تفاوت بین آسان و مشکل

نویسنده :مهسا شیروی

Difference between easy and difficult

تفاوت بین آسان و مشکل

ادامه نوشته

بخشش خدا...

نویسنده: مهرنوش برات پور
پیر مرد تهی دست، زندگی را در نهایت فقر و تنگدستی می گذراند و با سائلی برای زن و فرزندانش قوت و غذائی ناچیز فراهم می کرد. از قضا یک روز که به آسیاب رفته بود، دهقان مقداری گندم در دامن لباس اش ریخت و پیرمرد گوشه های آن را به هم گره زد و در… همان حالی که به خانه بر می گشت با پروردگار از مشکلات خود سخن می گفت و برای گشایش آنها فرج می طلبید و تکرار می کرد: ای گشاینده گره های ناگشوده عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای. پیر مرد در حالی که این دعا را با خود زمزمه می کرد و می رفت، یکباره یک گره از گره های دامنش گشوده شد و گندم ها به زمین ریخت او به شدت ناراحت شد و رو به خدا کرد و گفت:

من تو را کی گفتم ای یار عزیز / کاین کره بگشای و گندم را بریز / آن گره را چون نیارستی گشود/ این گره بگشوندنت دیگر چه بود
پیر مرد نشست تا گندم های به زمین ریخته را جمع کند ولی در کمال ناباوری دید دانه های گندم روی همیانی از زر ریخته است. پس متوجه فضل و رحمت خداوندی شد و متواضعانه به سجده افتاد و از خدا طلب بخشش نمود. تو مبین اندر درختی یا به چاه/ تو مرا بین که منم مفتاح راه ( مولانا)

آموزش رانندگی بانوان

نویسنده: محمد یادگاری

آموزش رانندگی مخصوص بانوان !

سایت
با سلام ، امروز قصد داریم کلاس آموزش رانندگی رو به مربیگری بانوی جاده ها و در و دیوار !

خانوم (کَتی دست فرمون ! ) رو شروع کنیم

قبل از آغاز کلاس ، سوابق درخشان این خانوم رو برای شما عنوان میکنیم

۱٫ ۵۷ مقام قهرمانی پرواز با اتومبیل۲٫ ۲۲ نایب قهرمانی پرتاب سرنشینان وسط اتوبان۳٫ ۱۷ مقام قهرمانی پارک در شرایط سخت۴٫ ۵ مدال طلای عبور با اتومبیل از موانع

۵٫ ۱۰ مدال نقره پرش از بلوار۶٫ رانندگی روی دو چرخاز دیگر مهارت های این بانو میتوان آرایش در حین رانندگی ، پارک سرعتی ، تبدیل اتومبیل دنده ای به اتوماتیک ، سوخت گیری در ۱۰ ثانیه و …. اشاره کرد ، ضمنا ایشون هرگونه مقایسه خود با مایکل شوماخر رو توهین به خود قلمداد میکند .

خب ، برای آموزش آماده اید ؟ لطفا بر روی ادامه مطالب کلیک کنید .

ادامه نوشته

تولدت مبارک !

              تولد تکرار امیدواری خداوندی است

    برخاستن از عدم و در آمدن بر سیرت انسانی ، باشکوه ترین پدیده ی هستی است .این باشکوه ترین ، بر شما مبارک باد .                                                              

                    و اما متولدین  ماه  مهر :

جلال آقایی : ۶  مهرماه

ندا ماهوش : ۱۵  مهرماه

ابراهیم ستاره : ۲۰  مهرماه

محسن حاجیان : ۲۱  مهرماه

 

 

به متولدین این ماه چی کادو بدیم ؟  

  چندتاپیشنهاد:  عقیق ، گل همیشه بهار ، قاب پنجره ، ، کتاب و رمان های جدید

رومیزی ابریشمی ، ، بلیط کنسرت

عطر ، ستِ آبرنگ ، عطرپاش ، لباس ورزشی ، تُستِر ، قفس پرنده

ماساژُر بدن ، لوازم نقاشی

                              

 

سالهای عمرت را با دوستانت بشمار نه با تعداد شمع های روی کیک تولدت !

