تیله هایی که جا گذاشتی
درود به ناشناخته هایی از جنس رویا
نه تو مرا می شناسی
نه من تو را رد می شویم از کنار هم
نه برق چشمان تو مرا می گیرد
نه اندوه نگاه من تو را
اما اگر شبی نیمه شبی
در کوچه ای ؛ پس کوچه ای
زنی را دیدی
که نمی خندد
که لبهایش پر از پچ پچه بود
کمی بایست
کمی شک کن
شاید این من باشم
که دارم دوباره و همواره
تیله هایی را می شمرم
که در دست هام جا گذاشته ای
از تو چه پنهان
می ترسم گمشان کنم
+ نوشته شده در شنبه نهم شهریور ۱۳۹۲ ساعت 10:36 توسط مطهره نجاری
|