بایدوقت بگذاریم ویک جلسه ای باحضورخدابگیریم


ببینیم نظرش درباره ی این جهانم که این روزها بی الف شده،چیست؟!


یشنهادبدهیم یا مارا به اندازه ی خودش صبورکندویامثلا برای ماهم توضیح دهد


تابدانیم رازاین راکه چرایکی باید خواب غذای سگ های دیگری راببیند


یاچرا بچه هایی هستند به زیبایی گل ها ولی ازگل هامتنفرند ونداشتن گل برایشان آرزواست


یاچراکسی بایدرویای عریانیش رابه حراج بگذارد


یاچراباید کسی ایمانش رابه خاطرپول ازدست بدهد


چرااینجا خواستن ونداشتن قصه ی همیشگیمان شده


چرامردی باید غرورش را له کند تازندگیش تا خانواده اش له نشوند


چرالبخندهایمان عاریتی است


چراهمیشه یک چیزی کم داریم


چرادوست داشتن هایمان تکرارِمدامِ قصه ی دوستی خاله خرسس!


چرا این همه فاصله بین فرزندان آدم


چرااین همه دیدن وفقط سکوت کردن


چرااین همه درتنهایی اشک ریختن


چرااین همه درد


چرا این همه غریبگی باتو


چرا....

 


خدایا!بیخیال...


 میدانم که توهم میدانی


میدانم توهم ازاین همه دردقرص های خواب آورمیخوری که در رویای فراموشی غرق شوی


وقتی ازاین همه دیدن وفهمیدن دردت می آید...


میگویند خودکرده راتدبیرنیست!


خودمان کردیم نه؟!


تدبیری داری؟!من که ازاین همه تدبیرنداشتن درمانده شده ام


اصلا تدبیربرای این همه "چرا" ازوظایف توست،کاری نمیکینی؟!

 

 


+کاش دلش راداشتم تاازتو بخواهم کاری کنی که دیگر نفهمم...!


+دیوانه ها دنیای خوبی دارند...به آنهاغبطه میخورم...


  +خدایا!باران این لحظه هارابه خیرکن...