همایش آشنایی با رشته های دانشگاهی در خمینی شهر 1390

(چهاردهمین) همایش

 

معرفی رشته های دانشگاهی

 

" توسط اساتید برجسته و دانشجویان نمونه ی کشور "

 

رشته های ریاضی- فیزیک: یک شنبه دوم مرداد ماه90: ساعت 8 الی 12 و 16 الی 20

رشته های علوم تجربی: دوشنبه سوم مرداد ماه90: ساعت 8 الی 12 و 16 الی 20

رشته های علوم انسانی و رشته های مشترک: سه شنبه چهارم مردادماه90: ساعت 8 الی 12

                                                              

مکان: خمینی شهر- میدان شهدا – ابتدای خیابان مدرس-

سالن مرکز بهداشت اندان


انتخاب و تصمیم گیری برای آینده...

 شما فقط رشته - شغل انتخاب نمی کنید... راه زندگی تان را تعیین میکنید


این همایش رایگان بوده و حضور در آن برای تمام کنکوری ها آزاد است.

دانشجویان دانشگاه های:صنعتی اصفهان ، اصفهان و علوم پزشکی اصفهان

نمايشگاه كتاب

به نام خداوندٍ بخشنده ي مهربان

مجمع دانشجويان خميني شهري دانشگاه صنعتي برگزار مي كند:

نمايشگاه كتاب

با ۲۵ درصد تخفيف

مكان:ورودي پارك پيروزي ـ رويروي اسباب بازي ها!

زمان:از ۲۶ تير تا ۳۱ تير،همه روزه از ساعت ۱۸ تا ۲۳

كتاب هايي با موضوعات رمان،روانشناسي،شعر،تاريخ و كودك

با مجموعه آثار:شهيد مطهري،دكتر شريعتي،سيد مهدي شجاعي،جلال آل احمد،رضا امير خاني و ... 

خلاء امید....

تنهایی های من پایانی ندارد

از دیروز تا فردا بر بوم دل تنهایی را نقش زده ام

تنهایی را ستوده ام

تنهایی را بوییده ام

تنهایی را در کنج دل نهاده ام

و اکنون از تنهاییهای دل می نگارم....

پ.ن:


با توأم..

چه ظرفیت کمی دارم

         با یک ببخشید،

                 تکرار نمی شود،

                         و شاید نــَمی بر چشم

باورم می شود گذشتنت را از همه ی کاستی ها و خطاهایم

تو هم بی تقصیر نیستی

        کرَم أت میزان ندارد

                و این حریص ام کرده بر خطا و

امیدوار به اعجاز " یک ببخشید.. "

***

همه جا پر شده از غریبه ای به نام عشق

که به اندک زمانی پوست می اندازد به ع ش ق

و راه جدایی می گیرد و کاش جدایی پایان ع ش ق بود.. نیست..

جدایی آغاز راه نفرت می شود

اگر ناپخته به این آغاز پا نهادم

یاری ام کن تا نفرت را با " تای " محبت بنویسم..

دادو
( همان پریشان شده ی داوود است )

پژو اَخمو(504)

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان

مهمان این هفته:خودروی فروخته شده ی احمدی نژاد!

ــ سلام

ــ بوق!

ــ بله ... می شود لطفاً خودتان را معرفی کنید،چه مدلی هستید،چند تا کار کردید؟

ــ بوق!

ــ اگر ممکن است عجالتاً به حرف بیایید کار پیش برود!

ــ حرکت برف پاک کن ها ...

ــ تلاش خوبی بود،ادامه بده!

ــ من خودروی سابق رئیس جمهور هستم،پژو34،504 سال دارم،راجع به کار کرد،اوایل دست آقا دکتری بودم که صبح می رفت دانشگاه شب میومد،کلاً10000تا کار کردم،بعد که شهردار شدند کمی بیشتر از بنده کار کشیدند،اما بعد رئیس جمهوری،چند سفر استانی با بنده رفتند و برای صرفه جویی هم دو تا وزیر جلو سوار می شدند،سه تا عقب،یک مشاور(همون که حالا رئیس دفتره) هم سمت چپ راننده می نشست که در را نیمه باز نگه می داشت!بعد از آن هم زهوارم در رفت و هم کیلومتر شمارم خراب شد،نمی دانم چقدر کلاً کار کردم!

