زندگی..!!

نویسنده :علی پیمانی

میزی برای کار

کاری برای تخت

تختی برای خواب

خوابی برای جان

جانی برای مرگ

مرگی برای یاد

یادی برای سنگ

 

این بود زندگی....

یادآور نوشت: این چند کلمه را نمیدونم کی نوشته. واسم اس ام اس داده بودن. به نظرم خیلی حرف پشتشه. منم نوشتمش تو وب

 

دروغِ90

بسم الله الـرٌحمن الـرٌحیم

چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست// سخن شناس نیی، جان من خطا اینجاست

یه 90 تایی دروغ گفته ام!

می خوام اعتراف کنم!

طوریه؟!اگه دیدید جوانی کنار دانشکده ی ریاضی به درختی تکیه داده و گریه ميکند و شنیدید که عاشق شده بدونید این اولین دروغه؛چون اون عاشق نشده،واسه این گریه ميکنه که دکتر آقاسی آخر کلاس بهش گفته:شما یک زن ذلیل هستید!

اگه دیدید بعد از ظهر آخرین دوشنبه ی سال 89 کنار تالارها شلوغه و شنیدید یارانه میدن بدونید این دومين دروغه؛ چون یارانه نمیدادن و یه کاسه آش میدادن

اگه شنیدید پرنیان تو فلان ترم از بهمان درس نمره ی ۲۰ گرفته،بودنید این سومین دروغه؛چون پرنیان تا حالا از این دانشگاه ۲۰ نگرفته(اوووهه،هدف ما چیزه دیگه ای بوده:نمره ی ۲۰ کلاسا نمی خوام،بهترین هوش و حواسا نمی خوام...من فقط....)

اگه تو ایستگاه دانشکده ریاضی ایستادید و یه اتوبوس درب و داغون اومد توایستگاه و شنیدید اتوبوس اصفهانه؛اینم دروغه چهارم،چون درب و داغون تر ازاتوبوس های خمینی شهر اتوبوس نداریم!(از نظر تمیزی هم رتبه ی اول را از آخر دارن)

اگه شنیدید یکی از جلسات مجمع بدون هیچ تأخیری سر موقع شروع شد؛اینم دروغه پنجم؛چون محال است چنین شود(نگرد نيست!گشتيم نبود!!)
اگه شنیدید تو یکی از جلسات مجمع همه سر موقع حاضر شدند و هیچ تأخیريی نداشتیم؛اینم دروغه ششم؛ کافيه به دير آمدگي ها مراجعه کنيد(بعضيا که رکورد دارند تو دير اومدن)



 

ادامه نوشته

آقای تختی

زهرا شیروی

حرف اول:سلام!!! راستش داشتم یه مطلب دیگه تایپ میکردم ،ولی انگار حوصله اینکه تموم کنم را نداشتم !شاید روزی کامل بشه!شاید!.برای الان یه مطلب کوتاه از کتاب" تو،تویی" انتخاب کردم که البته خوندنش وقت چندانی نمی گیره:

یکی از بهترین و قابل توجه ترین کشتی های غلامرضا تختی با "پتکوف سیراکف"قهرمان نامدار بلغارستانی برگزار شد.

هر دو به دور نهایی رسیده بودند.شگرد سیراکف،"بارانداز"سریع و بسیار فنی بود.کشتی که شروع شد،تختی یک بار زیر گرفت و سیراکف را خاک کرد و پای او را در "سگک"خود گیر انداخت.سیراکف روی سگک مقاومت کرد و کشتی "سرپا" اعلام شد.غلامرضا "زیر"گرفت و او را خاک کرد و باز هم پای او را در سگک خود تحت فشار قرار داد.

دیقه سوم کشتی بود فشار سگک موب ناراحتی شدید پای سیراکف شد.او با دست به پایش اشاره کرد.تختی که متوجه ناراحتی او شده بود،سیراکف را رها کرد و از جا بلند شد.فریاد اعتراض تماشاچیان بلند شد که چرا این کار را کردی؟

سیراکف که این عمل وانمردانه را از حریف خود دید، منتظر داور نشد و دست تختی را بعنوان برنده بلند کرد.

.....................................

حرف آخر:

مواظب چراغ دلت باش!

 

 

میدونستین...؟؟

سلام بر همه دوستان...

امیدوارم تو این وانفسای میان ترما حالتون خووووووب باشه!!!

طبق فرمایش مدیر گرامی وبلاگ!!بنده باید ی مطلب میزدم!

این مطلبا میخواستم واسه روز مادر بزنم ولی خب هم خیلی جالب بود هم الانم ایام فاطمیه است و اسم حضرت زهرا(س) ی جورایی تجلی گر واژه "مادره"...

برین تو ادامه مطلب بخونینش...


