ارمیا


درود 


دکتر پرونده را بست. به ارمیا نگاه کرد.

- آقای ارمیا، درست گفتم؟ حال تان چه طور است؟

- این وظیفه ی شماست که بفرمایید حالم چه طور است وگرنه من همان جا هم گفتم، نه بد، نه خوب.

- خوب شما دوستی را از دست دادید. خیلی به تان نزدیک بود، نه؟

-مصطفا! نه! اصلا به من نزدیک نبود. اگر نزدیک بود که من الان این جا نبودم. من هم شهید شده بودم. مصطفا کجا و من کجا؟! او یک مرد بود. بزرگ بود. البته من هم بزرگ می شوم...

-ببخشید وسط حرف تان می آیم، اما خود این بزرگ شدن خیلی امیدوار کننده است. یعنی شما می توانید مثل مصطفا باشید. ما به این حالت امیدوار کننده می گوییم...

- شما هم ببخشید وسط حرف تان می آیم. من بزرگ می شدم،اما مثل ناخن. من را کَند و رفت.
دکتر بغضش را نیمه کاره خورد.

- پس بنویسم شهید خیلی به شما هم نزدیک نبود.

- نه، ننویسید! بنویسید نزدیک بود. خیلی هم نزدیک بود. یک متر بیشتر فاصله نداشت. بنویسید سعادت نداشته. بنویسید شانس نبوده. مسأله یک مسأله ی ساده احتمال نیست وگرنه هم او باید می رفت، هم من. یک متر که فاصله ای نیست. بنویسید ارمیا معمر آدم نیست، ناخن است. باید گرفتش، کوتاهش کرد. بنویسید هنوز هم آدم نشده، وگرنه من که تازه نمازم تمام شده بود. بنویسید...

-می نویسم، همه اش را می نویسم.


 م ن:
این متن را همون لحظه که خوندم یاد یه نفر افتادم، می شناسیدش؛ شاید به نظر شما هیچ ارتباطی به هم نداشته باشند،  ولی من ناخودآگاه یاد ایشون افتادم!

200نویسنده، 30 نهاد فرهنگی...

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان



این قلم دو سالی از عمرش را در مسؤولیتی صنفی -‌انجمن قلم ایران- گذراند و همان جا دریافت که فقط در یک قسمت از فرهنگ به نام ادبیات و فقط در یک شعبه از ادبیات به نام ادبیات داستانی، بیش از 30نهاد حمایتی در دولت وجود دارد. این 30نهاد مجموعا بیش از 200کارمند تمام وقت داشتند و اگر در یک نقطه متمرکز می‌شدند، می‌توانستند یک برج ساختمانی 15طبقه را پر کنند!

به جرات می‌گویم در هیچ کشور پیشرفته‌ای این مقدار نهاد حامی ادبیات داستانی وجود ندارد و جالب‌تر این است که مجموع داستان‌نویسان واقعی‌ای که این نهادها موظف به حمایت از ایشان بودند، از تعداد کارمندان آنها کمتر بودند! یعنی تقریبا به ازای هر نویسنده واقعی دو کارمند در دولت به صورت مستقیم برای حمایت از او حقوق می‌گیرند!

بررسی جدی مسیر بعضی از این نهادها، نکته‌های روشن‌تری را در اختیار هر علاقه‌مندی قرار خواهدداد. موفق‌ترین این نهادها شاید حوزه هنری باشد که ابتدای انقلاب 12-10 شاعر و نویسنده و فیلمساز دور هم جمع شدند و راهش انداختند. در سال اول فعالیت مجبور شدند سه کارمند به مجموعه اضافه کنند؛ یکی برای کار دفتری و دیگری مثلا به عنوان آبدارچی و سومی هم لابد برای نظارت بر نشر کارها در چاپخانه؛ یعنی نسبت‌شان بود چهار به یک. به ازای هر چهار هنرمند، یک کارمند داشتیم. در اواخر دهه 60 با جدایی- بخوانید افتراق سیاسی- نیمی از همان هنرمندان، تعداد هنرمندان اسمی کاهش یافت و نسبت کارمند و هنرمند مساوی شد.

اما در همین نهاد، در انتهای دهه 80- یعنی 30سال بعد از تاسیس- نسبت هنرمند به کارمند حتی از یک به ده هم کمتر است، این یعنی بزرگ‌تر شدن نسبت کارمند به هنرمند از 25/0 نفر به ده نفر؛ یعنی 40 برابر شدن! حالا به ازای هر هنرمند یک اندیکاتورنویس داریم و یک دفتردار و یک کارمند کارگزینی و یک کارمند امور مالی و یک کارمند روابط عمومی و یک... البته با ارزیابی آثار این دو دوره می‌شود حدیث مفصل خواند از این مجمل.

این تازه بهترین نهاد فرهنگی انقلاب اسلامی بود، وای به نهادهای فرهنگی دیگری مثل آن نهاد شهری‌ای که 20میلیارد بودجه سالانه دارد و از این مقدار باید 17میلیارد تومان حقوق بدهد به کارمندان دفتری که عمدتا از عموزاده‌ها و خاله پس انداخته‌های مدیریت‌های پرشمار هستند و با 3میلیارد باقیمانده هم حکما چراغانی کنند اعیاد رسمی و نیمه رسمی را! منابر و مجالس فراوان خواهیم داشت با سخنرانانی آماده و وعاظی پا به رکاب اما دریغ از یک مستمع و یک پامنبری... .