به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان

رفته بودم لباس بخرم. فروشنده چند پیراهن و شلوار عجیب و غریب گذاشت روی پیشخوان و در مرغوبیت آنها داد سخن داد. مثل یک نوار ضبط شده جملاتی را مسلسل‌وار می‌گفت. محور سخنانش هم خارجی بودن لباس‌ها و مد روز بودنشان بود. پرسیدم به نظرت آدمی به شکل و شمایل و سن و سال من ممکن است چنین لباس‌هایی بپوشد؟... طرف کمی جا خورد؛ اما کوتاه نیامد. آ‌مار داد که طی دو روز گذشته بیش از 150 جفت از آن پیراهن و شلوار را فروخته است و حالا نوبت من بود که جا بخورم!


شلوار موردنظر یک جین آبی بود که البته رنگ‌های دیگرش را هم داشت. فاق آن نزدیک زانوها و جیب‌های پشت نیز زیر زانو و قریب به پاچه‌ها دوخته شده بودند. باز اینها قابل تحمل بود. اما قسمت‌هایی از آن بی‌هیچ دلیلی پاره و ریش‌ریش شده بود. تا آنجا که عقل من قد می‌داد، در گذشته لباسی که پاره می‌شد را به دست خیاط می‌سپردند تا بدوزد یا رفو کند.

 

نمی‌توانستم بفهمم که چطور حالا مردم لباس‌هایشان را ممکن است به خیاط بدهند تا برایشان پاره کند یا یک لباس نو را به خاطر این ویژگی بخرند.


حقیقت آن است که به قول دوستی، مدت‌هاست که دیگر مردم جهان شبکه‌های تلویزیونی را نمی‌بینند و کنترل تلویزیون‌ها در دست آنها نیست؛ بلکه این رسانه‌های دیداری و شنیداری هستند که آنها را می‌بینند و کنترلشان را در دست دارند. امپراتوری جهانی رسانه و تبلیغات در حرکتی نامحسوس و خزنده میلیاردها نفر را در سرتاسر جهان عملا به گروگان گرفته و آنها را برده خود ساخته است. به نام مد و تجدد و با هجوم به ارزش‌های اصیل گذشته، از نوع غذا و پوشش تا اعتقادات متافیزیکی بسیاری را به بازی می‌گیرد.

 

کار را تا آنجا پیش می‌برد که برخی از ما را وادار می‌کند لباسی که آ‌نها می‌خواهند را بپوشیم، اگرچه هیچ تناسبی با پوشش انسانی به معنای درست آن ندارد. فاقش جای دیگری است. پاچه شلوارش آنقدر کوتاه که... و جیب‌هایش سر جای خودشان نیستند. حتی آنقدر برای اثبات سیطره خود پیش می‌روند که آن را پاره پاره می‌کنند و به نوعی به برخی از ما پیغام می‌دهند که بدبخت!

 

حتی اگر با این نوع پوشش تحقیرت کنم و به بازی‌ات بگیرم، باز هم مجبوری آن را بپوشی. مجبوری که هیچ، 600 هزار تومان هم از پولی که باید صرف غذا و کتاب و رفاه زندگی و خانواده‌ات کنی نیز پای آن خواهی پرداخت... بله! 600 هزار تومان! این پولی بود که آن فروشنده برای آن لنگ پاره پاره طلب می‌کرد.


بدبختانه این سیطره زندگی بسیاری از انسان‌ها را در تمامی گیتی به تباهی می‌برد، بی‌آنکه خود بدانند، کاری می‌کنند که به این تباهی افتخار هم بکنی و فخر هم بفروشی و دیگرانی که دم به تله نداده‌اند را حقیر بپنداری. برایت تصمیم می‌گیرند که در اتاقت تصویر چه کسی را بچسبانی؛ چه رنگی برایت مهم باشد؛ از چه کسی نفرت داشته باشی و کلاهت را برای چه کسی از سر برداری...

 

خوشبخت آنهایند که خود از مناظره موردعلاقه‌شان عکاسی می‌کنند و آن را به دیوار اتاقشان می‌چسبانند و قادرند از کنار تمام این وسوسه‌ها عبور کنند و بندگی گرفتاران در این گرداب را ببینند. خوشبخت آنها که قدرت انتخابشان غیرفعال نیست و حقیقی است. نه آ‌نکه انتخاب آنها را نادانسته، انتخاب و ذائقه خود تصور می‌کنند... غلام همت آنم که زیر چرخ کبود، از هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است!