طلاق...
به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان
زن دایی بنده اسمش «سوسن» بود و دایی او را «سوسی» صدا میکرد. زن دایی خیلی بدش میآمد که دایی عوض صداکردنش (چه به نام سوسن و چه «سوسی») سوت بزند. حق هم داشت. آدم که در خانه برای صدا کردن همسرش سوت نمیزند. مدتی بود که بغل خانه دایی اینا یک شعبه از رستورانهای زنجیرهای بوف باز شده بود. آن شب زن دایی مدام میگفت از بوف پیتزا بگیریم و دایی هم دائم اصرار میکرد که «من پیتزا دوست ندارم.» و چون زن دایی نان سنگک دوست نداشت از سرلج میگفت: «من میرم نون سنگک میخرم با پنیر و خیار و گوجه میخوریم این جوری حس وطنپرستیمون هم تقویت میشه. چون غذامون میشه رنگ پرچم ایران.»
عاقبت هم حرف دایی به کرسی نشست. رفت و نون سنگک خرید و به خانه آورد. زن دایی از حرصش سنگهای پشت نان را نگرفت. دایی داشت لقمه دوم را گاز میزد که سنگ رفت زیر دندانش. لذا دندان جلوییاش شکست و افتاد. دایی زرنگتر از آن بود که نفهمد سنگ نان چرا گرفته نشده. ولی دندان روی جگر گذاشت و چیزی نگفت.
بعد از شام، دایی همسرش را صدا زد که بگوید برایش چای بیاورد لطفاً. ولی وقتی گفت «سوسی» چون دندانش افتاده بود، «سوسی» گفتنش مثل صدای سوت شد. لذا زن دایی عصبانی شد و جیغ و داد کرد. دایی هم داد زد. همسایهها آمدند کمک کنند تا دعوا فیصله پیدا کند، ولی متأسفانه چند نفر آشوبگر بین آنها بود که دایی را تحریک کردند.
دایی تلویزیون را شکست، زن دایی ظرفهای چینی را. دایی آینه میز توالت را شکست، زن دایی هاون را آورد بالا برد و کوبید به کاسه توالت فرنگی. دایی به نوه عموی زن دایی فحش داد و زن دایی به مادر دایی و...
خلاصه دایی و زن دایی از هم جدا شدند. بر همگان واضح و مبرهن است که رستورانهای زنجیرهای بوف، به استناد زنجیرهای بودنشان، لاجرم مال خانواده هاشمی است. اگر خانواده هاشمی دم خانه دایی بنده رستوران زنجیرهای باز نکرده بودند، الان دایی و زن دایی بنده زندگی خوبی داشتند. بنابراین بنده از خانواده هاشمی اعلام جرم میکنم.