 

قرآن

     یک پیرمرد آمریکایی مسلمان همراه با نوه کوچکش در یک مزرعه در کوههای شرقی کنتاکی زندگی می کرد. هرروز صبح پدربزرگ پشت میز آشپزخانه می نشست و قرآن می خواند. نوه اش هر بار مانند او می نشست و سعی می کرد فقط بتواند از او تقلید کند. یه روز نوه اش پرسید : پدربزرگ من هر دفعه سعی می‌کنم مانند شما قرآن بخوانم ، اما آن را نمی‌فهمم و چیزی را که نفهمم زود فراموش می‌کنم و کتاب را می‌بندم ! خواندن قرآن چه فایده‌ای دارد؟
     پدر بزرگ به آرامی زغالی را داخل بخاری گذاشت و پاسخ داد: این سبد زغال را بگیر و برو از رودخانه برای من یک سبد آب بیاور. پسر بچه گفت: اما قبل از اینکه من به خانه برگردم تمام آب از سوراخهای سبد بیرون می ریزد!؟ پدر بزرگ خندید و گفت : " آن وقت تو مجبور خواهی بود دفعه بعد کمی سریعتر حرکت کنی." و او را با سبد به رودخانه فرستاد تا سعی خود را بکند .

    پسر سبد را آب کرد و سریع دوید، اما سبد خالی بود قبل از اینکه او به خانه برگردد. در حالی که نفس نفس می‌زد به پدربزرگش گفت که حمل کردن آب در یک سبد غیر ممکن بود و رفت که در عوض یک سطل بردارد .
پیرمرد گفت : "من یک سطل آب نمی‌خواهم، من یک سبد آب می‌خواهم، تو فقط به اندازه کافی سعی خود را نکردی ." و او از در خارج شد تا تلاش دوباره پسر را تماشا کند. این بار پسر می‌دانست که این کار غیر ممکن است، اما خواست به پدر بزرگش نشان دهد که اگر هم او بتواند سریعتر بدود باز قبل از اینکه به خانه باز گردد آبی در سبد وجود نخواهد داشت. پسر دوباره سبد را در رود خانه فرو برد و سخت دوید، اما وقت که به پدربزرگش رسید سبد دوباره خالی بود. نفس نفس زنان گفت: "ببین! پدربزرگ، بی فایده است. پیرمرد گفت: "باز هم فکر می‌کنی که بی‌فایده است؟ به سبد نگاه کن." پسر به سبد نگاه کرد و برای اولین بار فهمید که سبد فرق کرده بود، سبد زغال کهنه و کثیف حالا به یک سبد تمیز تبدیل شده بود؛ داخل و بیرون آن.
    «پسرم، چه اتفاقی می‌افتد وقتی که تو قرآن می‌خوانی. تو ممکن است چیزی را نفهمی یا به خاطر نسپاری، اما وقتی که آن را می خوانی تو تغییر خواهی کرد؛ باطن و ظاهر تو و این کار الله است در زندگی ما

اندرز های پیـــــــر مجازی3...

به نام خداوند بخشنده ی مهربان

گمشده در بیابان

و قضا را چنین افتادکه روزی پیر ما در زاویه نشسته بود و مریدان بر گرد او. پس پیر زبان بر سخن گشود و گفت:« ای یاران...» سخن به کلمات بعدی نرسیده بود که مریدان نعره بزدند و گریبان چاک کردند و سه نفرشان سر به بیابان گذاشتند. پس پیر ساکت شد و سخن نگفت.ساعتی بر این حال گذشت. مریدان آرام گرفتند.