ادامه نوشته

5 زبان عشق

 

فرض ۱ : بخشيدن و دريافت کردن عشق، هسته ي اصلي درک يک زندگي سالم براي انسان هاست.

فرض ۲ : هرکس برای درک و ابراز عشق خود روشی دارد.                   

 

 حکم : برای ابراز عشق به دیگران ابتدا باید زبان عشق یکدیگر را بدانیم.

                                       

 با اين وجود آيا مي دونيد زبان عشق همسر، پدر،مادر يا نزديک ترين دوستتون چيه؟!  اگه نمي دونيد، پس چطور مي دونيد ادعا کنيد که با اونها ارتباط عاطفي محکمي داريد؟! 

                                          314321_Laie_12.gif

اصلا زبان عشق خودتون چيه؟!

بعد از خوندن اين پست قادر خواهيد بود زبان عشق خودتونو پيدا کنيد.499321_Laie_87B.gif

ادامه نوشته

مرگ ِ زندگي ...

نویسنده: نجمه عشقی

مرگ...


مرگ؛نابودي باور هايت نسبت به آدم هايي است كه  لحظه اي به انسانيتشان شك نكردي ...

مرگ؛خنديدن به گريه هايي است كه بي امان در فراق عزيزاني جاري شد  و هرگز كسي صداقتشان را نيافت...

مرگ؛گريستن به خنده هاي دروغيني است كه بر لبانت نقش مي بست و همه نامش را بي دردي مي ناميدند...

مرگ؛به انزوا رفتن شادي هايي است كه مي خواستي با همه تقسيمشان كني ولي نامش را كودكي گذاشتند...

مرگ؛ذوب شدن روياهايي است كه در مقابل چشمانت آخرين نفس هاي بودن را مي كشند...

مرگ؛لمس كردن حضور "تنهايي" است كه مدت ها كنارت بود و تو در خيالي كه سپري مي كردي به چشم نديدي اش...

و...

و اكنون من مرده ام!

نجم السماء

دختر صحرا

خانه ی"قمرگل"،که درکنارجاده ی گرگان ترکمن صحرا روسری می فروشد.پلاک ندارد.امانشانی خانه ی اووبسیاری دیگرازدخترانی که درکناراین جاده،بوته های رنگین گلی راکه روی پارچه نقش بسته اند،می فروشند،می شود به آسانی پیداکرد.آن جایی که روسری هایی دربادمی رقصند وپروازمی کنندوکمترمسافری است که اگرهم ازآن ها خرید نکند،نایستدودستی به نوازش روی روسری های رهادربادنکشد.

                                            

ادامه نوشته

بانـوی آفتــاب

بسم الله الـرٌحمن الـرٌحیم

گفته بودند،به مرد امینی برای سرپرستی کاروانهایش نیاز دارد.محمد رفت و استخدام شد.اولین پیشنهاد،سفر به شام.رفت و برگشت.با سود فراوان.

***

طاهره می نامیدندش.بانوی اول قریش بود و به عفت و شرافت شهره.از ثروتمندان بزرگ مکه محسوب می شد.

خواب دیده بود.دیده بود خورشیدی از آسمان فرود می آید و خانه ی او را برای اقامت بر می گزیند و خانه سراسر نور می شود.تعبیر خواب خواست.گفتند:«با بهترین ِ مردان ازدواج می کنی.»محمد را که دید،خورشید خانه اش را شناخت.

***

ــ کارت را خیلی خوب انجام دادی.حقوقت را آماده کرده ام،راستی می خواهی با این پول چه کنی؟

ــ عمویم می خواهد،همسری از خویشاوندان برایم انتخاب کند...

خدیجه لبخندی زد و گفت:«قبول داری من برایت همسری انتخاب کنم؟»

ــ باشد،مانعی ندارد.

ــ من زنی را سراغ دارم،که بین خویشان شما امتیازات ویژه ای دارد،همه او را می شناسند و به نیکی از او نام می برند.فقط دو عیب دارد.اول اینکه قبلاً ازدواج کرده* و دوم اینکه از تو کمی بزرگتر است.

محمد منظورش را فهمید،اما حیا اجازه نداد سرش را بالا بگیرد و پاسخی بدهد.

***

پیش ابوطالب که رسید،جریان را گفت.صفیه،عمه ی پیامبر را به خانه ی خدیجه فرستادند.برگشت.قرار خواستگاری را گذاشته بود.همه رفتند،جز ابولهب.

***

ابوطالب بلند شد و گفت:

ــ محمد،امین مردم مکه است.گرچه از ثروت دنیا محروم است،لکن ثروت سایه ای فناپذیر و اصل و نسب تحفه ای است ماندگار...

عموی خدیجه ــ ورقه ــ برخاست و گفت:«خدیجه خود بالغ است و عاقل.بهتر صلاح خود را می داند،هر چه بگوید،جواب ما هم همان است.»

