هیوا در من

میدانم
حالا همان بی نهایتی است
که بی نهایت ازآن بیم داشتیم
حالا دیگر
با این کفش های خسته زودتر از ابرهای بی باران
به انتهای دنیا می رسم
نه!
تقصیرِدل بی دلیل تو نیست هیوا
این که دودوتا هایت
هر چیزی می شود الا چهارشنبه
همیشه مابین پنجره و حنجره
پرده ای سلام را
از چشم های منتظر می دزدد
چاره ای ناچار است
باید میان فاصله ی من تاما
گوشه ی چشمی هم به دنیای دورو داشته باشی
کار از کجا و ناکجای فردا خراب است
+ نوشته شده در جمعه یازدهم بهمن ۱۳۹۲ ساعت 23:9 توسط فاطمه کمالی
|