ــ گفتید در نیمه باز بود،پلیس راه جریمه نمی کرد؟فکر کنم خلاف قانون باشد.

ــ چرا،چندین بار تذکر دادند،یکبار هم که تذکر جدی دادند مسافر نباید سمت چپ راننده بنشیند،راننده سمت چپ نشست و مشاور سمت راست،در به هر حال نیمه باز بود!

ــ یعنی چه؟یعنی مسئولیت شون عوض شد و جای همدیگه تصمیم گرفتند؟

ــ بوق ممتد به همراه حرکت برف پاک کن ها!!

ــ خوب حالا!من که چیزی نگفتم،بگذریم.

ــ وقت نداریم،چند سوال تک جوابی می پرسم مزاحم نمی شویم دیگر:

تا حالا پنچر شده اید؟

ــ نه

ــ نیاز به هول دادن داشته اید؟

ــ هرگز!

ــ ترمز بریدن چی؟

ــ به کرات!

ــ موقع ترمز بریدن،با سرعت گیرها و علائم راهنمایی رانندگی چه می کردید پس؟

ــ دیگر چه می شود کرد،لایی می کشیدیم و یک طوری رد می شدم دیگر!!

ــ راستی چطوری خودتونا نگه میداشتید؟

ــ همون مشاور بود که کنار دست راننده می نشست و در را نیمه باز نگه می داشت؛اون کار لنت را انجام می داد و با پاهاش می کشید رو زمین تا من را نگه داره!!

ــ خوب من زیاد وارد جزئیات نمی شم!ممکنِ شما عصبانی شوید!

خیلی ممنون دوستان وبلاگ با شکلک های عجیب دارند اشاره می کنند که وقت تمام است،زودتر یک جور جمعش کنید!ممنون از وقتی که گذاشتید.

ــ بوق!

انشای مـــــن

به نام خدا

نام:نادر                                               ۲۳/۱/۱۳۷۷كلاس:دوم دبستان

موزوانشا:عزدواج!   

  هروقت من يك كار خوب مي كنم مامانم به من مي گويد بزرگ كه شدي برايت يك زن خوب مي گيرم.

 تا به حال من پنج تا كار خوب كرده ام و مامانم قول پنج تايش را به من داده است.

 حتمن ناسرادين شاه خيلي كارهاي خوب مي كرده كه مامانش به اندازه استاديوم آزادي برايش زن گرفته بود. ولي من مؤتقدم كه اصولن انسان بايد زن بگيرد تا آدم بشود ، چون بابايمان هميشه مي گويد مشكلات انسان را آدم مي كند. 

 در عزدواج تواهم خيلي مهم است يعني دو طرف بايد به هم بخورند. مثلن من و ساناز دختر خاله مان خيلي به هم مي خوريم.

 از لهاز فكري هم دو طرف بايد به هم بخورند، ساناز چون سه سالش است هنوز فكر ندارد كه به من بخورد ولي مامانم مي گويد اين ساناز از تو بيشتر هاليش مي شود.

 در عزدواج سن و سال اصلن مهم نيست چه بسيار آدم هاي بزرگي بوده اند كه كارشان به تلاغ كشيده شده و چه بسيار آدم هاي كوچكي كه نكشيده شده. مهم اشق است!

 اگر اشق باشد ديگر كسي از شوهرش سكه نمي خواهد و دايي مختار هم از زندان در مي آيد

 من تا حالا كلي سكه جم كرده ام و مي خواهم همان اول قلكم را بشكنم و همه اش را به ساناز بدهم تا بعدن به زندان نروم.  

 مهريه و شير بلال هيچ كس را خوشبخت نمي كند.

 همين خرج هاي ازافي باعث مي شود كه زندگي سخت بشود و سر خرج عروسي دايي مختار با پدر خانومش حرفش بشود.

 دايي مختار مي گفت پدر خانومش چتر باز بود... خوب شايد حقوق چتر بازي خيلي كم بوده كه نتوانسته خرج عروسي را بدهد. البته من و ساناز تفافق كرده ايم كه بجاي شام عروسي چيپس و خلالي نمكي بدهيم. هم ارزان تر است ، هم خوشمزه تراست تازه وقتي مي خوري خش خش هم مي كند!  