و خدیجه شد،شریک رنج پیامبر و بانوی آفتاب و مادر آب.

*حضرت خدیجه(س)دوبار ازدواج کرده و هر بار پس از مدت کوتاهی شوهرانش را از دست داده بود؛عیسی بن عابد و ابوهاله.

از امشب تا شب شهادت حضرت زهرا(س)؛تکه هایی از زندگی حضرت فاطمه(س)،از شهادت تا تولد،تحت عنوان مطالبی در صفحات وبلاگ زده می شود.

داستان برگرفته از کتاب پیامبر اثر محسن حدادی 

و آنگاه که یک دیوار ظریف از نگاهی ناخردی میلرزد!

نویسنده: افشین گلکار

سلام و درود خدمت همگی دوستان

خب قبل از همه چیز بهتره یکم خبررسانی کنم. وبلاگ طنز بنده دیشب آپ شد اگه دوست داشتید افتخار بدید با قدوم سبرتون وبلاگ را متبرک کنید. اینم لینک دسترسی به وبلاگ :

لینک وبلاگ طنزنوشته های یک اسکل السلطنه

خب بهتره برم سر اصل مطلب! خودتون در جاریان بودید ک این چندوقته بنا به دلایلی از بادی نوشتن فاصله گرفتم و کمی تا قسمتی ابری حس و حال نوشتنم را از دست دادم. برای همین هم سرعت آپ شدن وبلاگ هام نسبت به قبل خیلی کندتر و کندتر شده تا جایی ک برخی از دوستان پیش بینی کردند تا چندماه آینده کلهم در وبلاگ را تخته میکنم و خیال همه را راحت میکنم!

چندی پیش یکی از دوستان با من تماس گرفتند و پیشنهاد همکاری در یک وبلاگ جامع طنز برای طنزنویسان کل کشور را دادند. راستشا بخواهید هم خودم دوست داشتم باهاشون هم قلم بشم و هم کار کردن در یک جمع گروهی از قدیم الایام برام لذت بخش بود.از این رو پیشنهاد دوستم را قبول کردم و به عنوان یکی از نویسندگان گروه۱ وبلاگ عضو این جامعه مجازی شدم.این هم لینک وبلاگ مذکور :

لینک وبلاگ طنز سکونش بنفش

 از آنجایی که میدونم کار گروهی وقت زیادی را از من خواهد گرفت و از طرفی با وجود رخدادهای اخیری که در زندگیم به وقوع پیوسته وقت برای سر خاراندن هم ندارم تصمیم گرفتم ارتباطم را با دیگر وبلاگها کمی کمرنگتر کنم تا بتونم برنامه ریزی بهتری روی وقتم داشته باشم. احتمالا مطلبی که در قسمت ادامه میخونید آخرین مطلبی خواهد بود ک به دستان این بنده حقیر در وبلاگ شما به ثبت خواهد رسید.سعی میکنم تا جایی ک بتونم به وبلاگ سر بزنم و از خوندن مطالب قشنگ تک تک شما دوستان لذت ببرم. تو این مدت روزهای خوبی را با شما سپری کردم و میدونم قسمتی از بهترین خاطراتم را در سردفتر وبلاگ مجمع شما تورق کردم.

در پناه حق و با آرزوی بهترین ها برای همه شما دوستان

خداحافط

ادامه نوشته

شاکی ِ قاضی

نویسنده :علی پیمانی


قاضی: دستور جلسه قرائت شود.

منشی: به نام خدا.......بنا به درخواست شاکی پرونده، با توجه به اسناد و ادله موجود، متشاکی (مشکوک) فردی خیانت کار و مجرم تلقی شده ......

قاضی: شاکی به جایگاه

شاکی: آقای قاضی ؛ ایشون به من خیانت کردن

قاضی: لطفا کامل توضیح بدید

شاکی: ایشون باعث شدن آرامش من نابود بشه

        ایشون اعتماد به نفس من را از بین بردن

       ایشون به من ظلم کردن

       ایشون از اعتماد من به خودشون سواستفاده کردن

       ایشون.....

       ایشون.........

مشکوک(با حالت داد): آقای قاض..

قاضی(خونسرد): شما حرف نزن

قاضی:با توجه به حرف های شاکی ، شما مجرم شناخته شدید!

مشکوک(عصبانی):آخه آقای قا....

قاضی: مگه نگفتم شما حرف نزن

قاضی:چند دقیقه تنفس

 

و بعد چند دقیقه

 

قاضی:آقای ...(بوووووووق)...شما متهم شناخته شدید و به حبس ابد محکومید.

مشکوک(خودش را به در و دیوار می کوبد): آقای قاضی....

قاضی: ایشون را ببرید زندان

(در همین حال که متهم را به بیرون از دادگاه می برند)

قاضی:ختم جلسه.

