نمایشگاه کوچک کتاب

بسم الله الرٌحمن الرٌحیم

مجمع دانشجویان خمینی شهری دانشگاه برگزار می کند!

نمایشگاهی کوچک،با پوش هایی بلند و کتاب هایی بزرگ.

با تخفیف ویژه:۳۰ الی ۴۰ ذرصد

از روز شنبه ۳۱/۲/۹۰ تا روز چهار شنبه ۴/۳/۹۰

هر روز صبح از ساعت ۸ الی ۱۲ و بعد از ظهر از ساعت ۱۳:۳۰ الی ۱۶:۳۰ 

در این نمایشگاه کوچک آثار نویسندگانی چون:شهید مطهری ، دکتر علی شریعتی ، سید مهدی شجاعی، جلال آل احمد و عرفان نظر آهاری و ... بفروش می رسد. 

عذر نوشت:شاید کمی دیر این مطلب زده شد ولی از کسی خواهش کردم که روز پنج شنبه این مطلب را بزند ولی نزد! و اگر متن زیاد قوی نیست عذر مرا بپذیرید چون با خستگی بسیار این متن را نوشتم.

قدم های شما عزیزان بروی چشمان من،به نمایشگاه بیایید و ما را خوشحال کنید.

از یاد رفته:

مکان نمایشگاه؛

مسجد دانشگاه(مسجدالزهرا)

 

بیا با خود بیندیشیم...

بیا وقتی برای عشق هورا می کشد احساس ، به روی اجتماع بغض حسرت گاز اشک آور بیندازیم .

بیا باخود بیندیشیم ؛

اگریک روز تمام جاده های عشق را بستند ،

اگریک سال چندین فصل برف بی کسی آمد ،

اگریک روزنرگس درکنارچشمه غیبش زد ،

اگر یک شب شقایق مرد !

                               تکلیف دل ما چیست ؟

      ومن احساس سرخی می کنم چندی ست .

      ومن از چند شبنم پیش ترخوابم نزول عشق رادیدم .

 چرا بعضی برای عشق دل هاشان نمی لرزد ؟

 چرا بعضی نمی دانند که این دنیا به تارموی یک عاشق نمی ارزد ؟

چرا بعضی تمام فکرشان ذکراست ؟

ودرآن ذکرهم یاد خداخالی ست وگویی میوه ی اخلاصشان کال است .

                    کاش ، تا دل ، می گرفت و می شکست ، عشق می آمد کنارش می نشست .

                   کاش باهردل ، دلی پیوند داشت . هر نگاهی ، یک سبد لبخند داشت .

                    کاش لبخندها پایان نداشت ، سفره ها تشویش آب ونان نداشت .

                  کاش می شد نازرا دزدید و برد ، بوسه را با غنچه هایش چید و برد .

کاش دیواری میان ما نبود ، بلکه می شد آن طرف تر را سرود .

                                                         آی مردم من غریبستانی ام !

                                                         امتداد لحظه ای بارانی ام !

شهرمن آن سوتراز پروازهاست ! در حریم آبی افسانه هاست !

شهرمن بوی تغزل می دهد ! هرکه می آید به او گل می دهد !

دشت های سبز ، وسعت های ناب                          نسترن ، نسرین ، شقایق ، آفتاب

بازاین اطراف ، حالم را گرفت .  لحظه ی پرواز ، بالم را گرفت  .         

                 می روم آن سو" تو" را پیداکنم . در دل آیینه ، جایی وا کنم .                     

                                                                                           "دکتر انوشه"

نمایش در آینده

نویسنده :علی پیمانی

تو مغازه میوه فروشی بودم.کلی میوه خریده بودم  و زیاد حواسم به محتویات داخل جیبم نبود.وقتی رفتم واسه حساب کتاب دیدم پولم کم میاد.نگران بودم. چیکار کنم؟! فروشنده که قضیه را متوجه شده بود گفت:نگران نباش برو، مهمون من باش!!!!

منم تشکر کردم و گفتم فورا واستون میارم.به راهم ادامه دادم و به قولم هم عمل کردم.

فردای اون روز با دوستانم رفته بودیم تفریح.تو پارک نشسته بودیم که یک نفر از جلومون رد شد.خیلی واسم آشنا بود.یادم اومد از هم کلاسی های دوران دبیرستانم بوده.چه روزگاری باهم داشتیم.همیشه کنار دست هم می نشستیم ولی سال آخر بینمون اختلاف پیش اومده بود.بلند شدم و دویدم به سمتش.سلام و احوالپرسی.اصلا انگار نه انگار که ما با هم مشکلی داشتیم. هم اون گذشت کرده بود و هم من!!!!

