كودكي ها
به خانه مي رفت
با كيف
و با كلاهی كه بر هوا بود
چيزي دزديدي ؟
مادرش پرسيد
دعوا كردي باز؟
پدرش گفت
و برادرش كيفش را زير و رو مي كرد
به دنبال آن چيز
كه در دل پنهان كرده بود
تنها مادربزرگش ديد
گل سرخي را در دست فشرده، كتاب هندسه اش
و خنديده بود... :)
+ نوشته شده در شنبه شانزدهم آذر ۱۳۹۲ ساعت 18:3 توسط فاطمه کمالی
|