به نام خدای آرامش



در جستجوی آرامش
با دلی مشتاق
و ارداه ای چون آتش
به جنگ برخاستم
تا قلعه ی آرزو بگشایم
و با خویش گفتم:که بی گمان آرامش از آن من خواهد بود.
اما در این نبرد تلخ ملامت بار
زندگی تلخ شد
و روح خسته
و غرور آزرده
فریاد به آسمان بر آوردم
که آخر ای خدا
مرا آرامش بخش وگرنه هلاک خواهم شد
اما از ستارگان گنگ و نا شنوا
برق هیچ پاسخ ندرخشید
سرانجام شکسته و نومید
سر فرود آوردم
خود را فراموش کردم و گفتم
بگذار هر چه مشیت اوست جاری شود
و همان دم بر چشمه ی آرامش فرود آمدم...