شب که داشتم به سمت خونه برمیگشتم چند نفر را دیدم که به ماشینی که پنچر شده بود داشتن کمک می کردن تا تایرش را عوض کنن!!!!

واقعا اگه میشد آینده را اینطوری به نمایش درآورد چقدر خوب می شد.

همه به هم کمک می کردن. کسی از کسی دلخور نبود. هیچکس تنها نبود.....

کاش می شد سرنوشت را از سر نوشت! ولی به نظر من کاش می شد آینده را زیبا نوشت. کاش می شد زندگی را "نمایش در آینده" کرد. با همه خوبی ها...با همه زیبایی ها و با همه صفات انسانی...

کلام آخر:

ای عشق مدد کن که به سامان برسیم....

دعوت

همه با هم

جدایی نادر از سیمین

را میبینیم

سه شنبه ی همین هفته

سینما فرهنگ شهرمون - سانس ۱۸ تا ۲۰ شب

با همکاری مشترک:

 انجمن دانش پژوهان جوان - مجمع خودمون

و مجمع دانشجویان خمینی شهری دانشگاه اصفهان و علوم پزشکی

به دوستان خود اطلاع دهید.. لطفاْ

دسته بندی زیبای انسان ها

محمد یادگاری
 

دسته اول


آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم نیستند


عمده آدم‌ها حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آن‌هاست که قابل فهم می‌شوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند.



دسته دوم


آنانی که وقتی هستند نیستند، وقتی که نیستند هم نیستند


مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هویت شان را به ازای چیزی فانی واگذاشته‌اند. بی‌شخصیت‌اند و بی‌اعتبار. هرگز به چشم نمی‌آیند. مرده و زنده‌شان یکی است.



دسته سوم


آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم هستند


آدم‌های معتبر و با شخصیت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را می‌گذارند. کسانی که همواره به خاطر ما می‌مانند. دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم.



دسته چهارم


آنانی که وقتی هستند نیستند ، وقتی که نیستند هستند


شگفت‌انگیزترین آدم‌ها در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه‌اند که ما نمی‌توانیم حضورشان را دریابیم، اما وقتی که از پیش ما می‌روند نرم نرم آهسته آهسته درک می‌کنیم. باز می‌شناسیم. می‌فهمیم که آنان چه بودند. چه می‌گفتند و چه می‌خواستند. ما همیشه عاشق این آدم‌ها هستیم. هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار می‌گیریم قفل بر زبانمان می‌زنند. اختیار از ما سلب می‌شود. سکوت می‌کنیم و غرقه در حضور آنان مست می‌شویم و درست در زمانی که می‌روند یادمان می‌آید که چه حرف‌ها داشتیم و نگفتیم.

 

شاید تعداد این‌ها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد. 

شاید...

من هر روز تغییر می کنم

نویسنده: مهرنوش برات پور

اگر توانسته باشم درقلب یک انسان

پنجره جدیدی را به سوی او باز کرده باشم

 

زندگانی من پوچ نبوده است.

 

زندگانی تنها چیزی است که اهمیت دارد

 

نه شادمانی و نه رنج و نه غم یا شادی.

 

تنفر همان قدر خوب است که عشق

 

 ودشمن همانقدر خوب است که دوست.

 

برای خودت زندگی کن

 

 

زندگانی را  آنسان که خود می خواهی زندگی کن.

 

واز این رهگذر است که تو

 

باوفاترین دوست انسان خواهی بود.

 

_من هر روز تغییر می کنم_

 

 

ودرهشتاد سالگی هم همچنان تجربه می آموزم

 

 وتغییر می کنم.

 

کارهایی را که به انجام رسانده ام

 

دیگر به من ربطی ندارد

 

دیگر گذشته است.

 

من برای زندگی هنوز نقدینه های بسیاری

 

در اختیار دارم.

خلیل جبران

نگفتن!

شايد براي تو !

 


 حرف هایی هست برای گفتن که اگر گوشی نبود نمی گوییم

 و حرف هایي هست برای نگفتن.

 حرف هایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند و

 سرمایه ی ماورایی هر کس، حرف هایی است که برای نگفتن دارد ؛

حرف هایی که پاره ی بودن آدمی اند و بیان نمی شوند مگر آنکه مخاطب خویش را بیابند .

