رابطه ایدز با ژنو

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان



رئیس دفتر یونیسف در ایران گفته است: «بر اساس مقاله‌ای که وزارت بهداشت در سال 2010 انجام داده است، 16 درصد نوجوانان دختر و 20 درصد نوجوانان پسر، راه انتقال HIV را می‌دانند بنابراین 80 درصد نوجوانان کشور ایران از راه‌های انتقال HIV ایدز بی‌اطلاع هستند.»

http://negaresh.snn.ir/Images/News/Editor/image/fazayemajazi/%D8%B8%D8%B1%DB%8C%D9%81.jpg

اول که خبر را در همین سایت خبرآنلاین خواندم، متعجب شدم. چون «مقاله» یا «نوشتنی است» یا «منتشر کردنی است» یا «خواندنی». مقاله «انجام دادنی» نمی‌دانم چیست. تا اینکه به تاریخ مقاله نگاه کردم که سال 2010 بود. فهمیدم اشکالی در کار نیست. در آن سال‌ها ایران یک‌طوری بود که اساساً همه چیز انجام می‌شد.

صبح بعد از انجام خواب، صبحانه را انجام می‌دادیم. بعد تلویزیون را روشن انجام می‌دادیم. مجری اخبار را انجام می‌داد و می‌گفت که دولت در حال انجام دادن همه چیز است، البته گروهی مخالف می‌خواهند که دولت انجام ندهد ولی رئیس جمهور و دولت با شدت هرچه تمامتر مخالفان را انجام خواهد داد تا بتواند خدماتش را به ملت انجام بدهد. بعد به دفترمان می‌آمدیم و کارهایمان را انجام می‌دادیم. بعد از کار در ترافیک انجام داده می‌شدیم تا به خانه برسیم و الباقی امور زندگی را انجام بدهیم.

- اولاً که نوجوانان 2010 الان قدم به سال‌های جوانی گذاشته‌اند و اگر لازم باشد و پا بدهد، برخی‌شان همه رقمه بلدند ایدز منتقل کنند، لذا آمار غلط است.

- گویا گروهی 20 نفره از نوجوانان سال 2010 به طوری کاملاً خودجوش در اعتراض به این گزارش یونیسف، جلوی دفتر ریاست جمهوری تظاهرات میلیونی کرده‌اند و خواستار انحلال دولت و لغو مذاکرات ژنو، مرگ زودرس کاترین اشتون و ایدز گرفتن جان کری شده‌اند، آن هم با شدت هرچه تمامتر.

- یکی از همین نوجوانان خودجوش معترض به خبرنگار سایت «رئیس جمهور قبلی نیوز» گفت: «والا ما اون دوره همه‌اش سرمون توی کتاب و درس بود. اصلاً فساد به این گستردگی نبود که کسی بخواد بدونه چه‌جوری می‌شه ایدز گرفت. مورد داشتیم که طرف می‌خواسته ایدز بگیره، 8 سال تلاش کرده آخرشم کسی رو پیدا نکرده که برایش ایدز انجام بده. ولی الان دارن از طریق ژنو کرور کرور ایدز انجام می‌دن!»

گزارش صدروزه من به روحانی

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان


... و اما گزارش صدروزه من به رئیس جمهور:
- 2920 روز بلاتشبیه بودیم، حالا 100 روز است که بلاتکلیفیم.
- 100 روز است که قاضی مرتضوی روزی دو هزار تومان پس‌انداز می‌کند برای پرداخت جریمه 200 هزار تومانی‌اش.
- قبلاً وقتی از خواب بیدار می‌شدم، نگران بودم و می‌دانستم برای چه. الان 100 روز است که وقتی از خواب می‌پرم، نگرانم ولی نمی‌دانم برای چه؟
- 100 روز است که مثل گذشته هر روز به تلویزیون تلفن می‌زنم برای طلب‌های معوقه‌ام و آنها هم همان چیزهایی را می‌گویند که قبل از 100 روز پیش می‌گفتند.
- 100 روز است که پست‌های فیس‌بوک محمدجواد ظریف را لایک می‌کنم.
- 100 روز است که دیشب صدای تیشه از بیستون نیامد، فلذا شاید به خواب شیرین فرهاد رفته باشد.
- 100 روز است که دارم فکر می‌کنم با توجه به اینکه دولت قبل اساساً شوخی بود، آیا دولت شما جنبه شوخی دارد یا نه؟
- 100 روز است که دارم فکر می‌کنم آیا قاتل بروس‌لی در این دوره پیدا می‌شود یا نه؟
- 100 روز است که نمی‌دانم آیا واقعاً مچکریم یا حدوداً مچکریم یا... اما چون 100 روز است که تچکّر (!) مد شده، ما هم هستیم.
- 100 روز است که «متشکر»، «مچکر» و «تشکر»، «تچکر» شده است در مملکت. به هر حال ما راضی هستیم خدا را چُکر!
- 100 روز است که مدیرمسئول سابق‌مان شده است رئیس دفتر اطلاع‌رسانی ریاست جمهوری. فلذا 100 روز است که هیچ اطلاعی از وی در دست نیست. شما اگر اطلاعی دارید، دیگران را از نگرانی درآورید.
- 100 روز است که صبح‌ها با هراس از خواب می‌پرم چون بابت خواب‌هایی که دیده‌ام، فکر می‌کنم خاتمی رئیس‌جمهور است. ظهرها که گرسنگی فشار می‌آورد غش‌غش می‌خندم چون فکر می‌کنم احمدی‌نژاد رئیس‌جمهور است. شب‌ها میخ می‌نشینم جلوی تلویزیون و اخبار تأکید می‌کند که شما رئیس‌جمهورید.
- 100 روز است که: من که خندم نه بر اوضاع کنون می‌خندم/ من بدین گنبد بی‌سقف و ستون می‌خندم.
- 100 روز است که اصلاح‌طلبان فکر می‌کنند کاملاً دوم خرداد شده است. اصولگرایان فکر می‌کنند تا حدودی سوم تیر شده است. در حالی که 100 روز است که هر روز، روز دیگری است و «صوفی ابن‌الوقت باشد ای رفیق.»
- 100 روز است که همه مدت را به تهیه این گزارش پرداخته‌ام بنابراین نتوانسته‌ام کار دیگری انجام بدهم. درست مثل خیلی‌های دیگر.
- 100 روز است که بوی مواد شوینده همه مملکت را برداشته. نمی‌دانم چه گذشته که همه لازم می‌دانند همه جا و همه چیز را بشویند.
- 100 روز است که منتظریم روز صدم فرا برسد.
- 100 روز است که دوره می‌کنیم شب را و روز را، هنوز را.


