و خدایی که در این نزدیکی ست...
کودکی با پای برهنه بر روی برفها ایستاده بود
و به ویترین فروشگاهی نگاه می کرد...
زنی در حال عبور او را دید، او را
به داخل فروشگاه برد و برایش لباس و کفش خرید و گفت:
مواظب خودت باش!
کودک پرسید: ببخشید خانم شما خدا هستید؟
زن لبخند زد و پاسخ داد:
نه من فقط یکی از بنده های خدا هستم!
کودک گفت: می دانستم با او نسبتی داری!!!
+ نوشته شده در شنبه یازدهم آذر ۱۳۹۱ ساعت 0:22 توسط حمیدرضا شریفیان
|