 

"شاندل"

مقدمه کتاب آفرینش

آب دیده

نویسنده :علی پیمانی

فاتحه ای چو آمدی بر سر خسته ای بخوان

لب بگشا که می دهد لعل لبت به مرده جان

آنکه به پرسش آمد و فاتحه خواند و می رود

گو نفسی که روح را می کنم از پی اش روان

ای که طبیب خسته ای روی زبان من ببین

کاین دم و دود سینه ام بار دلست بر زبان

گرچه تب استخوان من کرد ز مهر گرم و رفت

همچو تبم نمی رود آتش مهر از استخوان

حال دلم ز خال تو هست در آتشش وطن

چشمم از آن دو چشم تو خسته شدست و ناتوان

باز نشان حرارتم زآب دو دیده و ببین

نبض مرا که می دهد هیچ ز زندگی نشان

آنکه مدام شیشه ام از پی عیش داده است

شیشه ام از چه می برد پیش طبیب هر زمان

حافظ از آب زندگی شعر تو داد شربتم

ترک طبیب کن بیا نسخه ی شربتم بخوان 

گــاه و بي گاه

به نام خداونده بخشنده ي مهربان

گاهي

آدم هاي خوب

وقت هاي بدي به هم مي رسند

و گاهي

آدم هاي بد

روز هاي خوبي با هم دوست مي شن!

گاهي آن قدر

به هم ديگه فکر مي کنيم که بي توجه از کنار هم

رد مي شيم!

و گاهي

چشم ديدن هم ديگه را نداريم و با توجه از کنار هم 

رد مي شيم!!

گاهي

ميشه گذشت و فراموش کرد

ولي گاهي

نميشه گذشت و مدام به ياد مياريم

گاهي بدون اينکه بفهميم

تو آرزوهاي دورمون همديگرو پيدا مي کنيم

و گاهي

با اينکه مي فهميم

از آرزوهاي هم فرار!

گاهي بايد

فقط نگاه کرد و لذت برد

ولي گاهي بايد

سري سر به زير داشت و دلي سر بلند 

گاهي که عاشقي،تنهاتريني

وقتي که عاشق تنهايي مي شي

رسواترين!

گاهي ... گاهي ... گاهي

..

.

..

هوای خانه چه دلگیر می شود گاهیاز این زمانه دلم سیر می شود گاهی


پراکنده ها

نویسنده :علی پیمانی


داشتم بین خاطراتم قدم میزدم که چشمم خورد به این مطالب.بدون شرح!!!!

 

تماشایی ترین تصویر دنیا می شوی گاهی

دلم می پاشد از هم بس که زیبا می شوی گاهی

نگاه گاه گاهت بازی خورشید با ابرست

که پنهان می شوی گاهی و پیدا  می شوی گاهی

به ما تا می رسی کج می کنی راهت

به قصد عاشق آزاری معما می شوی گاهی

مرا از سرخی سیب غزل هایت گریزی نیست

تو هم مانند حوا زود اقوا می شوی گاهی

 *****

چون مرغ دلم به دام هستی در شد

چندان که تپید بند محکم تر شد

 *****

من از این بند نخواهم به در آمد همه عمر

بندپایی که به دست تو بود تاج سر است

 *****

اکنون که مرا کار شد از دست چه تدبیر

تقدیر چنین بود و قضا نیست به دستم

 *****

سفینه می رود این سعی ناخدا عبث است

چو عمر می گذرد ما چرا شتاب کنیم

 *****

آن شب که دلی بود به میخانه نشستیم

آن توبه صد ساله به پیمانه شکستیم

از آتش دوزخ نهراسیم که آن شب

ما توبه شکستیم ولی دل نشکستیم

 *****

یا دل به ما دهی چو دل ما بدست توست

یا مهر خویشتن ز دل ما به در بری

 *****

تو جان منی

کسی ز جان سیر نشد....

 

بی ربط نوشت: آب طلب نکرده همیشه مراد نیست؛ گاهی بهانه ایست که قربانیت کنند!!!

 

تا اطلاع ثانوی قالب همینیه که هست

من تو گریه ام....

دیروز کلی تلاش کردم که یه قالب خوشکل بسازم و بذارم تو وبلاگ.

اماا اممماااااااااااان

امروز که اومدم دیدم بلاگفا سر خود قالب را عوض کرده

اینم هیچیییییییییی.... کلی کد های وبلاگ را خودش پاک کرده

اه./....

