بهارستان...
نویسنده :علی پیمانی
آزمون دوستان
شبلی را - قدس سره- شوری افتاد؛ به بیمارستانش بردند. جمعی به نظاره ی وی رفتند. پرسید که "شما کیانید؟" گفتند "دوستان تو" . سنگی برداشت و بر ایشان حمله کرد. جمله بگریختند. گفت " بازآیید، ای مدعیان ، که دوستان از دوستان نگریزند و از سنگ جفایشان نپرهیزند."
آن است دوستدار که هر چند دشمنی
بیند ز دوست بیش ، شود دوستدار تر
بر سر هزار سنگ ستم گر خورد از او
گردد بنای عشقش از آن استوارتر
بهارستان "جامی"
+ نوشته شده در چهارشنبه هفدهم فروردین ۱۳۹۰ ساعت 20:33 توسط آرشیو سایر نویسندگان وبلاگ
|