 پس پیر دوباره زبان به سخن گشود  و گفت:« ای یاران...» هنوز سخن در این کلمات که مریدان نعره بزدند و گریبان چاک کردند و دو نفرشان سر به بیابان گذاشتند. پیر ساکت شد و سخن نگفت. ساعتی هم بر این حال گذشت. پس پیر را حوصله سر رفت. خواست تا از جای خیزد.«اهن»ی گفت و برخاست. باز مریدان نعره بزدند و گریبان چاک کردند و چهار نفرشان سر به بیابان گذاشتند. پیر بر جای شد. ساعتی دیگر هم بر این حال گذشت. پیر را تنگ گرفت. فرمود:«اندکی صبر نمایید تا بروم و بیایم...» اما مریدان را صبر نبود. نعره بزدند و گریبان چاک کردند و دو نفر دیگرشان سر به بیابان گذاشتند. پیر را وقت ناخوش گشت.سخنرانی فرمود. مریدان مدام نعره زدند و گریبان چاک کردند و در گروه های دو سه نفره سر به بیابان گذاشتند.پس روز تمام شد.

مردی تک مانده بود که همچنان بر جای مانده بود و تنها نعره می زد و گریبان چاک می کرد.پیر ما فرمود:«تو یکی هم برو گمشو توی بیابان گرگ بخوردتت» مرید صیحه ای زد و همان جا غش کرد.پیر فرمود:«آخیش! راحت شدم.اینها کی هستند دیگه بابا!»

ادامه دارد...(اندکی صبر،سحر نزدیک است)

در آينده خواهيد خواند:

در داستان بعد مريدان نگران سلامتي پير مي شوند و پزشكي را از ديار كفر دعوت مي كنند تا پير را چكاب كند...

زمان در گذر است..

و زمان می گذرد

همچو آبی جاری

من وتو در عجبیم از گذر ثانیه ها

                                   راستی چیست معمای زمان ؟؟

وچرا هیچ زمان ثانیه ها

     گله ای زگذشتن نکنند

        توبدان وقت طلاست

          پس بدان قدر تمام لحظات

               چون چه شیرین وچه تلخ

                                          زمان در گذر است

عمرما هست که سرمی آید

  سالها می گذرد

    قرنها در راهند

        پدران میمرند

                                   پسران جای پدر می گیرند

دوست دارم نگات کنم تو هم منو نگاه کنی...

نویسنده :سعید خسروی 


از میان سالنامه های میلادی و قمری تقویم قلب من و این خاک اهورایی تا ابد شمسی است وقتی نام کوچک تو خورشید است...

 

" السلام علیک یا شمس الشموس " 

بارگاه نورانی حرم مطهر امام رضا(ع) در مشهد مقدس‌(1)

 

" میلاد امام مهربانی، امام رضا(ع) مبارک باد "

* * *

تو کی هستی که تموم ا ین ترانه مستته؟

تو کی هستی که میگن روزی ِ ما به دستته؟

تو کی هستی ... موجا هم به نام تو مَد میکنن

شب و روز نذر چشم تورفت وآمد میکنن

از کدوم قبیله ای که قبله چشم های توئه

خونتون کجاست که تو قلب همه جای توئه

تو کی هستی که همیشه رو لب ترانه ای

تو کدوم حادثه از تبار عاشقانه ای

 ***

پ ن 1: با کسب اجازه از دوستان و خانم مدیر، تبریک میلاد امام رضا(ع) را امسال من زدم..

پ ن 2: اسم شاعر شعربالا را پیدا نکردم..

پ ن 3 : توی ادامه مطلب 1شعر از قیصر امین پور در مورد امام رضا(ع) زدم...

 

 

ادامه نوشته

زادروز سهراب سپهری..

هنوز در سفرم..

خیال میکنم..

در آبهای جهان قایقی است..

و من - مسافر قایق - هزارها سال است..

سرود زنده ی دریانوردهای کهن را..

به گوش روزنه های فصول می خوانم..

و پیش می روم..

*******

هیچ اثری آنقدر تمام نیست که نتوان در آن دست برد.