 اگر آدم زن خانه دار بگيرد خيلي بهتر است و گرنه آدم مجبور مي شود خودش خانه بگيرد. زن دايي مختار هم خانه دار نبود و دايي مختار مجبور شد يك زير زميني بگيرد. ميگفت چون رهم و اجاره بالاست آنها رفته اند پايين! اما خانوم دايي مختار هم مي خواست برود بالا! حتمن از زير زميني مي ترسيد. ساناز هم از زير زميني مي ترسد براي همين هم برايش توي باغچه يك خانه درختي درست كردم. اما ساناز از آن بالا افتاد و دستش شكست. از آن موقه خاله با من قهر است.

 قهر بهتر از دعواست. آدم وقتي قهر مي كند بعد آشتي مي كند ولي اگر دعوا كند بعد كتك كاري مي كند بعد خانومش مي رود دادگاه شكايت مي كند بعد مي آيند دايي مختار را مي برند زندان!

 البته زندان آدم را مرد مي كند.عزدواج هم آدم را مرد مي كند، اما آدم با عزدواج مرد بشود خيلي بهتر است! 

اين بود انشاي من

تبریــــــــــــــــــــــــــک!!!!

از در درآمدی و من از خود به درشدم

گفتی کز این جهان به جهان دگر شدم

گوشم به راه تا که خبر می​دهد ز دوست

صاحب خبر بیامد و من بی​خبر شدم

چون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتاب

مهرم به جان رسید و به عیوق برشدم

گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق

ساکن شود بدیدم و مشتاق تر شدم

دستم نداد قوت رفتن به پیش یار

چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم

تا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم

از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم

من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت

کاول نظر به دیدن او دیده ور شدم

بیزارم از وفای تو یک روز و یک زمان

مجموع اگر نشستم و خرسند اگر شدم

او را خود التفات نبودش به صید من

من خویشتن اسیر کمند نظر شدم

گویند روی سرخ تو سعدی چه زرد کرد

اکسیر عشق بر مسم افتاد و زر شدم

*********

متولیدن تیر ماه:

     roseآقای جلال حداد ( متولد 9 تیر)rose

     roseخانم الهام حدادیان ( متولد 14 تیر)rose

     roseآقای حسین محمدیان فروشانی (متولد 22 تیر)rose


تولدتون مبااااااارک

roseroseroseroseroseroseroseroserose

حسین وارث آدم

بسم الله الرّحمن الرّحیم

داشتم به این فکر می کردم که از کجای زندگی شان بگویم،به این رسیدم که از زیباترین لحظه های زندگی شان بگویم شاید غمناک باشد ولی زیباست و چه هنرمندی است که از دل سخت ترین و درد آورترین لحظات تاریخ بشریت،زیباترین لحظات تاریخ را بسازد!

او کیست من او را نمی شناسم...

می‌ترسم در سیمای بزرگ و نیرومند او بنگرم، او که قربانی این همه زشتی و جهل است. به پاهایش می‌نگرم که همچنان استوار و صبور ایستاده و این تن صدها ضربه را بپاداشته است. ترسان و مرتعش از هیجان، نگاهم را بر روی چکمه ها و دامن ردایش بالا می‌برم: اینک دو دست فرو افتاده اش، دستی بر شمشیری که به نشانه شکست انسان، فرو می‌افتد، اما پنجه های خشمگینش، با تعصبی بی‌حاصل می‌کوشد، تا هنوز هم نگاهش دارد… جای انگشتان خونین بر قبضه شمشیری که دیگر …
… افتاد! و دست دیگرش، همچنان بلاتکلیف.

چقدر تحمل ناپذیز است دیدن این همه درد، این همه فاجعه، در یک سیما، سیمایی که تمامی ‌رنج انسان را در سرگذشت زندگی مظلومش حکایت می‌کند. سیمایی که … چه بگویم؟

مفتی اعظم اسلام او را به نام یک «خارجی عاصی بر دین الله و رافض سنت محمد» محکوم کرده و به مرگش فتوی داده است. و شمشیرها از همه سو برکشیده، و تیرها از همه جا رها، و خیمه ها آتش زده و رجاله در اندیشه غارت، و کینه ها زبانه کشیده و دشمن همه جا در کمین، و دوست بازیچه دشمن و هوا تفتیده و غربت سنگین و دشمن شوره زاری بی حاصل و شن ها داغ و تشنگی جان گزا و دجله سیاه، هار و حمله ور و فرات سرخ، مرز کین و مرگ در اشغال «خصومت جاری» و …

