سلام پدربزرگ...
دلتنگم!
نه از رفتنت!
نه!
ازشانه های بی تکیه گاه بعد رفتنت!
دلتنگم!
نه از شهادتت!
نه!
از موهای سفید مادر بزرگ بعد از شهادتت!
دلتنگم!
نه از سردی سنگ مزارت!
نه!
از اشک های گرمی که ترک انداخته بر جانش!
دلتنگم!
نه از قاب عکس بی جانت!
نه!
از دیوار نیمه فرو ریخته ای که قاب عکست آنجا آویزان بود!
دلتنگم!
نمی گویم برگرد!
نه!
اما کاش دل مارا هم با خودت می بردی...
+ نوشته شده در دوشنبه یکم مهر ۱۳۹۲ ساعت 17:0 توسط فاطمه کمالی
|