 

نمیدونم تا حالا پاتون به دادگاه باز شده یا نه.معمولا هر جایی که به کسی اتهام میزنن (مشکوک میشن) بهش اجازه میدن حداقل واسه یک بار حرف بزنه و از خودش دفاع کنه.

ولی بعضی وقت ها ، بعضی از آدما، بدون اینکه حرفی از دادگاه و قاضی و عدالت باشه خودشون حکم صادر میکنن، خودشون هم اجرا میکنن. (یه چیزی شبیه با نمایش نامه بالا)

 

چقدر خوب بود که:

- یک طرفه به قاضی نمی رفتیم.

- هر طرفی که باد میومد خودمون را خم نمی کردیم.

- همیشه رو پاهای خودمون می ایستادیم.

- به هم دروغ نمی گفتیم.

- "با هم" حرف می زدیم نه "پشت سر هم".

 

پارازیت: وایسا دنیا وایسا دنیا        من میخوام پیاده شم

            این همه چرخیدی و چرخوندی آخرش چی شد؟!

راهنمای تهیه ی سریال ایرانی

سلام

فرض کنید بچه های بالای صدا و سیما پس از گذشت شش ماه از قل قلک شدن، یه ماه مونده به یه مناسبت ( ماه رمضان، دهه فجر، عید و...) خنده شون بگیره و جهت ارشاد خلق خدا و جلوگیری از گرایش اونها به امواج نامبارک دیشی، جهاد فرهنگی رو آغاز کرده و آستین مضاعف خدمت را بالا زده و تولید یه سریال با مواد کاملاً وطنی رو به شما بدهند.. این پست راهنمایی است برای شما جهت انجام هرچه بهتر این خدمت خطیر.

کارگردان :

به قول حاج آقا گیگیلی* راحت ترین کار و بیکارترین فرد همین کارگردانه. اصلاً کاری نداره میتونی یکی از بازیگرا یا همون نویسنده! یا حتی خانواده ی رجبی - که دیگه خسته شدن از بس آخر سریالا ازشون تشکر شده - رو بعنوان کارگردان برگزینید.

* گیگیلی: ایشان از آشنایان دوست داشتنی و چترباز کلاه قرمزی هستند.

ادامه نوشته

انسان!!..

چیست فرق آدمی با جانور         تا که می نازد به خود از آن بشر

آدمی را گر نبود این امتیاز               بود بیش از جانور غرق نیاز

هست این نیروی  ممتاز  بشر                 عقل دور اندیش و آینده نگر

در شگفتم پس چرا این برتری                گشته در او مایه ی وحشیگری

در طبیعت بی گمان هر جانور              هست در هنگام سیری بی خطر

من نمیدانم چرا نوع بشر             وقت سیری می شود خون خوارتر

در میان جنگل دور و دراز               هیچ حیوان دیده ای هم جنس باز

هیچ شیری دیده ای در بییشه زار                جمع شیران را کشد بالای دار

هیچ گرگی بوده کز بهر مقام                      گرگ ها را کرده باشد قتل عام

هیچ ماری دیده ای با زهر خود                   کشته ها بر پا کند در شهر خود 

هیچ میمون ساخته بمب اتم                    تا که هستی را کند از صحنه گم

دیده ای هرگز الاغی باربر                         مین گذارد کار ، زیر پای خر

هیچ اسبی دیده ای غیبت کند                 یا به اسب دیگری تهمت زند

هیچ خرسی آتش افروزی کند                  یا گرازی خانمان سوزی کند

هیچ گاوی دیده ای کز اعتیاد                    داده گاو و گاوداری را به باد

پس چرا انسان با عقل و خرد                   آبروی دام و دد رامی برد

پس بود دیوانه بی آزار تر                         زان که محروم است از عقل بشر

مولوی استاد حکمت در جهان                  کرده بس این نکته را شیرین بیان

آزمودم عقل دور اندیش را                        بعد از این دیوانه سازم خویش را

زین سبب آن کس که می نوشد شراب     تا شود لایعقل و مست و خراب

چون شود از عقل و حیلت بی خبر             بس شرف دارد به شیخ حیله گر

جشن معارفه....

