حایل

  
هنگامی که زمین میان خود و خورشید می ایستد  تیره رویی اش شب، و چهره تابان خاکی که به خورشید می نگرد روز نامیده می شود.
    گویا میان ما و دوست هم چیزی حایل شده ؛ ما میان خودی که گم کرده ایم و خدایی که نمی یابیم سرگردانیم وجایی میان خود و خدا ایستاده ایم!
   دلی که به خدا پشت کند سایه اش بر خدا می افتد و خود را به تاریکی می نهد پس هیچ یک را نمی بیند و خود و خدا را گم خواهد کرد که «نسو الله فانساهم انفسهم.»
   در دیار دل نیز آنجا که چهره در چهره آفتاب دارد شرق و سوی دیگر غرب خوانده می شود. ما همواره در مغرب وجود خود بسر می بریم و از مشرق خویشتن بی خبریم؛اما اینک برای یافتن گران ترین  گمشده ها باید از راهی که از هیچ یک از شش جهت نمی گذرد راهی مشرق  شد و به ملاقات خویش آمد شاید آنجا «فی واد المقدس طوی» خود را نزد خدا بیابیم؛چرا که آنجا سایه ای نیست و می توان در دل به دیدار آفتاب رفت.

و البته راه هرکس در یافتن مشرق وجود متفاوته...!

قطعه ی گم شده

نویسنده: فاطمه شامرادی

سلام

یه متن زیبایی را جایی خوندم گفتم شما هم بخونید شاید خوشتون بیاد.

/**/

آدم همیشه دنبال قطعه ای گم شده است،هیچ آدمی را نمی توان یافت كه قطعه ی خود را جستجو نكند.فقط نوع قطعه هاست كه فرق می كند، یكی به دنبال دوستی است و دیگری در پی عشق؛ یكی مراد می جوید و یكی مرید. یكی همراه می خواهد و دیگری شریك زندگی،یكی هم قطعه ای اسباب بازی.

به هر حال آدم هرگز بدون قطعه ی خود یا دست كم بدون آرزوی یافتن آن نمی تواند زندگی كند.
برخی بیش از اندازه، قطعه گم شده دارند و چنان تهی اند و روحشان چنان گرفتار حفره های خالی است كه تمام روح ما نیز برای آنان کافی نیست.
برخی دیگر نیز بیش از اندازه قطعه دارند و هیچ حفره ای،هیچ خلائی ندارند تا ما برایشان پُركنیم.

( ادامه مطلب )


ادامه نوشته