بووووووووووووق

انا لله و انّا الیه راجعون

هو الباقی

جناب آقای محمد یادگاری

   با نهايت تأسف و تأثر فراوان مصيبت درگذشت عموی گراميتان را به جنابعالي و خانواده محترم تسليت عرض نموده و براي آن مرحوم آرامش ابدی و براي شما و ساير بازماندگان صبر جزیل از درگاه خداوند منان خواستاريم.


جناب آقای ....

     با نهايت تأسف و تألم فراوان مصيبت درگذشت ... گراميتان را به جنابعالي و خانواده محترم تسليت عرض نموده و براي آن مرحومه غفران و مغفرت الهي و براي شما و ساير بازماندگان صبر جميل از درگاه خداوند بزرگ خواستاريم..

و اما خمینی شهری های صنعتی

     کسب مدال نقره المپیاد ریاضی کشور توسط جناب آقای علی صادق پور و همچنین انتخاب پروژه ی جناب آقای علی عمادی به عنوان پروژه برتر کارشناسی کشور در رشته مکانیک را به ایشان و همچنین تمام دانشجویان خمینی شهری تبریک عرض می نمائیم.

     به امید پیشرفت های روز افزون برای این عزیزان.




اتوبوس ها، می روند یا می آیند؟

   """اعلام دانشگاه مبنی بر توقف سرویس دهی دانشگاه به دانشجویان خمینی شهری تا اطلاع ثانوی به دلیل کمبود بودجه!!!!!!!!!!!!""خبری بود که تا حدودی همه ی ما را بهت زده کرد.

    اعضای شورای مرکزی در این مدت تمام تلاششون را می کنند که این خبر به حقیقت نپیونده و به عنوان حلقه ی اتصال بین مسئولین دانشگاه و اتوبوس رانی خمینی شهر مسئولیت خودشون را به نحو احسن انجام بدند.

   لذا برای جمع آوری امضا مبنی بر درخواست ادامه ی سرویس دهی از خمینی شهر به دانشگاه یک شنبه صبح ساعت 8:30 مقابل ساختمان مرکزی گرد هم می آئیم.

   از تمامی دانشجویان خمینی شهری خواهشمندیم که در قبال این موضوع حساس باشند و همان طور که تا کنون پیگیر این مشکل بوده اند بعد ها هم باشند تا عاقبت به آنچه می خواهیم و قسمت کوچکی از حقمان است برسیم.


انشاالله در مطالب بعدی خبرهای خوبی درباره اتوبوس ها بشنویم

فاطمه پاره ی تن من است ...

بسم الله الرٌحمن الرٌحیم

نمی دانم از او چه بگویم ؟ چگونه بگویم ؟ خواستم از بوسوئه تقلید کنم ، خطیب نامور فرانسه که روزی در مجلسی با حضور لوئی ، از مریم سخن می گفت.گفت هزار و هفتصد سال است که همه سخنوران عالم درباره مریم ، داد سخن داده اند.هزار و هفتصد سال است که همه فیلسوفان و متفکران ملت ها در شرق و غرب ، ارزش های مریم را بیان کرده اند.هزار و هفتصد سال است که شاعران جهان ، در ستایش مریم همه ذوق و قدرت خلاه شان را بکار گرفته اند.هزار و هفتصد سال است که همه هنرمندان ، چهره نگاران و پیکره سازان بشر ، در نشان دادن سیما و حالات مریم هنرمندی های اعجازگر کرده اند.اما مجموعه گفته ها و اندیشه ها و کوشش ها و هنرمندی های همه در طول این قرن های بسیار ، به اندازه این کلمه نتوانسته اند عظمت های مریم را بازگویند که :

((مریم مادر عیسی است))

 

و من خواستم با چنین شیوه ای از فاطمه بگویم ، باز درماندم :

خواستم بگویم

فاطمه دختر خدیجه بزرگ است

دیدم که فاطمه نیست.

خواستم بگویم

فاطمه دختر محمد (ص) است

دیدم که فاطمه نیست.

خواستم بگویم

فاطمه همسر علی (ع) است

دیدم که فاطمه نیست.

خواستم بگویم

فاطمه مادر حسنین است

دیدم که فاطمه نیست.

خواستم بگویم

فاطمه مادر زینب است

باز دیدم که فاطمه نیست.

نه ، اینها همه هست و این همه فاطمه نیست.

 

                                                  فاطمه ، فاطمه است.

ادامه نوشته

اینان به بال پروانه زخم می زنند!