نویسنده: مهرنوش برات پور
      یکی از سرگرمی های دوران دانشجویی سرکار گذاشتن دانشجویان ورودی جدید است از بس که ورودی های قدیم ما را موقعی که دانشگاه آمدیم سرکار گذاشتند که ما هم لحظه شماری می کردیم که یک دانشجوی ورودی جدید بیاید و سرکارش بگذاریم. امسال نوبت ما بود که برای ورودی های جدید جشن معارفه بگیریم . پس از برنامه ریزی قرار شد ورودی های سال قبل را به سالن راه ندهیم. ابتدای مراسم رییس دانشگاه رفت پشت تریبون و پس از خوشامد گویی  در مورد قوانین دانشگاه توضیح داد. بعد از پخش چند کلیپ و موسیقی زنده ،نوبت به برنامه اصلی رسید که حتی مدیر دانشگاه هم از آن خبر نداشت.
       مجری پشت تریبون رفت و گفت: حتما شما خیلی دوست دارید بدونید رشته تحصیلی تون در مورد چیه؟ آینده شغلیتون چیه ؟و... خوشحالم به عرض تون برسونم  که امروز در جمع ما یکی از دانشجوهای قدیمی دانشگاه است که 10سال پیش مثل همه شماها وارد این دانشگاه شد و امروز با مدرک دکترا از خارج از کشور برگشته و جوانترین استاد دانشگاه در این رشته است.آقای دکتر حسن فاروقی به ما افتخار دادند.
     حسن که از اول  مراسم خیلی جدی نشسته بود و به او گفته بودیم که با ادبیاتی حرف بزن که بچه ها واقعا باور کنند که تو هفت سال خارج از کشور بوده

_وقت تون خوش و درود بر همه شما. خوش اومدید به این کالج و من از صمیم قلب براتون شادترین آرزوها را دارم .هیچ وقت فکر نمی کردم که یک روز برگردم ایران و با انرژی مثبت شما روبرو بشم،وقتی لیسانسم را گرفتم و به خارج از کشور امگریت  کردم به خودم گفتم فاروقی این یه استارت تازست.استاپ نکن . بورسم را واسه دانشگاه کالافین کلیمانجاروی کشور کنیا گرفتم از همون موقع رشتم را انتخاب کرده بودم سر این رشته توی غرب یک نوع فایت هستش .رقابت شدیدی هست بین فارغ التحصیل های رشته محیط زیست دنیا برای گرفتن بورس توی رشته میمون شناسی اون هم میمون های سوماترایی من موفق شدم بورس بشم ،رفتم دانشگاه استارت را زدم؛ نان استاپ واحدهام را پاس کردم.
      من همان موقع که حسن رفت روی سن رفتم کنار رییس دانشگاه و گفتم این یه شوخیه با ورودی های جدید خواهشا چیزی نگید چون او حسن را می شناخت و می دانست ترم قبل 4 واحد افتاده و هنوز ترم هفت هستش.
      حسن کاملا  جو را توی دستش گرفته بود و ادامه داد:شاید براتون جالب باشه که بدونید میمون های سوماترایی چه اخلاق های شگفت انگیزی دارند یعنی به قول خود کنیایی ها گلاتاسوری فیکوراته شامیلورو هستن که همون فوق العاده  دوست داشتنی  و باور نکردنی می شه این میمون ها هر روز صبح که بیدار می شن دستاشون را خیس می کنن و موهای سرشون  را به سمت بالا شونه می زنن به این شکل! حسن می گفت قصد دارد این رشته را در دانشگاه تاسیس کند و اگر کسی از دانشجویان علاقه مند به بورس شدن در این رشته می باشد می تواند بعد از به پایان رسیدن مراسم به من مراجعه کند. در آخر نیز گفت:
روزگارتان پر از خنده و شادمانی 
 
     بعد در میان تشویق  خیلی شدید از سن پایین آمد .بعد از اتمام مراسم نیز حسن از صندلی اش بلند نشد و کتاب انگلیسی از کیفش در آورد و شروع به ورق زدن کرد.چند نفر از ورودی ها آمدند و سوالاتی پرسیدند و حتی تا چند روز بعد هم بعضی از ورودی های جدید او را استاد صدا می زدند تا اینکه خیلی زود ماجرا لو رفت.

خاطره ای از خانم جعفرپور

خب؛ حالا نوبت شماست که بخشی از خاطرات صفری بودن خودتون یا خاطراتی که با دانشجویان صفری داشتید را تعریف کنید.... 

کسی بیرون از قاب

بسم الله الـرٌحمن الـرٌحیم

بر ناقه ي عريان نشسته بود و بر تقدير تلخ خويش گريه مي كرد و تازيانه مي خورد.روضه خوان محله يمان مي گفت :"زينب ستم كش" و من در ذهنم پير زني خميده و فرتوت را مجسم مي كردم كه تنها ضجه زدن و صورت خراشيدن مي داند،كسي كه در اوج نبرد مدام غش مي كندو از حال مي رود.کسی که بعد از عاشورا چیزی فراتر از یک زن اسیر نیست؛طنابی بر گردن،شانه هایی فروافتاده و موج اشک و آه بر چهره؛اسیر! یک زن کاملاً معمولی! با تمام هویت زنانه اش که ناگهان در میان یک حادثه ی غیر معمولی قرار می گیرد. 

