جدی نگیریم ... ( اندر احوالات مجمع 2 )
چون نگارنده خویشتن را اقيانوسي از اطلاعات آگاهي ها دانسته، به عمق يك بند انگشت
***
حكايت اول: هنر
ياد دارمي يومي من الايام نوروز ، با جمعي از هم سرانِ* شفيق اندر بوستاني خوشي همي مي گذرانديم. نوشيدني و نيوشيدني بسيار رفت، مجاز و لامجاز، آنگونه كه پيچش كمرگاه برخي دوستان طاق خويش از نواي مطربان ايراني غرب مآب از كف دادستي و سماعي كردند بس نيكو . يكي از ايشان از قِر بسيار گيج زدندي و افتادندي بر زمين و سخني بر زبان همي راندي عجيب!
همي گفت: خواهم رختِ الهي بر تن كردمي و مبلغ شوم مذهبِ خداوندگاری را...
دهان خلق از اين سخن شگرف چند ساعتي باز همي ماند. پيري از ميانه بر همي خاست و وي را چنين ندا همی داد: با اين هنر كه بنده از جنابعالي مشاهده همي نمودم، تو را پندی دادمي. ثوابِ کارِ تو در این است که جاي رخت الهي، بليط طياره ي سه بي** خَريّ و به شاگردي مُرداديان - سالك وشيخ اين هنر - همي درآيي.
* = دوستان و رفقا
** = بلادي است بس تاريخي - باقدمتي 20-30ساله - در سمت جنوب خليج هميشه پارس كه با دارايي همين ملت پارس آباداني يافته در حد تيم ملي.
***
حکایت دویّم: گاوِ نگون بخت
یومی اندر محضر شیخ الکبیر دائم الاستعفا دبیر دویّمنا ( روحم فداش و روحش فدام ) به کسب فضایل و صفات گاوی مشغولیده بودمی، که شیخ شاگردان را همی گفت: این از صفات مهم گاو است که پلکان مکتب کده* را بالا همی رود، سهل و بی اجبار. لیک همان پلکان را به ضربِ چوب و چماق پایین همی نیاید!!!
کلام شیخ به تمامت منعقد نگشته بودی که " شوخ بچه " از آخِر مکتب فریاد بر همی آورد: استادا ! مگر بالاورِ** مکتب کده ی شما معیوب بودستی که گاو نگون بخت را از پلکان بالا و پایین همی کشیدندی ؟
*=دانشکده ی قدیم **= آسانسور قدیم
***
حکایت سیّم: پریش سده ای ( سدهی )
آورده اند در زمانهای بسیار دور، ماربین را مجنونی بود بهلول گون به نام پریش سدهی. خَلق جملگی بر دیوانگی وی نظر داشتی و وی به تنهایی بر دیوانگی جمله خَلق. حکیمی بر پریش وارد آمد و بدو گفت: ای پریش به چه کاری؟ گفت: نگاریدن " اندر احوالات 2 " در کف دارم!
حکیم پرسید: زِ چه روی تو را پریش خوانند؟ گفت: از زیادتِ شهرت بر آن شدم تفقدی زنم به دیوان شعرخواجه دِیوید شیرازی، از برای یافت تخلصی درخور خویش. که این بیت آمد مر مرا:
سهم من از این همه دنیا پریشان حالی است شایدَم مغزم بسان جیبهایم خالی است
حکیم از ساده دلیِ وی بسیار در عجب ماند وپرسید: از چه در این جهان و آن جهان بیشتر ترسی؟ گفت: آنکه از قلمم یا عملم کسی را به رنجش آورد و من ندانم . و وی در آخرت راهم سد کند که آنجا من دگر هیچ ندارم...
حکیم از پاکی و صفای پریش کف کرد و سر به زیر انداخت و رفت. درحالی که زمزمه میکرد بیت زیر را:
موی تو در بادِ تنهایی پریشان تر شده است قلبِ تو چون جیبهایت از محبت پُر شده ست
پریش سدهی
این وبلاگ تنها مرجع رسمی اطلاع رسانی مجمع دانشجویان خمینی شهری دانشگاه صنعتی اصفهان است که فعالیت خود را از شهریور سال 86 به منظور دستیابی به اهدافی همچون اطلاع رسانی فعالیت های شورای مرکزی مجمع؛بررسی مشکلات صنفی دانشجویان خمینی شهری؛ آشنایی و نزدیکی بیشتر دانشجویان خمینی شهری با یکدیگر و همچنین مکانی برای انتشار دست نوشته های دانشجویان که در کمتر جایی امکان انتشار آن را دارند، می باشد که در این راستا دانشجویان خمینی شهری هم محلی را در فضای مجازی داشته باشند که احساس کنند متعلق به خود آنهاست.