 پیشکش به "بانوی فضیلت ها "

 

آتش که زرتشت را

 نشانه ای روشن بود بر مانایی

و ابراهیم را گلستانی بر جاودانگی نمرود

شعله ای شد

بر دروازه ی بهشت

آغاز رستنگاه گلی شکوفا

در کشاکش شعله و در،اما

قطره،قطره آب شد

گلاب شد

گل

و در از شرم به خود می پیچید

زمان ایستاد

و آتش دروازه ای شد

برای دوزخ

در همیشه به روی یک پاشنه نمی چرخد

منطق این باغ چنین است!

 

 

مرا چه سود که در کنار قبرها بایستم و به قبر دوست سلام دهم درحالی که او پاسخ مرا رد نمی کند؟!

حبیبه ی من! چرا جواب مرا نمی دهی ؟! آیا سنت دوستان را فراموش کرده ای؟!

 

«گوشه ای از سوگواری حضرت علی (ع)»

 

 

مجموعه شعر انار و پیامبر / سید محمدجواد هاشمی

فرهنگ فاطمیه (الفبای شخصیتی حضرت زهرا (س) /  مهدی نیلی پور

اسرار ازل را نه تو دانی و نه من...

 

آیا می دانی فلسفه ي ؛

 

 شکل قلب که به شکل دانه ي صنوبر است ،

-  استخوان سر که يک تکه نيست و از چند تکه  ي به هم پيوند داده شده تشکيل شده ،

-   قرار گرفتن مو بالاي سر،

-   خالي بودن پيشاني از مو ،

-   قرار گرفتن ابروها بالاي چشم ،

-   قرار گرفتن بيني در بين دو چشم ،

-   خالي بودن دو کف دست از مو ،    

-   خالي قرار دادن مو وناخن از روح ،

 

چیست ؟! 

 

اين ها سوالاتي بود که امام صادق (ع) از مرد هندي که در طب ادعاي بسيار داشت،پرسيدند.

مرد هندي عاجزانه گفت: نه و سپس جواب را از امام جويا شد.

 

 

ادامه نوشته

دسته بندی زیبای انسانها

محمد یادگاری
 

دسته اول


آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم نیستند


عمده آدم‌ها حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آن‌هاست که قابل فهم می‌شوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند.



دسته دوم


آنانی که وقتی هستند نیستند، وقتی که نیستند هم نیستند


مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هویت شان را به ازای چیزی فانی واگذاشته‌اند. بی‌شخصیت‌اند و بی‌اعتبار. هرگز به چشم نمی‌آیند. مرده و زنده‌شان یکی است.



دسته سوم


آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم هستند


آدم‌های معتبر و با شخصیت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را می‌گذارند. کسانی که همواره به خاطر ما می‌مانند. دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم.



دسته چهارم


آنانی که وقتی هستند نیستند ، وقتی که نیستند هستند


شگفت‌انگیزترین آدم‌ها در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه‌اند که ما نمی‌توانیم حضورشان را دریابیم، اما وقتی که از پیش ما می‌روند نرم نرم آهسته آهسته درک می‌کنیم. باز می‌شناسیم. می‌فهمیم که آنان چه بودند. چه می‌گفتند و چه می‌خواستند. ما همیشه عاشق این آدم‌ها هستیم. هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار می‌گیریم قفل بر زبانمان می‌زنند. اختیار از ما سلب می‌شود. سکوت می‌کنیم و غرقه در حضور آنان مست می‌شویم و درست در زمانی که می‌روند یادمان می‌آید که چه حرف‌ها داشتیم و نگفتیم.

 

شاید تعداد این‌ها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد. 

شاید...

من از جنس...

زهرا شیروی

 

پسری و پدری داشتند در کوه قدم می زدند که ناگهان پای پسر به سنگی گیر کرد،به زمین افتاد و داد کشید:آ آ آ ی ی ی!!!!!
صدایی از دور دست آمد: آ آ آ ی ی ی!!!
پسرک با کنجکاوی فریاد زد:کی هستی؟؟
پاسخ شنید:کی هستی؟؟
پسرک خشمگین شد و فریاد زد:ترسو!!
باز پاسخ شنید: ترسو!!
پسرک با تعجب از پدرش پرسید:چه خبر است؟؟
پدر لبخندی زد و گفت:پسرم!توجه کن و بعد با صدای بلند فریاد زد:تو یک قهرمان هستی!!
صدا پاسخ داد: تو یک قهرمان هستی!!
پسرک باز بیشتر تعجب کرد.
پدرش توضیح داد:مردم می گویند این انعکاس کوه است ولی این در حقیقت انعکاس زندگی است.هرچیزی بگویی یا انجام دهی،زندگی عینا به تو جواب می دهد...
                                                                                      تو، تویی!