در پیرامونش، جز اجساد گرمی‌که در خون خویش خفته اند، کسی از او دفاع نمی‌کند. همچون تندیس غربت و تنهایی و رنج، از موج خون، در صحرا، قامت کشیده و همچنان، بر رهگذر تاریخ ایستاده است.
نه باز می‌گردد،
که : به کجا؟
نه پیش می‌رود،
که : چگونه؟
نه می‌جنگد،
که : با چه؟
نه سخن می‌گوید،
که : با که؟
و نه می‌نشیند،
که : هرگز !
ایستاده است و تمامی ‌جهادش اینکه … نیفتد

همچون سندانی در زیر ضربه های دشمن و دوست، در زیر چکش تمامی ‌خداوندان سه گانه زمین(خسرو و دهگان و موبد – زور و زر و تزویر – سیاست و اقتصاد و مذهب)، در طول تاریخ، از آدم تا … خودش! به سیمای شگفتش دوباره چشم می‌دوزم، در نگاه این بنده خویش می‌نگرد، خاموش و آشنا؛ با نگاهی که جز غم نیست. همچنان ساکت می‌ماند.

عمامه پیغمبر بر سر و……. آه! … باز همان چهره های تکراری تاریخ! غمگین و سیاه پوش، همه جا پیشاپیش خلایق!

تنها و آواره به هر سو می‌دوم، گوشه آستین این را می‌گیرم، دامن ردای او را می‌چســــبم، می‌پرسم، با تمام نیــــــــاز می‌پرسم؛ غرقه در اشک و درد: «این مرد کیست»؟ «دردش چیست»؟ این تنها وارث تاریخ انسان، وارث پرچم سرخ زمان، تنها چرا؟ چه کرده است؟ چه کشیده است؟ به من بگویید: نامش چیست؟
هیچ کس پاسخم را نمی‌گوید!
پیش چشمم را پرده ای از اشک پوشیده است

امام حسین(ع) وارث آدمیت است و در صحرای کربلا به جای همه ی انسانیت ها شمشیر زد،سوالی مدام ذهنم را مشغول کرده است،چگونه و چطور از میان این همه سختی و درد،زیبایی آفرید؟

حضورش مبارک

منابع:دست نوشته ها و کتاب حسین وارث آدم اثر دکتر علی شریعتی

 

 

اولین روز ...... به خاطر داری؟

 

اولین روز بارانی را به خاطر داری؟غافلگیر شدیم چتر نداشتیم خندیدیم دویدیم و به شالاپ شلوپ های گل آلود عشق ورزیدیم دومین روز بارانی چطور؟ پیش بینی اش را کرده بودی چتر آورده بودی و من غافلگیر شدم سعی می کردی من خیس نشوم و شانه سمت چپ تو کاملا خیس بود و سومین روز چطور؟ گفتی سرت درد می کند و حوصله نداری سرما بخوری چتر را کامل بالای سر خودت گرفتی و شانه راست من کاملا خیس شد . و و و و چند روز پیش را چطور؟ به خاطر داری؟ که با یک چتر اضافه آمدی و مجبور بودیم برای اینکه پین های چتر توی چش و چالمان نرود دو قدم از هم دورتر راه برویم . . . فردا دیگر برای قدم زدن نمی آیم تنها برو . .

                                                                                                          دکتر شریعتی

آزادي رأس ساعت 10 ..

كنكور سراسري امسال هم گذشت. با چندتا از بچه ها مراقب آزمون بوديم.. چند صحنه جالب كه ديدم اينا بود:

تي شرت ، شلوار ورزشي! ، صندل ِ بي جوراب.. ايول طرف با چه آمادگي ذهني اومده بود سر كنكور.. نیم ساعت نگذشته بود که رفت تو چُرت..

مثه زندانيا لحظه شماري ميكردند واسه اتمام حبسشون.. آزادي رأس ساعت 10

گز ، شيريني ، ميكا ، هاي باي ، چيتوز موتوري! ،سنيچ ، تكدانه ، نوشابه رژيمي.. پسره ها ولي مامانش واسش يه پلاستيك پر از اينا گذاشته! " آخي.. بچه ام يه وخ ضعف ميكنه سر جلسه.."