*******

... و من سال ها مذهبی ماندم، بی آنکه خدایی داشته باشم.

*******

سال ها پیش در بیابانهای شهر خودمان زیر درختی ایستاده بودم، ناگهان خدا چنان نزدیک آمد که من قدری عقب رفتم.

*******

۱۵ مهرماه  زادروز سهراب است..تولدشا شاااااااااااااااادباااااااااااااش میگم به همتون..

پ.ن : هه .. اگه سهراب چهاردهم بدنیا میومد، عدد روز تولدش ۳ برابر ماه تولدش میشد..نه! ۲ برابر!

تفكر...

نویسنده: نجمه عشقی
یه کمی به خودمون شک کنیم
 
 
ادامه نوشته

قسمت این است که ما نیز فراموش شویم . . . !!!

نویسنده: محمد یادگاری

سلام میخاسم یه مطلب بذارم ولی هر چی این در و اون در زدم که ۱ مطلب بنویسم نشد

اینم بخاطر خالی نبودن عریضه گذاشتم

برداشت از این پست کاملا آزاده

 هر که از راه رسید ، قصه ای گفت از این دام فریب

یکی اینگونه که من : قایقی خواهم ساخت

دور خواهم شد از این خاک غریب

دیگری با نفسی گرم و مسیحایی و پاک ، اینچنین خواند که من :

مرغ باغ ملکوتم ، نیم از عالم خاک.

من کنون با همه ی بی سروسامانی خویش ، این چنین می خوانم :

ما بدین زندگی سرد و پر داغ جگر محکومیم ، که

بیاییم ، بمانیم ، ولی در دل این عالم فانی ، آنچنان دیر نپاییم ،

ناگزیریم از این درد که خاموش شویم ،

قسمت این است که ما نیز فراموش شویم . . . !!!

9 موضوع شگفت انگیز از زندگی آلبرت انیشتن،


نویسنده :مهسا شیروی

همگی ما می‌دانیم كه انیشتن این فرمول[e=mc2] را كشف كرد. اما واقعیت آن است كه چیز های كمی‌در مورد زندگی خصوصی‌اش میدانیم...

ادامه نوشته

ناامیدی

نویسنده :علی پیمانی

قلمم را به دست گرفتم به امید آنکه بچرخد.به امید آنکه حرف های ناگفته ام را فریاد بزند و به امید آنکه قلب سیاهم را روشنی بخشد...

ولی افسوس که سنگینی چرخش روزگار مانع چرخیدن چرخ کوچک قلمم شد!!!

دوستی با هرکه کردم خصم مادرزاد شد

این دل دیوانه ی ما خانه ای نآباد شد

آن کسی را که به قلب خود خدا پنداشتم

حق مطلب بر کف دست کجم می داشتم

با همه مهر و وفا کز سمت من سویش رسید

بی کلام و بی سخن بر من فقط مویش(۱) رسید

ای دریغ از این همه مهر و وفای بی هدف

بشکند این بی نمک بی حاصل بی جنبه کف

 

(۱):مویه اش

پ.ن۱: اینم بخاطر پست "یادتونه"!!!

پ.ن۲: نوشته مال حالا نیستاااااااااااا.مال دوران مجردیه

پ.ن۳:فقط با مهندسا دوست بشید!!!

لحظه اي ...

بسم الله الرّحمن الرّحیم

همای اوج سعادت به دام ما افتد// اگر تو را گذری بر مقام ما افتد

شاید با دیدن این نوشته به دنبال مناسبتی باشید نمی دانم شهادتی ، میلادی یا هر مناسبتی دیگر ...   ولی مناسبتش درد است،درد نبودش درد ندیدنش ...هر روز این درد سنگین تر می شود.روزی می رسد که دیگر خسته می شوم!

.

لحظه ای با تاریخ همراه شدن؛تاریخ همه ی لحظه های تو را دید و قرن ها بعد در میان صفحاتش برای من گفت و من شنیدم، از کجای شنیده هایم بگویم از روزی بگویم که از بلندای حلم فرود آمدی؟ و پسر عمویت امتش رااز چنین روزی بیم داده بود!بترسید از روزی که ...

