درود ...

هیچ کس باورش نمی شد که او انقدرجرات داشته باشد .هیچ کس حرفی نمی زد همه با لب هایی که از هم فاصله گرفته بودند هاج و واج او را نظاره می کردند .

 روابط اجتماعی خوبی داشت ولی در فضا های عمومی ، هنگام صحبت کردن یا طفره می رفت و به دیگری می سپرد یا اینکه در عین دانایی به آن مطلب سکوت اختیار می کرد. خجالتی نبود و همین که موج صمیمیت محیط و اطرافیان را دریافت می کرد خود به یک منبع تبدیل می شد !

در نگاه اول، هر کس او را میدید بر آرامی ومظلومیت او شهادت می داد ولی بعد از چند برخورد دوستانه، نظرش به طور کامل تغییر می کرد.

آن روز دیگر صبرش به پایان رسیده بود.