حرف اول:

روزی از دیروزها، من خواهان محبتشان بودم ،
ولی آنچه دیدم
هرآنچه جز خواسته من بود...


امروز که آنان به آشیان محبت من پناه آوردند ،
آنان را از آشیانم راندم!!!

شاید فراموش کردم! نکته ای را
آری،به خاطر نداشتم این را
                                   که من
                                                  از جنس کوه نیستم ...

حرف آخر:به یادتان می آورم تا بدانید که زیباترین منش آدمی محبت اوست. پس محبت کنید، چه به دوست، چه به دشمن. که دوست را بزرگ کند و دشمن را دوست . . . (کورش کبیر)

معلم و عشق

محمد یادگاری

- معلم شیمی : عشق، تنها اسیدی است که در قلب فوری اثر می کند


-دبیر فیزیک:
عشق، مانند آهن ربایی است که معشوق را به طرف خود جذب می کند


-دبیر ورزش :
عشق، یک توپ فوتبالی است که به دروازه هر قلبی اصابت می کند

-دبیر تاریخ :
عشق، تنها واقعه ای است که حادثه ای عظیم را برای ابد در قلب آدمها به جا می گذارد

-دبیر زیست :
عشق، تنها میکروبی است که وارد بدن آدمی شده و در قلب او جایگزین می شود
-عشق با روح شقایق زیباست، عشق با حسرت عاشق زیباست، عشق با نبض دقایق زیباست، عشق در حسرت دیدار تو بودن زیباست.

-من عاشق آن گلم که در بیابان عشق پژمرده شد ولی منت باران نکشید . . .


معلم عزیزم روزت مبارک

یه شاخه گل ِ کنده شده از تو باغچه ی مدرسه

جیغ و داد و سرو صدای سر کلاس

یه جفت جوراب یا یه روسری

تمام ابراز عشق و محبت کودکی مون بود

یه پیامک

چند خط نامه

یا یه پست توی وبلاگ

تمام ابراز عشق و محبت الآن مونه

کدومش میتونه یکی از فداکاری هات رو جبران کنه؟!

با احترام و مهر ،  تقدیم به معلمان عزیز

روزتان مبارک

پ.ن: چون پارسال من روز معلم مطلب زدم گفتم شاید بهتره کس دیگه ای امسال مطلب بزنه.. کسی مطلب نزد.. مدیر اسبق ( خانم حدادیان ) سراغ گرفتند.. من هم دوباره نوشتم.

مدارا نکردی....

رگ خواب این دل به دست تو بوده

ترک های قلبم شکست تو بوده

منو با یه لبخند به ابرا کشوندی

با یک قطره اشکت به آتیش نشوندی

مدارا نکردی با دلواپسیم و ندیده گرفتی غم بی کسیمو

با این آرزویی که بی تو محاله یه شب خواب آروم فقط یک خیاله

چقدر حیفه این عشق همینجور هدر شه

یکی از من و تو بره در به در شه بره در به در شه

باید سر کنم با همین جای خالی

حالا تو نبودم بگو در چه حالی

مدارا نکردی با دلواپسیم و ندیده گرفتی غم بی کسیمو با این آرزویی که بی تو محاله یه شب خواب آروم فقط یک خیاله

پ.ن1: این قده بدم میاد اهنگ بذارم تو وبلاگ!!!!!!!!

پ.ن2: گفتم بیشتر دلمون بگیره.....

پ.ن3: دلم گرفته...میدونم که می دونی چرا!!!!...

شیخ و مریدان

سلام برام یه ایمیل امده بود هر چند از پست های ایمیلی خوشم نمیاد ولی حیفم امد این یکی را نزنم

حالا اگه دوست دارین میتونین در ادامه ی مطلب بخونینش

ادامه نوشته

من از جهانی دگرم

نویسنده :علی پیمانی


سلام

هی  نگید این پیمانی چقدر مطلب میزنه!این ها دیگه آخریاشه.مثل ۱۰ واحد آخر!!!

این شعر را هم نمیدونم از کیه. خیلی قشنگه(البته به نظر من)

تو ادامه مطلب منتظرتونم.