چهل قبر مشابه! چهل قبر همسان! و انسانها بعضی واله و سرگشته،برخی متعجب و حیران،عده ای مغبون و شکست خورده،گروهی از خشم و غضب،کف به لب آورده و معدودی از خواب پریده و هشیار شده.

عمر گفت:

-نشد،اینطور نمی شود،نبش قبر خواهیم کرد،همه ی قبرها را خواهیم شکافت،جنازه ی دختر پیامبر را پیدا خواهیم کرد،بر او نماز خواهیم خواند و دوباره...خبر به تو رسید همان کسی که گاهی از حلم و سکوت و صبوری ات در شگفتم و گاهی گلایه مندم!از جا برخاستی،همان قبای زرد رزمت را برتن کردی،همان پیشانی بند جهاد را بر پیشانی بستی،شمشیری را که به مصلحت در غلاف فشرده بودی،بیرون کشیدی و به سمت بقیع راه افتادی.

ولی ای کاش فاطمه بروی زمین بود و می دیدید که چگونه زمین از صلابت گامهای تو می لرزد.

وقتی به بقیع رسیدی،بر بالای بلندی ایستادی-صورتت از خشم،گداخته و رگهای گردنت متورم شده بود-فریاد کشیدی:

-وای اگر دست کسی به این قبرها بخورد،همه تان را از لب تیغ خواهم گذراند.

عمر گفت:

-ابوالحسن بخدا که نبش قبر خواهیم کرد و بر جنازه ی فاطمه نماز خواهیم خواند.تو از بلندای حلم فرود آمدی،دست در کمربند عمر بردی،او را از جا کندی و بر زمین افکندی،پا بر سینه اش نهادی و گفتی:

-یابن السوداء!اگر دیدی از حقم صرف نظر کردم،از مثل تو نترسیدم،ترسیدم که مردم از اصل دین برگردند،مأمور به سکوت بودم،اما در مورد قبر و وصیت فاطمه نه،سکوت نمی کنم،قسم بخدایی که جان من در دست اوست اگر دستی به سوی قبرها دراز شود،آن دست به بدن بازنخواهد گشت،زمین را از خونتان رنگین می کنم.

عمر به التماس افتاد و ابوبکر گفت:

ای ابوالحسن ترا به حق خدا و پیامبرش از او دست بردار،ما کاری که تو نپسندی نمی کنیم.

علی همسر با صلابت زهرا رهایشان کرد و آنها سرافکنده به لانه هایشان برگشتند و کودکانی که در آنجا بودند چیزهایی را فهمیدند که پیش از آن نمی داستند. ...و من در این سوی تاریخ  دلم خون شد ای کاش بودم و آن سوی بقیع می ایستادم و ...

راستی این صدا،صدای پای علی است.آرام و متین اما خسته و غمگین.از این پس علی فقط در محمل شب با فاطمه راز و نیاز می کند.

این بود  لحظه ای از لحظه های تو ...

یادتونه؟!!!.....

یادتونه؟؟؟!!!!

I don't know - New!


ادامه نوشته

یه خواننده ی همشهری..

سلام

امروز براتون یه ترانه ی خوب گذاشتم. ویژگی مهم این ترانه اینه که خواننده اش - جناب آقای رسول هارونی - همشهریمونه. این کار اولشه که اجرا کرده.. صدای خوب و زیبایی داره. اگه بتونه برای خودش یه صدای مستقل داشته باشه و انتخاب شعر و آهنگش خوب باشه بنظرم موفق میشه.

ترانه ی " محال " رو میتونید از لینک زیر دانلود کنید. وا۳ کار اول نمره قبولی داره..

http://mixbaran.com/article1039.html

 ! : دانلود کاران عزیز میدونید ک پس از ورود ب سایت باید روی گزینه دانلود کلیک راست فرموده و Save Target As.. رو بزنید..