غریب آشنا
می‌گویند یک «نلسون ماندلا» نامی به رحمت خدا رفته است. گویا نامبرده در الباقی جهان شناخته شده است. می‌گویند شخص مزبور سیاه‌پوست بوده و بابت رنگ پوست خودش مبارزات سیاسی کرده و قریب 27 سال هم زندانی سیاسی بوده است. بعد از زندان آمده و رئیس‌جمهور شده و نه بگیر و ببندی به راه انداخته، نه انتقامی گرفته از آنها که 27 سال تسمه از گرده‌اش کشیده‌اند.
حالا که بقیه جهان عزادار شخص نامبرده است، ما هم به آنها تسلیت می‌گوییم، گرچه در کشورمان از این چیزها نداریم و کلاً ‌با موضوعات و جریانات زندگی وی بیگانه‌ایم. گشتم نبود، ‌نگردید که علافی‌اش پای خودتان است و سایر قضایا...

تفریحات اقشار آسیب‌پذیر در مجلس

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان

http://www.shadine.ir/wp-content/uploads/2011/03/99273861073829225489.jpg

باز زمستان شد و هوا بالاپایین شد و آلودگی به سر وقت‌مان آمد. نفس کشیدن سخت شده است از شدت آلودگی. آلودگی، همان آلودگی که دوست ماست. آلودگی، همان آلودگی که خودمان درستش کرده‌ایم، حالا بیخ گلویمان را گرفته و راه نفس را بسته است. باز خودمان یک چیزی درست کردیم که شد بار خاطرمان. همیشه یک چیزهایی درست می‌کنیم که تویش می‌مانیم و هضمش برای خودمان هم سخت می‌شود.

آنقدر آلاینده‌های هوا زیاد شده که به قول دوستی با هر نفس نیمی از جدول مرحوم مندلیف را در ریه می‌فرستیم. اوضاع طوری شده که هوای بازدم‌مان از هوای دم تمیزتر است و عملاً هرکدام‌مان روزی چندین مترمکعب از هوای شهرمان را با ریه‌هایمان تمیز می‌کنیم.

هر سال آلودگی که می‌آید، بحث و سخنرانی و اینها هم در باب ضرورت‌های رفع و دفع آلودگی راه می‌افتد. گویا مسئولان‌مان نمی‌خواهند از آسمان عقب بیفتند. حالا که آلودگی هوا راه افتاده، آنها هم در حد مقدورات‌شان می‌کوشند تا آلودگی صوتی ایجاد کنند.

مجلس هم دیروز با کلیات طرح انتقال پایتخت موافقت کرده است. جماعت نماینده هم آمده‌اند با شور و حرارت بسیار در موافقت و مخالفت این طرح صحبت کرده‌اند. آخر سر هم رأی داده‌اند. بعد هم لاریجانی (رئیس مجلس) گفته است: «اعتبارات انتقال پایتخت زیاد است، از این‌رو با توجه به مشخص نبودن منابع این طرح با مخالفت شورای نگهبان مواجه خواهد شد.»

یعنی این همه وقت را آقایان بخیه به آبدوغ زده‌اند و خود گفته‌اند و خود خندیده‌اند، درست مثل تفریحات ما اقشار آسیب‌پذیر!

با این حساب دور از ذهن نیست که در روزهای آینده این طرح‌ها به مجلس برود و با کلیاتش هم موافقت شود تا بعداً شورای نگهبان بگوید پولش را نداریم:

- طرح تبدیل کویر لوت به جنگل سرسبز

- طرح انتقال آب دریای خزر با سطل به دریاچه ارومیه

- طرح ممنوعیت عرق کردن و حرص خوردن نمایندگان حامی دولت قبل

- طرح پرداخت بدهی‌های صداوسیما به برنامه‌سازان

- طرح آسفالت کردن خلیج‌فارس

- طرح ایجاد سقف سنی برای سخنرانان تأثیرگذار

- طرح مبارزه با توزیع کارت هدیه

- طرح اجبار برای گفتن سخنان معقول در نطق‌های پیش از دستور

***

حالا فرض کنید این طرح انتقال پایتخت با جزئیات و کلیاتش تصویب شد و گفتند پایتخت باید برود فلان‌ شهر! از فردا گروه‌گروه جماعت نماینده مجلس مستعفی می‌شوند که چرا پایتخت را نیاوردید بندر دیر یا خاش یا علی‌آباد کتول یا جاغرق.

آن وقت تکلیف بچه‌های تهران چه می‌شود که از فردایش باید بگویند بچه یک جای دیگرند؟

- همین الانش یک نامه از این اداره به آن اداره رفتنش چندین ماه طول می‌کشد. احتماًلاً آن روزها نوه و نتیجه‌های مردم باید آواره شهرها باشند، بلکه بتوانند جواب نامه درخواست معافیت سربازی پدربزرگ‌شان را بگیرند.

- الان همه بیخ گوش همدیگریم، هیچ‌کدام از تحقیق و تفحص‌ها از ادارات به نتیجه نمی‌رسد، وای به حال آن روزها.