آدم هاي معمولي با تراژدي هايي هرچند رقت بار محكوم اند كه در تاريخ فراموش شوند.همان طور که قهرمانان صفحه حوادث روزنامه،به سرعت از یاد می روند.اين ذهنيت مفلوك زني اسير همراه كودكيِ من مُرد؛آنچنان كه بايد! زینبی که در جوانی من ساقه کشید،زن دیگری بود بی هیچ شباهت به اسیر تقدیر های تلخ. موجودی با قابلیت های جاودانه ماندن!

ادامه نوشته

زندگی کنیم و بگذاریم زندگی کنند

نویسنده: افشین گلکار

سلام سلام سلام!!!

من ترجیح دادم به جای نوشتن یک دست نوشته از قالب کاریکاتور استفاده کنم. چندی پیش(حدودا ۴ماه پیش) یکی از دوستان به بنده تلفن کردند و گفتند ک یونیسف یک همایش داخل ایران با محوریت موضوع ایدز(زندگی کنیم و بگذاریم زندگی کنند!)برگزار کرده. پیشنهاد کردند که با ارائه چند اثر داخل جشنواره شرکت کنم.اولش بخاطر کنکور کارشناسی ارشدم قصد شرکت کردن نداشتم ولی وقتی گفتند" بنظر من حتما شرکت کنید چون جایزه هاش خیلی خوبس" دلم قیلی بیلی رفت و گفت چشم و در زمینه کاریکاتور یه اثر ارائه دادم. ازآنجایی ک با مشکل زیغ وقت رو به رو بودم کاریکاتور زیر را ظرف مدت نیم ساعت کشیدم و تحویل دادم.بخاطر همین امر کاریکاتورم در زمینه طراحی و رنگ آمیزی از کیفیت خوبی برخوردار نیست و در آن تنها هم خوان بودن با محوریت موضوع جشنواره مد نظر قرار داده شده است. اگرچه دست بر قضا مفتخر به کسب مقام سوم در اولین دوره برگزاری این جشنواره شدم ولی هنوز ک هنوزه میدونم برای رسیدن به ایده آلهایم در زمینه طراحی کاریکاتور راه های زیادی مونده که باید طی کنم.

جشنواره مطالب بهاره وبلاگ...

جشنواره مطالب بهاره وبلاگ...

     مدیریت وبلاگ با هدف افزایش بهره وری وبلاگ علی الخصوص حضور پررنگ تر تمامی نویسندگان وبلاگ ، جشنواره مطلب نویسی را با عنوان "جشنواره مطالب بهاره وبلاگ " برگزار میکند.

     این مطالب می‌تواند شامل دست نوشته، کپی، نقد، نظر، پیشنهاد، توصیف، طنز، مطالب علمی و یا هر مطلب باربط و بی ربط دیگری باشد. شایان ذکر است که به مطالب برتر جوایز نفیس و ویژه‌ای اهداء خواهد شد.یول

برای شرکت در این جشنواره :

۱- نوشتن یک مطلب و انتشار آن در وبلاگمان در روزی که برای هر نویسنده مشخص شده است

ادامه نوشته

پارک دانشجو...

بسم الله الـرٌحمن الـرٌحیم

********

دست بلند کرد و ظریف و دخترانه گفت : پارک دانشجو.

نگه داشتم . مانتو کرم روشن پوشیده بود با روسری ژرژت قهوه ای . موهای مش کرده زیتونی اش به اندازه یک کف دست از روسری بیرون بود و به سمت بالا خمیده بود . کلاسوری در دست داشت و عینک تیره ای که حالا وقت غروب دیگر به کارش نمی آمد .وقتی سوار شد یک دکمه دیگر مانتویش را هم از پایین باز کرد که راحتتر بنشیند و احتمالا استرچ سرخابی اش را هم بیشتر به رخ بکشد و گفت: لطف کردین.

گفتم : خواهش می کنم . البته من پارک دانشجو نمی رم ولی تا ….

حرفم را برید و گفت : چه بهتر ! منم پارک دانشجو نمی رم .

مبهوت و وارفته گفتم : اِ … ولی … شما … گفتین … پس کجا می رین؟

گفت : حالا چرا اینقدر هول شدین . من که چیزی نگفتم .

راست می گفت. ماجرا بیشتر به عقب افتادگی من از اوضاع و احوال زمانه برمی گشت. برای اینکه تا حدودی قضیه را جمع کرده باشم گفتم :از این تغییر تصمیمتون یه کمی تعجب کردم .

با خونسردی گفت : از اولشم تصمیم نداشتم برم پارک دانشجو .

حالا دیگر کاملا حق داشتم گیج شوم . مانده بودم چه جوابی بدهم که مثل حرف قبلی خیلی پرت و پلا نباشد .

وقتی از مطهری به سمت پایین وارد شریعتی شدم ، چند خانم دیگر دست تکان دادند و هر کدام چیزی گفتند . یکی گفت پیچ شمیران ، دیگری گفت سینما ریولی سومی گفت تا پمپ بنزین و …

گفتم : فکر کنم اینها هم هیچکدام جاهایی که می گن ، تصمیم ندارن برن .

