انگار ضربه ای به او وارد شد. زانوهایش لرزیدند، پرهایش فرو افتادند، همهمه ای در گوش هایش پیچید:«ایستادن در وسط بخاطر ننگ!غیر ممکن است! آن پیشرفت بزرگ! آن ها درک نمی کنند! اشتباه می کنند! اشتباه می کنند!...»

«بخاطر بی پروایی او در نادیده گرفتن مسئولیت هایش...»صدایی جدی و باوقار این کلمات را می گفت:«زیر پا نهادن حیثیت و سنت خانواده ی مرغان...»

دروسط ایستادن به دلیل ننگ یعنی اخراج از جامعه ی مرغان تبعید و زندگی در انزوا میان صخره های دور دست:«جاناتان لیوینگستون، روزی فرا خواهی گرفت که بی مسئولیتی فاقد ارزش است. اسرار زندگانی در نظر ما نامعلوم و ناشناخته است. همین قدر می دانیم که بدنیا آمده ایم که غذا بخوریم و تا جایی که ممکن است زنده بمانیم.»

یک مرغ دریایی هرگز در حضور شورای گروه پاسخی نمی دهد، اما جاناتان به سخن درآمد: بی مسئولیتی! برادران من!

او فریاد زد:

چه کسی مسئول تر از مرغی است که به مفهوم هدف عالی تر زندگی پی برده و در جست وجوی آن است. برای هزاران سال در تکاپوی یافتن کله ی ماهی بوده ایم ولی اکنون دلیلی برای زیستن داریم. زیستن بخاطر آموختن، بخاطر اکتشاف و بخاطر رهایی! فرصتی دیگر به من بدهید و بگذارید آنچه را که یافته ام به شما نشان بدهم.

اما اقتدار گروه در هم شکسته بود.

مرغان یکصدا گفتند:

برادری ما گسسته است.

با رفتاری خشک، هماهنگ گوش های شان را گرفتند و به او پشت کردند. جاناتان بقیه ی روزهایش را در تنهایی سپری کرد. با این حال به آن سوی صخره ها ی دوردست نیز پرگشود. رنجش تنها به خاطر انزوا نبود. بلکه به این خاطر بود که مرغان دیگر از باور داشتن به پرواز شکوهمند که انتظارشان را می کشید خودداری کرده بودند . آن ها نخواسته بودند که چشما ن شان را بگشایند و حقیقت را به طور کامل ببینند.


 م ن :

از کرامات و فواید و ویتامین های مجله ی سدژ این است که "معرفی کتابش" ما را به خواندن این کتاب سوق داد و به سرانه مطالعه کشور 30 ثانیه اضافه شد(در زمان اوج میان ترم)!! باریک