نظر پسران مسئولان درباره پدرشان

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان

http://vecto.rs/600/vector-of-a-cartoon-father-kneeling-to-hug-his-son-outlined-coloring-page-by-ron-leishman-18868.jpg
به مناسبت روز خانواده، پسر وزیر ارتباطات در تلویزیون درباره اوضاع و احوال ارتباطات حرف زده است و البته پدرش هم جواب او را داده.

پسر وزیر ارتباطات: «اینترنت سرعت پایینی دارد و همین موجب شده در کلاس‌های مدرسه، بچه‌ها به من بگویند برو به پدرت بگو سرعت را بالا ببرد.»
او همچنین به عدم آنتن‌دهی موبایل در خانه خودشان انتقاد کرد.
پاسخ‌های پدر به پسر را هم اگر خواستید در سایت «خبرآنلاین» بخوانید.
حالا فکر کنید پسران سایر وزرا هم انتقاداتی که در مدرسه به پدرانشان وارد می‌شود و پاسخ پدران چه می‌تواند باشد.
***
پسر وزیر نفت: «بچه‌ها توی مدرسه می‌گن چرا نفت نمی‌یاد سر سفره‌هامون؟»
وزیر نفت: «بهشون بگو  یه دفعه قبلا آوردند سرسفره، برای هفت پشت مون کافیه.»
***
پسر وزیر خارجه: «بچه‌ها توی مدرسه می‌گن کاترین اشتون اگه بیاد خونه‌تون، با همون کت و دامن میاد؟»
وزیر خارجه: «اِ ! بَده! این حرفا چیه؟!»
***
پسر وزیر دفاع: «بچه‌ها توی مدرسه می‌گن بهترین دفاع چیه؟»
وزیر دفاع: «حمله».
***
پسر وزیر بهداشت: «بابا بچه‌ها توی مدرسه دستاشونو نمی‌شورن.»
وزیر بهداشت: «تو کاری بهشون نداشته باش. وقتی مریض شدن، رفتن دکتر، دارو گیرشون نیومد، پدرشون دراومد، یاد می‌گیرن که دستاشونو بشورن.»
***
پسر وزیر راه: «بچه‌ها توی مدرسه می‌گن چرا این‌قدر خیابون مدرسه چاله‌چوله داره؟»
وزیر راه: «بهشون بگو به پسر شهردار بگن. من مسئول پر کردن راه‌های بین شهری‌ام.»
***
پسر وزیر کشور: «بابا بچه‌ها توی مدرسه می‌گن این چه وضعیه؟»
وزیر کشور: «تو هیچی نگو، ولشون کن.»
***
پسر وزیر آموزش و پرورش: «بابا بچه‌ها توی مدرسه کارای بدی می‌کنن.»
وزیر آموزش و پرورش: «عیب نداره. بزرگ می‌شن می‌رن دانشگاه بدتر می‌شن.»
***
پسر وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی: «بابا بچه‌ها توی مدرسه خیلی حرفای غیرفرهنگی می‌زنن، بیا ارشادشون کن.»
وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی: «ببین پسرم، آدم هرچی می‌بینه و می‌شنوه که نمی‌ره به باباش بگه. مگه من به بابام می‌گم که تو به بابات می‌گی؟»
***
پسر وزیر اطلاعات: «بچه‌ها توی مدرسه هیچی نمی‌گن.»
وزیر اطلاعات: «عیبی نداره پسرم ولی اگه چیزی گفتن به بابا بگی‌ ها، باشه؟»

به امید نابودی مردها

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان


http://www.pcparsi.com/uploaded/pcb2f17ecc66139735a04d110072dc3f8b_8.jpg
به امید نابودی مردها؛

کارگردان تهمینه میلانی!

روز. خارجی. داخلی. بقالی محل. خارجی

تابلوی بقالی محل: سوپرمارکت دریانی

هیبت دریانی [جیگر دراومده] بقال چاق، خشن، زشت و بسیار کم‌سواد محله است که هیچ بویی از لطافت به مشامش نخورده. او پشت دخل ایستاده و با نگاه عاری از هرگونه عطوفتش به مشتریان می‌نگرد.

سهیلاجون وارد مغازه می‌شود. سهیلاجون زنی 29 ساله، قدبلند و سرتاپا عطوفت و پاتاسر لطافت است. زنی که نگاه مهربانش پرندگان مهاجر را در آسمان آبی سواحل چمخاله تداعی می‌کند. در یک کلام او بهترین و مظلوم‌ترین زن خاورمیانه است. سهیلاجون علی‌رغم همه فشارهای همه‌جانبه، یک ‌دستی هم در سر و صورتش برده و بر زیبایی ذاتی خویش، زیبایی ظاهر را هم افزوده است. سهیلاجون یک طرف روسری‌اش را طوری گرفته که گونه زیبایش پوشیده باشد. دو انگشتش را در دهان می‌برد، صدایش را عوض می‌کند و حرف می‌زند.

سهیلاجون: هیبت‌خان، لطفاً دو تا دونه تخم‌مرغ بدین.

هیبت خان [جیگر دراومده]: سلام دخترم. چشم.

سهیلاجون جواب سلامش را نمی‌دهد.

هیبت خان [جیگر دراومده]: اِ، سهیلا خانوم چرا جواب سلام نمی‌دین؟

سهیلاجون: آقامون ممنوع کرده جز حرف یومیه راجع به خرید، چیزی به نامحرم بگیم. شمام تو رو خدا بهش نگین من همین قدرم باهاتون حرف زدم. بفهمه قیامت می‌کنه آقامون!

در همین لحظات شهلا خانوم جون، وکیل پایه یک دادگستری وارد مغازه هیبت‌خان جیگردراومده دریانی می‌شود. شهلا خانوم زنی 37 ساله و مثل ماه است. او زنی بسیار مصمم و توانا و قوی است. در نگاهش شراره‌های موفقیت و تصمیم نمایان است. طوری که هر خری می‌فهمد او چقدر زن بااستقامت و موفقی می‌باشد. هیبت‌خان جیگر دراومده دست و پایش را گم می‌کند. خودش را با تمیز کردن پیشخوان مغازه سرگرم می‌کند.