ادامه نوشته

اعتقاد منسوخ، عمل متداول!

نویسنده :علی پیمانی


 -عطسسسسسسسسسه!

-عافیت باشه!

-سلامت باشی!

 چرا بعد عطسه کردن یکی بهش میگن "عافیت باشه"؟!

 از زمان های قدیم بسیاری از مردم معتقد بودند که میان اسم اشخاص و عطسه رابطه ای وجود دارد.در بعضی از قبایل برای هر نوزاد مراسمی برگزار می شد و کاهن فهرست مفصلی از اسم ها را می خواند تا اینکه سرانجام کودک عطسه میکرد و همین نام را برای او انتخاب میکردند. سایر قبایل معتقد بودند وقتی کسی عطسه میکند دشمنش نام او را به زبان می آورد تا به او صدمه برساند.اما اگر یک نفر فورا بگوید "عافیت باشه"( یا به قول آلمانی ها "گزوند هایت" ) باعث می شود تا نام آن فرد از شر در امان باشد.

هنوز با وجود از بین رفتن چنین اعتقاداتی گفتن "عافیت باشه" در بین ما رواج دارد.

 

منبع: کتاب "بجه ها می پرسند" اثر "ماری التینگ"

ما نیز میرویم

بسی در این دیار عمر گذاراندیم و کسی از ما نپرسید چه کار کردی؟

میخواهی چه کاره شوی؟

چه کار خواهی کرد؟



فقط و فقط خودمان را با کارها و روند کودکانه سرگرم میکنیم تا شاید مهندس شویم

تا شاید 8 ترمه خلاص شویم


هیچ کس دلش نمیسوزد که ما فقط بازیچه ایم

هیچکس نمیبیند که ما عمرمان و جوانییمان میگذرد

هیچکس نمیبیند که ما چون موشی در دست ازمایشگر بی تجربه...



کاش کمی جدی بودیم

کاش به خودمان احترام میگذاشتیم

.

.

.

ما فقط در انتظار پایانیم

اما به بهای چه؟؟؟

 

                                                                        م. رها

من از خدا خواستم ...

نویسنده: مهرنوش برات پور

  من از خدا خواستم که پلیدی های مرا بزداید

  خدا گفت : نه

 

  آنها برای این در تو نیستند که من آنها را بزدایم .بلکه آنها برای این در تو هستند که تو در برابرشان پایداری کنی 

من از خدا خواستم که بدنم را کامل سازد

خدا گفت : نه 

   روح تو کامل است . بدن تو موقتی است  

 

من از خدا خواستم به من شکیبائی دهد

  خدا گفت : نه

  شکیبائی بر اثر سختی ها به دست می آید. شکیبائی دادنی نیست بلکه به دست آوردنی است 

 

من از خدا خواستم تا به من خوشبختی دهد

  خدا گفت : نه   

  من به تو برکت می دهم
خوشبختی به خودت بستگی دارد

 

من از خدا خواستم تا از درد ها
آزادم سازد

  خدا گفت : نه


  درد و رنج تو را از این جهان دور کرده و به من نزدیک تر می سازد

   

من از خدا خواستم تا روحم را رشد دهد

  خدا گفت : نه

  تو خودت باید رشد کنی ولی من تو را می پیرایم تا میوه دهی

 

من از خدا خواستم به من چیزهائی دهد تا از زندگی خوشم بیاید

  خدا گفت : نه 

  من به تو زندگی می بخشم تا تو از همۀ آن چیزها لذت ببری

 

من از خدا خواستم تا به من کمک کند تا دیگران را همانطور که او دوست دارد ، دوست داشته باشم

    خدا گفت : ... سرانجام مطلب را گرفتی


امروز روز تو خواهد بود

آن را هدر نده

يك نفر بايد...

زهرا شیروی
   مدتهاست کار من این شده .هرکجا یافته ایست من همانجا هستم اما هیچ کجا  نشانی نیافتم.من گمشده دارم!خود را و تو را! همه جا را با دقت جست و جو کردم ،تو را از ازدیاد بودن نیافتم
وخود را ازنبودن؟نشناختن؟نفهمیدن؟

   نمیدانم!هرچه هست ،من گمشده دارم !خود را و تو را!

حرف اول: سلام! ديشب يه داستان كوتاه توي همون كتاب پيشين خوندم كه دوستش داشتم

.....

مردی در هنگام عبور از جنگل تخم عقابی پیدا کرد و آن را به مزرعه خود برد و در لانه گذاشت.

