نسیم زلف تو چون بگذرد به تربت حافظ 

زخاک کالبدش صــد هزار لاله برآید


درود به عطر ناب آدمیت


یه مدت بود دلم برای یه آدم هایی تنگ شده بود؛ از همونایی که بدون غل و غش حرفشون را میزنند ولی هیچ توهین و خباثتی توی حرفاشون نیست چه برسه به نگاهشون، همونایی که سر یه سوال کوچیک، سر حرف را باز می کنند و حتی وقتی دارند میرند بات؛با اینکه اسمت را هم نمی دونند؛ خداحافظی می کنند. بعدشم که توی تالار هشت بین اون همه شلوغی می بیننت،با خنده ای از سر صاف و صادقی برات دست تکون میدند. همونایی که ... خیلی آدم ند!

از همونایی که خیلی کم شدند، ماه شدند و رفتند تو آسمون. کاش آسمون به جای این همه ستاره ی چشمک زن؛پر ازماه بود. چه آسمونی میشد؛ماهِ ماه... .


م ن:

صرفا جهت ریا میگم:

خدایا شکرت توی این هفته به دو تا از این آدمای ِماه برخورد کردم.

خدایا شکرت به حرفای این دل گوش میدی!