مادر: چه مشکلی؟ چی از این مشکلتر که پاشو کرده تو یه کفش که می خواد رئیس جمهور بشه.

دکتر: (با تعجب) رئیس جمهور بشه؟ تکلیف و بلوغ چه ربطی...

مادر: درد منم همینه آقای دکتر! می گه هر کسی به محض این که احساس تکلیف کرد باید رئیس جمهور بشه.

دکتر: (متفکر) بچه چندمتونه؟

مادر: شونزدهم آقای دکتر!

دکتر: (حیرتزده) نشنیدم، دوباره بگین.

مادر: شونزدهم آقای دکتر!

دکتر: ازدواج فامیلی داشتین؟

مادر: بله آقای دکتر! شوهرم به قول خودش با حفظ سمت، پسر دایی مم هست.

دکتر: تو بچه هاتون علائم عقب افتادگی یا صرع یا جنون نداشتین؟

مادر: نه آقای دکتر! ولی همه اونهام زودتر از سن طبیعی تکلیف شدن.

دکتر: (با تمسخر) اونام رئیس جمهور شدن؟

مادر: تمسخر نکنین آقای دکتر! خدای نکرده سرتون میاد.

دکتر: نه، مادرم، ببخشید. قصد استهزاء نداشتم. سوالم جدیه. می خوام ببینم اونا چه کار کردن؟

مادر: اونا هر کدام به یه کسب دیگه مشغول شدن. فقط اینه که میون اینهمه شغل آبرومند...

دکتر: البته خب حق داره. بچه های حالا خیلی بیشتر از قدیم می فهمن.

پسر: قربون دهنت دکتر جون!

دکتر: (در ادامه حرفش با اشاره به پسر) حتی عقب افتاده هاشون.

پسر: (دمغ می شود و وا می رود) ما رو باش دخیل به چه...

دکتر: (با وسایل معاینه) بیا جلوتر پسرم!

پسر جلوتر می نشیند و دکتر همچنانکه مشغول

معاینه قلب و چشم و گوش و حلق اوست با مادر

حرف می زند.

دکتر: ببین مادر من! این بیماری خیلی غیر طبیعی نیست. توی این چندساله که میکروب سیاست، همه جا منتشر شده، طبیعیه که بچه ها به خاطره بنیه ضعیفشون بیشتر مبتلا بشن.

مادر: (با بغض و نگرانی) حالا چی میشه آقای دکتر؟!

دکتر: (با خونسردی) چیزی نمی شه، انشاءالله این دوره رو رد می کنه، مثل هر مریضی دیگه.

مادر: (با نگرانی) ولی من مطمئنم که رد نمی کنه. من بچه هامو می شناسم. مطمئنم که تا رئیس جمهور نشه ول نمی کنه. بچه های دیگه هم...

دکتر: (چکش بر زانوی پسر می زند) اونام به هر چی می خواستن رسیدن؟!

مادر: بعله. این مریضی، ارث پدرشونه. همه شم از احساس تکلیف شروع می شه.

دکتر: پدرشون؟ اون احساس تکلیفش به چه بود؟

مادر: به این که منو بدبخت کنه. ده سالش بود که آمد منو گرفت. از بس احساس تکلیف می کرد.

دکتر: (پس از لحظاتی فکر و تأمل) خب ولش کنین. بذارین اینم به تکلیفش عمل کنه. حالا مگه چی می شه رئیس جمهور بشه؟!

پسر: آخ قربون دهنت.(از جا می جهد و به سمت دکتر هجوم می برد) بذار ببوسم دهنتو.(دکتر با اکراه گونه اش را جلو می دهد) می دونستم اهل فهم و کمالاتی دکتر!

مادر: (با خشم و عصبانیت) ولش کنم بذارم رئیس جمهور بشه؟! مگه بچه مو از سر راه آوردم!؟ منو باش سفره دلمو پیش کی واکردم! شما مگه خودت بچه نداری؟

دکتر: چرا عصبانی شدی مادر! مگه من چی گفتم؟

مادر: دیگه می خواستی چی بگی؟ شما خودت راضی می شی بچه ات توسن ده سالگی، درس و مشقش رو ول کنه و به خاطره احساس تکلیف بره تو عالم سیاست؟

دکتر: (به پسر) نه، نه، نه، پسرم! به هیچ وجه نباید درس خوندن رو رها کنی. اول درستو بخون، بعد...

پسر: (با استهزاء) هه، آقارو؟! ما اگه می خواستیم درس بخونیم که احساس تکلیف نمی کردیم.

دکتر: (جا خورده و متعجب) خب، یعنی از حالا تا به سن قانونی برسی می خوای چه کار کنی. تو این سن که نمی تونی رئیس جمهور بشی.

پسر: خیلی کار داریم دکتر جون! انقدر کار داریم که به درس خوندن نمی رسیم. خود احساس تکلیف الان همه وقت منو می گیره.

دکتر: این چه حرفیه؟ تو اگه درس نخونی...

پسر: باز میگه درس! منو باش که فکر می کردم با یه آدم چیزفهم طرفم. حالا می بینم...

دکتر: (به مادر) ببخشید مادر! کار من نیست. باید ببرینش دکتر مغز و اعصاب. تخصص من فقط معده و روده است...

مادر: (با دلخوری و گلایه) خیلی ممنون! (به پسر) بلند شو بریم. (هر دو به طرف در راه می افتند)

دکتر: ولی اگه موفق شد حتما بیارینش پیش من. بهتره که زیر نظر باشه.