هیبت خان [جیگر دراومده]: سلام.

شهلا خانوم جون، وکیل پایه یک دادگستری: سلام و زهرمار! دو تا تخم‌مرغ بده!

هیبت خان [جیگر دراومده]: چشم!

شهلا خانوم جون، وکیل پایه یک دادگستری بدون هیچ اعتنایی به هیبت‌خان جیگر دراومده اجناس مغازه را می‌نگرد. چشمش به سهیلاجون می‌افتد.

شهلا خانوم جون، وکیل پایه یک دادگستری: سلام دخترجون. تو اسمت چیه؟

هیبت خان [جیگر دراومده]: ایشون سهیلا خانومن. آقاشون قدغن کرده با کسی حرف بزنن و گفته...

شهلا خانوم جون، وکیل پایه یک دادگستری: شما خفه. خودشون زبون دارن این سرکار خانوم. تا کی شما مردا می‌خواین جای ما حرف بزنین؟ تا کی زور و ظلم و جور و غیره؟

از اینجا به بعد هیبت‌خان جیگر دراومده کاملاً خفه‌خون می‌گیرد و هیچ نمی‌گوید مگر «آخ» آن هم در پایان فیلم البته. سهیلاجون بعد از برخورد قدرتمندانه، پراقتدار و افتخارآمیز شهلا خانوم جون، پس از سال‌ها دوباره خود سابقش را پیدا می‌کند. همان «خود» قدیمی که قبل از انقلاب در دانشگاه فعالیت سیاسی می‌کرد و از بس فعال بود «نیک‌بین» جون ازش خواستگاری کرده بود. لذا جرئت یافته، خویشتن را معرفی می‌کند.

سهیلاجون: من اسمم سهیلاس!

شهلاخانوم جون، وکیل پایه یک دادگستری: به‌به! معلومه که باسواد و فهمیده هم هستی.

سهیلاجون: بله، من فوق‌لیسانس علوم سیاسی دارم از دانشگاه تهران.

شهلاخانوم جون، وکیل پایه یک دادگستری: لابد شوهرتم بی‌سواده دیگه.

سهیلاجون: آقامون تا پنجم ابتدایی خونده. کله‌پزی داره.

شهلاخانوم جون، وکیل پایه یک دادگستری: لابد دست بزنم داره. صورتتم که پوشوندی لابد کبوده. اون مرد وحشی زده دیگه. ظلم تاریخیه دیگه. ظلم تاریخی می‌کنن این قوم لندهور بی‌سواد و عاری از فرهنگ و مهربانی. این قومی که دستشان تا حوالی آرنج به خون جنس ضعیف آغشته است و برخلاف اعلامیه جهانی حقوق بشر رفتار می‌کنن. بذا ببینم کبودی صورتتو. ببینم چقدر می‌شه دیه‌ش.

سهیلاجون: نه. کبودی نیس. تبخال زدم. آخه خواب ترسناک دیدم.

شهلاخانوم جون، وکیل پایه یک دادگستری: دیگه بدتر. از بس که اون شوهر جز جیگرزده‌ات خون به دلت کرده و در حقت ظلم کرده، شب‌هام خواب ترسناک می‌بینی. وقتی صب تا شب شوهر آدم کله بپزه، معلومه که آدم خواب ترسناک می‌بینه. مردا همه‌شون کله‌پزن. مهندس کامپیوترم که باشن ذاتشون کله‌پز و سلاخه!

آثار تصمیم و تحول در عمق چشم‌های سهیلاجون به چشم می‌خورد. غم مبهمی که در نگاهش لانه کرده بود رنگ می‌بازد و اقتدار ویژه‌ای جای آن را می‌گیرد.

سهیلاجون: حالا باید چه جوری از دست این دیو کله‌پز رها بشم؟

شهلاخانوم جون، وکیل پایه یک دادگستری: اونش با من. یه دادخواست طلاق برات می‌نویسم که مو لای درزش نره. خود من تا حالا با پنج تا از این کله‌پزهای بالفطره ازدواج کردم و بعد سه ماه با اولین دادخواست شرشون رو کم کردم. فقط یه آرزو داشتم که بهش نرسیدم. اونم الان با کمک تو بهش می‌رسم. [فریاد می‌زند] ما می‌تونیم!

سهیلاجون [فریاد می‌زند]: آره، ما می‌تونیم.

خروش آغاز می‌شود. تصاویر اسلوموشن از شکسته شدن اجناس گوناگون مغازه. دست شهلا خانوم جون وکیل پایه یک دادگستری که چاقوی ضامن‌داری را در دست سهیلاجون می‌گذارد. شکسته شدن اجناس. شکم‌گنده هیبت دریانی جیگر دراومده. دست سهیلاجون که ضامن چاقو را می‌زند. تیغه چاقو باز می‌شود. شکسته شدن اجناس. نگاه مبهوت هیبت دریانی جیگر دراومده. تیغه چاقوی دیگری در دست شهلاجون وکیل پایه یک دادگستری باز می‌شود. شکسته شدن اجناس. دو دست زنانه به ترتیب چاقو را به پهلوهای هیبت دریانی جیگر دراومده فرو می‌کنند.تصویر چهره هیبت دریانی جیگر دراومده که آثار درد در آن نمایان است.

هیبت [جیگر دراومده]: «آخ»!

خون که روی پیراهنش می‌دود. شیشه قدی مغازه که رویش نوشته «سوپرمارکت دریانی» فرو می‌ریزد. جنازه هیبت دریانی جیگر دراومده.

سهیلاجون و شهلا خانوم جون وکیل پایه یک دادگستری، دست در دست هم در پیاده‌رو دور می‌شوند. و دو تخم‌مرغ در دست دیگر هر کدام است. موسیقی «یار دبستانی» روی تصویر دور شدن آن‌ها.

کی می‌تونه جز من و تو

درد ما رو چاره کنه

دست من و تو باید این

پرده‌ها رو پاره کنه

در انتها تیتراژ بر روی تصویر استیلیزه فرشته ترازو به دست عدالت حرکت می‌کند.