8 تا !!! از 240 تا تست فقط 8 تا رو زده بود. با اين گسترش علم و دانش تو مملکتمون ( همون افزايش ظرفيت خودشون ) فك كنم پيام نور يارقوزآباد رو بياره..

اگه حال داشتي با يه خاطره ي جذاب از كنكور خودت ما رو مهمون كن..

برنامه ی زندان ها

برنامه ي زمان بندي چند کشور به شرح زير اعلام مي شود. اميد است زندانيان با پيروي از آن هرچه بيشتر در راه اصلاح خويش قدم بردارند!

 

فرانسه : 

۷:۰۰: صرف صبحانه(مقوي و کم حجم)

7:30: مطالعه

9:30: نامه به معشوقه

10:00: بازديد علمي از مولن روژ

12:00: مطالعه

12:30: تلفن به معشوقه

13:30: ناهار(ژامبون و خاويار)

14:00: بازديد از موزه ي ملي عطر

15:00: ايميل به معشوقه

15:30: بررسي بازخوردهاي موج نوي سينماي فرانسه در ادبيات معاصر آمريکاي لاتين

17:00: اسمس به معشوقه

17:30: چک کردن دليوري اسمس به معشوقه

18:30: تماشاي فيلم

20:30: بررسي زواياي پنهان فيلم

21:30: انتخاب سکانس برتر فيلم

22:30: ملاقات مفصل با معشوقه

2:30: خواب

ادامه نوشته

کم کم ياد خواهي گرفت...

نویسنده: محمد یادگاری

کم کم ياد خواهي گرفت...

تفاوت ظريف ميان نگه داشتن يک دوست و زنجير کردن يک روح را


اينکه عشق تکيه کردن نيست و رفاقت، اطمينان خاطر
و هديه‌ها، معني عهد و پيمان نمي‌دهند.


با آنکه فکر میکنی میدانی ولی کم کم ياد ميگيري...
که حتي نور خورشيد هم مي‌سوزاند اگر زياد آفتاب بگيري


بايد باغ ِ خودت را پرورش دهي به جاي اينکه
منتظر کسي باشي تا برايت گل بياورد[گل]


ياد ميگيري که ميتواني تحمل کني
که محکم باشي پاي هر خداحافظي


ياد مي‌گيري که خيلي مي‌ارزي
و از سر باز نمیکنی لحظه لحظه زندگیت را
و تو لایق بهترینها هستی...

 

تقدیم به همه بعد از یک دوره غیبت

مسابقه ی تشخیص هویت..!!

خُب بروبچ همگی سلام

بعد از تلاشهای فراوان بالاخره مسابقه ی " تشخیص هویت..!! " بچه های مجمع آماده شد. بخاطر تأخیر زیاد از همه ی دوستان بخصوص خانم فاتحی عذرخواهی میکنم.

مسابقه نوشت ۱ : رمز مطلب چهار شماره ی آخر موبایل منه..

م.ن ۲ : از خانم مدیر خیلی ممنون که موافقت کردند این مطلب با رمز توی وب زده بشه. ی توضیح هم بدم: چون کسی که میخواد تو مسابقه شرکت کنه باید با بروبچ ما آشنا باشه، بنابراین رمز گذاشتم.همین و بس..

م.ن ۳ : این مسابقه جایزه داره خیلی خفن.. باور کنید..

م.ن ۴ : توی نظرات میتونید برای منحرف کردن دوستان دیگر و نزدیک شدنتان به جایزه جوابهای غلط بدین.

م.ن ۵ : جواب صحیح رو بصورت یک کلمه ۱۵ حرفی برام پیامک کنید..

ادامه نوشته

اندرز های پیـــــــر مجازی

به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان

حکایت آن پیر پلاسیده که نان خشک بر آب جوق می زد.