لطفا هویج باشید....

در ایران پسرهایی پیدا می شوند که اگر دختر موردعلاقه شان به خواستگاری آنها جواب منفی بدهد، یکی از این گزینه ها را انتخاب می کنند:
1.اسیدپاشی

2.قتل روی پل مدیریت

3.تجاوز یا آدم ربایی

4.اتاق تمساح ها


    آن وقت توی چین، پسری به اسم«چنگ کان» هست که بعد از شنیدن «نه» از دختری به اسم «ژائو»، رفته تحقیق کرده و دیده او از عروسکی به شکل هویج در یک انیمیشن خیلی خوشش می آید. بنابراین پنجاه دست لباس به شکل این عروسک هویجی (که ده هزار پوند برایش آب خورده) تهیه کرده و به تن خود و 49 نفر از دوستانش پوشانده و با همین اکیپ و تیریپ، رفته جلوی یک فروشگاهی و دوباره از «ژائو» خواستگاری کرده و البته موفق شده!

به نظر شما چرا پسرهای ایرانی در این جور مواقع دست به این جور ابتکارها نمی زنند؟

الف. چون هویج شدن به اندازه آن چهار گزینه اول، هیجان ندارد

ب. چون در چین، دختر کم است و در ایران زیاد

ج. چون منتظرند «ابتکار چینی» هم به بازار بیاید بروند بخرند

د. چون خودشان هویجند


شعر مرتبط:
به من گفتی «نه» و بسیار گیجم
به فکر راه حلی مثل«بیجه» م!
تو خواهی شد زن من، حرف بی حرف!
گمان کردی که اینجا من هویجم؟!

منبع:http://www.ashpazonline.com/index.php

برای زاینده رود ...

برای زاینده رود که این روزها گلویش خشک است ...

اي شهر چه شد رود روانت خشكيد ؟

خاكت تب كرد و آسمانت خشكيد ؟

در حنجره ي تاج و گلوي خواجوت

آواز بيات اصفهانت خشكيد ؟

***

تب كرده زمين و غرق تاول شده است

يك عمر عذابمان مسجّل شده است

وقتي تو نجوشي ... همه سرگردانند

انگار كلاس شوق ، منحل شده است

***

حرفي بزن اي رود چه آمد به سرت

كو آن همه زايندگي و شور و شرت؟

تا كي بدنم بلرزد از روزي كه

در دست كلاغ ها بيفتد خبرت ...

***

بايد كه به اصفهان ما برگردي

اي زنده ي مهربان ما ! برگردي!

بايد كه در اين مُردگي هر روزه

روحي شوي و به جان ما برگردي !

 

                                                                                     شاعر همشهری :خانم مطهره عباسیان

همین حالا !


گاهی اوقات گفتنش خیلی سخته و البته گاهی هم ساده اس  . اما در هرصورت تلخه .

در کنار دوستای خوب بودن همیشه تجربه های شیرین و خاطره انگیزی را در ذهنمون به یادگار میذاره که مرورکردنش دوست داشتنیه.

از آدمای بدقول خیلی خوشم نمیاد بنابراین دست نوشته ومصاحبه ای را که قول داده بودم اگه دوست داشته باشین میتونین بعدا تو وب خودم بخونینش.

از این به بعد هر موقع صحبت از جشنواره و جوایز نفیسش بشه بی تردید به یاد فهیمه جونwww.smilehaa.org خواهم افتاد. هرموقع واسه دیدن تئاتر برم یاد مردادی های جدی میفتم . همين طور بقيه بچه ها؛ آقاي حاجيان و غيبت کبراش،رويا و آتي نوشتناش، آقاي پريشاني و سوتي هاش، بهناز و صبوري هاش، نجمه و شيريني ندادناش، هم چنين صفري هاي وبلاگwww.smilehaa.org؛ مطهره و پريسا خانوم و مهسا ي عزيزم که خواهرانه دوستش دارم. زوج خوشبختمون؛ الهام وسعيدwww.smilehaa.org، مهرانگيز،مهسا،مهرنوشwww.smilehaa.org ، آقاي پرنيان و يادگاري و...