وضعیت دلار در بازار و صیغه در دانشگاه

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان


http://uploadtak.com/images/g9149_Iran_dollar_021012.jpg

اول - دلار

اسدالله بادامچیان: «آقای احمدی‌نژاد در آغاز دولت خود وعده داده بود اقتصاد را فعال و مردم را در معیشت و امور اقتصادی راضی کنند. مردم انتظار دارند دولت رفاه عادلانه اقتصادی و آسان‌سازی اداره معیشت آنها را در اولویت قرار دهد.»

- «مردم انتظار دارند» یا «انتظار داشتند» ؟ به گمانم حاج‌آقا یه 8 سالی تأخیر دارند.
- قیصر، کجایی که مردم 8 ساله انتظار دارن!
- حاج‌آقا این همه حضور فعال و مؤثر برای سن و سال شما مناسب نیست. شما چرا با این حالتون؟ خدای ناکرده از شدت سلامتی‌تان به خطر می‌افتد و هیأت‌های مؤتلفه یکی از فعال‌ترین، کم‌سن‌و سال‌ترین و جوان‌ترین اعضایش را از دست می‌دهد.
- اساساً شما فقط سالی یک‌بار اظهارنظر بفرمایید و بفرمایید: «عیدتان مبارک» کفایت می‌کند. راضی به این همه زحمت نیستیم.

بادامچیان: «به نظر می‌رسد پس از مشکل‌آفرینی در مورد قیمت مرغ دوباره مدار اشکال‌آفرینی‌ها به حوزه ارز و طلا برگشته است. دولت باید هرچه زودتر بساط این اشکال‌آفرینی را جمع کند.»
- چه خوب است که آقای بادامچیان در این‌باره یکه و تنها به میدان آمده است. این میزان شجاعت ستودنی است. چون همه با گرانی مرغ و ارز و دلار موافقند و اعلام موافقت هم کرده‌اند. فقط ایشان طی یک عمل متهورانه اعلام مخالفت کرده‌اند که شایسته تقدیر است.
- مملکت‌داری هم سخت است. مشکل مرغ را حل می‌کنی، مشکل تخم‌مرغ پیش می‌آید، مشکل تخم‌مرغ را حل می‌کنی، مشکل ارز پیش می‌آید، مشکل ارز را حل می‌کنی، مشکل صیغه پیش می‌آید.

دوم - صیغه

آقای قرائتی خطاب به وزیر و رؤسای دانشگاه‌ها گفته است: «ازدواج موقت باید در دانشگاه‌ها راه بیفتد.» دانشجو هم گفته: «درباره ازدواج موقت دانشجویان برنامه‌ای نداریم.»

از طرفی دانشجو که وزیر علوم است، گفته: «دانشگاه‌های تک‌جنسیتی خواست همه است.» آقای دانشجو اساساً یک طوری است که خوب متوجه خواست همه می‌شود. فقط نمی‌دانم چرا آقای قرائتی را جزو «همه» حساب نمی‌کند. تازه ایشان فرموده‌اند: «ما در فضایی حرکت می‌کنیم که دین برای ما ترسیم کرده است.» با این حساب تکلیف فضای دلپذیری که آقای قرائتی برای دانشگاه ترسیم کرده، چه می‌شود؟
حالا فرض کنیم آنچه هر دو بزرگوار تشخیص داده‌اند که باید بشود، بشود با این حساب تکلیف صیغه در دانشگاه‌های تک‌جنسیتی (!) چه می‌شود؟
بالاخره باید مشکل حل بشود. یا به توصیه آقای دانشجو مشکل از بیخ و بن باید حل شود یا باید راه حل میانبر آقای قرائتی را به کار بست. به نظر بنده به عنوان یک کارشناس جهانی در عرصه مرغ، تخم‌مرغ، ارز، سکه و ازدواج موقت، تنها راه حل بریدن سر گاو است، نه شکستن خمره.

آش رشته

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان

آش بپزید برای دیگران. ویژگی‌ آش این است که همه چیز در آن مخلوط است. بنابراین دیگران به سختی می‌توانند تشخیص دهند که چه به خوردشان می‌دهید. فرمول‌تان هم لو نمی‌رود.

- مهم نیست که چه پخته‌اید. مهم آن است که چطور آن را تزئین کرده‌اید و در چه ظرفی سر سفره مردم گذاشته‌اید.

- هیچ‌وقت غذایتان را شور نکنید. کم‌نمک بپزید. دیگران اگر بخواهند، خودشان به اندازه لازم نمک می‌زنند. مردم اساساً به همین میزان دموکراسی راضی‌اند. به وقتش هم می‌توانید بگویید: «من همان کسی هستم که حتی میزان نمک غذا را هم به عهده شما گذاشته‌ام.» در چنین شرایطی امکان ندارد کسی یادش بیاید که شما اساساً نوع غذا را نپرسیده‌اید و با تصمیم شخصی‌تان آن را پخته‌اید.

- اصلاً اهمیتی ندارد که غذایتان خوشمزه است یا بدمزه. مهم این است که خیلی به مهمان‌تان تعارف کنید.

- بد‌ترین و بی‌کیفیت‌ترین غذا، با یک دسر خوب ختم به خیر می‌شود؛ ضمن اینکه دسر معمولاً خیلی ارزان‌تر از غذای اصلی برایتان تمام می‌شود.

- حتماً ته‌دیگ را سر سفره بیاورید. این‌طوری به مهمان‌تان حالی کرده‌اید که همه غذا را آورده‌اید. پس انتظارش بی‌خودی بالا نمی‌رود.

- برای خودتان دست‌کم یک‌سوم مهمان غذا بکشید. مسلماً مهمان شرمنده از مهمان‌نوازی‌تان از میزان غذایی که در آشپزخانه روانه معده‌تان کرده‌اید، بی‌خبر است. کسی که معده صاحبخانه را سونوگرافی نمی‌کند.

