هم شاگردی
چون حسن عاقبت نه به رندیّ وزاهدی است
آن به که کار خود به عنایت رها کنند
بگذر به میکده تا زمره ی حضور
اوقات خود ز بهر تو صرف دعا کنند
درود بر ماه مهر، فصل مهر، سال مهر و دل پر مهر!
امروز صبح که داشتم از کوچه رد می شدم سه دختر دبستانی با یونیفورم صورتی (سارافون صورتی با آستین های سفید، مقنعه سفید با روبان دور صورتی ) به مدرسه می رفتند. در راه، دو مادر با فاصله ای از هم ایستاده بودند و وقتی که بچه ها از کنار هر کدام رد می شدند هر دو با لحنی دلسوزانه گفتند "بسم الله بگید."
کمی جلوتر دختری دیگر به طرف مادرش رفت و او را بغل کرد و بوسید ولی مادر این کار را نکرد دختر با حرص گفت : بوسم کن!!
مادری دخترش را به آن طرف خیابان برد. دختر صورت گرد و چشم های روشن داشت. وقتی به آن طرف رسید مسافت کوچه تا مدرسه را می توانست به تنهایی برود.
مانتو و مقنعه های تمیز و خط اتودار، کفش های تمیز که تا امروز گرد خاک ندیده بودند و کیف های سالم؛ امروز در خیابان راه می رفت!
یاد دویدن برای رسیدن به سرویس مدرسه افتادم، وقتی که کیف را با دو دسته اش به دوش انداخته بودم و در حال دویدن دستانم جلو وعقب می رفت و کیف بالا و پایین می پرید. هر چند ثانیه هم با یک دستم مقنعه را به عقب می کشیدم در حالیکه آن یکی همچنان جلو وعقب می رفت ؛ مقنعه تنگ بود جلوی چشمانم را می گرفت...
کنارهم نشستن در نیمکت ها نمک خاص خودش را دارد، هر چند که گاهی بریدگی های لبه ی آن، مانتو را نخ کش می کرد و ساز آن روز را ناکوک .
تا دیروز بچه ها به وسایل نو و بوی تازه آن دل بسته بودند، ولی امروز دفترها و کتاب های جلد کرده، باید گشوده شود تا قلم، خط علم بر آن بنگارد. باید معلم از اندیشه ی سال ها بگوید و دانش آموز برای آینده نقش رسم کند. از امروز سفیدی کاغذ به سیاهی مداد آغشته می شود و مداد در این راه عمرش کوتاه می شود.
حاصل همه این ها آینده است؛ که زیبایی آن را "گذشت، همدلی و با دوست بودن" معنا می کند.
م ن ها !:
*چقدر دلم هوس شیطنت های آن روزها را کرده...
*اگه آن قبلا معدل 19.97 باعث اشک می شد این روزها آرزوی دانش جویان فرار از مشروطی ست. 9ترمه تمام کردن که معرکه است
*بیت اول کسی را از راه به در نکنه
* "امروز" نقل قولی از دیروز است!