لبخندی زد و گفت : برای من فرق نمی کنه . هر جا شما بگین میریم .

ادامه نوشته

بهارستان...

نویسنده :علی پیمانی

آزمون دوستان

شبلی را - قدس سره- شوری افتاد؛ به بیمارستانش بردند. جمعی به نظاره ی وی رفتند. پرسید که "شما کیانید؟" گفتند "دوستان تو" . سنگی برداشت و بر ایشان حمله کرد. جمله بگریختند. گفت " بازآیید، ای مدعیان ، که دوستان از دوستان نگریزند و از سنگ جفایشان نپرهیزند."

آن است دوستدار که هر چند دشمنی

بیند ز دوست بیش ، شود دوستدار تر

بر سر هزار سنگ ستم گر خورد از او

گردد بنای عشقش از آن استوارتر   

 

بهارستان "جامی"  

گلگشتی در سخن بزرگان (1)

نویسنده :علی پیمانی

دنیا به حرف کسی گوش میدهد که دارای اراده ی قوی است و میداند به کدامین سو میرود."گالیله"

نبوغ یعنی یک درصد "الهام گرفتن" و نود درصد "عرق ریختن". "ادیسون"

عاقل کسی است که در نهانی کاری را انجام نمی دهد که در آشکارا از آن خجل شود. "لقمان حکیم"

الماس را جز در قعر زمین نمی توان یافت و حقایق را جز در اعماق اندیشه. "ویکتور هوگو"

بشر ، اندیشه ی محض است. "گاندی"

این قانون طبیعت است که هیچکس به تنهایی نمی تواند خوشبخت باشد؛ خوشبختی و سعادت را باید در سعادت و خوشبختی دیگران جستجو کرد. "شکسپیر"

عذاب وجدان بدتر از مرگ در بیابان سوزان است. "ویکتور هوگو"

در سینه ی خود شراره آسمانی پنهان دارم که نامش "وجدان" است. "شکسپیر"

اوراق کتاب به منزله بال هایی هستند که روح ما را به عالم نور پرواز می دهند. "ولتر"

خوشبخت کسی است که به یکی از دو چیز دسترسی دارد:کتاب های خوب یا دوستانی که اهل کتاب هستند. "ویکتور هوگو"

هستی

نویسنده :علی پیمانی


پیشم نشستی اما از من خبر نداری

در عمق جانی اما در من اثر نداری

خوش باد روزگاری کز هم جدا نشستیم

آن روز هر دو دل را بهتر به هم ببستیم

یادش بخیر وقتی گفتی که "هستی" من

گفتی : به من نگا کن ای سرّ مستی من...

آخر به این رسیدم کندر جهان مختوم

نزدیکتر همانی است کو بیش گشته مظلوم

او خود به من سپرده نزدیکتر منم ، من

اما عجب زمانیست از او جدا تنم ، من

یا رب تو خود کرم کن سویم کمی نظر کن

نزدیکتر به خویشم وز دیگران خطر کن

13 به در! شادی! یا ...!؟!

نویسنده :علی پیمانی


اول نوشت: این متن از درون یک سخنرانی بیرون کشیده شده، لذا بصورت نکته نکته می باشد.

 دوم نوشت: عید همه مبارک

 سوم نوشت: امیدوارم یک نفر پیدا بشه و با دلایلی محکم، تمام این نوشته ها را زیر سوال ببره و نفی کنه!

 چهارم نوشت: تلفظ اسامی بصورت زیر است:

موردخایی= Mordkhai

وشتی= Vashti

حاداثا= Hadasa

استر= Ester

 

اصل قضیه در ادامه مطلب....

ادامه نوشته

اصغرخان!