- حتماً زرده و سفیده نیمرو را قاطی کنید. این‌طوری هرگز معلوم نمی‌شود چند تخم‌مرغ هزینه کرده‌اید. اگر خاگینه باشد که چه بهتر، باد می‌کند و اساساً بیشتر به نظر می‌آید.

- هرگز حین آشپزی تصویر صورت خودتان را پشت ملاقه نگاه نکنید. چون زشت به نظر می‌رسید و از میزان عشق و علاقه‌تان به خودتان کاسته می‌شود.

- همیشه پرسروصدا آشپزی کنید و الکی ظرف‌ها را به هم بزنید و گاهی بی‌خودی بگویید: «آخ سوختم» این‌طوری دیگران بیشتر شرمنده می‌شوند و هرقدر غذایتان بدمزه باشد، بی‌خود خودشان را موظف می‌بینند که به پاس تلاش‌های طاقت‌فرسا و بی‌وقفه‌تان، از غذا تعریف و از شما تشکر و تمجید بیشتری بکنند.

- یک کمی غذا ته یک ظرف ارزان‌قیمت بریزید و دور از چشم دیگران آن را وسط آشپزخانه به زمین بکوبید. بعد بگویید: «ای وای شرمنده نصف بیشتر غذا ریخت!»

- جلوی مهمان‌ها با فرزندتان که قصد کشیدن غذا دارد، دعوا کنید و به او بگویید کمتر غذا بکشد. کارکرد این شیوه در احساس گناه و خجالت مهمان و ایمانش به مهمان‌نوازی شما، فوق‌العاده است.

پسر، دختر، شما متهمید!

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان

تمام دوران نوجوانی‌ام در حسرت داشتن یک دوره لغتنامه دهخدا گذشت. آن روزها به نظرم مهم‌ترین آدم‌های جهان کسانی بودند که یک دوره لغتنامه دهخدا در کتابخانه‌شان داشتند و عکس‌هایشان در حالی توی مجلات چاپ می‌شد که جلوی کتابخانه‌شان نشسته بودند و پنجاه جلد لغتنامه دهخدا با صلابت هرچه تمام‌تر پشت‌سرشان توی قفسه‌ها جا گرفته بود.

هنوز هم دهخدا ندارم. اما عادت کرده‌ام که برای هر لغتی به لغتنامه دهخدا رجوع کنم. جالب است که مدتی است سایت لغتنامه دهخدا هم در اینترنت فیلتر شده و صدایی هم از کسی درنمی‌آید. به هر حال به سراغ نسخه 15 جلدی لغتنامه دفتر دوستم برای یافتن معنی درست «اختلاط» رفتم و در جلد یک صفحه 1509 دیدم که نوشته:
اختلاط: آمیخته شدن، در هم شدن، امتزاج، التباس، التباک، آمیختن، درآمیختن.
حالا با این حساب تکلیف جمله کامران دانشجو، وزیر علوم چه می‌شود که گفته است: «مشارکت دانشجویان دختر و پسر برای پیشرفت علمی کشور لازم است. اما اختلاط به سبک غربی مردود است.» بی‌خیال علم لغت شویم و به همان شیوه خودمان بپردازیم به موضوع.

پسر دانشجو: ببخشید خانوم، من سر کلاس نبودم، می‌تونم جزوه‌تون رو بگیرم؟
دختر دانشجو: چه مدلی؟
پسر دانشجو: جزوه گرفتن که دیگه مدل نداره.
دختر دانشجو: غربی یا شرقی؟
پسر دانشجو: چه می‌دونم. غربی.
دختر دانشجو: غربی؟! برو از خواهر و مادر خودت با مدل غربی جزوه بگیر، بی‌آبرو! آهای حراست...
پسر دانشجو: چرا حراست. خب باشه به مدل شرقی جزوه‌تونو بدین.
دختر دانشجو: آهان حالا شد. آخه می‌دونی که مدل شرقی واسه پیشرفت علمی کشور لازمه.
دختر و پسر با مدل شرقی در پیشرفت علمی کشور مشارکت کردند و نتیجه مشارکت آنها در پیشرفت علمی کشور باعث شکوفایی هرچه سریع‌تر شد.
قرعه‌کشیدر زمان اکران فیلم «پایان‌نامه» اعلام شد که دو خودروی موجود در فیلم بعد از پایان اکران آن از طریق قرعه‌کشی به بینندگان اهدا می‌شود. مراسم اهدای این دو خودرو یکی، دو روز پیش برگزار شد. روح‌الله شمقدری تهیه‌کننده این فیلم در آن مراسم گفت: «مهم‌ترین هدف ما از این طرح آشتی دادن مخاطب با سینما بود که موضوع مهمی است و تاکنون افراد مختلفی درباره آن نظر داده و کارهایی هم صورت گرفته. اما متأسفانه همچنان مخاطب آن‌طور که باید با سینما آشتی نکرده است و برای حصول موفقیت باید این‌گونه طرح‌های ابداعی ادامه داشته باشند.»
1- طرح بدی نیست که یک چیزهایی از داخل فیلم را به بینندگان اهدا کنند. از فیلم «پایان‌نامه» دو اتومبیل فیلم اهدا شد. اما تکلیف هدایای فیلم‌های دیگر چه می‌شود؟ فیلم‌هایی مثل: «مرد عوضی»، «زندان زنان»، «سگ‌کشی»، «مارمولک»، «خواهران غریب»، «نارنجی‌پوش»، «دو زن»، «بوی پیراهن یوسف»، «نصف مال من، نصف مال تو»، «سنتوری»، «پوپک و مش ماشاءالله»، «زیر درختان زیتون»، «قلاده‌های طلا»، «یه بوس کوچولو»، «درخت گلابی»، «سیب و سلما»، «گاو» و...

