به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان



لیلی گفت: خُب، بیا صحنه را یکبار دیگر بچینینم این جور صحنه ها دیگر طرفدار ندارند! باید جای یکسری چیزها را عوض کنیم تا بهتر بشود. مثلا عشق برود جایش را به دوست داشتن بدهد یا اینکه اصلا همیشه محافظه کار بشویم و اعتدال توی هر کاری داشته باشیم اصرار به انجام هر کاری نداشته باشیم...

نظامی گفت: نه! به همان شیوه ی قبل! دوباره اندک زمانی می گذرد و مدام سوال می پرسند که شما نمی دانید جای چی عوض شده؟... دیگه وقتشه لیلی جان.حاضری؟

لیلی گفت:دوباره؟ هشتصد ساله هی من از عشق مجنون می­میرم و مجنون از غصه­ ی من.

- : خوب مردم همین رو می­خوان.

- : نه گمونم. نمی­بینی تماشاچی­ ها هی دارن کمتر می­شن؟

بذار یه جور دیگه تمومش کنیم.

-: باشه! حرفی ندارم. پیشنهادت چیه؟

-: خوب مثلا بعد از یه تعلیق حسابی پدرم بالاخره  از مجنون خوشش بیاد و موافقت کنه. یه هپی­اند خانوادگی خوب!

-:  کجای این که گفتی شییه اسطوره­ ی عشق ابدی بود؟

 این جا که بالیوود نیست بچه.

-:  باشه. با هم فرار کنیم.

-: واویلا! فکر نکردی مجوزمون رو لغو می­کنن که بد آموزی داره؟

-: منظور بدی نداشتم. پس خودم با ابن سلام حرف بزنم. بگم آقای محترم من کس دیگه­ ای رو...

-: باریکلا دیگه چیا یاد گرفتی؟ نمی­گن هی رمان خوند فیلم دید هوایی شد؟ نمی­گن حیای زن چی شد؟ غیرت مرد کجا رفت؟

.-: باشه خوب مهرم حلال جونم آزاد. از ابن سلام طلاق بگیرم.

 -: حواست هست چی می­گی؟ این که شد  سست کردن بنیان خانواده.

-: پس از اصل بی­خیال عشق و مجنون. فراموشش کنم. بشینم سر خونه زندگیم و  یک عمر با خوبی و خوشی...

-: تکلیف مردم چی می­شه اون وقت؟ این همه ترانه، قصه، ضرب المثل... تکلیف دنیا چی می­شه؟ باید یه چیزی توش ثابت باشه یا نه؟ باید یه چیزی باشه که هر وقت بخوایش همون جا باشه که بود؟ که گیرم نداشته باشیش. اما بدونی که هست؟ باید یه اسطوره ای باشه که مردم فکر نکنن خیاله! لااقل یه مثالی ازش باشه که هر چیزی را جای اون عوضی نگیریم، باید به یه چیزی دلشون را بهش خوش کنن...

 

لیلی چیزی نگفت. طبق عادت گردنش را کمی به سمت شانه­ ی راست کج کرد و از لای پلک­ های نیم باز حکیم نظامی را نگاه کرد.

 از همان حالت­ ها که نمی­دانی هم­الان می­خندد یا می­زند زیرگریه.

-: پس حداقل بگو صحنه رو یه جارو بزنن. خاک خالیه.

 

درد نوشت:

قدت بلنده بیچاره، قدت بلنده!

 سرت می خوره به سقف،

 پیشونیت می خوره به طاق،

زخمی می شی...

 بده پاهات رو ببُرن.

 رو زانو هات راه برو.

 خم شو!

 یا  به زخم های پیشونیت عادت کن!...


ع.ن:

دلم برای راه رفتن خیابان بی خاطره می خواهد.

بد جور.