم

انساني در کنار من

تا به دست هاي انسان نگاه کنيم

انساني در کنارم، آينه يي در کنارم

تا در او بخندم ، تا در او بگريم...


زمستان


درود بر شما که به فکر آبروی "گلستان " خویشید!


اگر زمستان بگوید: بهار در قلب من است، چه کسی زمستان را باور می کند؟


در هر نقطه ای عـ ـشـ ـقـ ـی نهفته است.



باز هم از سر نو...

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان



لیلی گفت: خُب، بیا صحنه را یکبار دیگر بچینینم این جور صحنه ها دیگر طرفدار ندارند! باید جای یکسری چیزها را عوض کنیم تا بهتر بشود. مثلا عشق برود جایش را به دوست داشتن بدهد یا اینکه اصلا همیشه محافظه کار بشویم و اعتدال توی هر کاری داشته باشیم اصرار به انجام هر کاری نداشته باشیم...

نظامی گفت: نه! به همان شیوه ی قبل! دوباره اندک زمانی می گذرد و مدام سوال می پرسند که شما نمی دانید جای چی عوض شده؟... دیگه وقتشه لیلی جان.حاضری؟

لیلی گفت:دوباره؟ هشتصد ساله هی من از عشق مجنون می­میرم و مجنون از غصه­ ی من.

- : خوب مردم همین رو می­خوان.

- : نه گمونم. نمی­بینی تماشاچی­ ها هی دارن کمتر می­شن؟

بذار یه جور دیگه تمومش کنیم.

-: باشه! حرفی ندارم. پیشنهادت چیه؟

-: خوب مثلا بعد از یه تعلیق حسابی پدرم بالاخره  از مجنون خوشش بیاد و موافقت کنه. یه هپی­اند خانوادگی خوب!

-:  کجای این که گفتی شییه اسطوره­ ی عشق ابدی بود؟

 این جا که بالیوود نیست بچه.

-:  باشه. با هم فرار کنیم.

-: واویلا! فکر نکردی مجوزمون رو لغو می­کنن که بد آموزی داره؟

-: منظور بدی نداشتم. پس خودم با ابن سلام حرف بزنم. بگم آقای محترم من کس دیگه­ ای رو...

-: باریکلا دیگه چیا یاد گرفتی؟ نمی­گن هی رمان خوند فیلم دید هوایی شد؟ نمی­گن حیای زن چی شد؟ غیرت مرد کجا رفت؟

.-: باشه خوب مهرم حلال جونم آزاد. از ابن سلام طلاق بگیرم.

 -: حواست هست چی می­گی؟ این که شد  سست کردن بنیان خانواده.

-: پس از اصل بی­خیال عشق و مجنون. فراموشش کنم. بشینم سر خونه زندگیم و  یک عمر با خوبی و خوشی...

-: تکلیف مردم چی می­شه اون وقت؟ این همه ترانه، قصه، ضرب المثل... تکلیف دنیا چی می­شه؟ باید یه چیزی توش ثابت باشه یا نه؟ باید یه چیزی باشه که هر وقت بخوایش همون جا باشه که بود؟ که گیرم نداشته باشیش. اما بدونی که هست؟ باید یه اسطوره ای باشه که مردم فکر نکنن خیاله! لااقل یه مثالی ازش باشه که هر چیزی را جای اون عوضی نگیریم، باید به یه چیزی دلشون را بهش خوش کنن...

 

لیلی چیزی نگفت. طبق عادت گردنش را کمی به سمت شانه­ ی راست کج کرد و از لای پلک­ های نیم باز حکیم نظامی را نگاه کرد.

 از همان حالت­ ها که نمی­دانی هم­الان می­خندد یا می­زند زیرگریه.

-: پس حداقل بگو صحنه رو یه جارو بزنن. خاک خالیه.

 

درد نوشت:

قدت بلنده بیچاره، قدت بلنده!

 سرت می خوره به سقف،

 پیشونیت می خوره به طاق،

زخمی می شی...

 بده پاهات رو ببُرن.

 رو زانو هات راه برو.

 خم شو!

 یا  به زخم های پیشونیت عادت کن!...


ع.ن:

دلم برای راه رفتن خیابان بی خاطره می خواهد.

بد جور.