پیری پلاسیده با البسه ای پوشیده و شمایلی ژولیده،بر لب جوق آبی مملو از کثافات نسشته بود و انبان چروکیده ای از نان خشک جلویش باز.نان کپک زده از انبان درمی آورد در آب جوق فروکرده و همی می خورد.بعد از هر لقمه،روی در آسمان می کرد که«ای صاحب گنج های خفته و سفره های رنگین صد هزار مرتبه شکر»ظریفی(در بعضی نسخ ضعیفه آمده)به او رسید و گفت:«ای پیری!تو بر لب گوری.چرا بعد از خوردن هر لقمه از این منجلاب شکر می کنی؟آن هم صد هزار بار.»

پیر گفت:«آن که باید بداند می داند که شکر من از فحش بدتر است.»به ناگهان،تریلی ای 28 چرخ و بلکم بیشتر،دیواری شکافاند وغریوکشان به پیررسید و کل یوم او و منجلاب و جوق یکی بنمود و مغزش را روی انبان خشک پاشاند و روح پیری در حسرت آخرین لقمه تحویل خازن جهنم شد.

دو بیتی:

شکر نعمت نعمتت افزون کند/\لیک سخرانش تو را لاجون کند!

یک تریلی رد شود از روی تو/\بیست و هش چرخش تو را داغون کند

حکایت آن جمع که سیاست می گفتند و ظرفی پر نعمت که در میان بود و سبد،سبد میوه فرار روی مان نهاده بودی.پارینه روز،در محفلی نشسته بودمی و پرشور و حرارت در مذمت همدیگر مشغول بودی و مدح خود،بسیار گفتی و مرا کار با ایشان نبودی و تنها آن میوه گان مرا به خود مشغول کردی،ساعتی بگذشت،چون نیک نگریستم،تنها من بودم که بهره ای از این محفل گرفته بودمی.

بیت:انگور و خیار و هندوانه/نه راست،نه چپ،فقط میانه

ادامه دارد...(شب دراز است و قلندر بیدار)

نظریه داروین:

نویسنده :علی پیمانی


بر مبنای نظریه داروین جانوری تحت عنوان "انسان" از موجودی به نام "میمون" بوجود آومده

اما اگه کمی به اطرافمان بنگریم!!!، به این نتیجه می رسیم که این نظریه بسیار محدود و ابتدایی بوده و انسان اجداد بسیار متنوع تری داره. بعبارت دیگه ؛ هر گروه از انسان ها دارای جد مربوط به خود هستند. بدینصورت که:

1-      بعضی از انسان ها دارای اجدادی به نام "خر" هستند.یعنی "خر صفت" اند: فقط به فکر پیدا کردن کوتاه ترین مسیر برای رسیدن به هدف خویش اند بدون در نظر گرفتن اصول و قواعد جانوران دوپا.
2-      عده ای "گاو صفت" اند : تنها اعمالی که قادر به انجامش هستند خوردن و خوابیدن و حرف بی ربط نشخوار کردن است.
3-      بعضی "سگ صفت" اند: با وجود اینکه پاچه میگیرند قدر شناسند و برای کسانی که به آنها خدمتی کرده اند هر از گاهی دم تکان می دهند.
4-      بعضی "گربه صفت" اند: کاملا بی چشم و رو بوده، هیچ تفاوتی میان دوست و دشمن قائل نمی شوند.
5-      جمعی "میمون صفت" اند: چون هیچ هنر دیگری ندارند با ایجاد تغییراتی در چهره سه در چار خود بقیه را می خندانند.
6-      عده ای "گرگ صفت" اند: برای رسیدن به اهداف خود همه را نابود می کنند.
7-      عده ای "دلفین صفت " اند : به قصد خوبی و خیرخواهی به هم نوعان خود نزدیک می شوند.
8-      بعضی "خوک صفت" اند: بسیار بی غیرت.
9-      بعضی "بز صفت" اند: ترسو و در عین حال بی حیا.
10-  بعضی "عقرب صفت" اند:  "نیش عقرب نه از ره کین است   اقتضای طبیعتش این است"
 
خداوند روح پر فتوح داروین را قرین رحمت خویش قرار بده. چرا که اون بنده خدا انسان را تنها از نسل میمون دونسته. ولی داروین عزیز، کجایی که ببینی جانوران دوپای امروزی هر گروه دارای اجداد مخصوص به خود بوده و دقیقا مثل آنها برخورد می کنند.
 
نا گفته نماند که نادرترین گروه انسان ها گروهی هستند که واقعا "انسان صفت" بوده و تمام اخلاقیات را رعایت می کنند.