هنگامی که زمین میان خود و خورشید می ایستد  تیره رویی اش شب، و چهره تابان خاکی که به خورشید می نگرد روز نامیده می شود.
    گویا میان ما و دوست هم چیزی حایل شده ؛ ما میان خودی که گم کرده ایم و خدایی که نمی یابیم سرگردانیم وجایی میان خود و خدا ایستاده ایم!
   دلی که به خدا پشت کند سایه اش بر خدا می افتد و خود را به تاریکی می نهد پس هیچ یک را نمی بیند و خود و خدا را گم خواهد کرد که «نسو الله فانساهم انفسهم.»
   در دیار دل نیز آنجا که چهره در چهره آفتاب دارد شرق و سوی دیگر غرب خوانده می شود. ما همواره در مغرب وجود خود بسر می بریم و از مشرق خویشتن بی خبریم؛اما اینک برای یافتن گران ترین  گمشده ها باید از راهی که از هیچ یک از شش جهت نمی گذرد راهی مشرق  شد و به ملاقات خویش آمد شاید آنجا «فی واد المقدس طوی» خود را نزد خدا بیابیم؛چرا که آنجا سایه ای نیست و می توان در دل به دیدار آفتاب رفت.

و البته راه هرکس در یافتن مشرق وجود متفاوته...!