عقاب با بقیه جوجه ها از تخم بیرون آمد و با آنها بزرگ شد.در تمام زندگیش،او همان کارهایی را انجام می داد که مرغها می کردند.برای پیدا کردن کرمها و حشرات،زمین را می کند و قدقد می کرد و گاهی هم با دست و پا زدن بسیار،کمی در هوا پرواز می کرد!

سالها گذشت و عقاب پیرشد...

روزی پرنده با عظمتی را بالای سرش برفراز آسمان دید.اوبا شکوه تمام،با یک حرکت ناچیز بالهای طلاییش،بر خلاف جریان شدید باد پرواز می کرد.عقاب پیر،بهت زده نگاهش کرد و گفت:"این کیست؟"
همسایه اش پاسخ داد:"این عقاب است-سلطان پرندگان. او متعلق به آسمان است و ما زمینی هستیم."

عقاب مثل مرغ زندگی کرد ومثل مرغ مرد،زیرا فکر می کرد مرغ است.

حرف آخر:برداشت با شما!

ترجمه دست نوشته های " گربه سیاه " محله مون

دیشب داشتم رو پشت بوم قدم میزدم که ی سری کاغذ با علائم عجیب غریب پیدا کردم. نوشته ها رو اسکن کردم و با ی نرم افزار قوی! ترجمه اش کردم. درست و غلطش پای نرم افزار..

ترجمه اش این شد:

یادداشت های گربه سیاه:

به من چه!... خــُــب نشونه گیریت بَده. بجا زدن دمپایی به من، می زنی شیشه همسایه رو میاری پایین! فکر کنم داری بهم فحش میدی.. زبونتو نمی فهمم اما هرچی گفتی خودتی- آینه -

لااقل از دمپایی نیکتا استفاده کن که نرم باشه و شیشه همسایه نشکنه ( ی جوری نوشتم که اسپانسر برنامه هم دیده بشه  )

ادامه نوشته

و خداوند عشق را آفرید...

نویسنده :سعید خسروی 

سلام آقا نیم ساعته دارم فکر میکنم چطوری از همه بابت کم پیدا بودن عذر خواهی کنم ! کلا ببخشید... به بهانه روز  بزرگداشت شیخ بهایی این شعرم واستون زدم : همه روز روزه بودن،‌ همه شب نماز کردن    همه ساله حج نمودن، سفر حجاز کردنز مدینه تا به کعبه، سر و پا برهنه رفتن     دو لب از برای لبیک، به وظیفه باز کردنبه مساجد و معابر، همه اعتکاف جستن      ز ملاهی و مناهی همه احتراز کردنشب جمعه‌ها نخفتن،‌ به خدای راز گفتن     ز وجود بی نیازش، طلب نیاز کردنبه خدا که هیچ کس را، ثمر آنقدر نباشد    که به روی ناامیدی در بسته باز کردن حالا 1 سری هم به ادامه مطلب بزنید... "ممنون"

 

ادامه نوشته

گویند مگو سعدی چندین سخن از عشقش...

من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی 

عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی

دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم

باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی 

ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه

ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی 

آن نه خالست و زنخدان و سر زلف پریشان

که دل اهل نظر برد که سریست خدایی 

پرده بردار که بیگانه خود این روی نبیند 

توبزرگی و در آیینه کوچک ننمایی 

حلقه بر در نتوانم زدن از دست رقیبان

این توانم که بیایم به محلت به گدایی

عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت

همه سهلست تحمل نکنم بار جدایی

روز صحرا و سماعست و لب جوی و تماشا

در همه شهر دلی نیست که دیگر بربایی 

گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم

چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی 

شمع را باید از این خانه به دربردن و کشتن

تا به همسایه نگوید که تو درخانه مایی

سعدی آن نیست که هرگز ز کمندت بگریزد

که بدانست که دربند تو خوشتر که رهایی

خلق گویند برو دل به هوای دگری ده

نکنم خاصه در ایام اتابک دو هوایی

به مناسبت روز بزرگداشت سعدی یکی از بهترین شعرهای سعدی که خیلییی دوسش دارم و به قولی خاطره ها باهاش دارم را گذاشتم...

شما هم به سلیقه ی خودتون یکی از شعر های سعدی را انتخاب کنید و واسه ما بذارید. (تا خاطره ها زنده بشه...)

گویند مگو سعدی چندین سخن از عشقش

می‌گویم و بعد از من گویند به دورانها