2- البته در ادامه همان جلسه و بعد از سخنرانی تهیه‌کننده درباره اینکه هدایا به رونق بخشیدن سینما کمک می‌کند، هر دو برنده اتومبیل‌ها صحبت کردند و گفتند که برای خاطر جوایز به سینما نرفته‌اند.

گاو باید آدم باشد، نه بالعکس!

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان


اخیراً یک حرکت خودسرانه ولی هماهنگ شده، توسط دشمنان داخلی و خارجی به منظور ایجاد جو نارضایتی علیه دولت صورت گرفته. در این حرکت ناجوانمردانه و ضدانسانی، گاوها و گوسفندان و مرغ‌ها، گوشت و تخم و سایر محصولات خودشان را گران کرده‌اند تا آب به آسیاب دشمن بریزند.

لذا رئیس جمهور دستور داده که دولت به شکل فوری مبلغ چهار میلیارد دلار برای تنظیم بازار گوشت و مواد غذایی و واردات آن هزینه کند.
اقدام خوبی است. اما کاش به جای گاو و گوسفند و مرغ ذبح شده، هزینه می‌‌کردند برای وارد کردن چند کارشناس اقتصادی و روانشناس دام و طیور.
کارشناسان اقتصادی برای این که روشن کنند چرا باید جانوران این قدر در اقتصاد مملکت سُم یا پنجه داشته باشند؟ روانشناسان حیوانات برای روانکاوی این جانوران تا ریشه توهم اهمیت ایشان را مشخص کنند و با فرآیند روانکاوی پیچیده براساس نظریات «مازلو»، آنها را آدم کنند و بعد با زبان آدمیزاد حالی‌شان کنند که گاو باید آدم باشد، گوسفند باید آدم باشد، مرغ باید آدم باشد و بعد آدم هم باید آدم باشد.

معضل سینمای ایران و شمقدری پرده‌برداری الزاماً همیشه کار خوبی نیست، اما همیشه جالب توجه و جاذب اذهان است.
اخیراً یک فقره پرده‌برداری صورت گرفته که خودش نیز به پرده‌برداری ربط دارد. لذا موضوع دو برابر جالب است. جواد شمقدری، رئیس سازمان سینمایی کشور در مراسم اختتامیه نخستین جشنواره فیلم‌نامه‌‌نویسی انقلاب اسلامی از یک معضل مهم سینمای ایران پرده برداشته است. شمقدری گفته است که برای نشان دادن واقعیت‌های دوران قبل از انقلاب دچار محدودیت‌هایی هستیم و باید راهکارهایی پیدا کنیم تا مثلاً مجبور نشویم، زنان درباری را محجبه نشان بدهیم.
1- اگر بناست تاریخ را چنان مو به مو به تصویر بکشیم که مشکلمان چند تار موست، آن وقت با داستان‌های دربار ناصر‌الدین شاه و انواع سرگرمی‌های ملوکانه باید چه کنیم؟
2- به قول یک بنده خدایی در جمله‌ای مشابه «واقعاً مشکل سینمای ما چند تار موست؟»
3- با پیدا شدن این راهکار وضعیت دستمزد‌های بازیگران بدجور به هم می‌ریزد. دستمزد بازیگران زن به شدت بالا می‌رود، اما دستمزد بازیگران مرد آنقدر پایین می‌آید که می‌شود مفت. چراکه متقاضی زن برای بازیگری کم می‌شود، اما تقریباً تمام آقایان می‌شوند متقاضی بازیگری در آثار تاریخی.
4- فقط نمی‌دانم آن موقع چه کسی می‌خواهد جلوی فرج‌الله سلحشور را بگیرد که جنگ حیدری نعمتی راه نیندازد؟
5- ده‌نمکی درباره جنگ و رزمندان فیلم ساخت، شد «اخراجی‌ها» حالا فکرش را بکنید که بخواهد «درباری‌ها» را بسازد. چه شود؟!
احسنت!
خانم لاله افتخاری، نماینده کنونی تهران در مجلس در گفت‌وگو با «خبر‌آنلاین» گفته است: «در بحث سؤال از رئیس‌جمهور مواردی مطرح شد که به حق بود. اما رئیس‌جمهور پاسخ قانع‌کننده‌ای ندادند. بعضی از دوستان هم به جواب نداده رئیس‌جمهور احسنت گفتند! معلوم نشد که به چه چیزی احسنت گفتند. به عدم پاسخگویی احسنت گفتند و یا به بی‌توجهی به مجلس؟»
می‌خواستم در این باره چیزی بنویسم دیدم خانم افتخاری خودشان به شیوه سؤالاتی که من مطرح می‌کنم، سؤالات جالبی مطرح کرده در باب آن احسنت‌های معروف. لذا بسنده می‌کنم به نقل همین حکایت از عبید زاکانی:
«شخصی تیری به مرغی انداخت. خطا رفت. رفیقش گفت: احسنت! تیر‌انداز برآشفت که مرا ریشخند می‌کنی؟ گفت: نی. می‌گویم احسنت اما به مرغ.»

راستی عیدتون مبارک

اگر من جای رئیس جمهور بودم چه می کردم

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان


رئیس جمهور به مناسبت باز شدن مدارس در مهرماه، پیام فرستاده و هفتمین پرسش مهر را هم مطرح کرده است.

اول پیام:
«... بدون تردید علم لازمه کمال است و از اهالی تعلیم و تربیت استدعا دارم نگاه خود را از قله بر ندارند و به دنبال تربیت انسان‌های فرهیخته، حکیم و مهربان باشند. همچنین از فرزندان ایران می‌خواهم به قله بیندیشند.»

تحلیل پیام:
1- چرا اهالی تعلیم و تربیت باید به قله نگاه کنند اما فرزندان ایران باید به قله بیندیشند؟

2- مگر اهالی تعلیم و تربیت فرزندان ایران نیستند؟

3- چرا رئیس جمهور فکر می‌کند فرزندان ایران همه بچه مدرسه‌ای هستند؟

4- ضمناً اگر آدم نگاهش را از قله برندارد که جلوی پایش را نمی‌بیند! آن وقت ممکن است بیفتد در چاله و چاه و غیره. تا جایی که من تا به حال فهمیده‌ام آدم باید نیم نگاهی به قله بیندازد ولی هوای جلوی پای خودش را داشته باشد. سر به هوایی کار دست آدم می‌دهد.

