قیدار
صوفی ار باده به اندازه خورد،نوشش باد
ورنه اندیشه ی این کار فراموشش باد
پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت
آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد
درود بر پاک باختنِ سرمایه ی باقی مانده از یک خطا
- حرف مردم بافتنی است شهلا جان... یکی زیر، یکی رو... گفتم ت که... نه به زیر و روی بافتنی ِمردم کاری دارم، نه به پشت و روی سجل ت...
- حالا حرف بافتنی می زنید... دو روز دیگر، خود شما که پشیمان شدید از بودنِ با من، مثلِ لباسِ چروک پاره پاره مرا...
قیدار سرش را می گیرد به سمتِ شهلا و به ابروهایش گره می اندازد و اخم می کند. بعد آرام می گوید:
- زیاد تو زنده گی خطا کرده ام، خیلی بیش تر از تو؛برای همین با آدم خطا کار راحت تر م. آدمی که یک بار خطا کرده باشد و پاش لغزیده باشد و بعد هم پشیمان شده باشد، مطمئن تر از آدمی است که تا بحال پاش نلغزیده... این حرف سنگین است... خودم هم می دانم. خطا نکرده، تازه وقتی خطا کرد و از کارتن ِآک بند در آمد، فلزش معلوم می شود، اما فلز خطا کرده رو است، روشن است... مثلِ این کفِ دست، کج ومعوجِ خط ش پیداست. از آدم بی خطا می ترسم، از آدم دو خطا دوری می کنم، اما پای آدمِ تک خطا می ایستم... با منی؟
شهلا وسط گریه لب خند می زند وسر تکان می دهد:
- با توام...
نمی گوید با شما ... می گوید، "با تو ".