عجب صبری خدا دارد!

اگرمن جای او بودم، همان یک لحظه ی اول، که اول ظلم رامی دیدم ازمخلوقِ بی وجدان ، جهان را با این همه زیبایی وزشتی ، به روی یک دگر، ویرانه می کردم .

اگرمن جای او بودم،که درهمسایه ی صدها گرسنه،چند بزمی گرم عیش ونوش می دیدم ، نخستین نعره ی مستانه راخاموش آن دم ، برلب پیمانه می کردم .

اگرمن جای او بودم، که می دیدم یکی عریان و لرزان، دیگری پوشیده ازصد جامه ی رنگین، زمین وآسمان را واژگون ، مستانه می کردم .

اگرمن جای او بودم، نه طاعت می پذیرفتم ، نه گوش از بهر استغفاراین بیدادگرها تیز کرده،پاره پاره درکف زاهد نمایان،سبحه ی صد دانه می کردم.

اگرمن جای او بودم، برای خاطرتنها، یکی مجنونِ صحراگردِ بی سامان ،هزاران لیلیِ نازآفرین را کوبه کو، آواره و، دیوانه می کردم .

اگرمن جای او بودم، به گرد شمع سوزانِ دلِ عشاقِ سرگردان ،سراپای وجودِ بی وفا معشوق را ، پروانه می کردم .

عجب صبری خدا دارد!

چرا من جای او باشم ؟ همین بهتر که او خود، جای خود بنشسته و تاب تماشای تمام زشت کاری های این مخلوق را دارد وگرنه من به جای او، چو بودم یک نفس ، کِی عادلانه سازشی باجاهل وفرزانه می کردم .