بوی بهبود ز اوضاع جهان می شنوم


شادی آورد گل و باد صبا شاد آمد


مطرب از گفته ی حافظ غزلی نغز بخوان


تا بگریم، که زعـــــــهـد طربم یاد امد



درود بر طلای کثیفی که محسور کننده نیست جز برای بچه های آسمان


کمی آن طرف تر، درست زیر سایه درخت های توت، در جوی پر از اشغال، که گهگاهی آبی از وسط آن می گذرد؛بر روی چهار تایر ِکوچکِ متحرک، ساکن شده است. سطل اشغال های بزرگی را می گویم که نمیدانم چه حکمتی در کار است که گاهی به وظیفه خودشان عمل نمی کنند، یادشان می رود برای چه اینجا نشسته اند، به جای اینکه این طلای کثیف را در درون جان خود نگاه دارند؛ یا امانت به درخت توت می دهند یا به جوی تشنه.

گاهی هم بچه های خیابان، نه! ببخشید؛ بچه های آسمان برای پیدا کردن رزق و روزی از میان رزق های طرد شده مردم، در درون آن وول می خورند تا قوطی های رانی یا سس های چند جزیره یا شیشه دلستری که در خانه های اسلامی بدون الکل است، را برای ایجاد فرهنگ ِ تفکیک، جدا کنند و لباسی که کمی رنگ تیره آن به روشنش تغییر یافته و  سایزشبرای برادرشان چند سالی بزرگ تر است و دفتر 60 برگی را که فقط گوشه جلد آن پاره شده و هنوز بیشتر برگه های آن سفید است را برای نقاشی کشیدن خواهر کوچکشان ببرند تا با ذغال و یا مدادی که از قد کوتاه است، بر روی ان زندگی نقش کند.

آهای بابای شهر! یا به قول مردم شهر، مامور شهرداری؛ لطفا به داد رودل کردن های این سطل برسید. البته هنوز پر نشده دورش شلوغ شده؛ هنوز سرش شلوغ نشده و کثیفی خود را نشان می دهد. ببخشید که مردم ما هنوز نمی دانند مکان هر چیزی کجاست .... . شاید اگه دختر بچه ای که از دبستان برمی گردد پوسته کیک خود را به سبک این آدم های مدعی فرهنگ و مدرنیته به کنار آن بیندازد ... او هنوز بین تقلید و خَلق کردن ،بچه است.


م ن:...و نمی دانند هر حرفی را مکان و زمانی ست.

م ن:قرار بود داستانی روایت بشه ، ولی انقدر از اوی به ظاهر با فرهنگ گله دارم که در قالب اشغال جلوه کرد.