وهرموقع هم گل سرخ ببینم یاد .... خب معلومه دیگه یاد زیبایی های خدا میفتم. 

شما با ديدنwww.smilehaa.org ياد کي ميفتين؟! 

                                     

                                      درد ِ من نیست ، که این درد پریشانی هاست

این جنون لازمۀ کوچ بیابا نی هاست

پشت من پهنۀ زخم است ، ولی شهر هنوز...

اولین دغدغه اش پینۀ پیشا نی هاست

از کجا آمده ام ، آمدنم بهر چه بود ..؟

به کجا میروم این راه پشیمانی هاست

چند وقتی است که بی حوصله ام ، بی شعرم

چشمهای ِ تو ولی رمز غزل خوانی هاست

من به جز شعر به جز آه بساطم خالی است

تو به جز عشق ، دلت صحنه ویرانی هاست

من پریشان به پریشانی چشمان تو ام ..

چشمهای تو پریشان به پریشانی هاست

می توان گفت نمک گیر نگاهم شده ای ..

بی نمک نیست اگر سفره بی نا نی هاست

عمران میری  

 

آخرنوشت ۱: به قول ... چقد خوبه آدم پائیزشو با تئاتر شروع کنه.

آخرنوشت ۲: دختراني که به دنبال برابري با پسرانند آرزوي بسيار کوچکي دارند. 

 

هرچند تلخه ولی ؛ خداحافظ همین حالا

www.smilehaa.org

www.smilehaa.org

اينقد گريه کردين که اشک منم دراومد

 

 

 

 

 

 

درست متر کنید....

تقدیم به تمام زنانی که روحشان در انزوای تاریخ پژمرد....


درست متر كنید!

زنها

هم قدِ خودشان اند، نه هم قدِ تصورات شما!!!!

ادامه نوشته

روسیاهم!

نویسنده :علی پیمانی


فرض کن حضرت مهدی(ع) به تو ظاهر گردد

ظاهرت هست چنانی که خجالت نکشی؟!

باطنت هست پسندیده ی صاحب نظری؟!

خانه ات لایق او هست که مهمان گردد؟!

لقمه ات درخور او هست که نزدش ببری؟!

پول بی شبهه و سالم ز همه داراییت

داری آنقدر که یک هدیه برایش بخری؟!

حاضری گوشی همراه تو را چک بکند؟!

با چنین شرط که در حافظه دستی نبری!!

واقفی بر عمل خویش تو بیش از دگران

می توان گفت تو را شیعه ی اثناعشری؟!

لطفا درنگ کنید!!!

سلام ،فقط کمی درنگ کنید ..این حق دل نوشته های دکتر شریعتی ست 

اگر دروغ رنگ داشت
هر روز شاید
ده ها رنگین کمان در دهان ما نطفه می بست
و بی رنگی کمیاب ترین چیزها بود

اگر شکستن قلب و غرور صدا داشت
عاشقان سکوت شب را ویران می کردند
اگر به راستی خواستن توانستن بود
محال نبود وصال!
و عاشقان که همیشه خواهانند
همیشه می توانستند تنها نباشند
….....
 
اگر گناه وزن داشت
هیچ کس را توان آن نبود که قدمی بردارد
تو از کوله بار سنگین خویش ناله می کردی
و من شاید کمر شکسته ترین بودم
…....
 
اگر غرور نبود
چشم هایمان به جای لب هایمان سخن نمی گفتند
و ما کلام محبت را در میان نگاه های گهگاهمان
جستجو نمی کردیم
........

یادی از خاطره های کتاب های ابتدایی قدیمی بمناسبت فرا رسیدن مهرماه

نویسنده :مهسا شیروی
ادامه نوشته