به نام خداونده بخشنده ی مهربان

می گویند اگر خدا برای یکی بخواهد عالم و آدم هم نمی تواند جلودارش شوند.نمونه اش حکایت این روز های اصغر خان است که همین جوری دارد جایزه و خرس و سیمرغ و انواع حیوانات را شکار می کند و دست خودش هم نیست.اصغر خان در حالی که در انباری خانه اش داشت دنبال جای خالی می گشت تا سه تا خرس برلین و سه تا سیمرغ فجر را که برای "جدایی نادر از سیمین" گرفته جایی بچپاند بهش خبر دادند که بیا سه تا جایزه دیگر هم بگیر(اصغر خان کمک خواستی،رو ما حساب کن!)؛سه تا جایزه جشنواره فیلم دومینیکن به فیلمنامه و کارگردان و بازیگری در باره ی اٍلی.جالب اینجاست فیلم جدید اصغرخان ترکوند اما هنوز فیلم قبلی اش دارد جایزه می گیرد(به قول یکی:چه میکنه این اصغرخان تو یه ... ).حالا اینکه دومینیکن کجاست راستش بعد از کلی جست و جو و پرس و جوی دوستان در گوگل هرت!با خبر شدیم یه جزیره فینگل در منطقه کارائیب است که دوربرش جزیره های مثلِ هائیتی،پرتوریکو،ترینیداد و توباگو،سن هلن و ...ریخته و یک چیزی تو مایه های اسفریز خودمان است!حالا چه جوری درباره ی اِلی به آنجا رسیده،لابد آب برده؛همان طور که اِلی را با خود برده!حالا این که چیزی نیست،اصغر خان ما پدرش سر چهارراه شریعتی(خوزان)؛حبوبات(نخود،لوبیا)فروشی داره،ماجرا از اون جایی شروع میشه که شورای نخود لوبیا فروشا به این نتیجه میرسن،چون فروش نخود کم شده؛نخود باید از حبوبات حذف بشه و به عنوان گیاه دارویی تو عطاری ها فروخته بشه!اصغر خان ما هم تو این فکر میره که یه فیلم در مورد خصوصیات و حُسنیات نخود درست کنه و اسم فیلم را بذاره درباره ی نخود!و یه فیلم دیگه هم درباره ی عواقب جدایی نخود از حبوبات درست کنه و اسم اون فیلم را هم بذاره جدایی نخود از لوبیا! حالا چرا این اسامی تغییر شکل دادن دلیلش واضحه؛پس از سفر اصغرخان به تهران و بعدش رفتن به اون ور آب و دوباره اومدن به اینور آب این اسامی هم تغییر کردن.منم یه چندتایی از فیلمای بعدی ایشون را واستون نام میبرم.حالا اینکه این اسامی چه تغییراتی پیدا میکنه به سفر های داخلی و خارجیه اصغر خان مربوط میشه:

نخود،نخود هر که رود خانه ی خود؛لوبیا فردا زود بیا؛عدسی فردا بی کسی و نخودی فردا بیخودی

حالا که بحث فیلم شد:

چه خوش گفت داش مسعود کیمیایی/که رحمت داد بر او حسین پرنیانی

در فیلم"اعتراض" ش که:"سلامتی سه کس/زندونی و سرباز و بی کس."

اطلاعیه:حواستان باشد که یک وقت حرف های این متن را جدی نگیرید و از آن بدتر به عنوان موضع نویسنده ی متن تلقی نکنید و البته فراموش نکنید که این یک متن طنز است.

خداحافظ.

تبریـــــــــــــــــــــــــــــــک !!!!

شاید فرشته ی مهربون سوار سُرسُره ات کرد تا بیای اینجا

شایدم یه کــَمَکی هُل ات داده باشه تا زودتر برسی

یا یه لک لک سفید و خوشکل تو رو توی یه بقچه ی کوچولو آورده باشه..

شاید!

زیاد فرقی نداره..

چون مطمئنم اون سال تو بهترین عیدانه ی مامان و بابات بودی

مثل شکوفه های درختان سیب

مثل بچه سبزه های ناز باغچه

مثل طراوت جوانی باد نوروزی

تو هم متولد آغازین ماه سال هستی

تبریکی به قدر لذت خوردن سیب

به قدر لذت رُستن سبزه

و به قدر لذت نوازش باد

تقدیم تو باد

آقایون و خانم های متولد این ماه:

دکتر مجتبی آقایی = 1 فروردین

فهیمه سجادی فر = 9 فروردین

محمد رضا قنبری = 9 فروردین

دکتر امیر هاشمی = 23 فروردین

زهرا شیروی = 25 فروردین

می تونید به مناسبت سال نوی شمسی! مجلس حافظ ( 2 ) رو تو ادامه ی مطلب ملاحظه بفرمایید.

شیرینی نوشت : ما منتظر شیرینی تولدها هستیم

پ.ن : عید همگی همچنان مبارک

مهم نوشت : شیرینی تولد با سوغاتی فرق داره ها

ادامه نوشته

نجابت صدها بهار

تو کز نجابت صدها بهار لبريزي/ چرا به ما که رسيدي هميشه پائيزي

ببين سراغ مرا هيچکس نمي گيرد / مگر که نيمه شبي غصه اي غمي چيزي

تو هم که مي رسي  وبا نگاه پرشورت / نمک به تازه ترين زخمهام مي ريزي

خلاصه حسرت اين ماند در دلم که شما / بيايي و بروي فتنه برنيانگيزي

بخند باز شبيه هميشه با طعنه / بگو که آه عجب قصه ي غم انگيزي

بگو که قصد نداري اذيتم بکني / بگو که دست خودت نيست تا بپرهيزي

نشسته اي که چه يعني دلت شکسته ؟ همين؟/ ولي ببينمت انگار اشک مي ريزي

عزيز گريه نکن من که اولش گفتم / تواز نجابت صدها بهار لبربزي  


"مهرداد نصرتی"