دوم - پرسش:
رئیس جمهور گفته است: «امسال از کل جامعه فرهنگی و تعلیم و تربیت کشور بخصوص جوانان و نوجوانان عزیز سوال می‌کنم که برای ساختن و سعادت و اعتلای نام ملت ایران و پیشبرد امور کشور اگر به جای رئیس جمهور بودند اولویت خود را انجام چه کاری قرار می‌دادند؟

با مسائل جهانی چگونه برخورد می‌کردند؟ برای ریشه کنی فقر و آبادانی ایران و خدمت به اقشار مختلف مردم چگونه برنامه‌ریزی می‌کردند؟ و در زمینه پیشرفت علمی، صنعتی و اقتصادی کشور چه اهدافی در نظر گرفته و برای دفاع از حقوق ملت ایران در عرصه‌های مختلف چه می‌کردند؟»

پاسخ‌‌های پرسش:
به سوال مطروحه رئیس جمهور افراد گوناگونی پاسخ دادند که برای رعایت حال خودم و ایشان و البته به اختصار، از درج اسامی ایشان معذوریم.

- من به همین روال کنونی ادامه می‌دادم تا این یکی دو کشور باقی مانده هم منزوی شوند و ما بمانیم و کشور دوست و برادر سوسیالیست ونزوئلا.

- من همچنان به قله نگاه می‌کردم. فوقش چند تا سوسک و مورچه می‌رن زیر پای آدم له می‌شن که خیلی مهم نیست.

- من تقسیم کار می‌کردم. مدیریت داخل کشور رو می‌دادم به دوستان در دفتر ریاست جمهوری، خودم هم بکوب به مدیریت جهان می‌پرداختم.

- من سیب زمینی می‌کاشتم.

- من وزارتخونه‌ها رو توی هیئت دولت چرخشی می‌کردم. هر کس بعد از یک هفته می‌شد وزیر وزارتخونه‌ای که وزیرش روی صندلی بغلی در هیئت دولت می‌‌شینه.

- من سخنرانی می‌کردم.

- من ونزوئلا رو به عنوان «ایران 2» زیر مجموعه خودمون اعلام می‌کردم.

- من یه نفر رو می‌فرستادم تا بره یه آمریکای دیگه کشف کنه که برای رابطه با ما ناز نکنه.

- من فقر را به طور مساوی بین همه تقسیم می‌کردم البته منهای اونا که از بقیه مساوی‌ترن.

- منظورتون در کدوم دوره‌ست؟ اون موقع که شرایط کنونی نبود؟ بعدش که شرایط کنونی شد یا الان که شرایط کنونی‌تره؟

- من اجازه می‌گرفتم، آب می‌خوردم، بعد به سوال‌ها پاسخ می‌دادم.

- من قهر می‌کردم. قهر قهر تا روز قیامت!

طلاق...

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان

کاریکاتور طلاق

زن دایی بنده اسمش «سوسن» بود و دایی او را «سوسی» صدا می‌کرد. زن دایی خیلی بدش می‌آمد که دایی عوض صداکردنش (چه به نام سوسن و چه «سوسی») سوت بزند. حق هم داشت. آدم که در خانه برای صدا کردن همسرش سوت نمی‌زند. مدتی بود که بغل خانه دایی اینا یک شعبه از رستوران‌های زنجیره‌ای بوف باز شده بود. آن شب زن دایی مدام می‌گفت از بوف پیتزا بگیریم و دایی هم دائم اصرار می‌کرد که «من پیتزا دوست ندارم.» و چون زن دایی نان سنگک دوست نداشت از سرلج می‌گفت: «من می‌رم نون سنگک می‌خرم با پنیر و خیار و گوجه می‌خوریم این جوری حس وطن‌پرستی‌مون هم تقویت می‌شه. چون غذامون می‌شه رنگ پرچم ایران

عاقبت هم حرف دایی به کرسی نشست. رفت و نون سنگک خرید و به خانه آورد. زن دایی از حرصش سنگ‌های پشت نان را نگرفت. دایی داشت لقمه دوم را گاز می‌زد که سنگ رفت زیر دندانش. لذا دندان جلویی‌اش شکست و افتاد. دایی زرنگ‌تر از آن بود که نفهمد سنگ نان چرا گرفته نشده. ولی دندان روی جگر گذاشت و چیزی نگفت.

بعد از شام، دایی همسرش را صدا زد که بگوید برایش چای بیاورد لطفاً. ولی وقتی گفت «سوسی» چون دندانش افتاده بود، «سوسی» گفتنش مثل صدای سوت شد. لذا زن دایی عصبانی شد و جیغ و داد کرد. دایی هم داد زد. همسایه‌ها آمدند کمک کنند تا دعوا فیصله پیدا کند، ولی متأسفانه چند نفر آشوبگر بین آنها بود که دایی را تحریک کردند.

دایی تلویزیون را شکست، زن دایی ظرف‌های چینی‌ را. دایی آینه میز توالت را شکست، زن دایی‌ هاون را آورد بالا برد و کوبید به کاسه توالت فرنگی. دایی به نوه عموی زن دایی فحش داد و زن دایی به مادر دایی و...

خلاصه دایی و زن دایی از هم جدا شدند. بر همگان واضح و مبرهن است که رستوران‌های زنجیره‌ای بوف، به استناد زنجیره‌ای بودنشان، لاجرم مال خانواده هاشمی است. اگر خانواده هاشمی دم خانه دایی بنده رستوران زنجیره‌ای باز نکرده بودند،‌ الان دایی و زن دایی بنده زندگی خوبی داشتند. بنابراین بنده از خانواده هاشمی اعلام جرم می‌کنم.